eitaa logo
🇵🇸برای زینب🇵🇸
434 دنبال‌کننده
672 عکس
175 ویدیو
0 فایل
اینجا، کلبه ماست.جایی برای خواندن، جایی برای نوشتن، جایی برای خزیدن در کنج خلوتی که همیشه دنبالش هستیم. برای سخن گفتن، برای فریاد از تمام روایتهای پرامید و یاس اما ایستاده با قامت راست برای حرکت شماره تماس: 09939287459 شناسه مدیر کانال: @baraye_zeinab
مشاهده در ایتا
دانلود
به‌نام‌او هرکس که قد وسعش در ‌نزد خدا سوال و جواب می‌شود. خیلی وقت‌ها وسع خودمان را دست کم می‌گیریم. توانایی خود را، علم خود را، قلم خود را، اثر خود را و هزار چیز دیگری که داریم و در وقتش استفاده نمی‌کنیم، درست مثل آبرویی که هست، احیانا مالی اگر هست. اما خدا به بعضی‌ها عجیب برکت داده، به فکرشان، به مالشان و حتی به آبروی‌شان... یک مغازه دار خوش ذوق به قد خودش، سعی در یارگیری برای امام زمانش داشت، حتی به قاعده یک نفر. پی‌نوشت عکس: اگر به شما پیشنهاد بدن که آیینه کاری حرم امام حسین علیه‌السلام رو شما نصب کنی و یا برای چند دقیقه خادم حرم باشی رد می‌کنی؟ حاج قاسم فرمود: جمهوری اسلامی حرم است، اگر بماند بقیه حرم‌ها هم می‌مانند. آیینه کاری این حرم ۱۱ اسفنده، با تک‌تک رای‌های ما، ریز به ریز، قشنگی تو همین کارهای کوچکه که کنار هم بزرگ میشه. نکنه آیینه کاری سهم شما و اطرافیانت نرسه و جاش خالی بمونه؟! یک آیینه هم نباشه تلألو نور کم میشه... اگر شما هم روایتی دارید با ما به اشتراک بگذارید. مسیر ارتباطی@baraye_zeinab •┈┈┅┅°༺🗳•🇮🇷•🗳 ༻°┅┅┈┈• https://eitaa.com/barayezeinab.
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
مامان یادش رفته شناسنامه و کارت ملی را کجا گذاشته. هرچه کشو داخل خانه داریم گشتیم. چقدر حرص خوردم نکند شناسنامه‌ها را پیدا نکنیم و امروز دشمن شاد شویم. بعد از یک ربع بلاخره پیدا شدند با سه تا صلوات مامان که هر گمشده‌ای را همین شکلی پیدا می‌کند. مامان چند ماهی است حال خوبی ندارد. چند قدم راه رفتن هم برایش سخت است. محل رای‌گیری با ما دوتا کوچه فاصله دارد، دوتا کوچه نه آدم دلش می‌آید ماشین‌اینترنتی بگیرد نه مامان می‌تواند پیاده برود. از مامان خواستم روی ویلچر بنشیند ولی مامان عصازنان با پای خودش آمد و چند جایی نشست. به پای صندوق که رسیدیم نفس نفس زد و خانم پشت باجه حیرت کرد که مامان و هم‌سن‌هایش هنوز پای کار هستند. رای دادیم و مامان چند بار دیگر نشست و برگشتیم. من دختر این مادرم و پای کار هستم تا این رنگ سرخ روی انگشتم رنگ کل پیکرم باشد. ✍محدثه قاسم پور اگر شما هم روایتی دارید با ما به اشتراک بگذارید. مسیر ارتباطی@baraye_zeinab •┈┈┅┅°༺🗳•🇮🇷•🗳 ༻°┅┅┈┈• https://eitaa.com/barayezeinab.
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
💊 اون پیامی که درباره انتخابات فرستاده بودید رو دیدم، ولی متاسفانه فراموش کردم و دیروز عصر تازه یادم آمد 😔 با خودم فکر کردم که چه جوری اون کاری که شما گفتید رو بکنم با پدر و مادرم مشورت کردم و کاری که به ذهنم رسید این بود: بعد نماز مغرب و عشاء کیف کولیمو بردارم و برم به سمت سوپریای محل که منو نمی‌شناسن برم و یه چیزی بردارم برای خرید و بعد ازشون بپرسم که میشه بدونم شما فردا تو انتخابات شرکت می‌کنید یا نه ؟! اگه گفتن: بله ، می گفتم: دست شما درد نکنه چون آینده ما و کنکور ما و سربازی ما و ... به قانونایی ربط داره که این مجلس تعیین می‌کنه.😊 اگه هم شما در نوجوانیتون از قوانین راضی نبودید به خاطر شرکت نکردن یا انتخاب درست نکردن آدمای قبل از شما بوده از اینکه شما شرکت می‌کنید و در آینده من تاثیر دارید متشکرم. 😇 و اگر گفتن: نمی‌دونیم شرکت کنیم یا نه!!! بهشون می‌گفتم: از شما خواهش می‌کنم که شرکت کنید؛ چون قوانینی که تو این مجلس تصویب می‌شه به آینده ما و به اتفاقاتی که برای ما قراره بیفته ربط داره؛ و اگر نماینده اصلح رو شما انتخاب کنید، آینده من و نوجوون های دیگه ساخته می‌شه و ما می‌تونم برای این ملت و برای کشورمون خدمتگزاری کنیم 😌 و اگر کسی گفتش که من فردا شرکت نمی‌کنم به اون می‌گفتم از شما خواهش می‌کنم که شرکت کنید چون قوانینی که قراره برای آینده من تصویب بشه باید توی این مجلس تصویب بشه و رای دادن شما و انتخاب درست شما به آینده من و تمام نوجوانای ایران کمک می‌کنه در آخرم تشکر می‌کنم و خریدمو حساب می‌کنم و میام بیرون؛🙂 کاری ندارم که اون آقا چه چیزی به من بگه؛ اون به من توهین کنه، یا یا بگه که من فردا میرم رای میدم، نه اینکه اونجا هیچ عکس‌العملی نشون ندم ، چرا اگه بگه که من فردا رای میدم ازش تشکر می‌کنم؛ اما نتیجه برام فرقی نمی‌کنه چون من به خاطر برخورد آنها نرفتم من وظیفه‌ام امر بقیه به رای دادن و اینکه من بقیه رو امر کنم به رای دادن فرمان فرمانده‌ام مقام معظم رهبری بوده. بعد از نماز مغرب راه افتادم و دوری در محله زدم تا ته کوچه و بعد به سمت زنبیل آباد و بعد هم تا بلوار امین آمدم و بعد به خانه رفتم چون دیگه دیر وقت بود، به خانه برگشتم. از این کار چیز هایی هم عایدم شد: یه بیسکویت، یه چیپس، یه پفک، یه گلدون پلاستیکی، یک کیلو هویج، کره و چیزایی که تو منزل لازم داشتیم😁😁 من از این کاری که کردم راضیم. امیدوارم تاثیر هم داشته باشه و کسانی که قصد ‌رای دادن نداشتند ، امشب رای بدن و از همه مهم تر ، خدا از من راضی باشه🥰 اگر شما هم روایتی دارید با ما به اشتراک بگذارید. مسیر ارتباطی@baraye_zeinab •┈┈┅┅°༺🗳•🇮🇷•🗳 ༻°┅┅┈┈• https://eitaa.com/barayezeinab.
۱۲ اسفند ۱۴۰۲
۲ ماهش بود ... مامانش نمی‌خواست از قافله سربازای آقا جا بمونه .... پاش رو استامپی کردو محکم زد روی کاغذ ... منم سربازتم آقا.....و چید از همین کودکی زندگیش رو ..... اگر شما هم روایتی دارید با ما به اشتراک بگذارید. مسیر ارتباطی@baraye_zeinab •┈┈┅┅°༺🗳•🇮🇷•🗳 ༻°┅┅┈┈• https://eitaa.com/barayezeinab.
۱۲ اسفند ۱۴۰۲
🔖"هوالخیر" *پرچم دار* کلاس که تمام می شود بدو بدو آماده می شوم. در گوش محمد مهدی یک ساله ام می گویم: "آقا گفته مردم رو دعوت کنیم توی انتخابات شرکت کنن، پدرمون یه حرفی می زنه نباید زمین بمونه" محمد مهدی چشم هایش را از خنده ریز می کند به سمت در تاتی تاتی می رود: - مامان مامان، دَدَر چادر را سر می کنم. احتیاطا به همسرم زنگ می زنم. می گوید: "سه ساعته رفته و دارد بر می گردد." اصرار می کنم بماند اما جواب می دهد: "خیلی ها آمده اند روشنگری می کنند، هوا وحشتناک سرد است توان ماندن ندارد." کوله طوسی محمد مهدی را روی زمین رها می کنم، احساس می کنم خرگوش هایش به این طرف و آن طرف فرار می کنند. ذوق و شوقم کور شده است. تا همسرم بیاید حسابی خودم را سرزنش می کنم. بافتنی لیمویی محمد مهدی را در می آورم، زیر لب می گویم: "واقعا کلاس فرزندپروری اولویت بود؟ ارزش داشت نرسم؟" من کجای تاریخ ایستاده ام؟ کدام کار زمین مانده سهم من است؟ یاد حضرت زهرا می افتم. هنوز از شهادت پدر چند روز نگذشته، در خانه انصار و مهاجر را در کوچه پس کوچه های مدینه می کوبید تا مردم را برای یاری امامش بیدار کند. تنها و با طفلی در شکم. آن قدر پای ولایت ایستاد تا میخ های به پهلو نشسته، کمرش را خم کرد و محسنش را آسمانی. صدای زنگ در، افکارم را پاره می کند. همسرم مثل یک تکه چوب خشک، سرمازده شده است. دست روی گوش هایش می گذارم گرم شود. محمد مهدی آویزان پالتوی سرمه ای اش می شود. آن قدر دست و لباسش سرد است بغلش نمی کند. تا برود دوش بگیرد زیر شعله عدس پلو را روشن می کنم. هُرم آتش خانه علی ع توی صورتم می پاشد. خجالت قلبم را مچاله می کند. من به نهال به بار نشسته اسلام رسیده ام. فقط مانده مثل زهرا و زینب س، آفت های به جان بصیرت مردم نشسته را حرص کنم. زبانی می خواهد دلسوز و منطقی. نه جان می خواهد و نه فرزند و مال. همسرم پای سفره می نشیند. دیس سفید عدس پلو را زمین می گذارم. هنوز یک قاشق غذا نخورده، زبان درد و دلم باز می شود: "کار برای امام زمان زمین نمی مونه. مهم اینه این بار رو کی برداره." نگاهم می کند، غذا از گلویش پایین نمی رود. محمد مهدی را از وسط سفره جمع می کنم: "می ترسم جای این که باری از دوش امام زمان سبک کنم، عافیت طلبی دنیا زمین گیرم کنه" محمد بشقاب را جلویم می گذارد: - همه بدنم می لرزید نتونستم بمونم. حق با شماست. فردا من از شرکت می رم شما هم بیاین. فردا می رسد. یک صفحه قرآن هدیه می کنم به شهدا تا گره به زبانم نیفتد. خودم را با مترو به تریبون گفتگوی انتخابات می رسانم. امید دارم پرچمدار خیابان ولیعصر امام زمان شوم. ✍معصومه حسین زاده اگر شما هم روایتی دارید با ما به اشتراک بگذارید. مسیر ارتباطی@baraye_zeinab •┈┈┅┅°༺🗳•🇮🇷•🗳 ༻°┅┅┈┈• https://eitaa.com/barayezeinab.
۱۲ اسفند ۱۴۰۲
آخرین ساعت رای گیری خسته از کار طاقت فرسای روزانه اومدن پای صندوق رای..می‌گفت روی شیروانی کار میکردیم ولی آمدیم تا به تکلیفمون عمل کنیم.. اومدیم تا از قافله ی سربازان آقا جا نمونیم ما فقط به عشق سید علی اومدیم نمی‌خواستیم حرف آقا روی زمین بمونه باید برای اینها جان داد😭 ✍: مریم عباسی اگر شما هم روایتی دارید با ما به اشتراک بگذارید. مسیر ارتباطی@baraye_zeinab •┈┈┅┅°༺🗳•🇮🇷•🗳 ༻°┅┅┈┈• https://eitaa.com/barayezeinab.
۱۲ اسفند ۱۴۰۲
پیرمرد، روی دو صندلی آن طرف‌تر نشست و برگه‌ای از جیب در آورد. شروع به نوشتن روی ورقه‌ی رای کرد. گاهی سرش را بالا می‌آورد و به در اتاقی که ثبت مشخصات می‌کردند، نگاه می‌کرد. برگه‌ی رای‌ را نوشته بودم و به حرکات او نگاه می‌کردم. پیرزنی با چادری دور کمر جمع شده، از اتاق بیرون آمد. پیرمرد بلند شد و صندلی کناری‌اش را بیرون کشید و به پیرزن اشاره کرد تا بنشیند. مرد برگه‌ی خودش را نصفه پر کرده بود، اما سمت همسرش کج شده و اسامی نمایندگان را یکی یکی می‌خواند تا پیرزن برگه‌اش پُر شود. ✍: مهدیه مقدم نیکو اگر شما هم روایتی دارید با ما به اشتراک بگذارید. مسیر ارتباطی@baraye_zeinab •┈┈┅┅°༺🗳•🇮🇷•🗳 ༻°┅┅┈┈• https://eitaa.com/barayezeinab.
۱۳ اسفند ۱۴۰۲
با صدای پسرکم از خواب پریدم. چشم‌هایش بسته‌بود، اما ناله می‌کرد. دستم را از زیر لحاف بیرون آوردم و با داغی پیشانی‌اش، درجا نشستم. چند سی‌سی شربت تب‌بر دادم و دست و پا و صورتش را تَر کردم. دماسنج را زیر بغلش گذاشتم. تب داشت اما خطرناک نبود. نفسم را با کمی آسودگی بیرون فرستادم‌. امیر حسین "نارنگی" را با بی‌حالی گفت. برایش آوردم و میوه را دانه، دانه به او دادم. جان که گرفت، یکبار با صدای آرام "پدر" گفت. از این فرصت الهی استفاده و فقط و فقط با کمی خباثت مخلوطش کردم. شیرش کردم تا ساعت ۶و نیم صبح جمعه، پدرش را از خواب هفت پادشاه بیرون بکشد. طفلکِ بی‌خبرم، با چشمان قرمز از تب، پدرش را صدا می‌کرد. _پدر، پدر بلند چو همسر جان، دیشب حرف آخرش را زد و به کام خواب فرو رفت:"نه،من رای نمی‌دم. تو برو ، اگر این دفعه خوب بودن من بار دیگه رای میدم." مثلِ پانزده سال پیش که برای انتخابات ریاست جمهوری هم همین را گفته بود. آخر سر با شوخی و هزار جور ترفند برده و رایَش را خودم نوشته بودم. اما ایندفعه با این همه تلاشی که در این چند هفته خرج یک رای کرده بودم، راضی نمی‌شد. حالا صبح علی‌الطلوع جنابِ همسر با صدای زیبایِ پسر کوچکمان بلند شده بود. نقطه ضعفش روی حلالیت و حق الناس را خوب می‌دانستم. کمی که پسرکم دلبری کرد و خواب را از سر پدر پراند. آخرین تیر را از کمانم بیرون کشیدم و به سمت قلبش پرتاب کردم:"مممم، اگه بیای رای بدی، تمام حقی که بیست ساله گردنت دارم حلال می‌کنم." سرش، سریع تا صورتم بالا آمد:"همه رو؟" آره، به خدا . هر چی ناراحتی تا حالا داشتیم حلالِ، حلال. بلند شد:" برم هلیم بگیرم، بعد بریم رای بدیم." دستش را از آستین کاپشن بیرون کشید و درِ خانه را باز کرد:"قول دادیا، یادت نره" خندیدم و سرم را رو به سقف گرفتم:"خدایا به خاطر تو از نَفسم می‌گذرم." همسرم قهقهه زد:"حالا انگار من باهاش چقدر بد رفتاری کردم. حواسم هست تو از این حساسیت من سواستفاده می‌کنیا" رای مان را توی صندوق انداختیم و پا توی حیاط گذاشتیم. همسرم، دست‌هایش را توی جیب کاپشن سورمه‌ایش هُل داد:"خدایا شکرت. الان مثل یه بچه‌ی تازه به دنیا اومده شدم." خندیدم و با مشت پشت کمرش زدم:"یعنی فقط از من حلالیت می‌خوای؟" _آره فقط تو ✍: مهدیه مقدم نیکو اگر شما هم روایتی دارید با ما به اشتراک بگذارید. مسیر ارتباطی@baraye_zeinab •┈┈┅┅°༺🗳•🇮🇷•🗳 ༻°┅┅┈┈• https://eitaa.com/barayezeinab.
۱۳ اسفند ۱۴۰۲
🛑 جنایت النصیرات 🔰 کودک کشان صهیونیستی در جنایتی جدید در شهرک النصیرات واقع در نواز غزه غریب به ۲۵۰ نفر را به شهادت رساندند و بیش از ۴۰۰ را زخمی و مجروح کردند ⭕ مسأله حواس ما را از جنایات آمریچا و اسرائیل در غزه پرت نخواهد کرد ✍: آقای پرزیدنت هم بنویسید. 📜اینجا، سکوی انتشار روایت شماست. از آنچه می بینید. https://eitaa.com/barayezeinab
۲۰ خرداد ۱۴۰۳
بسم الله دخترم، دخترش 🔹دخترم می‌پرسد:چرا این قدر آبجی تپلی شده! می‌خندم. راست می‌گوید. دست‌ها و پاهایش تپل شده. شکمش قلمبه شده چاله توی لپش افتاده. می‌گویم:«بچه‌ها باید تپل بشن تا سالم بمونن والا سالم نیستن.» نقطه پایان جمله، در ذهنم همزمان می‌شود با حک تصویر پسر و دخترهای فلسطین که به معنای واقعی کلمه فقط پوستی روی اسکلتشان باقی مانده. 🥺🥺🥺 🔹آنها هم سالمند؟ حتما نه. اما مگر مهم است؟ ما خیلی بخواهیم بلند نظر باشیم و از گرانی و دلار فراتر فکر کنیم، می‌رسیم به دولت خودمان و . تازه اگر گرفتار قیمت بیت کوین و فشاردادن همستر گوشی‌هایمان نشویم. 🔹 مگر فرق می‌کند؟ معلوم است که نه. چون کودکان غزه، چندین ماه است محکوم به مرگند. در تمام این هفت هشت ماه همین بوده. تمام این 36000 نفر که بیشترشان زن و بچه بوده‌اند، محکوم به مرگ بوده‌اند یا با بمب و موشک یا با آلودگی محیط زندگی یا با نرسیدن آب و غذا. آری آنها محکوم به مرگند. محکوم به مظلومیت. این روزها سپری خواهد شد و یک روز، که خیلی دیر نخواهد بود، اما خدا کند ما جوری بی غم، جوری وارونه، جوری مست زندگی فردی و خودمحورمان، نبوده باشیم که همین بچه ها که عاشورا، چهلمشان خواهد بود، پیش رویمان قد علم کنند و همه ما محکوم شویم!!! اینها در رجعت باز خواهند گشت و خدا کند ما طوزی ابرومند باشیم که از قافله این شهیدان گمنام و معصوم و مظلوم مقاومت، جانمانیم. پ. ن. ۲۱۰ شهید، ۴۰۰ مجروح جنایت امروز تروریستهای کودک کش صهیونیست در النصیرات برای فراری دادن ۴اسقاطیلی ✍: محـــــنـــ❤️ـــا هم بنویسید. 📜اینجا، سکوی انتشار روایت شماست. از آنچه می بینید. https://eitaa.com/barayezeinab
۲۰ خرداد ۱۴۰۳
⭕️هشدار یادتونه به نابسامانیهای دولت روحانی اعتراض داشتیم؟ برشکستگی بانکها و ندادن پول مردم و آواره شدن مردم درب بانکها یادتونه؟ قحطی روغن یادتونه؟ صف مرغ یادتونه؟ گران شدن ناگهانی بنزین و صبح جمعه فهمیدن روحانی یادتونه؟ مشکل آب توی خوزستان و سیستان و بلوچستان و اصفهان و بعضی جاهای دیگه یادتونه؟ تحریم شدن ایران، حتی از کشورهایی مثل جیبوتی!! یادتونه؟ و خیلی یادتونه های دیگه . . . یادتونه مردم هر چند وقت یک بار میریختن توی خیابونا واسه اعتراض؟ جای اعتراض، خیابون نیست. جای اعتراض، صندوق رأیه. اعضای دولت روحانی، توی ستاد پزشکیان هستند . . . دولت پزشکیان، یعنی همون دولت روحانی . . . ✍: سنگ صبور https://eitaa.com/barayezeinab
۷ تیر ۱۴۰۳
🔴 اولین نتیجه انتخابات برنده قطعی انتخابات: جمهوری اسلامی ایران 🇮🇷 https://eitaa.com/barayezeinab
۱۵ تیر ۱۴۰۳