پیرمرد، روی دو صندلی آن طرفتر نشست و برگهای از جیب در آورد.
شروع به نوشتن روی ورقهی رای کرد.
گاهی سرش را بالا میآورد و به در اتاقی که ثبت مشخصات میکردند، نگاه میکرد.
برگهی رای را نوشته بودم و به حرکات او نگاه میکردم.
پیرزنی با چادری دور کمر جمع شده، از اتاق بیرون آمد.
پیرمرد بلند شد و صندلی کناریاش را بیرون کشید و به پیرزن اشاره کرد تا بنشیند.
مرد برگهی خودش را نصفه پر کرده بود، اما سمت همسرش کج شده و اسامی نمایندگان را یکی یکی میخواند تا پیرزن برگهاش پُر شود.
✍: مهدیه مقدم نیکو
#عشق
#انتخابات۱۴۰۲
اگر شما هم روایتی دارید با ما به اشتراک بگذارید.
مسیر ارتباطی@baraye_zeinab
•┈┈┅┅°༺🗳•🇮🇷•🗳 ༻°┅┅┈┈•
#انتخابات
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#پرونده_روایت_ویژه_انتخابات
https://eitaa.com/barayezeinab.