تعداد روزهای مصیبت را تا صد شمردیم، دیدیم تمام شدنی نیست انگار، دیگر نشمردیم! امروز چندمین روز است؟ کسی میداند تعداد شهدا به چند رسیده؟ حالا دیگر مصیبت تبدیل شده به عادت؛ و عادت آفت است!
در تاریخ اسلام هیچ کجا چنین جنایت هولناکی با این تعداد شهید و مجروح، آن هم در سکوت و خفقان مسلمین سابقه نداشته.
ابوعبیده روزهای اول مصیبت، از مسلمانها میخواست که متحد شوند و کاری کنند. حالا اما میدانید چه گفته؟ گفته آی مسلمانان روزهدارِ سر به مهرِ عابد، که در هنگامهی قتل ما، کنج محرابهایتان منتظر رمضانید و مساجدتان را زینت میکنید! دیگر توقع ورودتان به جنگ را نداریم، لااقل همان کنج محرابهای رمضانیتان، برای نجات ما دعا کنید. دعا میتواند سرنوشت یک قوم را تغییر دهد...
و این، حداقل کاری است که تکتک ما میتوانیم انجام دهیم و دیگران را هم به آن توصیه!
شنیدهاید که میگویند دعای روزهدار هنگام افطار مستجاب است؟ شما دعایتان را خرج چه میکنید؟
ما میخواهیم دعای مستجاب افطارمان را، نذر فرج و مقاومت کنیم!
ما میخواهیم چند دانه خرما و یک برگه کوچک که رویش نوشته دعای مستجاب افطارم نذر کودکان مظلوم فلسطین را برداریم و در خانهی همسایه و توی مسجد و حرم و کوچه و خیابان پخش کنیم. باشد موج دعای دسته جمعی ما هنگام افطار، ورق ظلم و جنایت را برگرداند و قدمی در مسیر ظهور باشد...
شما چه میکنید؟
#قدم_کوچک_من_برای_فلسطین
#شما هم بنویسید.
📜اینجا، سکوی انتشار روایت شماست. از آنچه می بینید.
https://eitaa.com/barayezeinab
#برای_زینب #راویا #طوفان_الاقصی #رژیم_صهیونیستی #روایت #غزه #رمضان
🔻 تا جهان برای غزه کاری کند....
به سرم ميزند بروم خیابان پاسداران پشت حسینیه ارشاد، روبهروی دفتر سازمان ملل بایستم و فریاد بزنم که "دارید چه کار میکنید؟ چرا کاری نمیکنید؟ اصلا کاری میتوانید بکنید؟ "
یا مثل روزهای جنگ ۲۲ روزه غزه که دانشجویان آمدند، شعار دادند و .... کتک بخورم و با سرو صورت خونین برگردم. یا نه، در بلوار وسط خیابان روبهروی در ورودی بنشینم و اعتصاب غذا کنم و سرمای شب را بچشم تا کسی یادش نرود بیشتر از پنج ماه است که مردم غزه با دست خالی مقاومت میکنند. اما نه، تو سازمان ملل نیستی. تو آمدهای که ملتها را مال خودت کنی نه اینکه برای ملتها کاری کنی!
دنیا در جنگ است ولی زندگی مردم مثل بوم غلطون میچرخد. بچهها به مدرسه میروند؛ مردها به سرکار. زنها خرید میکنند، غذا میپزند؛ کتاب میخوانند و موسیقی گوش میکنند. میخواهم درد خواهر و برادر مسلمانم را به دوش بکشم و با او یکی شوم اما دنیا عوض شده است. نمیگذارد آنطور که میخواهم باشم. چرخ روزگار میگردد اما باید آن را نگه داشت تا جهان برای غزه کاری کند!
نمیدانم شاید هم بروم روبهروی سفارت ترکیه منافق بایستم. پلاکاردی در دستم بگیرم و شعار دهم تا همه بدانند ۳۱ هزار انسان مسلمان جان دادهاند اما اردوغان بازهم دم از اسلام میزند ولی صادرات خود به اسرائیل را متوقف نمیکند.
کاش بوشنل خودش را جلوی سفارت اسرائیل نسوزانده بود. کاش هواپیمای جنگیش را میبرد وسط تلآویو، درست همانجا که جلسات نتانیاهو با وزرایش برگزار میشود، آن را فرود میآورد و معادلات جنگ را به هم میزد. او فقط کمی نظم ذهنش بهم خورد و این کار را کرد. این "نظم" حتی اجازهٔ فکرکردن هم نمیدهد. درون آن زندگی میکنی بدون اینکه بدانی چطور وارد آن شدی و با آن سَر میکنی. باید معادلات ذهنی هزاران نفر مثل او تغییر شود تا دنیا عوض شود. باید این نظم را به هم بزنیم تا جهان برای غزه کاری کند.
کاش آن زن سیاهپوست آفریقاییتبار بداند و دستش را که به نشانهی وتو در شورای امنیت بالا برده، پایین بیاورد. کاش ریشههای این همه ظلم را بفهمد. بفهمد که روزی با اجداد او نیز همان کاری را کردند که امروز با مردم غزه میکنند. آنها را هم حیوانهایی انساننما خواندند؛ آن را در دانشگاه و به نام داروینیسم تدریس کردند. کار خودشان را علمی نامیدند و نسلکشی کردند.
کاش آن زن بداند همنژادهای او سرنوشتی مثل جورج فلوید دارند. کدخدای دنیا آن بالا نشسته تا همه منظم باشند. اما باید این نظم را بهم بزنیم تا جهان برای غزه کاری کند!
رمضان است. یاد جملهی مرد بزرگی میافتم که انقلاب کرد و نظم جهان را به هم زد. مردی که با نامگذاری "روز قدس " فلسطین را به مردم جهان معرفی کرد. مردی که میگفت: "اگر مسلمین مجتمع بودند هرکدام یک سطل آب به اسرائیل میریختند او را سیل میبرد."
باید این نظم را بهم بزنیم و مثل "هنادی حلوانی" که ته چین عربی مقلوبه را در مسجدالاقصی به نشانه واژگونی زودهنگام جلوی چشم سربازان اسرائیلی، برگرداند برای غزه کاری بکنیم.
🍃💠🍃💠🍃💠🍃💠🍃💠🍃
✍: مریم نامی
#شما هم بنویسید.
📜اینجا، سکوی انتشار روایت شماست. از آنچه می بینید.
https://eitaa.com/barayezeinab
#برای_زینب #راویا #طوفان_الاقصی #رژیم_صهیونیستی #روایت #غزه #رمضان
از روز #شنبه که آمد خانه ماجرا برایش خیلی جدی شده
همان روز معلم از #فلسطین برایشان گفته بود خوشحال بود با افتخار از اینکه جنگیده اند و اسرائیلی های اشغالگر را کشته اند حرف زد.
با چشمانی که برق میزد و با جملاتی که پشت هم و بی وقفه میگفت
من اما مات مانده بودم فقط نشستم به تماشا و با جان حرفهایش را شنیدم ...
پسر کوچکم هم که ماجرا را شنید خودش را رساند. او اما در نقطه ای دیگر ایستاد
نقطه ای کنار رجزهای خواهرش
جنگاوری ماجرا را حسین تعریف کرد، با شور و حرارتی که نمیدانم از کجا آمده بود حرفش را نصفه و نیمه گذاشت و بعد با عجله رفت
دیدم بین اسباب بازی هایش دنبال چیزی میگشت.
لگوهایش را پیدا کرد
رنگها را جدا کرد و بلند بلند رنگها را صدا میکرد
آبی
سفید
قرمز
و سبز
با عجله روی هم چید و کنار گذاشت
دوباره دست به کار شد با دستهای کوچکش و با عجله چیز دیگری درست کرد و کنار قبلی گذاشت
آمد کنارم با همان چیزی که با رنگ آبی و سفیدو قرمز و سبز درست کرده بود
گفت مامان میدونی این چیه؟
نه مامان نمیدونم!
پرچم فلسطینه دیگه
نتونستم کامل درستش کنم آخه بین لگوهام رنگ سیاه نبود به جاش آبی گذاشتم
اینم موشک فلسطینی هاست ...
نابودشون میکنن... با این موشکها ....
اسرائیلی ها رو نابود میکنن...
حالا زینب دوباره از راه رسید با دفتر املا. گلی میان دفترش کشید و گفت مامان دیکته بگو!
حالا نوبت من بود
جمله به جمله
با بغضی که راه گلویم را بسته بود
غم انگیزترین و پرامیدترین دیکته را گفتم ...
*این روزها برای پیروزی مردم فلسطین خیلی دعا میکنم...*
گفتم و او بلند خواند و خط به خط نوشت...
...........................✍: راحله دهقان پور
#شما هم بنویسید.
📜اینجا، سکوی انتشار روایت شماست. از آنچه می بینید.
https://eitaa.com/barayezeinab
#برای_زینب #راویا #طوفان_الاقصی #کربلای_کرمان #شهدای_کرمان #رژیم_صهیونیستی #روایت #جشنواره_مقاومت
برگزیده نخستین جشنواره ملی روایت مقاومت
👏راحله دهقان پور
شما هم بنویسید.
📜اینجا، سکوی انتشار روایت شماست. از آنچه می بینید.
https://eitaa.com/barayezeinab
#برای_زینب #راویا #طوفان_الاقصی #کربلای_کرمان #شهدای_کرمان #رژیم_صهیونیستی #روایت #جشنواره_مقاومت
بوی نان داغ را هوس کرده بودم
با تنوری داغ و گوشه یک خانه آرام
برای
زندگی کردن
هوس میوه. و چای داغ و صوت خواندن قرآن
پدرم عبدالرحیم
ارام اشک هایم را پاک کردم و بغضم را
فرو خوردم
به خود نهیب زدم
مگر تو کودکی حتی یک بچه هم الان
هوس نون داغ را نمیکند
الان وقت مقاومت است
موقع ایستادن
بلند شدم لباس م را تکان دادم
و از میان زخمی های که مداوا کرده بودم
به سمت
مادری که تازه نوزادش را از دست داده بود
رفتم
اورا به آغوش کشیدم
درد او را نمی فهمیدم
من مادر نبودم ولی عاشق وطن.
و سرزمینم فلسطین بودم
ما زنان مقاومت مقاوم ترین
نسل به جا مانده از جنگ بودیم
صبور آرام عاشق و شجاع
✍: مرجان زائری
#شما هم بنویسید.
📜اینجا، سکوی انتشار روایت شماست. از آنچه می بینید.
https://eitaa.com/barayezeinab
#برای_زینب #راویا #طوفان_الاقصی #رژیم_صهیونیستی #روایت #غزه #رمضان
در آستانه ی آزادی اند زیتون ها
پیام آور هر شادی اند زیتون ها
همیشه سبز و گواهند همچو فروردین
چراغ روشن آبادی اند زیتون ها
همیشه در سرشان فکرهای سرخ قیام
چقدر نیمه ی خردادی اند زیتون ها
قسم به آیه ی والتین، به قبله گاه نخست
نگین پاک خدادادی اند زیتون ها
اگر چه زخمی و در خون شناورند هنوز
اسیر فتنه ی بیدادی اند زیتون ها!
قسم به غزه و لبنان و کربلا و دمشق
که ارث برده ی اجدادی اند زیتون ها
خبر دهید رهایی باغ نزدیک است
که شمع و شاهد این وادی اند زیتون ها
✍: محسن کلهر
شما هم بنویسید.
📜اینجا، سکوی انتشار روایت شماست. از آنچه می بینید.
https://eitaa.com/barayezeinab
#برای_زینب #راویا #طوفان_الاقصی #کربلای_کرمان #شهدای_کرمان #رژیم_صهیونیستی #روایت #جشنواره_مقاومت
برگزیده نخستین جشنواره ملی روایت مقاومت
👏محسن کلهر
شما هم بنویسید.
📜اینجا، سکوی انتشار روایت شماست. از آنچه می بینید.
https://eitaa.com/barayezeinab
#برای_زینب #راویا #طوفان_الاقصی #کربلای_کرمان #شهدای_کرمان #رژیم_صهیونیستی #روایت #جشنواره_مقاومت
9.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#فریم_صد_و_چهل_و_یکم
اذان کلیسا
1⃣
به میز صبحانه نگاه کردم. ماریا باز هم برای یکشنبهها سنگ تمام گذاشته. آب پرتقال، شیر، نان تست، تخم مرغ عسلی، کره و عسل، پنیر و کرم کنجد. نگاهی قدر شناسانه به او کردم:
« اگرمن همه اینا رو بخورم، جای کلیسا باید برم بیمارستان. عزیزم به معده همسرت رحم کن.» ماریا لیوان شیر را گرفت روبروی صورتم:
«قرارنیست همشو بخوری. من فقط بهت حق انتخاب دادم. توهم میتونی ازبین این نعمتهای خدای یکی رو بخوری.» لیوان را از دستش گرفتم. به سفیدی مایع توی لیوان نگاه کردم. ناگهان تصویری یادم آمد.
خواب بودم یا بیدار، نمیدانم. جوانی زیبا شبیه عیسی مسیح، با هالهای از نور، بر فراز منبر کلیسا ایستاده بود. با پیراهنی بلند و سفید، محاسنی مرتب و روشن و موهایی بلند و مجعد. داشت خطابه می خواند، به زبان عربی. واژههایش آهنگین بود و دلنشین. شبیه آوازی آسمانی که هوش از سر میبرد. کمی که دقت کردم، دیدم جای من در کلیسای کوچک شهرمان ایستاده بود. با چشمانی نافذ به مردم نگاه میکرد. ابهت نگاهش طوری بود که نمیشد در چشم هایش خیره شد. بعد از آن موسیقی مست کننده، با تحکم رو به من گفت: «چرا برای نجات بچههای بی گناه کاری نمیکنی؟» من که ازصلابت صدایش به لکنت افتاده بودم، پرسیدم:« ک..ک..کدوم بچه ها؟ چ..چه کاری؟» یکباره به سمت آسمان بالا رفت...
(ادامه 👇)
......................✍سمانه نجار سالکی
شما هم بنویسید.
📜اینجا، سکوی انتشار روایت شماست. از آنچه می بینید.
https://eitaa.com/barayezeinab
#برای_زینب #راویا #طوفان_الاقصی #کربلای_کرمان #شهدای_کرمان #رژیم_صهیونیستی #روایت #جشنواره_مقاومت