#روایت_۳۸
#بخش_چهارم
و سرانجام آن رویای شیرین شروع شد!
مشایه!
آسمانیترین جادهی زمین!
همانجا که یک سرش وصل است به عرش خدا و یک سر دیگرش از قلب عاشق ها میآید...
همانجایی که اگه یه بار بری
دیگه نمیتونی نری...!
اونجا تمامش آدمرباست!
قلب آدمها رو چنان جذب میکنه که با هیچ نیرویی رها نمیشن...
بخاطر همراهی مون با بچه ها
مقدور نبود و البته که سعادت نداشتیم
تمام مسیر رو قدم بزنیم
همون صبح
بعد از زیارت کمتر از پنج دقیقه مون،
و پیاده روی یک ساعت و اندیِ بعدش
سوارِ به قول خودشون "سَیّارة" شدیم تا کمی دوریِ راه رو دور ِ گرمای هوا گره بزنیم و وقتی هردوشون کمتر شدن
دوباره بزنیم به جاده...
چندتا موکب رو سر زدیم که بشه توشون چند ساعتی اتراق کرد
اما انگار قسمت این بود که نسیم خنکِ اون صحرای داغ
توی اون ظهر بهشتی، نوازشگر صورتهامون باشه و لذت قدم زدن تو مشایه رو خاصتر کنه برامون...
پس توی همون گرمای ظهر
یه مقداری از راه رو رفتیم
توضیح اینکه؛
علی رغم بالا بودن دمای هوا(شاید حدود ۴۵ درجه)
باد نسبتا تند و خنکتری دائم در حال وزش بود
و اون باران های مصنوعی که عراقی ها قدم به قدم روی سر زائرا میپاشن
گرمی هوا رو قابل تحمل کرده بود...
یک ساعتی از عصر رو در موکب جمکران/عمود ۱۰۹۰ ماندیم
بچه ها نیاز به استراحت داشتن
وخودمون هم!
همون چرتِ چند دقیقه ای انقدر شارژمون کرد که از ساعت ۵ عصر تا ۴ونیم صبح فرداش یکسره پیاده راه رفتیم!
#برای_زینب
#روایت_اربعین
#سفرنامه_اربعین
🖊هانیه مویدی
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab