#روایت_قاب_هشتم
ما عدد نیستیم، انسانیم
هر نفر، یک بغل غزل دارد
توی چشمش، امید آینده است
آرزو هاش را که میکارد ...
دخترم، سبز میشود یک روز
...اولین ابر ها که می بارد
پسرم جان تازه میگیرد..
.مادرش باز چای می آرد
قافیه رنگ سرخ میگیرد
جنگ خیر و شر است، تکراری ست
خون ده ها هزار انسان از
چنگ صهیون و اهرمن جاریست
هر چه آباد بود، ویران کرد
زخم هایی که می زند کاریست...
فسفر است ...آه ... سوخت حنجره ها
بسته شد روی عشق، پنجره ها
چند کودک اسیر آواراند؟
چند مادر هلاک خاطره ها ؟
چند لیلا ،که اکبرش رفته
چند زینب ، برادرش رفته ؟
چند اصغر، شهید میدان است؟
آه ...غزه ...چه بر سرش رفته؟
چند دختر به روی دست پدر؟
چند نوزاد، مادرش رفته ؟
ما عدد نیستیم ... انسانیم ...
تلی از بمب، روی باورمان
بذر ایمان، به زیر آتش جنگ
سبز خواهد شد این بهارستان
✍: عطیه میثمی
#شما هم بنویسید.
📜اینجا، سکوی انتشار روایت شماست. از آنچه می بینید.
https://eitaa.com/barayezeinab
#برای_زینب #راویا #طوفان_الاقصی #کربلای_کرمان #شهدای_کرمان #رژیم_صهیونیستی #روایت #جشنواره_مقاومت