eitaa logo
🇵🇸برای زینب🇵🇸
434 دنبال‌کننده
672 عکس
175 ویدیو
0 فایل
اینجا، کلبه ماست.جایی برای خواندن، جایی برای نوشتن، جایی برای خزیدن در کنج خلوتی که همیشه دنبالش هستیم. برای سخن گفتن، برای فریاد از تمام روایتهای پرامید و یاس اما ایستاده با قامت راست برای حرکت شماره تماس: 09939287459 شناسه مدیر کانال: @baraye_zeinab
مشاهده در ایتا
دانلود
کربلای کابل قسمت دوم پدر امیرعلی می‌گوید: "همین‌جا می‌رفت مسجد حجت، گاهی هم تکیه ابوالفضلی. زنجیر کوچیکی براش خریده بودم. ولی بیشتر شوق بیت‌الزهرای حاج‌قاسم را داشت. انگار می‌رفت عروسی." عروس‌شان از روز انفجار می‌گوید. روی سنگ جدول می‌نشیند. امیرعلی جلویش روی پا بند نبوده. بمبی می‌ترکد. می‌دود. امیرعلی هم دنبالش. بچه ۱۱ساله، وسط درخت‌ها می‌گوید زیر پیراهنم دارد می‌سوزد. وارسی می‌کند می‌بیند زخمی شده. بچه را می‌خواباند. مادر امیرعلی، رو تنگ می‌کند و اشک می‌شود. لب‌ازلب برنمی‌دارد. عروس جورش را می‌کشد. _دراز کشید رو زمین. رنگش رفت. گفت منو بشون سوختم! جیغ‌وداد می‌کند. یکی بچه را بغل می‌زند می‌گذارد داخل آمبولانس. انفجار دوم! هم‌ریز می‌شود. آمبولانس حرکت می‌کند. نمی‌داند بچه را کجا برده‌اند. _جلوی یه موتوری رو گرفتم. التماسش کردم منو ببر بیمارستان باهنر. می‌گویند جنازه‌ها داخل پارکینگ است. پیداش نمی‌کند. بچه را بین زخمی‌ها هم نمی‌بیند. می‌رود بیمارستان افضلی‌پور، می‌رود مهرگان. مجروحی به اسم امیرعلی در لیست نبوده. ادامه دارد... ✍️: محمد علی جعفری شما هم بنویسید. 📜اینجا، سکوی انتشار روایت شماست. از آنچه می بینید. https://eitaa.com/barayezeinab
کربلای کابل قسمت سوم برمی‌گردد بیمارستان باهنر. ۱۲شب پیداش می‌کند. فرار می‌کنم از اینکه بخواهم تصور کنم توی این ساعات چه بهشان گذشته. _ تو آمبولانس بیهوش میشه، نتونسته اسم و فامیلشو بگه. به گمان‌شان زخم کاری نیست، زود مرخص می‌شود. بی‌خبر از اینکه ساچمه، ریه و روده را پاره کرده. _شماره پرستار رو گرفته بودم. هی زنگ می‌زدم. کم‌کم ته دلم رو خالی کرد. گفت حال و روز خوبی ندارد. گفت هوشیاریش از ۴ بالاتر نمیاد! گریه می‌شود: "دو روز بیشتر نموند!" مادر چادرش را می‌کشد تا زیر چانه. اشک می‌شود. عروس انگار بخواهد از ماجرا فرار کند باز فلش‌بک می‌زند. با لبخندی تلخ می‌گوید: "تو باغ‌ملی آرایشگری پیدا کرده بود؛ مجانی موهاشو کوتاه می‌کرد، با اتوبوس می‌رفت" سوالی از اول گوشه ذهنم وول می‌خورد. می‌پرسم: "چرا اسمشو گذاشتید امیرعلی؟" پدرش می‌گوید: "فدای صاحب اسمش" عروس‌شان می‌گوید: "چون با علی قشنگ میشه، چون وقتی به علی‌ش می‌رسه قلب آدم آروم میشه!" پدر امیرعلی، تعجب را از چشمانم می‌خواند. جمله‌ای برگ‌ریزان می‌گوید: "امام گفت اسلام مرز ندارد؛ قبله ما، خدای ما و دین ما یکی‌ست!" ✍️: محمد علی جعفری شما هم بنویسید. 📜اینجا، سکوی انتشار روایت شماست. از آنچه می بینید. https://eitaa.com/barayezeinab