#روایت_۷۶
نیمه شب بود خسته بودیم، گرسنه که نه، اما اشتیاق غذاهای نذری، دلتنگی برای سفرهی امام حسین، انگار بدنهای نیازمندمان را میکشاند به سمت موکبها، شربت و آب، قوت غالب بود، همینطور که به سمت موکب رفتیم و غذا گرفتیم چند قدم جلوتر جوانی التماس کرد، خواهش کرد، که از غذای ما بردارید، آنقدر التماسش سوزناک بود که گریهام گرفت، باورت میشود، جوانها به پای زائران بیفتند که از نذری بردارید، که حسین علیه السلام بهخاطر تکریم زائرانش نگاهشان کند ...
این زیباترین معاملهی دورانهاست
این عاشقانهها دلم را برده ...
من قلبم را در همان ثانیههای مشایه در اوج عشق بازی جا گذاشتهام ...
#اربعین #مشایه
#به_فرماندهی_حسین_علیه_السلام
🖊معصومه پوراحمد
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab
#روایت_۸۱
پیرمردی عظیمالجثه از آن جثههای عربی که گاهی هیبتشان آدم را میگیرد، با دشداشه، که مسوول موکب هم بود، سر به زیر انداخته و زانو زده پیش زائرین، تعارف غذا میکند ...
ناگهان ذهنم به برخی پیرمردهای آشنا رفت، فکر اینکه ما برای پیرمردها احترام زیادی قائلیم، اگر وارد جمعی شوند به پایشان میایستیم، نمیگذاریم خودشان چیزی بلند کنند و وارد کار شوند، کفشهایشان را جفت میکنیم اما اینجا پیرمردها نمیگذاشتند ما کار کنیم، به پای زائران زانو میزدند ، سرخم میکردند ...
این اوج تواضع که خلق زیبایی کرده را کجا میتوان یافت؟!
#برای_زینب
#اربعین
#مشایه
#به_فرماندهی_حسین_علیه_السلام
🖊معصومه پوراحمد
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab