فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚫️ اسماعیل هنیه : به نام ملت فلسطین،از غزه آمدهایم تا تسلیت بگویم به رهبر انقلاب، ملت ایران و خانواده شهدا
https://eitaa.com/barayezeinab
#رئیسی_عزیز
#شهدای_خدمت
#شهید_جمهور
#برای_زینب
#راویا
#فلسطین #غزه
لحظات خدمت
دل چیزی میخواهد و دنیا چیز دیگری.
دوست دارم بنشینم پای تلویزیون، یا توی کانال ها و گروه ها بچرخم و مدام برای خودم روضه پیدا کنم، پشت هم فیلمها و عکسهایش را ببینم که چقدر مهربان، مُخلِص و مردم دار بود.
دلم میخواهد هیچکس دوروبرم نباشد تا نخواهم هق هق گریه ام را قورت بدهم، اما از این خبرها نیست.
پسرم از خواب بیدار شده و اگر گریه ام را ببیند باید به سوالهای تودرتویش جواب بدهم. فوری خودم را جمع و جور می کنم. میفرستمش تا آبی به دست و صورت بزند. دو قطره اشک میریزم. میآید و با همان صدای رسای همیشگی اش درخواست دمنوش اول صبح میکند.
صبحانه اش را آماده میکنم و خوشحالم که خواهر بزرگترش حالا خانه است و باهم صبحانه میخورند. هر چند دخترم هم چندان حال خوبی ندارد، اما بالاخره میخواهد چند لقمه ای بخورد.
میروم سراغ گوشیام. باید چند خطی بنویسم و در کانال تشکیلات بانوان نویسندگی که با دوستان داریم بگذارم.
اشک میریزم و می نویسم.
پسرک در قابِ در ظاهر میشود. صبحانه را خورده نخورده در فکر نهار است:«مامان، مگه امروز روز امام رضا نیست؟ پس چرا هنوز ماکارونی رو درست نکردین؟»
از چند روز قبل درخواست داده بود و من که می دانستم بچه ها این غذا را خیلی دوست دارند، گذاشته بودم در منوی روز عید.
دلم میخواست فقط چند تا تخم مرغ بیندازیم توی تابه و بخوریم برود. اصلا دلم میخواست می شد هیچ چیز نخوریم.
اشکی که هنوز خودش را گوشه ای از چشمم نگه داشته با انگشت میگیرم. باشه ای تحویل پسرم میدهم. و دوباره سر برمیگردانم روی گوشیام. توی گروه دوستی یک تصویر گذاشته. بازش میکنم . عکس شهید سیّد ابراهیم رئیسی است با نوشته ای که مرا از جا می کَند:«همه خادم الرّضاییم» بلند می شوم و دست روی سر پسرم می کشم:«آره. امروز روز امام رضاست.درست میکنم مامان. میخوای تو هم کمکم کنی؟»
تمام صبح را توی آشپزخانه دوروبرم میچرخد، حرف میزند،سوال میپرسد، مواد غذا را به دست و صورتش میمالد و چند بار با فاصله این سوال تکراری را می پرسد:«امام رضا همونیه که میریم حرمش؟»
من یک نیم روز مدام بغضم را قورت میدهم به این امید که مزه شیرین عشق به امام رضا بیشتر در جان پسرم بنشیند.
به این امید که در میان تف دادن پیازها و آبکش کردن رشته های باریک ماکارونی، لابلای خنده ها و سوالهای فرزندم لحظاتی پیدا شود که من هم خادم امام رضا به حساب بیایم.
✍فهیمه فرشتیان
#خادم_الرضا
https://eitaa.com/barayezeinab
#رئیسی_عزیز #شهدای_خدمت #شهید_جمهور #برای_زینب #راویا
🔻همه نگران بغض دم «اللهم انا لانعلم منهم الا خیرا» ی آقا بودند ابراهیم.
همه نگران بودند.
همه از دیشب میگفتند دعاکنید آقا سرنماز بغض نکند یکهو.
در لحظه این فراز، همه بلند گریه کردند، تمام صفهای قامت بسته پشت شانههای آقا. صفهای توی خیابان. همه بلند گریه کردند که بغض آقا توی صدای جمعیت گم شود. آقا اما بغض نکرد ابراهیم.
در تکرار دوم و سوم هم همه مویه سر دادند. میلیونها گریه بلند، برای شنیده نشدن یک بغض آرام؛ آقا اما بغض نکرد ابراهیم، هیچ شانههایش نلرزید. کوه انگار.
مشکی هم نپوشید حتی. و بر تابوت شما کمر خم نکرد حتی برای بوسهای یا فاتحهای. رفت و توی دفتر شخصیاش نشست به دیدارهای سران و سرسلامتیهای همسایهها.
آقا حواسش هست ابراهیم. مراقب است که توی دل ما خالی نشود. بچهها را بغل میکند. به آدمبزرگها میگوید هیچنگران نباشید. خللی پیش نمیآید. سکنات او آراممان میکند.
ابراهیم تو توی دامن کوهها گم شدی، و ما تکیه بر کوهی دادهایم این داغ را. حالمان خوب است، کوهمان استوار هنوز، نگران ما نباش.
✍: مبهوت
https://eitaa.com/barayezeinab
#رئیسی_عزیز #شهدای_خدمت #شهید_جمهور #برای_زینب #راویا
لیوان آب را به سمت دهانم گرفتم
چشمم به زیر نویس تلویزیون افتاد از شدت نگرانی آب را روی میز گذاشتم
و با دقت متن رو خوندم
باورش سخت بود
انگار تیری به قلب م زدند
بیقرار شده بودم
مدام شبکه ها رو عوض میکردم
انشاالله که دوروغه
ولی هرچی از ساعت اعلام مفقودی پهپاد میگذشت من بیشتر نگران میشدم
سید چه کردی
وای باور نمیکنم
ترس تمام وجودم را گرفته بود
گوشی م رو برداشتم
تا به محمد زنگ بزنم تمام مطالب گوشی
برای خبر جدید بود
سید ابراهیم رئیس ی
با اعضا همسفرشان در نقطه بی از یک روستا در تبریز به علت مه آلودگی هوا
وای دیگر نمیتوانستم مطلب رو بخونم
دل آشوبه گرفته بودم
دعا دعا دعا
فقط دعا میکردم اما در دلم آشوب بود نگاهی به عکس حاج قاسم انداختم
و با التماس در دلم زمزمه کردم
خدایا تو رحم کن دیگر توان یک غم بزرگ رو نداریم
خدایا داغدارمان نکن
دست و دل م به کار نمیرفت استرس تمام وجودم رو گرفته بود
هر دقیقه چشمم به زیر نویس و گزارش اخبار بود
حتی میترسبدم گوشی م رو چک کنم
زمان به کندی میرفت انکار عقربه های ساعت هم نفس شأن بریده بوده
لحظه های سخت
من دیگه مطمئن شده بودم که
دیگر امیدی نیست
شب از نیمه گذشته بود
دعاها اشک ها بغض ها در آن شب به گوش خدا رسید اما او بهتر میدانست با عزیزش چطوری رسم مهمانداری را برگزار کند
سید چه کردی با دل ما؟
سید هنوز مانده
هنوز اول راه بودی
و چشمان عزیزانت منتظر
تا صبح کنار تلویزیون نشستم
صحنه پیدا کردن و جستجو رو که میدیدم بیشتر نگران میشدم مگر میشود میان آن همه هوای مه آلود
باران و دوری تو را پیدا کرد
انگار همه چی دست به دست همه داده بودن تا چشم یعقوب در انتظار یوسف کور شود
آقا تو که میدانی ما طاقت نداریم
دل به تو خوش کردیم و نیمه راه دست مان را ول نکن
کاش خواب بودم و همه این ها به واقعیت نمی پیوست۰
تمام بدنم داغ شده بود گر گرفته بودم دهان م خشک شده بود زانو ها.یم میلرزیدن
صبح شده بود و انتظار بسر آمد
و صدای گوینده تلویزیون قلبم در حال ایستادن بود
سید رفتی تیزش به قلب م همان ساعت خورد من یقین داشتم تو برای رفتن بودی
تو برای پرواز کردن بودی
امام رضا عیدی تو را چند برابر حساب کرد
ابراهیم از دل آتش گذشت
بهشت منتظرت
شهادت گوارای وجودت کاش برای دل بیقرار ماهم دعا کنی
ما بعد رفتن ت یتیم شدیم کاش همه فقط یک خواب بود
حالا مانده یم بدون تو
آرام و آسوده بخواب تو با خدا و امام زمان ت
معامله کردی خوشا به سعادت عیدی را
گرفتی سید من
✍: مرجان زائری
🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/barayezeinab
#رئیسی_عزیز #شهدای_خدمت #شهید_جمهور #برای_زینب #راویا
📷 قابها هم برای تاریخ روایت میکنند
✍: زهرا کوهسار
https://eitaa.com/barayezeinab
#رئیسی_عزیز #شهدای_خدمت #شهید_جمهور #برای_زینب #راویا
روایت #شهید_جمهور
به نام خدای حسین
ماجرای شهادت ماجرای امروز و دیروز نیست ماجرای قرن ها ست ؛ ما که دیگر رسم پرواز را آموخته ایم
ما شهادت را از روز ازل آموختیم درست از همان جایی که حسادت قابیل ،هابیل را به ورطه شهادت کشاند
درست همان روزی که بغض علی ،پشت در آتش شد و آیه های سوره کوثر را سوزاند
در همان لحظه ای که هیزم حسد جگر حسن بن علی علیه السلام را پاره پاره کرد
یا شاید در هنگامه ای که حجاب بی بصیرتی تیر شد و بر قلب حسین بن علی علیه السلام فرو نشست💔
آری ، درست آنجایی که چشمان پر صلابت محسن خاموش شد
یا آن روزی که دست علمدار ایران بر خاک نشست...
دنیا جنگاوری است که جز مردان مرد توان بیرون رفتن از چنگالش را ندارند
همان مردانی که دجال حسد اجازه دیدن جنگ شان با دنیا را نمی دهد
و آنگاه که خنجر حسد گلویشان را می شکافد تازه آگاه می شویم که چه گوهری از دست رفته
مردانی که جز با تکیه بر حکمت خدا نمی توان در غمشان کمر راست کرد
خاتم الانبیا فرموده اند دنیا برای مومن زندان است
سید رهایی ات مبارک🖤
✍: فاطمه (دانش آموز اتحادیه انجمن اسلامی قزوین )
https://eitaa.com/barayezeinab
#رئیسی_عزیز #شهدای_خدمت #شهید_جمهور #برای_زینب #راویا
33.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍🏻روایت قم .....
پایان ماموریت خدمت گزار مردمی شهادت است... 😭
وقتِ آن است که از تن خسته و مجروح دست بشویید...
در آسمانها فرشتگان به شما بشارت بهشت را میدهند...
حاج قاسم با آن لبخند معروفش به انتظارتان ایستاده است...
ولی ما هنوز امیدواریم...
جوانان ایران را راهنمایی کنید...
دیدار های استانی را ادامه دهید...
برای درد مردم غصه ها را به جان بخرید...
شهید مگر زنده نیست؟!
آقای رئیسی، منتخب عزیز ملت ایران، حالا که شهید جمهور شدید ما بیشتر از قبل از شما انتظار داریم...
✍: دختران ماه
https://eitaa.com/barayezeinab
#رئیسی_عزیز #شهدای_خدمت #شهید_جمهور #برای_زینب #راویا