حوالی سر کویت همیشه رهگذرم
ز عشق پاک تو یک لحظه هم نمیگذرم
کمی برای دلم با نگاه دانه بریز
که بی هوای نگاهت شکسته بال و پرم
#مستان
#اللهم _عجل_لولیک الفرج🌸
@bareshe_ghalam
من و ماه همدیگر را هرشب میخندانیم
من از غصه هایم می گویم و او می خندد؛
او از امید به فردا می گوید و من می خندم....
هرشب پشت پنجرهٔ تنهایی مرا در آغوش می کشد ومن سر بر شانه هایش به سمت افق خیره می شوم و او تا سلام خورشید برایم لالایی امید را می خواند....
#مستان
@bareshe_ghalam
راه تا ماه رخت دور است و اما همچنان
من برای دیدنت فرسنگ ها را رفته ام
#مستان
@bareshe_ghalam
جای من تُنگ است و دریا روبه رو
غصه ها را می شمارم مو به مو
مانده ام تنها میان ساحل و
در دل تنگم هزاران آرزو
#مستان
@bareshe_ghalam
گر سر برود ز سر هوایت نرود
تأثیر طلسم چشم هایت نرود
فرشی ز دل شکسته انداخته ام
آهسته بیا، شیشه به پایت نرود
#میلاد_عرفان_پور
ای درد!
اگر تو نماینده خدایی
که برای آزمایشِ من
قدم بر زمین گذاشته ای،
تو را می پرستم
در آغوش می گیرم
و شکوه نمی کنم
شهید مصطفی چمران
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
🌸🍀🌸🍀
🌸نسیم صبح
🌺بوی عطرخوش زندگی میدهد
🌸امروز تا میتوانی شادباش
🌺محبت کن عشق بورز
🌸وشکرگزار باش
🌺امیدوارم صبحی شـاد
🌸همراه با تندرستی
🌺و سراسر عشق داشته باشید
🌸صبحتون بخیر و سرشار از آرامش
شباب عمر عجب با شتاب می گذرد
بدین شتاب خدایا شباب می گذرد
به چشم خود گذر عمر خویش می بینم
نشسته ام لب جویی و آب می گذرد
#سید_محمدحسین_بهجت_تبریزی
#شهریار
#سالروز_درگذشت
#روز_شعر_و_ادب_فارسی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهریارِ شعر و ادب ایران، #محمدحسین_بهجت_تبریزی
#فرزند_ایران
آمدی، جانم به قربانت ، ولی حالا چرا ؟
بی وفا ، حالا که من افتاده ام از پا چرا ؟
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل، این زودتر می خواستی، حالا چرا؟
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام، فردا چرا؟
نازنینا، ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن، با ما چرا؟
وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا؟
شور فرهادم به پرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین، جواب تلخ سر بالا چرا؟
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا؟
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا؟
در خزان هجر گل، ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود، غوغا چرا؟
شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
این سفر راه قیامت می روی تنها چرا؟
#شهریار
باران مرا به رسم رفاقت دچار کرد
درپیچ و تاب خاطره دل را سوار کرد
کردم گلایه از غم و از روزگارخود
چشم مرا میانِ وجودش حصار کرد
دستی کشید از سر مهرش به روی شعر
با نم نمش دو چشم غزل را خمار کرد
باران تمام شد و رنگین کمان عشق
با دست رنگیاش دل ما را مهارکرد
#مستان
@bareshe_ghalam
✨آسمون زیبای شب
💫ستارگان درخشان
✨سهم قلب مهربونتون
💫و امیـد به خدای رحمان
✨روشنی بخش
💫تمـام لحظه هاتون
شبتون آرام وپراز آرامش 💫
دوباره بوی دلانگیز کیف و دفترِ تازه
شکفتنِ گل علم از کتاب و جوهر تازه
به روی شانه نشسته همای عشق و اراده
که باز کرده پرش را به سوی باور تازه
کتاب و دفترِ مشق و لباس فرم دبستان
روانه کرده دلم را به سوی سنگر تازه
شده حیاط دبستانِ ما شبیه گلستان
که قد کشیده در آن سرو با صنوبر تازه
بهار کرده خزان را صدای بلبلکانش
کلاسها شده خوشبو به عطر عنبر تازه
نگاه و خندهٔ بابا، دعا، اجازهٔ مادر
کشانده رودِ امیدِ مرا به بستر تازه
صدای همهمه و خنده در حیاطِ دبستان
و دوستان قدیمی کنارِ یاور تازه
صدای پر زمحبت، نگاهِ مِهرِ معلم
نشان ز عشق که دارد؟ ز مهر مادر تازه
مسلح است دوباره دو چشم تیز معاون
به گوشههای حیاط از نَما و منظر تازه
گرفته رویِ سرِ بچه ها کتاب خدا را
مدیر با گل لبخند و نقشِ رهبر تازه
بیا و شکرِ خدا کن که از معادن علمش
به قلب شیفتگانْ ریخته است گوهر تازه
دوباره ریزش برگ از درخت کوچهٔ مهر و
شکفتن گل علم از کتاب و جوهر تازه
#مستان(معصومه گودرزی)
@baresh_haye_ghalamman
۲۸ شهریور سالروز عروج ملکوتی زنده یاد ابوالفضل سپهر
ابوالفضل سپهر را شاعری میشناسند که با زبان ساده، بی آلایش و بی تکلف خود دغدغههای مربوط به حوزه دفاع مقدس و شهید و شهادت را با آن چهره متواضع، روح متعهد و انقلابی و احساسات رقیق بیان مینمود، شاعری که در قطعات خود مظلومیت شهدا و خانوادههای شهدا و جانبازان را به تصویر میکشید و سرانجام در سن ۳۱ سالگی در ۲۸ شهریور ۸۳ جاودانه شد
شادی روح بلندش صلوات
#دارا_و_سارا
هنگام جنگ دادیم صدها هزار دارا
شد کوچههای ایران مشکین ز اشک سارا
سارا لباس پوشید، با جبههها عجین شد
در فکه و شلمچه، دارا به روی مین شد
چندین هزار دارا، بسته به سر، سربند
یا تکه تکه گشتند یا که اسیر و در بند
دوخته هزار سارا چشمی به حلقهی در
از یک طرف و دیگر چشمی به خون دل، تر
سارا سؤال میکرد، دارا کجاست اکنون؟
دیدند شعلهها را در سنگرش به مجنون
در آن زمانه رفتند، صدها هزار دارا
در این زمانه گشتند دهها هزار دارا
دارای آن زمانه بی سر درون کرخه
سارای این زمانه در کوچه با دوچرخه
در آن زمانه سارا با جبههها عجین شد
در این زمانه ناگه، چادر لباس جین شد
با خون و چنگ و دندان، دشمن ز خانه راندیم
اما به ماهواره تا خانهاش کشاندیم
جای شهید اسم خواننده روی دیوار
آنها به جبهه رفتند، اینها شدند طلبکار
شاعر: مرحوم ابوالفضل سپهر
اگر قایقت شکست، باشد!
دلت نشکند!
دلی را نشکنی
اگر پارویت را آب برد، باشد!
آبرویت را آب نبَرَد!
آبرویی نبری
اگر صیدت ازدستت رفت، باشد!
امیدت از دست نرود!
#امیدت_بخدا_باشد.