eitaa logo
#رمان های جذاب و واقعی📚
3.7هزار دنبال‌کننده
336 عکس
312 ویدیو
6 فایل
کانال رسمی آثارخانم طاهره سادات حسینی #رمان هایی که نظیرش رو نخوندید #کپی برداری فقط با نام نویسنده مجاز است، بدون ذکر نام نویسنده حرام است تأسیس 26 خرداد ماه 1400 پاسخ به سؤالات...فقط در گروه کانال https://eitaa.com/joinchat/1023410324C1b4d441aed
مشاهده در ایتا
دانلود
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_هفتاد🎬: اینک زندگی دوباره بر روی زمین در منطقه بین النهرین آغاز
🎬: حضرت نوح حکومتش را از جایی آغاز کرد که مکان مسجد کوفه بود و این عظمتی ست که خداوند اراده کرده به این مکان ببخشد و به همین خاطر مسجد کوفه را قبه الاسلام می نامند چرا که اولین جایی بود که پس از طوفان، اسلام به معنای تسلیم دربرابر پروردگار و هدایت انبیاء از آن جا منتشر شده است و در آخرالازمان هم مقدر شده که اسلام ناب محمدی از همین مکان به کل جهان منتشر گردد. حالا بنی بشر دوباره بر روی زمین جای گرفتند، حضرت نوح شروع به کشت و کار نمود، او قبل از طوفان از هر اصله درخت یکی همراه خود به کشتی نجات برده بود و اینک میبایست حیات را در روی زمین جانی دیگر بخشد و درختان مختلف را در زمین حاصلخیزی که به مدد پروردگار حاصلخیزتر از قبل شده بود، کاشت. مؤمنین همراه با خانواده شان هر کدام در جایی از زمین ساکن شدند و فرزندان نوح که سام و حام و یافث بودند در بین مومنین حضور داشتند و آنها نیز پس از طوفان هرکدام شان به نقطه ای از زمین رفته و حیات انسانی را در نقطه ای از زمین منتشر کردند و خواست خدا بود که حیات در روی زمین توسط مؤمنینی که با امتحان های زیاد در طی سالیان سال، گلچین شده بودند، ادامه یابد و البته ناگفته نماند که شیطان هم جزو نجات یافتگان از طوفان بزرگ بود چرا که خداوند تا روزی معلوم به او مهلت زندگی کردن داده بود و از عدالت خداوندبه دور بود که خُلف وعده نماید و اساسا اگر ابلیس از بین برود فرض امتحان های بعدی انسان ها بی معنا خواهد بود، پس ابلیس و ابلیسیان باید باشند که تمام بنی بشر در قرن ها و عصرهای مختلف در بوتهٔ آزمایش قرار گیرند و ایمانشان تقویت شود و همانا این ابتلاها انسان را می سازد و شالوده وجودی او را محکم میسازد و او را در مسیر حق و کمال که همان رسیدن به ذات اقدس الهی ست قرار می دهد. هرچند الان مومنین با کوله باری از تجربه حیات پیش از طوفان زندگی دوباره را آغاز می کنند، اما ابلیس هم تجربیات بسیاری را کسب کرده که برای گمراهی و ضلالت پس از طوفان می تواند از آن ها استفاده کند و به نوعی برنامه هایش را بروز رسانی کرده و حیله هایی نو، متناسب با بشر پیش رو، بکار خواهد بست تا به آن عهدش وفا کند و مانع خوشبختی و کمال و سعادت فرزندان آدم شود. حالا که زندگی در روی زمین جانی دیگر گرفته بود، روزی از روزها حضرت نوح مشغول کشت و کار بود که ابلیس در مقابلش قرار گرفت ابلیس نگاهی به حضرت نوح کرد و با اینکه او منبع تفاخر و تکبر بود اما از حضرت نوح تشکر کرد و گفت: ای نوح! من از تو بسیار سپاسگزارم که قومت را نفرین کردی و آنها به عذاب خدا دچار شدند و جمیع کافرین از صحنه گیتی محو شدند چرا که من می بایست بسیار تلاش می کردم تا انسان های کافر را تا آخر عمرشان در ضلالت نگه می داشتم و مانع توبه کردن آن ها شوم و چه بسا این ما بین کسی از خواب غفلت بیدار می شد و به راه راست برمیگشت و تمام تلاش من دود میشد و بر هوا میرفت اما تو با نفرینت به عمر همه آن ها خاتمه دادی و زحمت مرا کم کردی. سپس لبخند کریهی زد به نوح گفت: برای این خدمتی که به من کردی، می خواهم چند پند به تو بیاموزم. حضرت نوح که خوب ابلیس و دسیسه هایش را می شناخت، برای اینکه از این حیله ها دوری نماید از خداوند اجازه خواست که آیا به سخنان ابلیس گوش بدهد یا ندهد؟ و خداوند نیز به او فرمود که به این سخنان شیطان گوش فرا بدهد. شیطان به حضرت نوح گفت: می خواهم پرده از چند راز و رمز بردارم که اگر بنی بشر بر این راز واقف شوند و طوری عمل کنند که رضایت خدا در آن باشد، هرگز در دام من نمی افتند و آن چند خصلت است که ریشه تمام بدی ها و بدبختی های شما انسان هاست. اول آن که از «حسادت» بپرهیز چرا که حسادت کاری با من کرد که من تبدیل به شیطان بشوم. دوم آن که از «حرص» برحذر باش چرا که تو را از بهشت الهی بیرون می کند همانگونه که پدرت آدم را از بهشت الهی بیرون ساخت. این دو ویژگی مذموم فقط دو ویژگی فردی نیستند بلکه می توانند وارد یک تمدن شوندو یک تمدن بر اساس حرص یا حسادت شکل بگیرد. و کاش و ای کاش این دو توصیه ابلیس را اینک ما توجه می کردیم که اگر از آنها بر حذر بودیم اینک دنیایمان به این شکل نبود چرا که در تمدنی که بر اساس حرص شکل می گیرد انسان ها از آغاز روز به دنبال انباشت سرمایه و ساخت و سازهای بیشتر و زر اندوزی بیشتر هستند. زندگی انسان مدرن امروزی کاملا بر اساس محوریت حرص و طمع شکل گرفته است. امروزه حرص به دنیا عامل تحرک و حرکت شده است و ما متاسفانه به راهی میرویم که ابلیس برایمان محیا کرده و بی توجه به ندای فطرتمان زندگی می کنیم. البته به نظر می رسد که حضرت نوح پس از طوفان درگیری خاصی را با مومنین نداشته اند و نسل بعد از طوفان همگی از فرزندان نوح و اهل نوح گسترش یافته است. به همین خاطر نوح نبی را پدر دوم بشریت خطاب می کنند. ادامه دارد 📝ط_حسینی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_هفتاد_یکم🎬: حضرت نوح حکومتش را از جایی آغاز کرد که مکان مسجد کوف
🎬: حالا زندگی نو و تازه، با تجربیاتی بسیار زیاد در روی زمین شکل گرفته بود و هر روز بر جمعیت زمین افزوده می شد و بیشتر جمعیت زمین از نسل دختر و پسران نوح و مقربان او بودند. نسلی که تجربه حیله های شیطان و سالها حکومترانی کسانی که ابلیس در جانشان نفوذ کرده بود را به عینه دیده بودند، مومنینی که از کفر و بت و بت پرستی گریزان بودند و همگی خداوند یکتا را می پرستیدند. نوح در بین این قوم به راحتی زندگی می کرد و دیگر نگران این نبود که قومش از صراط مستقیم منحرف شده اند، چون این قوم مومنین مخلص بودند که بارها و بارها سرافراز از امتحان الهی بیرون آمده بودند و نوح با خیالی آسوده روز و روزگار می گذراند. حالا با وجود این قوم با بصیرت کار ابلیس بسیار سخت شده بود، گویی راه نفوذی در دلهای مؤمنین نمی یافت، پس ابلیس دست به کار شد و حیله ای نو زد، او لشکری تشکیل داد و برای هر فوج سرباز، امیری منصوب کرد و سرکرده هر گروه وظایفی خاص را بر عهده داشت تا بار دیگر ابلیس بتواند بر دلهای بنی بشر سروری کند و آنها را از راه حق و پیامبران الهی منحرف سازد. ابلیس مشغول تعلیم جنود خود بود و نوح هم به تربیت قومش می پرداخت، روزگار بر همین منوال می گذشت و حضرت نوح تقریبا به پایان عمر شریفش نزدیک شده بود و اراده خداوند بر آن تعلق گرفته بود که حضرت نوح را به ملکوت فرا خواند و در جوار رحمت خود جای دهد. حالا که پایان عمر حضرت نوح فرا رسیده بود، جناب عزرائیل برای قبض روح ایشان به ارض خاکی تشریف آوردند نزدیک ظهر بود و حضرت نوح در آفتاب نشسته بود، عزرائیل پیش روی او ایستاد و پیغام خدا را به او رساند، در این هنگام حضرت نوح از عزرائیل خواست تا به او اجازه دهد که به سوی سایه برود. عزارئیل چشمی گفت و به او فرصت داد تا از آفتاب به سایه رود و پس از آن که نوح نبی درون سایه قرار گرفت، عزرائیل از او پرسید: ای نوح نبی! شما یکی از بنی بشر هستید که طولانی ترین عمر را در روی زمین داشتید حالا که چنین است به من بگو که عمر دنیا را چگونه یافتی؟ حضرت نوح لبخندی زد و پاسخ داد: به خدا قسم! تمام عمر دنیا به اندازه همین زمانی بود که از آفتاب به سایه آمدم. در این حال بود که عزرائیل روح ایشان را قبض کرد و بدن او توسط فرزندانش در مکانی که از پیش تعیین شده بود و خداوند مقدر کرده بود که بدن ایشان در آن مکان دفن شود، دفن شد درست همان مکانی که بدن مطهر حضرت آدم نیز پیش از طوفان به امر خدا توسط حضرت نوح از بکه خارج شده بود و توسط خود نوح نبی در این مکان دفن شده بود و قرن ها بعد، همگان شاهد بودند بدن مطهر امیرالمومنین علی بن ابیطالب، دومین کلمه از کلمات مقدس در آنجا دفن شد... ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی @bartaren 🌕✨🌕✨🌕✨🌕
18.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. 🎥 خیلی زیباست. تا الان بیـش از ده بار گوش دادم بازم سیر نمیشـــم
9.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 این نوحه به عنوان نوحه سراسری در ایام محرم در دفاع از حجاب وعفاف خوانده خواهد شد. 👆لطفا در تمامی گروه ها پخش شود؛ تا مثل سرود سلام فرمانده بازتاب گسترده داشته باشد. شما هم با پخش در ثواب شریک شوید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از نایت کویین
30.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📿استخاره با قرآن ⁉️استخاره چیست؟ ❌بعد از دیدار اول دختر و پسر در خواستگاری استخاره معنی نداره. 🦜http://eitaa.com/joinchat/1758068790Cb493204a3a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_هفتاد_دوم🎬: حالا زندگی نو و تازه، با تجربیاتی بسیار زیاد در روی
🎬: اینک حضرت نوح از میان مومنین رخت سفر بسته بود و هدایت امت نوح که از مومنین مخلص زمان بودند بر عهده فرزند او حضرت سام قرار گرفت. این مومنین هنوز حیله های شیطان و مناسک ابلیسی و سکه های بدلی را که ابلیس در مقابل مناسک الهی طراحی کرده بود خوب می دانستند پس در دام ابلیس گرفتار نمیشدند. ابلیس باید راهی برای فریب این مومنین و فرزندان آنها که قرار بود متولد شوند جستجو می کرد، از آنجا که بعد از طوفان نوح تمام نمادهای شیطان پرستی از بین رفته بود ابلیس به فکر فرو رفته و دنبال راهی برای جبران بود. روزی همانطور که در روی زمین قدم میزد ناگهان چشمش به درخت انگوری افتاد که نوح همراه خود به کشتی آورده بود و اینک در زمین کاشته بود و این درخت جان گرفته بود و شاخ و برگ و میوه بسیار داشت. ابلیس لبخندی به روی لب نشاند و زیر لب تکرار کرد: باید از همینجا شروع کنم و از این میوه نجات یافته از طوفان، شرابی خوش بسازم و با آن مردم را از صراط حق دور کنم و روز به روز این راه خلوت تر از همیشه شود تا جایی برسد که هیچ کس توجهی به صراط مستقیم نداشته باشد و همه به راهی بروند که من می خواهم. و این قانون خلقت است که هر انسانی متولد می شود خداوند برای هدایت او یک فرشته در کنار او قرار می دهد و همچنین ابلیس نیز شیطانی را برای اغوا و فریب او قرار میدهد. این شیطان اختصاصی موظف است که شخص را کاملا مورد بررسی قرار دهد تا بتواند نقاط ضعف او را برای انحراف پیدا کند و به ابلیس گزارش دهد. این شیطان فقط انسانی که بر او موکل شده را بررسی می کند و بدین صورت تمام انسان ها زیر ذره بین سربازان ابلیس قرار می گیرند و دائما گزارش آن ها به اتاق فرماندهی داده می شود تا تصمیم نهایی درباره این انسان گرفته شود که با چه روشی و چه ابزاری او را وسوسه کنند. به همین خاطر وسوسه های ابلیسی برای هر انسانی متناسب با خود او طراحی می شود. اگر ما می بینیم نسبت به یک مساله بیش از باقی مسائل وسوسه می شویم باید بدانیم که نقطه ضعف ما دقیقا همان است که ابلیس از همان طریق ما را وسوسه می کند. باید پیش از آن که امتحان سخت نسبت به این نقطه ضعف فرا برسد آن را بر طرف کنیم و این لطف خداست که به ما فرصت داده تا پیش از امتحان اصلی بتوانیم خودمان را اصلاح کنیم. تمام جنود آسمان و زمین درگیر جنگ بین حق و باطل هستند و به دنبال آن هستند که انسان سعادتمندیا شقاوتمند شود. خداوند متعال از همان ازل قسم یاد کرده است که زمین را پر از عدل و داد کند و شیطان هم در برابر خداوند قد علم نموده و قسم یاد کرده است که تمام انسان ها را گمراه کند؛ موضوع این درگیری تک تک انسان ها و تمدن های انسانی هستند. حالا ابلیس سپاه شیطانی اش را تشکیل داده و در همه حال انسان ها را آنالیز می کند به این ترتیب که ابلیس دارای سردارانی است که هرکدام از آن ها نیز سربازانی دارند. ابلیس با این جنود و لشکریانش عملیات های مد نظرش را انجام می دهد. هرکدام از این سرداران سپاه ابلیس مأمور به کار خاصی هستند که طبق گزارش های اطلاعاتی از هر انسان، این سرداران مشغول به کار می شوند. اینک می خواهیم سرداران سپاه ابلیس را معرفی نماییم تا بدانید که ابلیس چگونه با برنامه و تمام توان برای فریب بنی بشر آستین بالا زده است، بدانید و بخوانید و آگاه باشید تا آنچنان که قوم نخستین در دام ابلیس و جنودش گرفتار شدند، شما گرفتار نشوید. فرمانده اول ابلیس و یا بهتر بگوییم یکی از سرداران بزرگ ابلیس «ولهان» نام دارد، ولهان مامور ایجاد وسواس است. این سردار ابلیس در مسائل طهارت و نجاست و نماز وسواس ایجاد می کند تا انسان نسبت به صحت و بطلان آن شک کند و از اصل عمل غافل شود. انسان های وسواسی که به این وسوسه دچار می شوند ممکن است در ضمن آن گناهان دیگری مثل اسراف و ضرر رساندن به بدن را نیز مرتکب شوند. ضربه ای که انسان های وسواسی به دین می زنند از ضربه ی کفار بدتر است، چرا که رفتارهای وسواس گونه موجب دل زدگی انسان های جدیدالورود به اسلام می شود و آن ها را نسبت به دین بدبین می کند. به همین دلیل این سردار ابلیس با سربازانش فقط مشغول ایجاد وسواس در بین مومنین هستند. خود انسان های وسواسی هم می دانند که این رفتارهایشان بخاطر وسوسه های شیطانی است اما آن را ترک نمی کنند. ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی @bartaren 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
داستان«ماه آفتاب سوخته» 🎬: چهار پسر ام البنین:عباس، جعفر، عثمان و عبدالله برمیخیزند، دشت کربلا را بوی حیدر کرار پر کرده...این چهار شیر شرزه شمشیر زنی را در محضر مادر که شیرزنی بی مثال است یاد گرفته اند و زیرسایهٔ پدر مشق جنگ کرده اند،مشک به دست میگیرند و راهی شریعه فرات میشوند. کودکان تشنه لب درحالیکه اشک در چشمانشان حلقه زده با لبان خشکیده لبخند زنان این چهار برادر را بدرقه می کنند. دیگر از یارانی که شبهای پیش عباس را یاری میکردند تا آب بیاورد خبری نیست، چون همه ملکوتی شده اند و پسران ام البنین می روند تا صحنه ای ماندگار در تاریخ بشریت خلق نمایند. لشکر چهار هزارنفری که مراقب شریعه فرات است یک طرف و لشکر چهار نفری حیدر کرار هم یک طرف. برادران، شمشیر میزنند و عباس خود را به فرات میرساند و مشک را پر از آب میکند، آنها با اینکه به آب رسیدند اما لبهایشان هنوز تشنه است و این ادبی ست که ام البنین به آنها یاد داده...همانطور باشید که حسین پسرفاطمه است و بر او پیشی نگیرید...حال حسین تشنه لب است، پس عباس و برادرانش هم به حکم ادب و وفا باید تشنه لب باشند. راه برگشت سخت تر از راه رفت است، چرا که باید از مشک آبی محافظت کنند که امید کودکان زیادی ست. عباس مشک بر دوش میزند و سه برادر پروانه وار گرد او میچرخند و تا تیری را که به سمت عباس و مشک آب پرتاب میشود، جانشان را سپر آن میکنند. عباس مشک بر دوش و اشک در چشم چون نگین انگشتری در بین برادرانش به پیش میرود و از ملکوت زهرا و علی نظاره گر این صحنه اند و انگار زهرا زیر لب میگوید: خدایا مراقب پسرانم باش.. راه برگشت را به نیمه رسانده اند که عبدالله و جعفر بر زمین می افتند، آنقدر تیر بر بدنشان فرو رفته جای تیر دیگری نیست. عباس می خواهد برادرانش را در آغوش بگیرد که جعفر با گوشه چشمش اشاره به خیمه ها و طفلان تشنه لب دارد و عبدالله اشاره به مشک...چاره ای نیست باید دل عباس در آرزوی این آغوش آخر برادرانش بماند. کمی جلوتر، عثمان هم از پا می افتد، اما لبخند میزند، چرا که عباس با مشکی پر از آب به خیمه ها رسیده و کودکان با خوشحالی دوره اش کرده اند اما این آب فقط اندازه یک جرعه است که به هر کودک برسد، هنوز به ظهر عاشورا نرسیده اند و العطش بزرگتری در پیش است.... عباس به هر کدام از بچه ها جرعه ای آب میرساند و در حالیکه اشک در چشمانش حلقه زده میگوید: بنوشید و گوارای وجودتان، که برای رساندن این آب، عباس سه برادر از دست داد‌‌... عباس که با مشک آب میرسد، اَسلم غلام امام حسین که از نژاد تُرک است اذن میدان میگیرد و به سمت سپاه دشمن میتازد.. اسلم فریاد میزند: امیری حسین و نعم الامیر.. صدایش آنقدر زیبا و گیراست که هر شنونده ای را به فکر می اندازد.. «مگر بهتر از حسین امیری هست؟! » عده ای از جلوی این یل ترک فرار میکنند و عمر سعد فریاد میزند، بکشید این غلام را که اگر زنده بماند با همین صدایش همه را از راه به در میکند. ناگهان باران سنگ و نیزه بر سرش باریدن میگیرد، اسلم بر زمین می افتد در حالیکه چشم به کاروان حسین دارد، گویی حرفی بیخ گلویش گیر کرده و شرم از گفتن آن دارد: آیا مرا نیز سعادت دیدار حسین در این حال است... ناگهان بوی بهشت به مشامش میرسد و سرش را در دامان مولایش میبیند.. اشکش جاری میشود و میگوید: خدا را شکر چه سعادتی... حسین صورتش را به صورت اسلم میچسپاند و اسلم بهشت خدا را در زمین حس می کند، اسلم آرام زمزمه میکند: «چه کسی همانند من است که پسر پیامبر صورت بر صورتش نهاده باشد» و با زدن این حرف، چشمانش را میبندد و آسمانی میشود.. امام است دیگر..رحمتش...مهربانی اش... کرامتش گرفته شده از رحمت و مهربانی و کرامت خداست و بین غلامش و پسر خویش، فرقی نمی گذارد... ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی @bartaren https://eitaa.com/bartaren/7958 🌿🖤🌿🖤🌿🖤🌿🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖤❤️🖤❤️🖤❤️ واقعی الحسین 🎬: زهرا با همان چشمان پاک و معصومش که محجوبانه به من نگاه می کرد، به صورتم خیره شد و آرام لب زد و با همان لحن مهربان همیشگی در حالیکه به بسته کوچک اشاره میکرد گفت: آقا.....امانتی من....یادتون نره.. آرام گفتم: زهرا....زهرا.‌‌...هنوز می خواستم چیزی بگویم که با تکان تکان های شانه ام از خواب بیدار شدم و حکیمه درحالکیه لیوان آبی به طرفم میداد گفت: حاجی یه جرعه آب بخور، تو خواب همه اش حرف میزدی و گُر گُر عرق می ریختی و صدایش را کمی پایین تر آورد و گفت: باز هم خواب زهرا را میدیدی؟! دستم را تکیه گاه تنم کردم و گفتم: چطور مگه؟! حکیمه خانم، روی زهرا حساس نباش، اون بیست سال پیش همسر من بود، درسته خیلی دوستش داشتم اما تقدیر خدا نبود که برای من بمونه و البته تو هم زنمی و دوستت دارم، پس به کسی که سالهاست از این دنیا رفته حسودی نکن... حکیمه آه کوتاهی کشید و گفت: حسودی نمی کنم، من همیشه برای زهرا خدابیامرز خیرات میدم، خودت که دیدی پس اینجور دیگه نگو خنده ای کردم و گفتم: اگر حسودی نمی کنی پس چرا فکر کردی سر ظهری هم خواب زهرا را دیدم؟! حکیمه لیوان آب را به دستم داد و گفت: یه جرعه آب بخور، گلوت خشک شد بس که تو خواب زهرا..زهرا می گفتی.. لیوان آب را از دستش گرفتم و یک نفس سرکشیدم و تازه فهمیدم که من نه توی خواب بلکه تو بیداری اسم زهرا را صدا زدم و.. حکیمه لیوان را از دستم گرفت به طرف در اتاق رفت، خودم را بالا کشیدم و به دیوار تکیه دادم، اول یاد خوابم افتادم، خوابی که هراز گاهی تکرار می شد و زهرا می آمد و با حالتی مبهم گوشزدی می کرد و می رفت، اما اینبار فرق داشت، قشنگ به من فهماند که منظورش چی هست. نفسم را محکم بیرون دادم و همانطور که سرم را روی دستهایم می گذاشتم زیر لب گفتم: آخه زن، آخه زهرای من! این چه وصیتی بود که به من کردی؟! من....منِ بینوا امام زمان را از کجا پیدا کنم که سفارشی تو رو به دستش برسونم... آخه تو تاکید کردی به دست امام زمان برسونم، اگر این تاکیدت نبود تا الان این هدیه ات را به روحانی کسی میدادم که در راه امام زمان خرج کنه....آخه زن درست و حسابی! تو توی وجود من چی دیدی که فکر کردی من میتونم امام زمان را ببینم، آخه من روسیاه و حقیر سراپا تقصیر کجا و آخرین ذخیره خدا و چکیده انبیا کجا؟! نمی دانستم چه کنم، اما می فهمیدم که زهرا منتظر هست، باید کاری می کردم، امروز که قبل اذان ظهر اومدم خونه تا کمی استراحت کنم و خواب قیلوله برم این شد خوابم.... صدای اذان ظهر از پشت پنجره به گوش میرسید. دستی به زانو زدم و با گفتن یاعلی از جا بلند شدم و همانطور که از اتاق بیرون میرفت تصمیم خودم را گرفتم، باید میرفتم به مسجد بازار، روحانی مسجد را که حاج آقا علی بود میدیدم و از وصیت زهرا و این خواب بهش می گفتم و هر چی حاج علی می گفت همان کار را می کردم و این بار را از روی دوشم برمی داشتم. ادامه دارد.... 📝به قلم: ط_حسینی @bartaren 🖤❤️🖤❤️🖤❤️🖤❤️