#رمان های جذاب 📚 آنلاین واقعی
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_شصت_هشتم🎬: تاریخ ثابت کرده که احیاء و اماته مهم ترین دغدغه ی
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_صد_شصت_نهم🎬:
بعد از جلسه مناظره حقانیت ابراهیم بر همگان از بزرگ و کوچک تا متمول و فقیر، اثبات شد، اما تعداد کمی به ابراهیم و خدای یکتا ایمان آوردند.
حالا ابراهیم علنا در کوچه و بازار از اعتقاداتش سخن می گفت و با مردم به گفتگو می نشست و این به مذاق مردمی که عمری دست به دامان ابلیس داشتند و پادشاه انان که اداعی نیمه خدایی می کرد، خوش نیامد.
روزی تعدادی از مردم به سمت ابراهیم آمدند، در این جمع هم مردم معمولی بودند، هم نخبگان بابل و هم کاهنان و هم نماینده ای از طرف نمرود، یکی از آنها حرف دل همگان را زد و رو به حضرت ابراهیم گفت: ای ابراهیم! ما معجزه خدای تو را دیدیم، سخنان و استدلالات تو را شنیدیم و همگان اقرار می کنیم که تو از حق و حقیقت سخن می گویی، تو خدایی قدرتمند داری و ما خدایی ضعیف، تو در همه حال دست برتر را داشتی و داری و ما و پادشاه و کاهنان و بت هایمان در مقابل تو شکست خورده اند، اما با تمام این احوالات ما خوش نداریم به دینی که تو می گویی در آییم و خدایی که تو می گویی را بپرستیم، ما را پرستش بت ها کفایت می کند و تو دیگر در این شهر جایگاهی نداری، درست است ما توانایی کشتن تو را نداریم، چرا که خداوندی قدرتمند داری که تو را حمایت می کند، اما می توانیم برای تو و مریدانت مشکلاتی ایجاد کنیم.
ای ابراهیم! اگر در این شهر بمانی، هیچ کدام از مردم با تو و یارانت داد و ستد نمی کند و کم کم آنچنان فشار به شما بیاوریم که مرگ را بر این زندگی برگزینید.
حضرت ابراهیم که خوب به گفته های آنان واقف بود و تا الان که نزدیک سی و اندی سال از سنش می گذشت و در میان اینها بود، کاملا متوجه شده بود راه هدایتی برای اینان که سخت درگیر عادات غلط شده اند، نیست، پس رو به آنان کرد و فرمود: یعنی منظورتان این است من و مومنینی که به من ایمان آورده اند از این جا هجرت کنیم؟
یکی از کاهنان سری تکان داد وگفت: دقیقا ما از شما می خواهیم بابل را ترک کنید و این کار به اختیار خودتان نیست، یک نوع اجبار است و نمرود می خواهد شما را تبعید کند پس پیشنهاد می کنم قبل از اینکه حکم تبعیدی برایتان صادر شود، از بابل بیرون روید، اگر الان بیرون روید اختیار انتخاب سرزمین برای زندگی خود را دارید و به هر سو که می خواهید می توانید بروید اما...
ابراهیم سری تکان داد و فرمود: سخنتان را متوجه شدم و همانا یکی از راه هایی که خداوند در مقابل انبیاء خود قرار داده تا دین را گسترش دهند و دین در یک نقطه نماند و خفه نشود، همین هجرت است.
چند روز بعد از رد و بدل شدن این سخنان در روزی از روزهای خدا، حضرت ابراهیم به همراه همسرش ساره و خواهرزاده ساره که نامش لوط بود و جمعی از مومنین که به او ایمان آورده بودند از بابل خارج شدند و ابراهیم راهی را در پیش گرفت که به سمت سرزمینی بسیار غنی منتهی میشد، سرزمینی که می توانست یک «آنتن تمدنی» قوی باشد، سرزمینی که خداوند اراده کرده بود نقطه عطفی در حوادث آخرالزمان باشد.
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
@bartaren
🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨