#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_شصت_هفتم🎬: باز هم مجلس عظیمی در برج بزرگ بابل برپا شد و اینب
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_صد_شصت_هشتم🎬:
تاریخ ثابت کرده که احیاء و اماته مهم ترین دغدغه ی انسان است و بی شک کسی که قدرت بر احیاء و اماته دارد بقیه ی قدرت ها نیز در دست اوست چرا که نفوسی را که او احیاء کرده اینک باید آن ها را اداره کند و او آن ها را خلق کرده و حیات بخشیده و اوست که به نیازهای آن ها احاطه دارد پس هم اوست که باید معین کند در جامعه چه کسی ریاست کند.
در این لحظه چشمان نمرود برقی زد و اشاره ای به مشاورش کرد، مشاور نزدیک او شد و نمرود در گوشش چیزی نجوا کرد و بعد از گذشت دقایقی نفس گیر سربازی از در تالار به همراه دو زندانی داخل شد گویا
نمرود امر کرده بود تا دو زندانی را حاضر کنند.
مردم با تعجب نگاهی به نمرود و سپس ابراهیم و آن دو زندانی کردند، در این هنگام نمرود به یکی از زندانی ها اشاره کرد و گفت: اراده کرده ام که تو را آزاد کنم و سپس رو به سرباز کرد و با اشاره به زندانی دوم گفت: هم اینک این زندانی را گردن بزنید.
امر نمرود در کمتر از یک دقیقه انجام شد، آنگاه نمرود نیشخندی زد و رو به ابراهیم کرد و گفت :با چشم خود دیدی که من هم قدرت بر زنده کردن و میراندن انسان ها دارم، بنگر که من به یکی از آنان حیات دادم و حیات را از دیگری گرفتم.
سپس نمرود رو به مردم کرد و با صدای بلند اعلام کرد: همه با چشم خویش دیدید که من هم قدرت حیات و اماته دارم.
فریاد سپاس خداوندگار مردم بر آسمان بلند شد و نمرود با فخر فروشی به ابراهیم خیره شده بود او خود را پیروز میدان میدید
نمرود اصل قضیه ی کلی را انکار نکرد که آن کسی خداست که قدرت بر احیاء و اماته دارد، او فقط با یک مغالطه ذهن مردم را فریب داد و مردم ساده انگار هم به راحتی فریب خوردند.
حضرت ابراهیم در پاسخ این مغالطه نمرود استدلال دیگری آورد، استدلالی که نمرود در جوابش ماند و فهمید نمی تواند با ابراهیم در این عرصه زورآزمایی کند.
حضرت ابراهیم فرمود: ای نمرود، به این قدرت غره نشو که اصلا قدرت اماته و احیا در دست تو نیست، تو بواسطه فرمان روایی که داری فقط دستور دادی وگرنه مرگ و زندگی همه مردم در دست خداست حال اگر راست می گویی و تو هم قدرتی مشابه خدای من داری به میدان بیا، پروردگار من خورشید را از مشرق بالا می آورد و تو اگر می توانی آن را از مغرب بالا بیاور!
ما منتظریم، حال تو اگر ادعا می کنی که قدرت داری این کار را بکن.
در این زمان نمرود هیچ پاسخی برای استدلال ابراهیم نداشت و ساکت شد و با خود می گفت کاش این مجلس را برپا نکرده بودم و بسیار پشیمان بود چرا که در جواب این استدلال ابراهیم نمی توانست حرکتی کند او اگر می گفت من می توانم که خورشید را از مغرب بالا بیاورم، سخن گزاف و دروغی گفته بود چرا که خوب می دانست او چنین توانایی را ندارد.
و اگر هم میگفت پروردگار تو خورشید را از مغرب بالا بیاورد ممکن بود معجزه ی دیگری برای اثبات دروغش ایجاد شود چرا که خوب فهمیده بود چنین معجزاتی از خدای ابراهیم بعید نیست!
در این هنگام، نمرود بهت زده شده بود و هیچ جوابی نداشت و مردم و کاهنان و هر آنکس که در آنجا جمع بود با تمام وجود حس کردند که نمرود شکست سختی خورده است، درست است که نمی توانستند اقرار کنند و فریاد بزنند که نمرود شکست خورده اما چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است
در اینجا نه تنها نمرود شکست خورد بلکه بابل و تمدن بابل در هم پیچیده شد و آخرین تیر بابل نیز به شکست انجامید.
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
@bartaren
🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨