eitaa logo
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
156 دنبال‌کننده
1هزار عکس
144 ویدیو
25 فایل
اینجا میقات محبین شهدا است. او با سپاهی از شهیدان خواهد آمد.... گروه جهادی فرهنگی و رسانه ای نسیم مهر شماره ثبت : 4006312414011 ادمین کانال : @Ammosafer1461
مشاهده در ایتا
دانلود
شهیدی که زمان و مکان شهادتش را می دانست* *شهید عبدالحسین برونسی*🌹 🌱متولد: تربت حیدریه ۱۳۲۱ 🌷شهادت: ۲۳ اسفند۱۳۶۳ -شرق بصره فرمانده تیپ ۱۸ جوادالائمه(ع) همرزمش میگوید: صحنه عاشورا و بریده شدن گلوی حضرت علی اصغر قلبشو آتیش میزد🖤 همیشه میگفت آرزومه تیر بخوره به گلوم و با خون گلوم بنویسم یا فاطمه..🌷والفجر ۱،تیری تو آخرین حد گردنش خورد وقتی به عقب بردنش گفت آرزوی دیگه ای ندارم جز شهادت🕊 همه دیدیم که با خون گلوش روی یه تخته سنگی نوشت یا فاطمه زهرا(س)،چون تیر از فاصله دور خورده بود تو حد گردن و گلوش شهید نشد🥀اورا به بیمارستان بردن و خوب شد🌹 روز قبل از عملیات روحیه عجیبی داشت مدام اشک میریخت خوابی دیده بود برایم تعریف کرد و گفت:حضرت فاطمه زهرا(س) را دیدم که فرمود:فردا مهمان ما هستی،محل شهادت را هم نشان داد. همین چهار راهی که در منطقه عملیاتی بدر (پد)فرود هلی کوپتر است و به طرف نفت خانه و جاده آسفالت بصره _ الاماره میرود.من در این چهارراه بایدنماز بخوانم تا بسوی خدا پرواز کنم.همانطورهم شد و در23اسفند63براثرترکش خمپاره بشهادت رسید.
🔴 عزاداری محرم در زمان اسارت 🔹۱۶ سالم بود که در کربلای ۴ اسیر شده و تا ۶ ماه اجازه صحبت کردن با یکدیگر را به اسرا نمی‌دادند. خاطرم هست، شب تاسوعا برای سیدالشهدا (ع) مجلس عزا برپا کرده بودیم که بعثی‌ها متوجه شده و ابتدا شروع به ضرب و شتم بچه‌ها و سپس رقص و پایکوبی کردند. فردای آن روز همه ما را در حیاط جمع کرده و گفتند کسانی که دیشب عزاداری کردند بیرون بیایند وگرنه همه را کتک می زنیم. 🌷بچه‌ها تک‌تک بیرون آمده و کاملاً اتفاقی، وقتی تعداد افراد شمرده شد؛ درست ۷۲ نفر شدند به تعداد ۷۲ یار اباعبداالله (ع) در روز عاشورا و این اعجاب همه را برانگیخت. عراقی‌ها وعده کردند کسانی‌که در عزاداری شرکت نکرده‌اند را برای زیارت به کربلا می‌بریم، اما نه تنها به وعده خود عمل نکردند که آن ۷۲ نفر را به شدت تنبیه کردند. راوی: آزاده سرافراز و راوی دفاع مقدس سیدجعفر دعوتی
🩸به یاد سردار شهید بی سر و دست/ شهیدی که از خدا درخواست کرده بود، هنگام شهادت مثل امام حسین (ع) بدون سر و مثل حضرت ابوالفضل (ع) بدون دست باشد ▪️نصف شب از صدای ناله نماز شبش از خواب بیدار شدم. میان گریه هایش می گفت: خدایا اگر شهادت را نصیبم کردی، می خواهم مثل امام حسین (ع) بی سر و مثل حضرت عباس (ع) بی دست باشم. ◇ وقتی پیکرش را آوردند نه سر داشت و نه یک دست...گویا آن شب خدا می شنیدش. ✍ راوی: پدر شهید ▪️سردار شهید ماشاالله رشیدی، از طغرل جرد کرمان، سرانجام همانطور که خواسته بود به آرزویش رسید. ◇ در عملیاتهای متعددی شرکت کرد و به عنوان فرمانده گردان ۴۱۱ سیدالشهدا (ع) شهرستان زرند از لشکر ۴۱ ثارالله در عملیات کربلا ی۵ در جبهه حق علیه باطل جنگید، ◇ و در ۷ بهمن ماه سال ۱۳۶۵ درحالیکه گردان را درعملیات کربلای ۵ در نبرد با تانکهای دشمن رهبری میکرد، بر اثر اصابت گلوله مستقیم تانک در شلمچه به شهادت رسید. 📕 کتاب خط عاشقی ۱، حسین کاجی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم ۱۳۹۵، ص ۴۹ (به نقل از کتاب ″مثل حسین، مثل عباس″، عباس میرزائی،  ص ۵۲). (ع)
🏴🚩عزاداری امام حسین (ع) در محضر مقام معظم رهبری 🔻مقام معظم رهبری هر سال دهه اول محرم در بیت شریف شان مجلس عزا برپا می کنند . وقتی قطع نامه ی 598 پذیرفته شد ایشان برای بازدید از مناطق جنگی و سرکشی به لشکرها به جنوب آمده بودند. 🔻به دلیل اینکه این ایام مصادف شده بود با دهه ی اول محرم ، آقا برنامه ی عزاداری را به همان روالی که در بیت شان برگزار می شد در خوزستان و مناطق جنگی برگزار کردند و هر شب به یک شهر و محل استقرار یکی از لشکرها می رفتند. 🔻من سه شب توفیق داشتم که در خدمت ایشان باشم : یک شب در سوسنگرد ، یک شب در لشکر امام حسین صلوات الله علیه و یک شب هم در مصلی اهواز. 🔻شبی که در مصلی برنامه داشتیم نوحه ای در مصیبت حضرت قاسم صلوات الله علیه خواندم به این مضمون: عمو مگر هرکس یتیم است حق فداکاری ندارد یا در میان جان نثاران ارجی و مقداری ندارد 🔻مشغول اجرای برنامه بودم و مردم هم سینه می زدند که در همین حین آقا با لباس سپاه وارد مصلی شدند . نظم جمعیت به محض دیدن ایشان مختل شد و تقریباً داشت به هم می ریخت. 🔻ایشان وقتی اوضاع را چنین دید ، چون نمی خواست عزاداری متوقف شود رفت بالای منبر و با دست به من اشاره کرد که ادامه بده . من دوباره شروع کردم به خواندن و ایشان هم با یک دست سینه می زدند. 🔻مردم با دیدن آقا با شدت بیشتری شروع به سینه زنی کردند .آن شب مجلس بسیار باصفایی برگزار شد . راوی : حاج صادق آهنگران
🕊🕊 ۵ مرداد ۱۳۶۷ — (عملیات مرصاد)، سالروز شهادت پاسدارِ جانباز، محمد مجازی از شهدای اسلامشهر، شهرک سعیدیه عضو گردان بدر، تیپ ۳ ابوذر (۱۳۶۲) عضو گردان حمزه سید الشهدا (ع) معاون دلاور گروهان شهید بهشتی گردان مالک اشتر (بعد از عملیات خیبر تا والفجر ۸) مسئول محور تیپ ۲ سلمان لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) در زمان شهادت ا◽️◽️◽️◽️◽️◽️◽️◽️ فرالزی از وصیت نامه شهید:👇 ✍️"ای دل منال! ای دل ز درد نفس بنال. دلم می‌نالد؛ نمی‌دانم چگونه بگویم که ننالد. الها! کمکم کن که همیشه در مشکلات ننالم و اگر نالیدم فقط جهت استمداد از تو و لاغیر باشد. می‌روم (خط) ولی حس می‌کنم لیاقت ندارم و فقط توفیق آن را فقط و فقط از تو می‌خواهم که لیاقت ما را (بنده را) نیز مجد توفیق قرار بدهی. ای دل رضا به رضای خدا شو و لاغیر ای دل رضا به رضای خدا شو نه نفس ای دل کارت را فقط برای رضای او انجام بده و لاغیر (یا سریع الرضا)
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
🕊🕊 ۵ مرداد ۱۳۶۷ — (عملیات مرصاد)، سالروز شهادت پاسدارِ جانباز، محمد مجازی از شهدای اسلامشهر، شهرک س
"اینها را بزنید شما اگه بهشان رحم کنید، اینها به شما رحم نمی کنند. حواستون باشد، گول نخورید بگید: ایرانی هستند، اینها از صدتا اجنبی پست ترند" ❇️ عملیات مرصاد تنگه چهارزبر 🔹 شهادت شهید محمد مجازی 🔸به روایت برادر احسان احمدی خاوه👇 اوضاع در کرمانشاه خیلی مساعد نبود، سرعت عمل منافقین از یک طرف و عملیات ایذایی عراق در جنوب در سمت دیگر، موجب شده بود نیروهای ما به نوعی غافل گیر شوند. منافقین همه نیروهایش را از همه دنیا فراخوان داد و به عراق آورده بود. رجوی توانسته بود پنج هزار نفر را جمع و جور کند که حدود یک چهارم آنها را زنان و دختران تشکیل می دادند. بعد از تصرف اسلام آباد و فرار مردم، در بیرون شهر ترافیک سنگینی ایجاد شده بود و ستون تجهیزات منافقین را کاملا متوقف کرده بود. این توفق اجباری، فرصتی به نیروهای خودی داد تا بتوانند راه را بر آنها ببندند. بعد از خلوت شدن تدریجی مسیر، با یکی دو درگیری مختصر، منافقین به حسن آباد رسیدند، اما در حوالی صبح چهارم مرداد در گردنه چهارزبر دوباره متوقف شدند و درگیری شروع شد. محمد که به منطقه برگشت، به عنوان مسئول محور تیپ ۲ به فرماندهی حاج محمود امینی، گردان های تحت امر تیپ را به سه راهی اسلام آباد غرب _خرم آباد منتقل کرد. منافقین تا اسلام آباد، مراکز دولتی و نظامی را تقریبا غارت کردند، در درگیری نیروهای خودی با منافقین، محمد وقتی به محور رسید، یک موتور انداخت زیر پایش و همه محور را با موتور زیر پا گذاشت. حدود صد متر مانده به سه راهی اسلام آباد، پشت یک پمپ بنزین، یک آب گیر زیر جاده به وجود آمده بود که از این محل به عنوان مقر تاکتیکی برای هدایت نیروها استفاده می کردند. هر نیم ساعت بچه های هوانیروز می آمدند و منافقین را می زدند، از آن طرف هم نیروی هوایی عراق همان طور که قبلا رجوی قولش را گرفته بود در حمایت از آنان، عملیات پشتیبانی انجام می داد. قبل از سه راهی اسلام آباد، یک باند فرودگاه اضطراری بود که محمد کوثری فرمانده لشکر و فرماندهان گردان ها در کناره ارتفاعات آن جا برای هماهنگی کارها دور هم جمع شده بودند. محمد حجازی هم آنجا بود. روی ارتفاعات، چند کیلومتر جلوتر آتش هایی روشن بود، فرمانده لشکر به آن طرف اشاره کرد و گفت: آن جایی که آتش روشن است، منافقین پناه گرفته اند، باید آن منطقه را بزنیم. جلسه توجیهی در همین حد بود، نه کالکی، نه نقشه ای و نه هیچ چیز دیگری وجود نداشت، محمد با موتور، دائم در طول منطقه در رفت و آمد بود. هنوز چشمش را که در عملیات بیت المقدس ۴ شیمیایی شده بود، آفتاب اذیت می کرد و مجبور شده بود عینک آفتابی بزند. بطور مدام، در محور بالا و پایین تردد داشت و خط را کنترل می کرد و به بچه ها می گفت: "اینا رو بزنید شما اگه به اینا رحم کنید، اینا به شما رحم نمی کنند. حواستون باشه گول نخورید، بگید: ایرانی هستند، اینا از صدتا اجنبی پست ترند" پنجم مرداد بود، دو روز از شروع عملیات می گذشت. منافقین اگر چهار زبر را رد می کردند دیگر سخت می شد جلویشان گرفت. مردم تا شنیدند اوضاع کرمانشاه قمر در عقرب شده، دسته دسته دوباره خودشان را رساندند به کرمانشاه. هرچه بیشتر می گذشت، تلفات منافقین در چهارزبر بیشتر می شد تا اینکه حوالی ظهر از دوطرف، از طرف پادگان الله اکبر و از طرف سه راه اسلام آباد نیروهای خودی به سمت اسلام آباد حمله کردند. از صبح، کار به جنگ تن به تن کشید. در این سه روزی که اینجا بودند محمد بیشتر از دو، سه ساعت نخوابیده بود. بچه های دیگر هم حال روز بهتری نداشتند. همه با تمام توانشان می خواستند این فتنه را همان جا خفه کنند. در یکی از سرکشی ها، خمپاره ای نزدیک محمد اصابت کرد و محمد به مراد دلش رسید 🕊🕊🕊 پایان آنروز ، پایان کار منافقین هم بود آنها با به جا گذاشتن بیش از چهار هزار نفر تلفات و انهدام صدها دستگاه تانک و نفر بر و خودرو به داخل خاک عراق فرار کردند .
💠 شهید محمد مجازی - جانشین گردان حمزه - لشکر 27 محمد رسول‌الله (ص) 🌷شهادت: اسلام آباد غرب - ۵ مرداد ۱۳۶۷ (عملیات مرصاد ) - توسط منافقین خلق ⚪️ مزار: بهشت زهرا، قطعه 40، ردیف 48، شماره 4
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
🌷خاطره ای از رزمنده محمدرضا طاهری، مداح مشهور در باره‌ شهید محسن گلستانی: 🌷شهيد بزرگوار گلستانى هنوز
به یاد رزمنده دوران دفاع مقدس و ذاکر دلسوخته اهل بیت (ع) "شهید محسن گلستانی" مسئول دسته اخلاص گردان حضرت حمزه سیدالشهدا {ع} لشگر ۲۷ حضرت محمّد رسول الله {صلوات الله علیه و آله} شهادت : ۲۴ بهمن ۱۳۶۴ فاو - عملیات والفجر هشت مزار : امامزاده عباس {ع} / چهاردانگه بخشی از وصیت شهید : « اگر اشکی دارید برای آقا اباعبدالله {ع} بریزید برای زینب {س} و یتیمان گریه کنید به پهلوی شکسته فاطمه زهرا {س} و به مظلومیت علی {ع} گریه کنید و اگر برای این خانواده و مصیبت های آنان اشکتان نمی آید پس برای خودتان گریه کنید که مبادا از اهل بیت {ع} دور باشید و متوجه نباشید و این مصیبت، گریه دارتر از مصیبت های دیگر است یاد امام حسین {ع} و شهدای کربلا و تمامی وقایع ایثارگرانهٔ پیامبران و امامان و مصیبت هایشان را زنده نگهدارید به خاطر رضای خدا و پا برجا بودن پرچم لااله الاالله و برای دین مبین اسلام بجنگید و سختی بکشید نه به خاطر حبّ متاع دنیا و زمین و ثروت شعائر اسلامی را زنده نگه دارید و سعی کنید نوحه خوانی و سینه زنی و مراسم های دعاهای کمیل و توسل و ندبه را هر چه با شکوهتر برگزار کنید که تنها راه نزدیک شدن به خدا دنبال راه ائمه {ع} و اولیا؛ رفتن است » سلام و صلوات هدیه به روح مطهر و ملکوتی مداح و معلم بسیجی شهید محسن گلستانی و شادی روح مادر دلسوخته اش الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِین
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
به یاد رزمنده دوران دفاع مقدس و ذاکر دلسوخته اهل بیت (ع) "شهید محسن گلستانی" مسئول دسته اخلاص گ
💠 خاطره ای از رزمنده دفاع مقدس، مداح و ذاکر اهل بیت (ع)، شهید «محسن گلستانی»:👇👇 «همین‌طور از لای دستش به سنگر عراقی‌ها نگاه می‌کردم متوجه شدم که دارند رگبار را عوض می‌کنند ضمن عوض کردن رگبار بودند که این فرصت را غنیمت شمردن و پریدم پشت یک تخته سنگی که جان پناه خوبی باشد برای جنگیدن. وقتی پشت تخته سنگ قرار گرفتم متاسفانه دیگر به سنگر عراقی‌ها دید نداشتم، چون از ارتفاع کمی به طرف پایین کشیده بودم و فقط صدای بچه‌ها را می‌شنیدم که گاهی اوقات تکبیر می‌گفتند و گاهی دعای توسل می‌خواندند من هم همان جا نشسته بودم و یک چندتایی از عراقی‌ها، پایین‌تر از من جمع شده بودند، روی یک تپه و از بچه‌های بالا هیچ خبری نداشتم. نزدیک غروب شد. پیش خودم گفتم خورشید که کاملاً غروب کرد، و هوا که تاریک شد، می‌روم پیش بچه‌ها و یک تصمیمی می‌گیریم که چکار بکنیم؟ از چه راهی برویم؟ چون واقعاً ما محاصره شده بودیم از سه چهار طرف آرپی‌جی و تیربار می‌زدند هیچ راهی نبود، بچه‌ها با فرمانده لشکر (شهید حاج همت) هم تماس گرفته و گفتند ما در اینجا مقاومت می کنیم. آنها با ایمانی که داشتند مقاومت نموده و تسلیم نشدند. اما از غروب بگویم .... تا به حال این قدر غروب را به این غمناکی ندیده بودم... پشت درخت بودم، به حالت درازکش.دراز کشیده، چون نمی‌توانستم سرم را بلند کنم. هوا که کم کم تاریک تر می شد، توانستم مقداری تکانی بخورم. با آن حال تیمم کرده. بطور نشسته نماز مغرب و عشایم را خواندم.🌴 از نظر دید، دشمن دیگر دیدی به من نداشت، ولی از لحاظ نزدیکی صدا خیلی به هم نزدیک بودیم و تمام حرکات پا و حرف زدن آن‌ها به گوشم می‌رسید. بعد تصمیم گرفتم که بروم پیش بچه‌ها تا برای گریز از محاصره دشمن چاره‌ای بیاندیشیم و همان مسیری را که پایین آمده بودم بالا رفتم. زیر همان درختی که شهید بازوزاده افتاده بود، دیدم چند نفر دیگر شهید شده‌اند، از جمله عباس رضایی و ساریخانی، ولی بقیه نیروها نبودند، همان ها که پشت یک تخته سنگی پناه گرفته بودند. گویا تغییر موضع داده و رفته بودند؛ شاید به این گمان که من برگشته‌ام جای دیگر و موضعی دیگر یا اینکه شهید شده‌ام🌷لذا به دنبالم نیامده و صدایم نزده‌اند. در همین فکر‌ها بودم که یک دفعه حس تنهایی بر من غلبه کرد و خودم را در آن مکان تنهای تنها یافتم. با خود فکر کردم که در لابلای این دشت و کوه‌ها، فقط من هستم و این همه دشمن خونخوار —- یک لحظه از خدا غافل شده بودم، غافل از اینکه نمی‌دانستم نزدیک‌ترین یار و قدرتمندترین پشتیبان من در آن جا خداست، اینجا بود که یک مرتبه، یادم هست که فقط خدا را صدا زدم، یکبار، دوبار، سه بار... گفتم شاید قسمت ما هم این بوده که این‌طوری آخرین لحظات زندگیمان را بگذرانیم... و خدا خواسته که ما این‌ جور تنها و بیکس در اینجا شهید شویم...🕊🕊 در این حال یکی دو تا از بچه‌ها را با صدای بلند خواندم، کسی جوابم را نداد، فقط صدای خودم در کوه و دره می‌پیچید و برمی‌گشت. پژواک صدای استمدادطلبی ام من به من هشدار می‌داد که:‌ ای !!! توجه تو باید به خدا باشد و از او مدد بخواه و به امداد‌های دنیوی پایبند مباش!! خداوند می فرماید: ادعونی استجب لکم ... تو مرا صدا بزن و از اعماق جانت صدایم کن🤲 از این صدای بلند من، مزدوران عراقی متوجه شده بودند که یک نفر پایین شیار تنهاست. این بود که شروع به تعقیبم کردند. یک دفعه متوجه صدای پای یک یا چندنفر شدم که از سمت راست شیار می‌آید و نشان می داد به طرف پایین در حال حرکتند. وقتی منور زدند، فوراً نشستم. تا نشستم سربازان دشمن متوجه شده و شروع کردند به سمت من تیراندازی کردن .... تا اینکه نتوانم از جایم بلند شده و بگریزم، هی می زدند جلوی پایم و دور و برم. فهمیدم نمی خواهند مرا بزنند، حدس زدم قصدشان به اسارت گرفتن من بود. لذا اسلحه‌ام را آماده کرده و پیش خودم گفتم اولین نفری که جلو بیاید او را میزنم .... ولی از آنجا که خدا نمی‌خواست، آن‌ها جلو نیامدند و فقط به نزدیکی های من تیراندازی می کردند. در آن تاریکی شب، زیر نور منور که عراقی ها انداخته بودند ناگهان چشمم خورد به تعدادی مین. درست که دقت کردم دیدیم که یک سری مین در اطرافم کاشته شده که ضامن آن‌ها به وسیله یک رشته سیم مویی و باریک به هم وصله، که کافی بود جزئی از بدنم به آن اصابت می‌کرد، تا منفجر شود🔴 من تا لحظاتی پیش، مقداری از این میدان مین را دویده بودم و از روی مین‌های مختلف، بدون آنکه خودم متوجه باشم عبور کرده بودم‼️ این چه حکمتی بود؟... این چه قدرتی بود؟... آیا این غیر از امداد و معجزه الهی بود؟ ▫️ در این حال با بررسی بیشتر دقیق تر زمین دور و اطراف خود، مسیر مین های کاشته شده را دیده و راه برون رفت از آن معرکه را یافتم.کافی بود نور منور خاموش شود ... که همینطور هم شد .... و من توانستم در تاریکی هوا از آن مهلکه هولناک بگریزم!
💢شهیدی که امام حسین ع او را طلبید... می گفت من از امام حسین(ع) طلب شهادت می کنم تا مثل علی اکبر و علی اصغرش شهید شوم. دوست دارم نه سر بر بدن داشته باشم,نه قبری داشته باشم و نه نشانی از من باشد! چند شب گذشت. از خستگی گوشه سنگر خوابم برده بود که از صدای گریه جمشید از خواب پریدم. می گفت یا امام حسین, مگه من چی کار کردم که من را نمی طلبی؟ با اشک التماس می کرد, من خوابم برد تا نماز صبح هنوز صدای گریه جمشید می امد. اما چهره ای شاد و خوشحال داشت. گفتم چی شد, خبریه؟ با خوشحالی گفت امروز به هدفم می رسم, اقا منو طلبیده! گفت اقا, امام حسین را در خواب دیدم. گفت ناراحت نباش, امروز تو را می طلبم... همون روز شهید شد و بدنش برنگشت ....
📌 اولین شهیدی که سر بریده‌اش را برای صدام به غنیمت بردند 🔹️ حاج رمضان برادر شهید رضا رضائیان درباره شهادت برادرش می‌گوید: ◇ برادرم رضا رضائیان اولین شهید سربریده جنوب است. البته همه فکر می‌کنند در کردستان سرش را بریده‌اند؛ اما جنوب و بعثی‌ها سرش را بریده‌اند. ◇ عکس‌های قدیمی، مخصوصا عکس جسد بی سر رضا دل آدم را ریش می‌کند. حاج رمضان با اشاره به عکس برادرش ادامه می‌دهد: ◇ رضا با شش نفر برای شناسایی به کارون می‌زنند و وارد سلمانیه در منطقه دارخوین می‌شوند. اما گیر عراقی‌ها می‌افتند. نارنجک تفنگی شلیک می‌کنند و رضا می‌افتد. ◇ بعثی ها می‌رسند بالای سرش و سرش را جدا می‌کنند و با خودشان می‌برند. رضا و محسن موهبت، همرزم رضا در آن عملیات شهید می‌شوند ◇ چند روز بعد از شهادت پیکر شهید را می‌آوردند سردخانه. خانواده می‌روند تا جسد را تحویل بگیرند. ◇ برادرهای سپاه نمی‌دانند چطور باید به خانواده رضا بگویند که شهید سر ندارد، مرتب به ما می گفتند باید صبور باشید. ◇ حاج آقا (پدرم) با تمام تلاشی که کردند، متوجه می شود خبری است و میگوید که می‌خواهد پسر شهیدش را ببیند. ◇ پدر بدون آنکه خم به ابرو بیاورد بالای سر رضا می‌ایستد. پسرش سر ندارد. جسد بی سر رضا را می‌خواهد ببوسد؛ اما سری در بدن نیست. به رسم عقیله بنی هاشم خم می‌شود و رگ های بریده شده پسر را می‌بوسد. ◇ پدر سراغ سر را می‌گیرد و می‌گويند به غنیمت برده اند و او با افتخار سرش را بالا می‌گیرد و می‌گوید:« سر امام حسین (ع) را بردند برای ابن زیاد؛ سر «رضا»ی من را بردند برای صدام»