eitaa logo
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
162 دنبال‌کننده
1هزار عکس
144 ویدیو
25 فایل
اینجا میقات محبین شهدا است. او با سپاهی از شهیدان خواهد آمد.... گروه جهادی فرهنگی و رسانه ای نسیم مهر شماره ثبت : 4006312414011 ادمین کانال : @Ammosafer1461
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید دهقانی خادم حرم حضرت معصومه سلام الله علیها وصیت کرده بود مرا در قم دفن کنید تا در پناه بی‌بی فاطمه معصومه (س) که سال‌ها جیره‌خوارش بوده باشم مقداری تربت سیدالشهدا (ع) و مقداری از تربت شلمچه شهدای بزرگ همراهم بگذارید شاید مشمول شفاعت آن‌ها شوم، همچنین دستمال مشکی اشکم که خدا قبول کند در روضه‌هایم همراهم بوده آن را هم همراه بگذارید.💔🥺
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
📌 صدام جوان غیور ریش خرمایی را عقرب زرد نام گذاشته بود. 🔷️ تو همدان شاید کمتر کسی باشه که اسم «علی
🎥شهیدی که صدام را عاصی کرده بود. 🔹وقتی از علی چیت‌سازان خواستند گزارش آخر را بدهد، مقابل نقشه ایستاد و انگشت روی جاده زرباطیه به بدره گذاشت و گفت که فرمانده تیپ عراقی چه زمانی می‌آید و چه زمانی می‌رود، حتی اینکه تا کجا او را با سواری و بقیه مسیر را از کجا تا خط با جیپ و نفربر فرماندهی می‌آورند. 🔹فرمانده قرارگاه اصلاً‌ باورش نمی‌شد که علی و نیروهایش ظرف یک ماه، خطوط سه و چهار عراق را هم شناسایی کرده باشند! برای همین چیزها بود که صدام به او لقب «عقرب زرد» داده بود.» دوران جنگ تحمیلی
سال 46 در خانواده ی مذهبی و روحانی در قم به دنیا آمد. با شروع حوادث انقلاب و جهت یاری مردم به سبزوار رفتند. پدرش نماینده دور اول مجلس از سوی مردم سبزوار گردید. ناصرالدین در شاخه جوانان حزب جمهوری مشغول فعالیت شد و در این مدت، چهار بار برنده مسابقات قرآن کریم شد. با سپری کردن دوران دبیرستان در دانشگاه امام صادق(علیه السلام) پذیرفته شد. خودش می گفت: من دانشگاه امام صادق را به دانشگاه امام حسین تبدیل کردم و مدرک قبولی را از دستان آقا اباعبدالله گرفتم. از عملیات بدر در جبهه حضور داشت و در عملیات کربلای 5 در حالی که نوزده سال بیشتر نداشت در 21/12/65 به شهادت رسید. دست نوشته ها و وصیتنامه او بسیار عجیب است. مقام معظم رهبری درباره ی این شهید بزرگوار می گوید: نوشتجات این شهید عزیز را مکرر خوانده ام و هر بار بهره و فیض تازه ای از آن گرفته ام.
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
شهید محمدرضا تورجی زاده، از بس که شیفته حضرت زهرا (س) بود، به سادات هم ارادت ویژه داشت. گردانی داشت
♡شهدا و حضرت زهرا(س) 🔸رفیقش میگفت یه شب تو خواب دیدمش بهش گفتم محمدرضا اینقدر از حضرت زهرا(س) خوندی چیشد اخرش؟ گفت همینکه تو بغل پسرش امام زمان(عج)جان دارم برایم کافیست
! 🌷شب عمليات مرصاد علی فخار نيا به من گفت: اين فردی كه كلاه سرش هست، غلامعلی رجبی هست. رفتم جلو تا اين دم آخری سلام كنم و حلاليت بطلبم، به غلامعلی گفتم: خوش آمدی اما حيف كه دير آمدی. ای كاش زودتر می‌آمدی تا از نفست استفاده می‌کرديم، غلامعلی در جواب به من گفت:... 🌷....گفت: سيد! قربان خودت و مادرت برم، غذا " ته ديگش" خوشمزه است. ما آمديم ته ديگش را بخوريم. صبح كه با منافقين درگير شديم، اولين شهيد غلامعلی رجبی بود. آن موقع غلامعلی گفت "ته ديگ" ولی ما نفهميديم منظورش يعنی چی؟ ولی بعداً فهميديم كه مرصاد، ته ديگ جنگ بود و او آمده بود تا ته ديگ جنگ را بخورد. 🌹خاطره ای به یاد مداح و شاعر اهل بیت شهید معزز غلامعلی جندقی رجبی 🔰 شهید غلامعلی جندقی رجبی، همان رفیق حاج سعید حدادیان است که در نوحه معروف «یاد امام و شهدا»، او را شاعر و نوحه‌خوانی معرفی می‌کند که هرگاه دل، یاد آن ایام را می‌کند و از های و هیاهوی دنیا به تنگ می‌آید، شعرهایش را زمزمه می‌کند: این رفیقم غلامعلی، نوحه خونه، روضه خونه/ وقتی دل بابات می‌گیره؛ شعرای اونو می‌خونه.... ✅ یکی از شعرهای زیبا و ماندگار شهید غلامعلی: قربون کبوترای حرمت امام رضا قربون این همه لطف و کرمت امام رضا....
شهید محمد انصاریان بیست و پنجم تیر سال ۱۳۴۹در شهر قزوین به دنیا آمد پدرش حسین روحانی و دبیر بود . و مادرش معصومه بیگر نام داشت او دانش آموز سوم متوسطه در رشته اقتصادی بود . او از سوی بسیج به جبهه اعزام شد محمد علی شیروءی هم رزم شهید می‌گوید من اذان صبح بود من در سنگری کوچک و امنی بودم هم رزمان یکی یکی می آمدند و نماز را میخواند و میرفتن چیزی به سپیده هوا نمانده بود که محمد انصاریان آمد و گفت می توانم نماز بخوانم . من گفتم بفرمایید برای اینکه راحت تر بتواند نماز بخواند من دم سنگر نشستم توری که نصف بدنم بیرون سنگر بود و نصف دیگر بدنم داخل بود . هنوز نماز محمد تمام نشده بود که خمپاره ای درست به سنگر خورد و همان دیوار با سقف روی سر محمد آوار شد بعد از اینکه گرد و خاک آرام شد هم رزمان آمدن و پاهای من را گرفتن و من را به عقب بردن . من بعداً متوجه شدم که محمد زیر آوار مانده و نتوانستن از زیر آوار درش بیاورند و او در هنگام نماز به شهادت رسید.
شهید_امیر_حاج_امینی تاریخ تولد این شهید بزرگوار ۱۳۴۰ بود او زاده تهران بود. تحصیلات خود را تا دیپلم ادامه داد و پس از آن در جبهه به عنوان بسیجی حضور پیدا کرد او در سن ۱۶ سالگی پدر خودش را به علت سرطان از دست داد . او تمایلی نسبت به معروف شدن نداشت باورش بر این بود که اگر کاری با نیت و خصلت پاک برای خداوند انجام شود خداوند خودش عزیزت خواهد کرد . این شهید خستگی ناپذیر بود در جبهه به هم رزمانش می‌گفت من با شما بر روی کوه مسابقه میگذارم هرکس خسته شد نفر بعدی مسابقه را ادامه دهد. فرازی از وصیت نامه شهید ((امیر حاج امینی)) از شما تقاضا دارم که اگر چند موضوع را همیشه بخاطر بسپارید (۱) هرگز دروغ نگویید (۲)زود قضاوت نکنید (۳)گذشت و ایثار داشته باشید آمین یا رب العالمین بنده حقیر امیر حاج امینی روز جمعه ساعت ۱۲/۳۰دقیقه تاریخ ۱۹/۱۰/۱۳۶۵
⚪️ چقدر عباسعلی فتاحی را می شناسید؟؟!! ● یک روز شهید خرازی رو به نیروها کرد و گفت: چند نفر را میخوام که بروند پل چهل دهنه روی رودخانه دوویرج را منفجر کنن. پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود... پنج نفر داوطلب شدند که اولینشان عباسعلی بود . قبل از رفتن، حاج حسین خرازی خواستشان و گفت: " به هیچوجه با عراقیها درگیر نمیشید. فقط پل را منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقیها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره... ● تخریبچی ها رفتند... مدتی بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشته... اونایی که برگشته بودند گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقیها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد... زمزمه لغو عملیات مطرح شد. گفتند ممکنه عباسعلی توی شکنجه ها لو بده... ● پسر عموی عباسعلی آمد و گفت: عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده، سرش بره زبونش باز نمیشه برید عملیات کنید... عملیات فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم. رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت پسر عموی عباسعلی آمد و گفت: این عباسعلیه! گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه... ● عباسعلی فتاحی بچه دولت آباد اصفهان بود حدود ۱۷ سال سن داشت. سال شصت به شش زبان زنده‌ی دنیا تسلط داشت تک فرزند خانواده هم بود زمان جنگ اومد و گفت: مامان میخوام برم جبهه مادر گفت: عباسم! تو عصای دستمی، کجا میخوای بری؟ عباسعلی گفت: امام گفته. مادرش گفت: اگه امام گفته برو عزیزم.. دوران جنگ تحمیلی
📌 مهمات روی دوشش بود و تیر به سرش خورد و شهید شد. 🔹 تک پسـر بود. خانه‌ ی بزرگی فروختند پولش را ریختند به حساب مسعود تا دیگر جبــهه نرود‌. کارخـانه بزند و خودش مدیر شود. 🔸 بار آخـری که رفت؛ توی وسـایلش یک چک سفید امضـا گذاشته بود با یک نامـه؛ نوشتـه بود: «برگشـتی در کـار نیست! این چک روگذاشتم تا بعد از من برای استفاده از پولی که ریختین توی حسابم، به مشکل بر نخورید.» ◇ دوبـاره مهمـات را گذاشت روی شـانه‌اش‌. یکی از دوستانش، دل از دستش رفت؛ صدا زد: «مسعود بس است!»نگاهش کرد؛ اما سرش را که برگـرداند، تیــر خـورد تـوی ســرش. 🔻 فقط گفت: «یــا حســین ع» و همانجـا افتـاد و شهید شد. 📚 تک پسـر / نسیبه استکی
📌 تاکید امام خمینی(ره) به اسلامی شدن دانشگاه 🔷️ به مناسبت ١٦ آذر روز دانشجو و سالروز شهادت سه تن از دانشجويان دانشكده فني دانشگاه تهران در سال ١٣٣٢ 🔻 در ١٦ آذر ١٣٣٢،حدود چهارماه پس از كودتاي ننگين ٢٨ مرداد ، در دانشكده فني دانشگاه تهران در اعتراض به سفر نيكسون معاون رئيس جمهور وقت آمريكا به ايران به ضرب گلوله نظاميان شاه به شهادت رسيدند، 🔻 دانشجویان با تقدیم بیش از ۳ هزار شهید در دوران دفاع مقدس بسیار نقش آفرین بودند . ◇ تعدادي از دانشجويان شهيد داراي رتبه هاي برتر كنكور سراسري(دفاع مقدس) رتبه يك كنكور ١٣٥٥ رتبه ٤ كنكور سال ١٣٥٥ رتبه ١٧ كنكور سال١٣٥٦ رتبه ٣ كنكور ١٣٦٣ رتبه ٥ كنكور ١٣٦٣ رتبه يك كنكور سال ١٣٦٤ و........
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
📛 غلبه بر شهوت ... و توفیق شهادت🕊🕊 🌷 #شهیداحمدعلی‌نیری ❇️ حضرت علی(علیه السلام): پاداش مجاهد ش
⚪️ آیت الله حق شناس: آیت الله برودجردی ها حساب و کتاب دارند اما شهدا بی حساب و کتاب هستند. 🔷️ حضرت آیت الله حق شناس، در مجلسی که بعد از شهادت احمدعلی داشتند بین دونماز، سخنرانی خودشان را به این شهید بزرگوار اختصاص داده و با آهی از حسرت که در فراق احمدعلی بود، بیان داشتند: 🌷 “این شهید را دیشب در عالم رویا دیدم .از احمد پرسیدم چه خبر؟ به من فرمود: 🌴 تمام مطالبی که (از برزخ و…) می گویند حق است. از شب اول قبر و سوال و…اما من را بی حساب و کتاب بردند. 💠 رفقا! آیت الله بروجردی حساب و کتاب داشتند. اما من نمی دانم این جوان چه کرده بود؟ چه کرد که به اینجا رسید؟!”
📌 پسری که به پدرش دستور داد... 🔹 پدر و پسر توی یک گردان بودند پدر بسیجی بود مجید هم فرمانده‌اش. ◇ بعد از شهادت برادرش پدر می‌گفت: هرچی باشد تو برادرش هستی تو هم باید توی مراسم تشییع و تدفین باشی. ◇ می‌گفت: تکلیف من این است که بالای سر نیروهای گردان باشم. ◇ دست آخر گفته بود: به‌عنوان فرمانده دستور می‌دهم بروی و جنازه حسین جان را بگذاری توی قبر... 🩸قائم مقام فرمانده گردان۴۱۸ لشکر۴۱ثارالله
🔹شهیدی که مانند حضرت علی(ع) به شهادت رسید. 🌷شهید مدافع حرم سردار محرمعلی مرادخانی🌷 نام: محرمعلی مرادخانی نام پدر: باقر ولادت: 1345/02/14(مازندران/تنکابن) شهادت: 1394/9/16(حلب/سوریه) وضعیت تاهل: متاهل نام جهادی: ندارند اخرین مقام: سرباز بی بی زینب(س) نحوه شهادت: روز یکشنبه در آزاد سازی حلب  از ناحیه پشت سر هدف تیر قناصه قرارگرفتن و در حالی که زانو زده بودن سر به سجـده گذاشتن و به شهادت رسید سن شهادت: 49ساله علاقه: شهید مصطفی گلگون فرمانده محور ۲۵ کربلا قسمتی از وصیتنامه شهید: ــــــــ ندارند اما خیلی تاکید میکردند که مسئولین در همه نهاد ها باید درست به وظایفشون عمل کنن و وقتی میدیدن که این چنین نیست گریه میکردند.
به مناسبت ۱۶ آذر روز دانشجو تعداد ۳ هزار و ۹۷ نفر از دانشجویان در جمع شهدای دفاع مقدس هستند. در میان دانشجویان شهید رتبه‌های برتر کنکور هم حضور داشتند. «محسن حاجی بابا» رتبه ۴ پزشکی دانشگاه تهران، «محسن وزوایی» رتبه ۱ کنکور سراسری ۱۳۵۵ و دانشجوی شیمی دانشگاه صنعتی شریف، «محمود شهبازی دستجردی» رتبه ۱۷ کنکور سراسری ۱۳۵۶ و دانشجوی مهندسی صنایع دانشگاه تهران، «احمدرضا احدی» رتبه ۱ کنکور سراسری ۱۳۶۴ دانشجوی پزشکی دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی، «محمدحسین اوحدی» رتبه ۳ کنکور سراسری دانشجوی مهندسی ساختمان دانشگاه تهران و «مهران بلورچی» رتبه ۵ کنکور سراسری ۱۳۶۳ دانشجوی مهندسی الکترونیک دانشگاه تهران، شهدای نمونه این دریای بیکران هستند. دوران جنگ تحمیلی
سمت چپی رتبه‌ی ۴پزشکی به دعوت دانشگاه سوربن فرانسه جواب رد داد سمت راستی دانشجوی ممتازه دانشگاه تورنتو بود برگشت منایران استدلال همشون این بود در حال حاضر در جنگ هستیم و کشور به ما نیاز داره! نسل امروز رو باید با این اعجوبه‌ها آشنا کرد؛ کم‌کاری کنیم, جاشونو دشمنان قسم خورده دین و کشور و رسانه های مسموم در فضای مجازی میگیرن!!!
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
🔹️قسمت اول: 📌 ماجرای تحول بادیگارد یک خواننده زن طاغوتی که شهید دفاع مقدس شد 🔹️ شاهرخ دانش‌آموز در
۱۷ آذر ۵۹ روزی که «شاهرخ ضرغام» با شهادت، گذشته اش. را پاک کرد🌿 ⌛️اول دی ماه ۱۳۲۸ در تهران تولد یافت. چند سالی با خانواده اش به آبادان رفت . پس از سه سال که به تهران برگشتند سراغ کشتی رفت و تا سال ۱۳۵۵ درگیر کشتی بود. او هیکل درشتی داشت، در نخستین حضور مسابقات کشتی فرنگی قهرمان جوانان تهران دستهٔ صد کیلو شد و سال ۱۳۵۰ در دستهٔ فوق‌سنگین جوانان کشور قهرمان شد. در مسابقات کشتی آزاد تهران نیز نایب‌قهرمان شد. بعد نیز در سال‌های بعد نایب‌قهرمان کشتی فرنگی بالای صد کیلوی کشور شد. در مسابقات کشتی سامبو قهرمان جوانان تهران در دستهٔ‌سنگین‌ وزن شد. وی را پیش از انقلاب به جاهل مآبی و لات گری می شناختند ... و پاتوق او کاباره ها و اماکن عیش و نوش بود!!! با شنیدن نام امام روح الله (سید اولاد پیغمبر-ص) تحولی درونی در او پیدا شد و در ایام منتهی به پیروزی نهضت به انقلابیون پیوست. روز ۱۲ بهمن‌ماه سال ۵۷ لحظه ورود امام خمینی (ره) به فرودگاه مهرآباد، شهید شاهرخ ضرغام به همراه چند کشتی‌گیر دیگر که توسط فدراسیون کشتی برای گروه محافظت از امام انتخاب شده بودند، مستقر شدند. در ایام انقلاب او در پاکسازی‌ها نقش داشت و با شروع غائله کردستان وقتی حضرت امام (ره) فرمودند: به یاری پاسداران در کردستان بروید، دیگر سر از پا نمی‌شناخت. ‌‌به پاوه و سر پل ذهاب و بعد به سمت سوسنگرد می‌‌رود. در همان روزهای اول جنگ قبل از همه پا به عرصه گذاشت. به توصیه شهید چمران به آبادان رفته و به شهید هاشمی فرمانده جنگ های نامنظم «فداییان اسلام» می‌پیوندد. وقتی خبر رسید که آبادان در حال محاصره است، این ‌شهید به همراه نیروهای داوطلب مردمی به ذوالفقاری آبادان می‌رود. صبح هفدهم آذرماه ۱۳۵۹ برای عملیات و آزادی‌ بخش‌هایی از آبادان به سمت جاده ماهشهر می رود. ‌که زخمی می شود و بعد به شهادت می رسد. پیکرش در شمال رودخانه بهمنشیر آبادان جبهه دشت ذوالفقاریه حد فاصل جاده آبادان ـ ماهشهر جا ماند، بعدها هم اثری از پیکرش پیدا نشد.
عرق خوری که جام شراب را کنار گذاشت. 🌿 به فطرت الهی خویش بازگشت . . . پای در میدان جهاد با نفس و دشمن بیرونی نهاد ... و سرانجام شربت شهادت نصیبش شد🕊🕊 ⚪️ او از لذت زودگذر و چندروزه دنیا گذشت و به عیش مدام و ابدی در جوار حق تعالی دست یافت ۱۷ آذر -- سالروز شهادت شاهرخ ضرغام 🌱طوبی له و حسن مآب🌱 💠 به گفته عارف بالله، آیت الله حق شناس: آیت الله بروجردی ها حساب کتاب دارند، ولی شهدا بی حساب و کتاب هستند. ✍پ.ن: یعنی رهبر شیعه و مرجع تقلید در روز محشر مورد بازخواست قرار می گیرد، ولی شهید، بدون حساب و کتاب، وارد بهشت می شود ... حتی آن عرق خور توبه کرده!! 🌴 ... و خداوند بدی های ایشان را به خوبی ها و گناهان آنها را به طاعات و عبادات تبدیل می کند. (آیه ۷۰ -- سوره فرقان)
بسم الله . . قبل از اعزام ، فرمانده گردان گفت: قرار هست ۷ نفر از خانواده های برای زیارت بیان سوریه و پرواز هواپیماشون با ما یکی هست. در نتیجه ۷ نفر از ما باید بمونند. هر کسی داوطلب هست دستش رو بالا بیاره . . وقتی فرمانده این رو گفت ، هیچ کسی دلش راضی نمیشد که از این اعزام جا بمونه. اما اولین نفری که دستش رو بالا آورد ، حاج ابراهیم بود. بدون درنگ و تعلّل . . واقعا تصمیم سختی بود!! واقعا معامله ی دشواری بود که حاج ابراهیم به خاطر احترام به پدر و مادر شهدا ، از اعزام به سوریه محروم شد. گذشت و . . بعد از مدتی حاج ابراهیم به سوریه اعزام شد. وقتی به منطقه رسید از همون روز اول چله شروع کرد. روحانیِ گردان می گفت: هیچ زیارت عاشورایی نبود که حاج ابراهیم "گریه" نکنه . . در بین بچه های مدافع حرم یک معنویت خاصی داشت. گذشت تا اینکه دقیقا در چهلمین روز از شروع زیارت عاشورا ، حاج ابراهیم با تله دست ساز داعشی ها آسمانی و شد. جالب تر از اون، اینکه در کل گردان فقط یک نفر شهید شد و اون هم کسی بود که اولین نفر دستش رو بالا آورد. به قول روحانی گردان ، حاج ابراهیم اونجا گل رو زد.
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
عرق خوری که جام شراب را کنار گذاشت. 🌿 به فطرت الهی خویش بازگشت . . . پای در میدان جهاد با نفس و دشم
🌹۱۷ آذرماه ۱۳۵۹ - سالروز شهادت حُرّ انقلاب، شاهرخ ضرغام 🔹جوانی بِزن‌بهادُر که کار او خوشگذرانی، لَهو و لَعِب و جمع کردن نوچه‌ به دور خود بود. 🔹او در عالم اَلوات‌گری، تمام پل‌ها را پشت سرش خراب نکرد. لااقل ماه رمضان و محرّم، به احترام روزه و امام حسین، دست از کارهای خلاف می‌کشید. با آغاز انقلاب و با شنیدن نام سیّدی به نام خمینی، تحولی در او پیدا شد. پس از آن دیگر لب به زهرِماری نزد. ▪️ از قدرتِ ضربِ بازویش برای مقابله با ساواکی‌ها و مزدورانِ آدمکُشِ شاه استفاده می‌کرد. با پیروزی انقلاب۵۷ نیز در صحنه‌ بود و با عناصر مُعاند و مزدورِ بیگانه برخورد می‌کرد. 🌹 با شروع جنگ به گروه فداییان اسلام به فرماندهی شهید مجتبی هاشمی پیوست. او طیف وسیعی از به اصطلاح اخراجی‌ها تا آدم‌ها دانشگاهی و درس‌خوان را دور خود جمع کرده بود. نمونۀ آن، شهید اصغر شعله ور که به محض شنیدن خبر جنگ، درس و محیط راحتِ آمریکا را رها نمود و خود را به ایران رساند و در آبادان به گروه هاشمی پیوست. شاهرخ ضرغام، رشادت‌های فراوانی از خود نشان داد تا این که پاک شد و لیاقت شهادت را پیدا کرد. او در ۱۷ آذر۵۹ و در جبهۀ ذوالفقاری آبادان در صحنه‌ای نزدیک به مواضع دشمن، به کفّارِ بعثی یورش برد تا این که ناگهان، گلوله‌ای سرکِش سینۀ او را شکافت و با چهره‌ای خونین به ملاقات پروردگارش شتافت. پیکر مطهر او نیز هرگز بوطن بازنگشت. ✍...و شاهرخ ضرغام حجّتی شد برای تمام‌ جوان‌هایی که از سرِ جهالت، سرگرم گناه و غفلت بوده و از عاقبت اعمال خلاف خود بی خبرند......
! 🌷وسط هفته، سر ظهر وارد گلزار شهدا شدم و مشغول فاتحه خوانی به شهدایی بودم که عکس‌هایشان را می‌دیدم. وقتی نزدیک پرچم وسط گلزار رسیدم، صدای حاج اکبر را شنیدم که با همان لحن شوخش می‌گفت: ای بی‌وفا! نمی‌آیی یک فاتحه هم برای ما بخوانی؟! 🌷فکر کردم یکی از بچه‌هاست که سر به سرم می‌گذارد. اعتنا نکردم به حرکتم ادامه دادم. دوباره و سه‌باره همان صدا را شنیدم. با خودم گفتم: چقدر قشنگ صدای حاج اکبر را تقلید می‌کند. یک دفعه شهید در من تصرف کرد و مرا کشاند سر قبر خودش. به خودم که آمدم سر مزارش بودم. وحشت کرده بودم و مثل بید می‌لرزیدم. یک‌دفعه دیدم.... 🌷یک‌دفعه دیدم قبر باز شد. دیگر ارتباط، کاملاً قلبی شده بود. شهید به من گفت: می‌خواهی آن طرف را نشانت دهم؟ گفتم: نه اصلاً توانش را ندارم. بدنم دارد از شدت فشار از هم می‌پاشد. ازش خواهش کردم که دیگر ادامه ندهد. سر قبر دوباره بسته شد و کم کم حالم سر جایش آمد. از آن به بعد هر وقت گذرم به گلزار شهدا بیفتد اول می‌روم سر قبر حاج اکبر. 📚 کتاب "امیر دریا دل" (خاطرات شهید حاج اکبر خرد پیشه شیرازی)، نوشته: علی رضا صداقت، صفحه ۱۶۴
.... 🌷عاشق گمنامی بود و همیشه می‌گفت: دوست ندارم جنازه‌ام روی این زمین جایی را بگیرد. در تشییع شهدای یکی از عملیات‌ها، رضا اشعری به جواد گفت: جواد یک روز می‌بینمت روی دست مردم. او هم محکم جواب می‌دهد: بچه هیچ وقت نمی‌خواهم جنازه‌ام روی دست مردم بیاید. 🌷توی عملیات بدر خیلی حالش گرفته بود. وقتی حالش را پرسیدم، گفت: رضا یعنی قراره من یه بار دیگه بمونم. توی همین عملیات کتفش تیر خورد. بچه‌ها خوشحال شدند که با مجروح شدنش برمی‌گردد عقب؛ اما برنگشت. کتفش را خودش پانسمان کرد و توی خط ماند. روز دوم پاتک وقتی که گلوله تانکی کنارش خورد، با سر و روی خونین روی زمین افتاد. 🌷دو نفر امدادگر پیکر نیمه جان جواد را روی برانکارد گذاشتند که برش گردانند عقب، خمپاره‌ای روی پیکرش خود. همان شد که می‌خواست. پیکرش جایی از زمین را اشغال نکرد و روی دست مردم هم نیامد. سال‌ها بعد تنهاترین چیزی که ازش برگشت جامانده‌های لباسش بود. فرمانده شهید محمدجواد فخاری، جانشین فرمانده گردان سید الشهداء ۱۷ قم راوی: حاج حسین یکتا 📚 کتاب "مربع‌های قرمز"نوشته زینب عرفانیان، صفحه ۲۸۸ _ ۲۸۶ منبع: وب سایت برش‌ها
.... 🌷پرسید: مادر! دوست داری من چه‌طوری شهید بشوم؟ گفت: من چه می‌دانم که تو دوست داری چه‌طوری شهید بشوی؟ ناصر گفت: دوست دارم فوری شهید نشوم؛ چند ساعت توی خون خودم بغلطم و درد بکشم تا سختی و رنج جانبازان را هم درک کنم. 🌷خمپاره که آمد، یازده ترکش به بدنش نشست. وقتی رساندنش به بیمارستان، داشت ذکر می‌گفت: یا حجت‌بن الحسن(عج…) پارچه نوشته “آزادی خرمشهر را به حضور امام و امت حزب الله تبریک می‌گوییم” بر فراز مسجد جامع خرمشهر یادگار شهید ناصر فولادی است. 🌷شهید ناصر فولادی مسئول تبلیغات تیپ ثارالله (قبل از تبدیل تیپ به لشکر) بود و در عملیات بیت المقدس و روز فتح خرمشهر  به فیض عظیم شهادت نائل شد. 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز ناصر فولادی
! 🌷در گردان تخریب لشکر ۵۷ که رزمندگانشان به واحد «ایثار» معروف شده بودند، در اکثر مواقع پس از خنثی کردن میادین مین، در ادامه عملیات هم حضور داشتند وکمک می‌کردند. در عملیات «فتح ۵» برای آزادسازی شهر «ماؤوت» عراق نیز چنین شد. یکی از نیروهای واحد تخریب نوجوانی بسیجی به نام «مرتضی آقایی» اهل روستای دارایی خرم آباد بود که روحی لطیف داشت و عاشق شهادت بود. او در وصیتنامه خود نوشته بود «خدایا من آرزوی شهادت دارم و از تو می‌خواهم شهادتم را به وسیله اصابت تیر به قلبم که برای امام حسین (علیه السلام) می‌تپد قرار دهی تا شرمنده او نباشم و قلبم فدای قلب حسین (علیه السلام) شود.» 🌷پس از عملیات از تیم تخریب خواسته شد که به مقر خود بازگردند؛ اما آن‌ها سلاح برداشته و به همراه گردان در ادامه عملیات شرکت کردند. سه نفر از نیروهای دشمن در یک سنگر محکم بتونی مخفی شده بودند و چند نفر از نیروهای لشکر را مجروح و شهید کرده‌ بودند. این سنگر موقعیت استراتژیکی و مهمی در منطقه داشت و با مهندسی نظامی مناسبی ساخته شده بود. اسلحه «آر.پی‌.جی» و تیربار هم با توجه به فاصله زیادی که داشت در آن اثر نمی‌کرد و سلاحی با بُرد قدرت بیشتر هم در اختیار نبود. بنابراین باید با پذیرش خطر کشته شدن پیشروی نیروها انجام می‌شد.... 🌷در نهایت تصمیم بر این شد که چند نفر از رزمندگان شهادت طلب، خود را به خطر بیاندازند و برای انهدام آن سنگر اقدام کنند. از جمله افراد داوطلب، سردار شهید احمد قاسم‌زاده و مرتضی آقایی بودند. آن‌ها جهت انهدام سنگر به طرف دشمن حرکت کردند و نوع عملیات آنان به روش جنگ چریکی و حرکت و دویدن با سرعت و استفاده از خیزهای پنج ثانیه بود. در آخرین لحظاتی که مرتضی آقایی خود را به نزدیکترین فاصله به سنگر دشمن رسانده بود تیر دشمن به سینه‌اش اصابت کرد و او را به آرزویش رساند. 🌷پس از او سردار احمد قاسم‌زاده خود را به آن سنگر رساند و با پرتاب نارنجک آن را منهدم کرد و نیروهای دشمن را که در درون آن سنگر بودند به هلاکت رساند. وقتی بچه‌ها به بالین جسد مرتضی آقایی رسیدند، دیدند تیر شلیک شده از سمت دشمن دقیقاً به قلبش اصابت کرده است. 🌹خاطره ای به یاد سردار شهید احمد قاسم‌زاده و شهید معزز مرتضی آقایی منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
خاطره ای از شهید محمود کاوه/ ساکنان ملک اعظم،ص88 مفقود الاثر می گفت:" دوست دارم مفقودالاثر باشم،
🌷یک اسیر گرفته بودیم، از آن گردن کلفت‌ها! دوتا چیز را لازم داشتیم بدانیم. یکی این‌که بقیه کومله‌ها کجا رفته‌اند؟ یکی هم این‌که با اسرای ما چکار کرده اند؟ طرف لب از لب برنمی‌داشت. می‌گفت: گردنم رو هم بزنین، چیزی نمی‌گم. 🌷....محمود رسید. دست گذاشت روی شانه‌اش. شروع کرد باهاش قدم زدن. از بچه‌ها دور شد. چند دقیقه بعد برگشتند. محمود جایی را نشان داد. گفت: اون‌جا رو بکنید. خودش با یک گروه رفت دنبال کومله‌ها. اسیره را هم برد. 🌷آن‌جا را که کندیم، جنازه بچه‌ها را پیدا کردیم. تا مدت‌ها دوست داشتم، بدانم به آن اسیر چه گفت که این جور رامش کرد! هیبتش ولی نمی‌گذاشت بپرسم ازش. 🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید سردار محمود کاوه  📚 کتاب "ساکنان ملک اعظم" منبع: سایت اخلاص شمیم