eitaa logo
خبرگزاری بسیج حوزه حضرت زینب سلام الله علیها کاشان 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
900 دنبال‌کننده
26.2هزار عکس
5.3هزار ویدیو
188 فایل
🌐 تنها مرجع رسمی از مستندات وعملکرد پایگاههای حوزه حضرت زینب س https://eitaa.com/basijnews_hazratzeynab 📢 ارتباط با مدیر کانال جهت تبادل انتقادات و پیشنهادات @tahasb253
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم پارت-۱۴۸ _پروانه چشم و اَبرویی برای امیرمحمد آمد و در حالی که سعی می کرد خودش را مظلوم جلوه بدهد لبخند زد. همین لحظه بود که سوسن خانم وارد اتاق عقد شد، ناهید خانم آوردیشون؟ ناهید خانم رو رو کرد به مادر پروانه... الان میان، من و شما جلوتر وارد سالن بشیم و اومدن داماد به مجلس رو به خانمها خبر بدیم. _باشه _میهمانها دور تا دور سالن نشسته بودند، عروس و داماد پرده ی یاقوتی رنگ ورودی را کنار زدند و به داخل سالن قدم گذاشتند. _زهره، زهرا، هانیه و حنانه و عالیه خانم هم به سمت عروس و داماد آمدند و تا جایگاه آنها را همراهی کردند. -بعد وارد حیاط شد و عطر بهار را که با بوی پیچ های امین الدوله ی داخل باغچه یکی شده بود را به ریه هایش فرستاد. نگاهی به اتاقهای خالی مامان ناهید انداخت، می دانست برای راحتی آنها چند روزی به خانه ی زهره رفته است، اما از الان دلتنگش بود... شاید دلیل این دلتنگی این بود که ناهید خانم او را چون دختر خود می دانست. هوای تازه ی بهار حسابی حالش را جا آورده بود، به اتاق رفت تا چای را تا قبل از آمدن امیرمحمد از نانوایی آماده کند. بعد از خوردن صبحانه باید راهیِ روستا می شدند. قرار بود ناهار امروز را همه خانه ی مادرجون میهمان باشند. ... نان را در دستانش جابجا کرد تا موبایلش را از جیبش بیرون بیاورد. با دیدن نام دکتر تماس را وصل کرد. _جانم پدر جون _الو سلام _سلام صبحتون بخیر _امیرمحمد پروانه پیشته؟ _نه بیرونم، چطور؟ _گوش کن بابا، دکتر اَفراشته باهام تماس گرفت. _خب؟ خبر تازه ای داشت؟ کپی ممنوع🚫 ✍فاطمه سادات مُروّج
بسم الله الرحمن الرحیم پارت-۱۷۷ متعجب بود که چطور سنگینی آن را روی سرش احساس نکرده است! قبلاً اگر گاهی برای داخل شدن به امامزاده یا مسجدی به اجبار چادر می پوشید، هنوز از اِمامزاده بیرون نیامده آن را از سرش برمی داشت، اما حالا؟! ..... بعد موبایلش را برداشت نگاهی به آدرس انداخت و حرکت کرد. مغازه تقریباً مرکز شهر بود، میدان را دور زد، با نشانه‌هایی که پروانه داده بود، احتمال می‌داد مغازه همین اطراف باشد. جایی برای پارک پیدا کرد، کنار پیاده‌رو توقف کرد، ماشین را پارک کرد. و به سمت مغازه ها قدم برداشت. از مقابل بانک عبور کرد. چند مغازه ی دیگر را نیز رد کرد. تا رسید به در شیشه ای بزرگ مغازه ی لوازم برقی. نوشته ی روی شیشه را خواند، «لوازم خانگی فرزاد» درست آمده بود، در شیشه ای مقابلش را باز کرد و داخل شد. نگاهی به دور تا دور مغازه انداخت. یک طرفِ مغازه انواع یخچال فریزر و طرفی دیگر آبمیوه گیری، جاروبرقی و چرخ گوشت، خردکن، اُتو، پنکه و بقیه وسایل برقی چیده شده بودند. در حال تماشای وسایل بود، که با شنیدن صدای مردی به خود آمد. _ بفرمایید. نگاهش را به سمت صدا هدایت کرد. _سلام _سلام خانم _آقا فرزاد؟ _بله در خدمتم. چند ثانیه او را آنالیز کرد، قدی بلند، هیکلی نسبتاً تپل، صورتی گرد، ریش هایی مرتب و چشمانی که موقع حرف زدن به زمین دوخته شده بودند. _من رو خانم زرین فرستادن که اَمانتی ها رو تحویل بگیرم، اَمانتهای خانم رسولی رو. _بله تشریف داشته باشید، من برم بیارمشون. فرزاد رفت و بعد با کمک شاگردش جعبه ها را داخل ماشین چید. _ممنون خانم کپی ممنوع🚫 ✍فاطمه سادات مُروّج
3.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
-قدس -اسرائیل روز قدس فریاد برای دفاع از مظلوم است روز قدس یک روز جهانی است آزادی فلسطین از دست جنایتکاران صهیونیست انشاءالله نزدیک است
🌹🌹🌹 بهورز "خانه بهداشت" این مکان مقدس مفتخر است که بود مأوای بهورز پیام بهداشت که رساند به روستانشینان؟ بجز بهورز و سخن آشنای بهورز از بهر روستائیان معلم بهداشت تویی که زیبنده بود این نام برای بهورز حقیر از آنجا که فهم اوست سخن بگفت ورنه کس نگشاید راز معمای بهورز خدمات بهورزان جامع ترین خدمات سلامتی برای ابعاد مختلف نیازهای انسان در جهت پیشگیری از بیمار شدن مادران، کودکان و آحاد جامعه روستایی است که این امر مدیون نظام آموزشی بهورزان و تلاش مربیان دلسوز آنان است. بهورزان زحمت کش روستای ازوار: خانم تمتاجی خانم فاطمه سعیدی خانم سکینه سودایی روزتان مبارک،دستانتان شفا بخش🌹🌹🌹 @gharargahesayberiii
💥هم اندیشی ومشورت 🔻با حضور فرمانده محترم:خانم مستوفی واعضای شورا 🔻موضوع:چک لیست برنامه های آتی پایگاه ومسئولیتهای اعضای شورا و برنامه ریزی برنامه‌های ۶ ماه دوم و برنامه های پایگاهی و مجازی در راستای کنگره شهدای کاشان :دوشنبه۱۶/مهر/۱۴۰۳ :پایگاه ریحانه النبی