بسم الله الرحمن الرحیم
#عشقِپاک
پارت-۱۳
آرام لب زد و گفت :تو برو من با فاصله میام دنبالت.
راهی شد.به پارک که رسید نگاهی به پشت سرش انداخت، رؤیا چند قدمی بیشتر با او فاصله نداشت.
داخل پارک شد، روی نیمکتی که زیر سایه ی درخت سرسبزی بود نشست.
طولی نکشید که رؤیا هم وارد پارک شد و به سمتش آمد.
_ سلام...
_ نگاهی به صورت بَزَک کرده اش انداخت و گفت: سلام ....خوشگل خانوم .
اشاره کرد: بیا اینجا بشین .
رؤیا نزدیک شد و روی نیمکت کنار سعید نشست.
_نفسی عمیق کشید وااای تو چه اُدکلنی میزنی که همیشه اینقدر خوشبویی؟؟ آدم دلش میخواد ساعتها کنارت بشینه و فقط نفس عمیق بکشه....
_ لبخند شیطنت آمیزی به رویش زد و گفت: چیز دیگه ای دلت نمیخواد؟ تعارف نکن.
_ رؤیا لبخندی زد و لب گزید.
_ حالا چرا لبتو گاز میگیری! منظورم اینه که بستنی چیزی میل داری برم بخرم برات؟
_ آرام و با عشوه لب زد: نه، میخوام تو این فرصتی که با همیم فقط نگات کنم، دلم حسابی برات تنگ شده بود.
_ با شنیدن این جمله حسی تازه در قلبش جوانه زد، حسی که شاید قبل تر ها تجربه نکرده بود و شاید هم دلیلش این بود که همه چیز را به شوخی می گرفت.
ادامه داد: سعید، من خیلی دوسِت دارم، دلم میخواد از تموم دنیا سهم من،فقط داشتن تو باشه .
_تا کجای دنیا حاضری به خاطرم بری؟
_ تا آخر دنیا... تا هرجا که تو بخوای.
_ سعید
_جونم
_تو چه حسی بهم داری؟
_ سعید نگاهی به سر تا پای رؤیا انداخت ....بزار ببینم! اووووم..... خوشگل که هستی! قدرت جذبتم اِی... بَدَک نیست... می مونه یه چیز...
کپی ممنوع🚫
✍فاطمه سادات مروّج
#پایگاه_حضرت_نرجس_س_روستای_مرق
بسم الله الرحمن الرحیم
#عشقِپاک
پارت-۱۴
مزه ات...نگاه بد جنسی کرد و گفت: به نظر میاد خوشمزه هم باشی....
_ با صدای بلند خندید: چقد بانمکی تو پسر...
_سعید
_جون
_دلم میخواد هیچکس غیر من حتی نگاهتم نکنه.
_عه! تا این حد؟
_خندید، از اینم بیشتر.
یک دفعه نگاهی به صفحه موبایلش انداخت و گفت: من دیگه باید برم.
_ تازه داشت بهمون خوش میگذشت!
_میدونی سعید... تو از اونی که فکر میکردم ۱۰ برابر دوست داشتنی تری .
_چاکرم.
_چشمکی زد و گفت، خداحافظ من رفتم.
_ برو عزیزم خداحافظ....
رؤیا رفت، اما سعید فکرش درگیر او شد، لحظه ای او را از نظر گذراند، قدی متوسط، هیکلی متناسب و در آخر چهره ای زیبا که بیشتر جذابیتش به خاطر چشمانش بود.
از آن روز به بعد تقریباً هر روز با رؤیا تلفنی حرف میزد، چند باری هم دیدارهای کوتاه با هم داشتند.
کم کم داشت با حرف های عاشقانه او باورش می شد که این علاقه دو طرفه است.
هر بار که به هم میرسیدند رؤیا یک دنیا حرف های عاشقانه داشت که برای سعید بزند و دلش را با آن حرفها را زیر و رو کند.
سعید هم با شوخ طبعی هر دقیقه لبخندی روی لبان او می نشاند.
۵ ماه می گذشت از این قرارهای پنهانی.... قرارهایی که باعث دلبستگی هردویشان شده بود.
یک ماه دیگر سعید باید عازم سربازی می شد.
دلش می خواست تمام این یک ماه را تفریح کنند و خوش بگذراند.
جمعه بود، حالا که حامد هم به مرخصی آمده بود، طبق روال گذشته می خواستند دورهمی داشته باشند،به سمت خانه باغ راه افتاد.
بساط پاسور و قلیانشان هم به راه بود.
کپی ممنوع🚫
✍فاطمه سادات مروّج
#پایگاه_حضرت_نرجس_س_روستای_مرق
توجه توجه📣📣📣
🗓مسابقه قیام هفده شهریور🇮🇷
📋سوالات مسابقه :👇👇
✅سوال اول:
امام خمینی ره قیام ۱۷شهریور را چه نامیدند؟
✅سوال دوم:
نخست وزیر ایران که دستور به تیراندازی داد که بود؟
✅سوال سوم:
قیام هفده شهریور به چه نامی در تاریخ شهرت دارد؟
✅سوال چهارم:
شعار نخست وزیر وقت ایران برای نظم دادن به اوضاع چه بود؟
✅سوال پنجم:
حامی سرسخت رژیم پهلوی برای به شهادت رساندن مردم و دستور تیراندازی کدام کشور بود؟
✅عزیزان
میتوانید جواب سوالات را به سرگروه خود 👇👇
📅 تا تاریخ:
جمعه ۱۹شهریور ماه ارسال کنید
🎁🎁 به همرا جایزه
💚من الله توفیق🌺
#پایگاه_اسما_طاهرآباد
#حوزه_حضرت_زینب
#ناحیه_مقاومت_کاشان
بسم الله الرحمن الرحیم
#عشقِپاک
پارت-۱۵
ناهارش را که خود آماده رفتن شد.
خانه باغ متعلق به شوهر خاله مسعود بود، که خارج از کشور زندگی می کرد....
کلید خانه باغ دست پدر مسعود چون او را مسئول آبیاری و باغبانی درختها کرده بود....پدر مسعود بابت این کار از باجناقش حقوق دریافت می کرد .
_در باز بود، داخل شد.
داخل شد و از بین درختان سرسبز و زیبای باغ عبور کرد.
به استخر پر از آب ذخیره شده، دلش هوس شنا کرده بود اما آبتنی آخرین برنامه شان بود.
صدای موزیک بلند بود، پله ها را گرفت و وارد ساختمان شد.
_ من اومدم .
_صدای سرخوش مسعود را شنید خوش آمدی بیا تو داداش.
_ حامد قری به هیکلش داد، بدو سعید بیا وسط.
رفت و بی معطلی هنوز از راه نرسیده شروع کرد با حامد رقصیدن.
ساعتی را به همین منوال گذراندند و تا توانستند مسخره بازی در آوردند.
_مسعود،برو قلیون و چاق کن.
_ اول بازی.
_نه بزار یکم خستگی در کنیم, بعد.
_ مسعود از اتاق خارج شد، تا آتش قلیان را آماده کند.
_ صدای تیک موبایل حامد بلند شد.
_ با عجله بلند شد آن را برداشت و پیامک را خواند.
سعید لبخندی زد چته... چقد گیجی؟!مگه کیه؟
_نیماست، قرار بود یه فیلم واسم بفرسته.
_چه فیلمی؟
_ هیچی دیشب با هم بحث می کردیم، بهش گفتم تو عرضه نداری حتی یه دوست دختر واسه خودت پیدا کنی.. بهش برخورد،صبح پیام داده که یه فیلم برات می فرستم که عرضه مو قشنگ ببینی.
_بیکاریا حامد ...
در حالی که به صفحه موبایلش خیره شده بود گفت: اوه..اوه، فرستاد.
فیلم را دانلود کرد، تا بازش کرد، از تعجب هینی کشید،عه! عه! این که....
کپی ممنوع🚫
✍فاطمه سادات مروّج
#پایگاه_حضرت_نرجس_س_
بسم الله الرحمن الرحیم
#عشقِپاک
پارت-۱۶
سعید کنجکاو شد و به سمتش رفت،ببینم چیه؟
_سریع گوشی را خاموش کرد،هیچی هیچی...
_خوب بده منم ببینم.
_ولش کن...مزخرف بود.
_سعید تیزتر از این حرفها بود،فهمید حامد سعی دارد چیزی را مخفی کند،موبایل را از دستش کشید،روشنش کرد، داخل برنامه های بازش رفت و فیلم را پیدا کرد،اینه؟؟
_حامد سرش را تکان داد،آره.
_فیلم را باز کرد،که ای کاش این کار را نمی کرد،تا نگاهش افتاد به صفحه ی موبایل با دیدن صحنه ای که دید از عصبانیت صورتش برافروخته شد.
باورش نمیشد!!!!
دختری را که ۵ ماه است، از زبانش جمله های عاشقانه می شنود، دختری که فکر می کرد دوستش دارد.
الان در این فیلم در آغوش نیما با آن وضع فجیع.... ببیند.
فکرش را نمیکرد تا این حد رؤیا پَست باشد....
چند بار فیلم را عقب جلو کرد و دید،اما حقیقت داشت، اگر چه تلخ اما واقعیت بود.
کارد می زدی خونش در نمی آمد.
حامد که جرأت نداشت حرف بزند.
مسعود درحالی که قلیان را ردیف کرده بود وارد اتاق شد، بفرمایید.... اینم از این.
با دیدن چهره درهم آنها با تعجب پرسید: چتونه؟؟!
_حامد لب گزید...
_خوب چی شده؟
سعید گوشی را پرت کرد روی زمین و با عصبانیت از خانه باغ بیرون زد.
_چش شد؟
_حامد فیلم را نشان مسعود داد.
_ اوه اوه.... این و از کجا آوردی!؟
_نیما برام فرستاده .
_ای خاک تو سرِ تو و اون نیمای دیوونه،تِر زدین تو حالمون رفت.
_ حالا کجا رفت؟ شر به پا نکنه!
_ نه بابا ....مثلاً بره به دختره بگه تو که با من دوست بودی چرا رفتی دَم پَرِ یکی دیگه؟
کپی ممنوع🚫
✍فاطمه سادات مروّج
#پایگاه_حضرت_نرجس_س_مرق
23.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تقدیم به پیشگاه عمهی سادات، حضرت زینب سلام الله
شعر و خوانش: فاطمه سادات مروّج
کاری از ...
#پایگاه خواهران حضرت نرجس(س) #روستای مرق
#حوزهحضرتزینب_س_
☘
✅ #بسته_خبری
1⃣ رئیسجمهور، در سومین سفر استانی خود و در سفری از پیش اعلام نشده وارد شهرستان طبس در استان خراسان جنوبی شد.
🌀رئیس جمهور: ۱- تعیین اولویت ها، کارمیدانی و اقدام و عمل باعث افزایش اعتماد عمومی و افزایش اعتماد مردم به نظام اداری کشور می شود.
۲- ظرفیت معادن خراسان جنوبی باید فعال شود
۳- اگر موانع موجود رفع شود، شاهد رونق اشتغال در منطقه خواهیم بود.
2⃣ رئیس جمهور آمریکا وضعیت اضطراری ملی را که پس از حوادث ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ وضع شده بود، یک سال دیگر تمدید کرد. این وضع اضطرار ملی در آمریکا، اولین بار، ۱۴ سپتامبر ۲۰۰۱ اعلام شده و تاکنون برقرار است.
#ثامن
#روشنگری
#رئیسی
نمایندگی حوزه حضرت زینب سلام الله
🍀
هدایت شده از بینات
🍃🕯 پیام یک تصویر ۴۳ ساله
📷 این تصویر که مربوط به راهپیمایی ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ می باشد ، بخوبی گویای خواست ملت مومن و مسلمان ایران مبنی بر تشکیل حکومت اسلامی، به رهبری امام خمینی یعنی ولی فقیه است.🇮🇷
📸 البته این تصویر قطره از اقیانوس بی کران ، اسلام خواهی ملت سرافراز ایران اسلامی، از خرداد ۱۳۴۲ تا همین امروز است.🇮🇷
🌴 مجد و عظمت و استحکام نظام مقدس جمهوری اسلامی صلوات.🇮🇷
🌿 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم 🌿
https://eitaa.com/gh_karimi
🔴عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام: عضویت حسن روحانی در مجمع تشخیص مصلحت نظام بعید است/ انتخاب جلیلی به عنوان دبیر مجمع منطقی است
♦️آیت الله محسن مجتهد شبستری:در این هشت سال روحانی با اینکه یکی از روسای سهقوه بود و باید در جلسات مجمع شرکت میکرد، ولی هیچوقت به مجمع نیامد
♦️وقتی او در جلسات مجمع شرکت نمیکند، یعنی مجمع را قبول ندارد، به همین خاطر حضور او در مجمع خیلی بعید است
محمدباقر ذوالقدر در مجمع تشخیص مصلحت نظام سابقهای نداشته و سابقهاش نظامی است و آدم موجه و شخصیت محترمی است، ولی اطلاعی ندارم که منصوب میشود یا خیر
♦️سعید جلیلی چون عضو مجمع است با مسائل آشنایی دارد و احتمال دبیری او خیلی منطقیتر بهنظر میرسد
🔴وقتی تشییع آیت الله طالقانی، انجام شد. نویسندگان روزنامه ها نسبت به پیش از انقلاب خیلی تغییر نکرده بودند و تیترها جنجالی بود. #ملیگرا ها در روزنامهها تبلیغ میکردند که شکوه و عظمت به خاطر گرایشات ملیگرایانه آن مرحوم بوده است.
♦️امام خمینی(ره) در سخنرانی خود به این موضوع، اینگونه واکنش نشان دادند: شما آن وقت که ایشان را دفن میکردند، در تلویزیون دیدید، شعارهای مردم را شنیدید؛ شعار چه بود؟ انگیزه مردم از شعارشان پیدا میشود. توی اتاقهای دربسته نویسندهها ننشینند برای خودشان وجه درست کنند، انگیزه درست کنند! انگیزههای علمی و توهُّمی، غیر از انگیزههای واقعی محسوس است. چه میگفتند مردم؟ چه شعار میدادند؟ «ای نایب پیغمبر ما جای تو خالی». این نَفَس مردم بود ...
♦️ شما دیدید که آن بیل و کلنگی که قبر ایشان را کنده بودند و با او خاک را بیرون آورده بودند و مردم با آن بیل و کلنگ چه میکردند، میبوسیدند؛ چرا میبوسیدند؟ بیل و کلنگ که بوسیدنی نیست! برای اینکه آقای طالقانی یک مرد دمکراتی بود بیل و کلنگش را میبوسیدند؟!
♦️وقتی میخواهند بنویسند میگویند که آقای طالقانی یک مرد روشنفکری بود از این جهت مردم ...! تو هم روشنفکر هستی، چطور مردم برایت فاتحه نمیخوانند!
✨﷽✨
#تلنگر
✍من واقعا نمیفهمم که چرا وقتی یکی به شما توهین میکند، یا بد جوابتان را میدهد، یا تحقیرتان می کند یا آنطور که انتظار دارید به شما احترام نمیگذارد، این شما هستید که ناراحت میشوید؟
بابا جانِمن! از کوزه همان برون تراوَد که در اوست! رفتارِ هر کس متناسبِ شخصیتش است
وقتی گفتار یا رفتارِ یکی زشت یا بیادبانه است، او دارَد شخصیتش را به نمایش میگذارد! شما چرا به خودتان میگیرید و بیخود ناراحت و خشمگین میشوید، خودخوری میکنید، بههم میریزید، نآارام و آشوب میشوید و در صدد یک جواب محکمتر برمیآیید؟ اوست که دارد بیشعوریاش را به نمایش میگذارد، شما چرا حِرص میخورید و به هم میریزید، و تلاش میکنید شبیهِ او رفتار کنید؟
💥هر وقت در اینجور موقعیتها قرار گرفتید، به یادِ این نکته بیفتید. قول میدهم آبی است بر آتش. در این مواقع، فقط ساکت و نظارهگر بمانید و حتی در این لحظات میتوانید این رُباعیِ شیخ بهایی را با خودتان زمزمه کنید تا آرامتر شوید:
آن کس که بَدَم گفت، بدی سیرتِ اوست
وان کس که مرا گفت نِکو خود نیکوس 💐
#مخاطب_خاصم_باش 👌❤️👆
نمایندگی حوزه