eitaa logo
خبرگزاری بسیج حوزه حضرت زینب سلام الله علیها کاشان 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
896 دنبال‌کننده
26.2هزار عکس
5.3هزار ویدیو
188 فایل
🌐 تنها مرجع رسمی از مستندات وعملکرد پایگاههای حوزه حضرت زینب س https://eitaa.com/basijnews_hazratzeynab 📢 ارتباط با مدیر کانال جهت تبادل انتقادات و پیشنهادات @tahasb253
مشاهده در ایتا
دانلود
1.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لطفا باتوجه به حرکت منافقین و هک شدن صداوسیما وتوهین برعلیه حضرت آقا عملیات مجازی استوری و پروفایل عکس آقا را شروع کنید یاعلی استوری درواتساپ ویااینستاتوسط تیم سایبری پایگاه وحتی کل بسیجیان @gharargahesayberiii
10.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ مقام معظم رهبری درتوهینی که درصداوسیماکرده بودند این کلیپ توسط خانم علیزاده ازنوجوانان حلقه شهیدسردارسلیمانی درفضای مجازی ۸/۱۱/۱۴۰۰ @gharargahesayberiii
📷 📌 دیدار از ولی نعمتان و رسیدگی به مشکلات این عزیزان 🔹پایگاه مقاومت بسیج مطهره روستای حسنارود 🔸حوزه مقاومت حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) 💫خبرنگار خبرگزاری بسیج : خواهر بسیجی خانم یزدانی @gharargahesayberiii
📸 ⚜برگزاری مراسم سالگرد بانو فاطمه باقری و یاد و خاطره روحانی شهید علی محمد باقری و استاد ومعلم قرآن مرحوم حاج حسین باقری در مسجد جامع روستای حسنارود 🔹پایگاه مقاومت بسیج مطهره روستای حسنارود 🔹حوزه مقاومت حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها) 🔸ناحیه مقاومت بسیج کاشان 💫خبرنگار خبرگزاری بسیج : خواهر بسیجی خانم یزدانی @gharargahesayberiii
برگزاری مسابقات ورزشی و فکری بین مادران و دختران عزیزمون اجرای حرکات رزمی دختران رزمی . 👏👏👏👏👏👏 باحضور مربی تکواندو خانم پری طاهری و مسئول تربیت بدنی پایگاه به مناسبت هفته زن و روز مادر زمان:۱۴۰۰/۱۱/۷ مکان:سالن ورزشی طاهرآباد @gharargahesayberiii
🌟 پویش پرچم افتخار به نام شهید اقتدار 🔻 در آستانه چهل و سومین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی پویش پرچم افتخار KHAMENEI.IR آغاز به کار کرد 🔹 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در سال ۱۳۵۹، درباره گرامیداشت ایام پیروزی انقلاب اسلامی توسط همه اقشار ملت و «نصب و اهتزاز پرچم» فرمودند: «در دهه‌ی فجر بر سَر در هر خانه‌اى پرچم بزنید، پرچم جمهورى اسلامى را در سطح شهرها و روستاها به اهتزاز در بیاورید. نشان بدهید که ملّت این خاطره را گرامى مى‌دارد.» ۵۹/۱۱/۱۷ 🔹 «پرچم افتخار، به نام شهید اقتدار» عنوان پویش‌ جدید بخش تعامل با مخاطب «همگام» است. پایگاه اطلاع رسانی KHAMENEI.IR، همگام با ملت ایران برای برگزاری هرچه با شکوه تر ایام دهه فجر ۱۴۰۰ ضمن اعلام پویش ، از مردم ایران بخصوص کاربران شبکه های اجتماعی دعوت میکند که از نصب پرچم ایران در سر در خانه‌ها، مدارس، مغازه‌ها و محل‌کار خود، یا معابر عمومی عکس بگیرند و آن را به یکی از شهدای کشورمان که پیشگامان اقتدار ایران هستند تقدیم کرده و با هشتگ و نام آن شهید عزیز منتشر کنند. 🏷 شیوه مشارکت در پویش: 👈 انتشار تصاویر نصب پرچم بر سر در خانه‌ها، مغازه‌ها، مدارس، محل کار یا معابر عمومی در شبکه‌های اجتماعی و تقدیم آن به یکی از شهیدان گرانقدر انقلاب اسلامی با هشتگ 💻 @Khamenei_ir @gharargahesayberiii
بسم الله الرحمن الرحیم پارت۱۲۸ با اعصابی به هم ریخته دست از پا درازتر از دادگاه برگشتند. گر چه وکیل حرفهای امیدوار کننده ای می زد و می گفت در جلسات بعدی کار تمام می شود، اما نیکا می ترسید هانی لج کند. به خدا توکل کرد و سعی ش بر این بود به این قضیه کمتر فکر کند، کاری که تقریباً غیر ممکن بود! عالیه خانم همین طور که از ماشین پیاده می شد، رو کرد به آقا رضا... _می ری کارخونه؟ _آره _باشه... خداحافظ _خداحافظ ... آقارضا حرکت کرد، نزدیکی کارخانه بود که موبایلش زنگ خورد. _بله _سلام عموجون _سلام دخترم خوبی _ممنونم عمه جون و نیکا خوبن؟ _ خدارو شکر، خوبن، چه عجب یادی از ما کردی! _راستش...راستش زنگ زدم یه خواهشی ازتون بکنم، البته قول بدین بین خودمون بمونه. _باشه، بگو دخترم _می دونم توقع به جایی نیست، ولی می خواستم ازتون خواهش کنم، از امیرمحمد بخواین برگرده کارخونه. _کمی مکث کرد... باشه دخترم، نامدار کارگر خیلی خوبی بود، همین الانم تو کارخونه به وجودش احتیاج داریم، مشکلی نیست بهش زنگ می زنم. _ممنونم عموجون، فقط.... هیچ کس نفهمه که من ازتون خواستم. _نه... خاطر جمع باش. فقط پروانه خانم... _بله _خودت از کی میای؟ این مدت که نبودی، همه ی کارها افتاده بود گردن خودم، البته می دونم این مدت کنار نیکا بودی و هنوز خستگی تو تنت هست. _میام عمو جون، امروز قراره بریم یه جایی، از فردا میام. _باشه دخترم _بازم ممنون _سلام منو به بابا برسون _چشم، خداحافظ _خداحافظ ... کپی ممنوع🚫 ✍فاطمه سادات مُروّج
بسم الله الرحمن الرحیم پارت-۱۲۹ می دانست امیرمحمد در وضعیت خوبی قرار ندارد و باید هر طور شده مقدمات عقدشان را فراهم کند. با برگشتنش به کارخانه حداقل نیمی از مشکلاتشان حل می شد. ماشینش را از خانه بیرون آورد، پیاده شد در خانه را ببندد که موبایلش زنگ خورد.... آقای مَجد بود! از تماسِ او تعجب کرد، اما از حرفهایی که زد، بیشتر! اما هر چه که بود خیلی خوشحال شد، در این وضعیت پیدا کردن کاری مناسب واقعاً سخت بود. بی معطلی پیشنهادش را قبول کرد و به او قول داد از فردا برگردد سرِ کارش. اما امروز... امروز باید دوباره به همان بیمارستان می رفتند و از نگهبان قدیمی سؤالاتی می پرسیدند، بلکه بتوانند سرنخی پیدا کنند. از دکتر زرین خواسته بود، اجازه دهد از این به بعد خودش و‌ پروانه دوتایی پیگیر این ماجرا باشند. ... داخل ماشین منتظر نشسته بود تا پروانه بیاید و با هم به دیدن نگهبان قدیمی بیمارستان بروند. موبایلش را برداشت تا به مادرش زنگ بزند و خبر خوشحال کننده ی برگشتن به کار قبلی اش را به او بدهد، که متوجه پیامکهای ناخوانده اش شد. یک پیامک از مؤسسه به مضمون اطلاع رسانی برای جلسه ی هفتگی شهدا برایش آمده بود و چند پیامک از فرزاد... باز کرد و خواند. «پیام اولی؛ سلام خوبی فردا نور الشهدا یادت نره. دومی؛ آقای محمدی واسه پذیرایی روی تو حساب کرده، زودتر از هشت اونجا باش. سومی؛ امیر معلومه کجایی؟ چهارمی؛ خُب جواب بده.» _هفته ی گذشته هم نتوانسته بود در مجلس شرکت کند، اما تصمیم داشت فیض جلسه‌ی امشب را از دست ندهد. پس سریع جوابش را تایپ کرد. کپی ممنوع🚫 ✍ مُروّج