eitaa logo
بصیرت
1.1هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
12 فایل
کلام_شهید💌 هیچ وقت نگو: ✘محیط خرابه منم خراب شدم✘ همانگونه که هرچه هوا سردتر❄️باشد لباست را #بیشتر میکنی! پس هر چه جامعه فاسدتر شد تو #لباسِ_تقوایت را بیشتر کن...👌 ارتباط با بیسیم چی @Breeze_110 نظر انتقاد پیشنهاد تبادل تبلیغات👆👆 ∞|♡ʝσiŋ🌱↷
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم‌رب‌‌المهدی...🌱 . . ... [چهل‌و‌شش] از سرکار گذاشتن رضوانه حال میکردم... بدون اینکه چیزی بهش بگم رفتم داخل...😂 وقتی وارد سایت شدم. گل از گلم شکفت بچه ها همشون بودن ولی گلشون کم بود...😌 وقتی از آسانسور اومدم بیرون... بلند گفتم: من اومدممم نمیخواید ازم استقبال کنید؟ با این حرفم خندیدم که امیر مهدی بلند داد زد: عمادددد خودتییی؟ عماد: نه جانم بنده به نمایندگی از عماد اومدم میثم: مسخره کی مرخص شدیی؟😍 عماد: یه ساعتی میشه... حاجی: به به اقا عماد خوش اومدی مگه قرار نبود از فردا تشریف بیاری نبودت و تو خونه جبران کنی؟ تو همین حین رضوانه اومد بالا و پیش دستی کرد رضوانه: آقای قاسمی خودتون که عماد و میشناسین. هرچی بهش گفتم بمونه خونه قبول نکرد رضوانه یواشکی یه نیشگون ازم گرفت و زیر لبی گفت: حسابت بمونه واسه بعد خندیدم و میثم بلند گفت: بچه ها عماد اومده بیاین که کلی باهاش کار داریم عماد: یا حسین نه خواهش میکنم بیخیالم شین من هنوز خوب نشدم کار دستتون میدمااا امیر مهدی: نه جانم ما که لولو خور خوره نیستیم که😑 قاسم: به به اقا عماد خوش اومدی خوش گذشت تعطیلات؟ عماد: آره بابا جاتون خالی کلی حال کردم سهیل: تنبل شدیااا کلی کار ریخته رو زمین بیا برو به کارات برس مرصاد از پشت میزش گفت: این آقا عماد مارو اذیت نکنین خستس میثم: چه خسته ای بابا چهار روز مرخصی کم نیستاا حاجی: بابا بسه چرا شلوغش میکنین بیاین یکم به رفیقتون برسین. انگاری شماها نبودین هزار جور نذر کرده بودین تا این شازده ی ما بهوش بیاد عماد: نه بابا چی نذر کردین حالا😂 مرصاد: نذر کردیم اگه بهوش اومدی با کارتت یه شام به همه بدیم عماد: مرگ من؟ چرا منو قاطی بازیه خودتون میکنین😐😂 میثم: دیگه دیگه قاسم و بچه ها دورم کردن و باهم رفتیم سالن استراحت... عماد: دانیال کوش؟ امیر مهدی: اقا عماد شما که نبودی آوین و باندش میخواستن مقداد و خانوادش و اذیت کنن خواهرشون که حالش بد شد و بردن بیمارستان برادر و زن داداشش رو هم گروگان گرفتن. یکی از آدمای آوین میخواست بالا سر خواهر مقداد بمب گزاری کنه که کرد ولی رسیدن به موقع دانیال و قاسم و بچه های چک و خنثی از این اتفاق جلو گیری کرد بحمدالله عماد: خب مقداد کوش الان کجاست حالش چطوره؟😨 با این حرفم از جام بلند شدم که مرصاد دستمو گرفت و مانعم شد مرصاد: بشین بابا اینم گوشیت. دست مقداد بود که ما تو لباسای یکی از متهم ها پیداش کردیم حاجی داد بهم و گفت که بدم بهت. خودت بهش یه زنگ بزن گوشی رو از مرصاد گرفتم و بلند شدم ازشون فاصله گرفتم... شماره مقداد و گرفتم بعد دو بوق برداشت عماد: مقداد😥 مقداد: سلام عماد خوبی؟ مرخص شدی عماد: مقداد کجایی الان مقداد: بیمارستان عماد: بیمارستان واسه چی توضیح بده ببینم چیشده مقداد: خواهرم اینجاست عماد: ادرس بده میام پیشت مقداد: نه عماد تو تازه مرخص شدی بهتره استراحت کنی عماد: مقداد نگرانم باید بیام پیشت مقداد: آخه عماد: آخه و شکر منتظرم با مقداد قطع کردم و برگشتم پیش بچه ها عماد: چرا بهم نگفتین مرصاد: انتظار نداشتی که تو بیمارستان بهت میگفتیم عماد: دقیقا همین انتظار و داشتم میثم: عماد کلی بازی در نیار دیگه بیا بشین عماد: ولی باید برم امیر مهدی: با این وضعت آخه عماد: من چیزیم نیست اما اگه نرم تا آخر عمرم عذاب وجدان ولم نمیکنه قاسم: پس برو عماد: بچه ها ممنونم یا علی مرصاد: عماد لطفا ادای جان فدا هارو در نیار اتفاقی افتاد حتما به یکیمون زنگ بزن خب؟ عماد: چشم چشم میثم: برو مواظب خودت باش عماد: فعلا از سالن استراحت زدم بیرون و رفتم پیش حاجی در زدم و رفتم تو . . ادامه‌دارد... https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad
بسم‌رب‌المهدی...🌱 . . ... [چهل‌و‌هفت] حاجی: بفرمایید عماد: سلام حاجی کی پیش مقداده؟😔 حاجی: سلام آقا عماد چقده بی مقدمه. خوبی؟ عماد: میشه برم پیشش؟ حاجی: عماد تو تازه مرخص شدی هنوز کامل خوب نشدی عماد: ولی حاجی اگه نرم تا عمر دارم عذاب وجدان ولم نمیکنه حاجی: اگه برای تو اتفاقی بیوفته ما هم عذاب وجدان میگیریم دیگه نه؟ عماد: حاجی مسولیتش با خودم خواهش میکنم بزارین برم حاجی: عماد چرا آدم و تو دوراهی میزاری عماد: حاجی خواهش کردم ازتون حاجی: وای از دست تو باش برو جاتو با سهیل عوض کن حواستم جمع کن اتفاقی نیوفته خب؟ عماد: حاجی دمت گرم پس من رفتم حاجی: پسر سر به هوا اسلحه برنمیداری؟ عماد: چشم از اتاق حاجی رفتم بیرون و اسلحمو برداشتم به سمت بیمارستان حرکت کردم وقتی رسیدم زنگ زدم به سهیل همونجا تو محوطه بود دستی برام تکون داد و رفتم پیشش. بی مقدمه پرید بغلم سهیل: وای عماد تو کی مرخص شدی😍 عماد: سلام آقا سهیل کمی پیش سهیل: خوبی؟ اینجا چیکار میکنی عماد: اومدم جامونو باهم عوض کنیم بمونم پیش مقداد سهیل: ولی با این حالت؟ عماد: بابا من چیزیم نیست سهیل: خیلی خب اسلحه داری؟ عماد: بله دارم سهیل: یادت که نرفته؟ عماد: نخیرم بیا برو وقت منو نگیر سهیل: چشم آقای مردم آزار عماد: برو خداحافظ حاجی بهم زنگ زده بود تا با عماد مخالفتی نکنم و تو ظاهر قبول کنم که میرم ولی اونجا باشم و حواسم به دوتاشونم باشه جامو که با سهیل عوض کردم مقداد اومد سمتم. حسابی بهم ریخته بود... تو این چند ساعت شکسته تر شده بود رفتم جلو. دیدم سرشو انداخته پایین و داره آروم اشک میریزه. بدون هیچ حرفی بغلش کردم. سرشو خم کرد و گذاشت روی سینم... دستمو بردم سمت سرش و بغلش کردم... لرزیدن شونه هاشو به وضوح احساس میکردم... قلبم تاب نیاورد و سرشو از خودم جدا کردم و بین دستام گرفتم... عماد: اقا مقداد داری آتیش میندازی به جونم مقداد: تو بودی چیکار میکردی؟💔 خواهرم رو تخت بیمارستان داداشم و زن داداشم هم معلوم نیست کجا و زیر دست کدوم بی شرفی اسیرن. الان بیشتر از هر وقتی به بودن بابام نیاز دارم... اما نیست میدونم اون شهید شده و جاش خوبه ولی ما چی؟ عماد: مقداد من خوب درکت میکنم همه ی این اتفاقا واسه منم افتاده... روزایی که بابام به عنوان مدافع حرم میرفت سوریه ما کلی سختی میکشیدیم... میشد بعد از یه ماه بی خبری بابام و زخمی میاوردن بیمارستان... میدونم سخته همه ی اینارو خودم تجربه کردم اما دلیل نمیشه تو از خودت ضعف نشون بدی. همه ی اینا میگذره و میره خاطره ای بیش تر نمیمونه... مقداد تو سرباز این کشوری. وقتی این شغل و قبول کردی؛ خودت با چشای خودت همه ی این روزا رو میدیدی کی بود بهم میگفت من این شغل و باهمه ی خطراتش قبول میکنم هان؟ مقداد: عماد من به خاطر خودم نگران نیستم میترسم خانواده ی خودم یا هرکس دیگه ای به خاطر من جونش به خطر بیوفته عماد: نمیوفته ترست بیخوده ما واسه چی اینجاییم؟ حالا هم پاشو خودتو جمع کن مرد که گریه نمیکنه بچه شدی دست مقداد و گرفتم و رفتیم داخل بیمارستان نشست رو صندلی... منم کنار مقداد وایستادم... سرشو انداخت پایین و دستاشو تکیه گاه کرد... حالش اصلا رو به راه نبود... باید خیلی هواشو نگه میداشتیم... دستمو گذاشتم رو شونشو آروم گفتم: همین جا باش میام رفتم سمت اتاق خواهرش که با دیدن خانم محمودی خیالم راحت شد... عماد: سلام خانم محمودی خسته نباشید خانم محمودی: سلام آقای مهدوی ممنون شما هم خسته نباشید عماد: تشکر حال خانم رضوی چطوره؟ برادرشون خیلی نگرانن خانم محمودی: والله چی بگم هنوز بهوش نیومدن ولی پزشکشون امیدوارن. ان شا ء الله خوب میشن شما خیالتون راحت من هستم اینجا عماد: دست شما درد نکنه پس با اجازه... از خانم محمودی فاصله گرفتم و برگشتم پیش مقداد. . . ادامه‌دارد.... https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad
بسم‌رب‌‌المهدی...🌱 . . ... [چهل‌و‌هشت] عماد: برادر من نگران چی هستی تو دکترش هم امیدواره که حالش خوب میشه مقداد: راس میگی؟ عماد: دروغم کجا بود مرد حسابی مقداد: ینی بهوش میاد؟ عماد: وا چرا نیاد ایشون حالشون بهتر از من و توعه فقط یکم خستس از دست تو مقداد: نمکدون😐 عماد: من میرم یه چیزی بخرم بیام مقداد: لازم نکرده بشین اینجا خودتو به فشار ننداز دوباره پهلوت درد میگیره هاا عماد: برادر من؛ من چیزیم نیست مقداد: گفتم که نیازی نیست. یه کاری نکن به حاجی گزارش بدمااا عماد: وای باشه حرفمو پس میگیرم مقداد: عماد چرا احساس میکنم تو به عنوان محافظ پیشمی؟ عماد: احساست بیخود میگه دیگه مقداد: نه احساسم درست میگه عماد: تو اونطوری فکر کن مقداد: آخه اسلحه هم پیشته عماد: تو از کجا دیدی مقداد: بابا بخدا منم یه نظامیم😐 عماد: باشه تو بردی مقداد: ببین یه کاری نکن کار دستت بدمااا عماد: من مثل سیریش میچسبم بهت. ببینم چیکار میخوای بکنی مقداد: بیخیال من شو بزار یکم تنها بمونم عماد: تنها بمونی که کار دست خودت بدی؟ مقداد: بابا شاید میخوام یکم با خودم خلوت کنم عماد: خب منم با خودم خلوت میکنم که دوتایی خلوتمون بزرگتر بشه😂 مقداد: رو نیست که سنگ پای قزوینه😐 عماد: همینی که هست دستور دستور حاجیه تو هم نمیتونی سر پیچی کنی مقداد: خب منم میتونم یه کاری کنم که زخمی بشم بعد فکر کنن تو حواست نبوده عماد: باشه بکن ولی من هنوزم سیریشم مقداد: خدایا بهم صبر حضرت ایوب و عطا کن😐 عماد: الهی امین... . . [ساعت یک و بیست دقیقه شب] زمانی( عضو یگان ویژه) از وقتی توی ادارمون نفوذی پیدا شده بود؛ هممون چشممون ترسیده بود و حواسمون خیلی جمع بود... به خاطر پرونده ای که زیر دست فرماندمون بود، چند باری بچه های تیم تهدید شده بودن... تهدید از طرف یه مردی بود که میخواست پرونده بدون هیچ دردسری بسته بشه و حتی سر این قضیه میخواستن به فرماندمون رشوه بدن... . . با صدای پیامکی که روی گوشیم اومد، لای چشمامو باز کردم... توی تاریکی دنبال گوشیم میگشتم که محسن با صدای خابالود گفت: این کیه نصف شبی مردم خواب ندارناا. راحله: محسن پاشو چراغ و روشن کن ببینم محسن پاشد و چراغ اتاق رو روشن کرد و من تونستم راحت گوشیمو از زیر تخت پیدا کنم. محسن: گوشی زیر تخت چیکار میکنه؟ راحله: من چمیدونم افتاده دیگه محسن: کوثر خوابه؟ راحله: دختر شماست دیگه تا نصف شب بیدار بود به زور خوابوندمش محسن: ای بابا😐 گوشیمو برداشتم و روشن کردم با دیدن اسم آیه سریع از رو تخت بلند شدم و نشستم چشمام هنوز نیمه باز بود محسن شاکی برگشت طرفم و گفت: راحله داری نگرانم میکنی چیزی شده؟ راحله: خ...خودمم نمیدونم سریع پیامی که از طرف آیه اومده بود رو باز کردم و با همون تعجب بلند خوندم راحله: سلام آیه جان ببخشید نصف شبی مزاحمت میشم اما باید ببینمت اگه بشه سریع خودتو برسون پارک سر کوچه لطفا تنها بیا فقط زود ممنون محسن: خب الان چیکار میخوای بکنی؟ راحله: باید برم دیگه محسن: نصف شبی؟ تنهایی؟ خطرناکه راحله: ندیدی گفت تنها بیا. ممکنه مسئله کاری باشه محسن: مگه تو نگفتی آیه خانم عکاسه؟ راحله: آره ولی... نمیدونم محسن نمیدونم باید برم ممکنه جونش در خطر باشه... محسن: بزار منم با پوشش بیام راحله: نه نمیشه محسن: لااقل به فرماندتون خبر بده راحله: محسن من آماده میشم برم خب؟ اگه تا نیم ساعت برنگشتم زنگ بزن به حاجی بگو. جی پی اس هم فعاله بلند شدم و لباسامو پوشیدم... یه روسری سیاه برداشتم همراه چادر عربی که دم دستم بود... پ.ن:آرامش‌قبل‌از‌طوفان . . ادامه‌دارد... https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad
بسم‌رب‌المهدی...🌱 . . ... [چهل‌و‌نه] محسن: راحله اینطوری که من میمیرم از نگرانی... راحله: نمیر جانم بزار برم بعد محسن: نچ نچ باش برو ولی مواظب باش خب؟ راحله: محسن جان شغلم همینه توهم انقده غر نزن ناسلامتی پاسدار این کشوریاا محسن: چشم راحله: فعلا یاعلی محسن: علی یارت از خونه زدم بیرون. تاریکی کوچه باعث میشد خوف بگیرم. بارون یکسره داشت میبارید... با بادی که خورد تو صورتم پالتوم رو کیپ تر کردم و چادرم رو محکم تر گرفتم... گوشی همچنان تو دستم بود. حس بدی داشتم نسبت به پیام بی موقع آیه... پا رو دلم گذاشتم و شماره ی آیه رو گرفتم... هرچی زنگ میزدم رد میکرد... نگرانیم داشت بیشتر میشد... وقتی رسیدم کنار پارک اطرافمو نگا کردم... آدرس دوباره تو ذهنم مرور شد: پارک سر کوچه. نیمکت زرد رنگ رو به روی بانک ملت... با نیمکت زرد رنگ فقط بیست متر فاصله داشتم... اما دلشوره هام اجازه نمیداد برم داخل پارک... خیابون خلوت خلوت بود... گاه گاهی ماشینی با سرعت رد میشد... که بجای دلگرمی بیشتر باعث خوف و رجا میشد... دلم رو زدم به دریا و وارد پارک شدم کنار نیمکت زرد رنگ هیچ کس نبود... این باعث شد تا چند قدم جلوتر برم... اما هیچ خبری نبود... خواستم گوشیم رو بردارم و دوباره به آیه زنگ بزنم که دستی با سرعت روی شونه ام نشست و منو با شدت کشید طرف خودش.... با چشمای از حدقه بیرون زده زل زده بودم به صورت طرف... اما تاریکی اجازه نمیداد قشنگ تشخیص بدم خواستم خودمو عقب بکشم که سردی اسلحه رو روی پیشانیم به وضوح حس کردم... با صدای خفه ای گفت: وایستا سر جات. دست از پا خطا کنی پنج تا تک تیر انداز هم زمان جونتو میگیرن... با اسلحه زد رو کتفم و اشاره کرد که برم اون ور تر... وسط پارک تاریک تر و ترسناک تر بود... اسلحه رو اینبار سمت قلبم نشونه رفت... با صدای خیلی آروم گفت: فلش و میگیری. نه من تورو دیدم نه تو منو... بعد پر کردن اطلاعات بهت پیام میدم تا فلش و تحویل بدی مفهوم؟ راحله: خیلی عجله کردی من جاسوسی کشورم و نمیکنم با گفتن این حرف خواستم دستمو ببرم سمت اسلحه و با یه حرکت بندازمش زمین که قبل من صدای شلیک اومد... اصلا فکرشو نمیکردم چنین اتفاقی بیوفته... با صدای آخ ضعیفی دستم و بردم سمت کتفم... گرمای خون رو به وضوح حس میکردم. احساس میکردم از کتفم تا نوک انگشتم بی حسه.... شدت درد خیلی زیاد بود... به زور تعادلم رو حفظ کردم... گوشی از دستم افتاد زمین... خانمه دستشو برد سمت گردنم و فشار داد. گفت: من تورو بهتر از هرکسی میشناسم خانم رزمی کار هه. این رزمت به هیچ دردی نمیخوره... بخوای حرکت اضافه کنی گلوله دوم وسط قلبته... حالا فلش و قبول میکنی یا.... راحله: گلوله سوم و چهارم هم نمیتونه منو از حرفم برگردونه...😠 با بی رحمی تمام چاقوشو در آورد و منی که تعادلم ضعیف بود رو به راحتی انداخت رو زمین... چاقو رو گذاشت کنار گردنم... اینبار با صدای خشن تر گفت: برای بار آخر میگم اطلاعات و میرسونی بهم یا پشیمونت کنم؟ با تمام دردی که داشتم به زحمت گفتم: منم... بر...برای...بار...آخر...م...میگم...جا...جاسوسی..و....کشورم...رو...نمی...نمیکنم. دیگه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد... با اینکه صورتش رو پوشانده بود اما به راحتی میتونستم قیافه ی اون لحظه و شدت عصبی بودنش رو تشخیص بدم... بعد مشتی که حواله ی کتفم کرد چاقو رو با شدت تمام پایین قلبم فرود آورد. از درد تو خودم مچاله شده بودم... تو اون لحظه به هیچی فکر نمیکردم جز مرگ... دوباره با اون صدای ضعیفش گفت: بد کردی باهام. دوباره میبینمت... ازم دور شده بود... تحمل اون همه درد خیلی سخت بود...گوشیم حدود یه متر باهام فاصله داشت ولی از شدت درد و سوزش نمیتونستم تکون بخورم و برش دارم... . . ادامه‌دارد https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad
27.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
درده دوا رقیه 💔 . 🌱 🏴 📲 👇 نشانی ما در فضای مجازی : 👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad گروـہ ؋ـرهنگے اجتماعے سیاسے ܢ̣ࡎࡅ࡙ـــܝ‌ࡅ߳ߺߺܙ 😊با انتشار محتوا در ثواب آن سهیم باشید 😊
¦→📙••• •حاج‌قاسم‌پنج‌ تیڪه‌شدھ‌بودتاایران‌ مثل‌سوریہ‌نشہ‌تا توخونہ‌‌هامون‌امنیت‌چہ‌ ازلحاظ‌جانۍ‌چہ‌ مالۍداشتہ‌باشیم!(:✌️🏿 -وحالاڪارےنکنیم‌ شرمندھ‌خون‌شھداشیم ‌ ༺༻۱.۲٠༺༻🖤 👇 نشانی ما در فضای مجازی : 👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad گروـہ ؋ـرهنگے اجتماعے سیاسے ܢ̣ࡎࡅ࡙ـــܝ‌ࡅ߳ߺߺܙ 😊با انتشار محتوا در ثواب آن سهیم باشید 😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از راه دور به تو سلام ای خدا روزی کن تو دریای کرم حسین ... 👇نشانی مادر فضای مجازی:👇 🆔https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad گروـہ ؋ـرهنگے اجتماعے سیاسے ܢ̣ࡎࡅ࡙ـــܝ‌ࡅ߳ߺߺܙ 😊با انتشار محتوا در ثواب آن سهیم باشید 😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فهمیدم هیچکسی برام حسین نمیشه♥️ . 🌱 🏴 📲 👇 نشانی ما در فضای مجازی : 👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad گروـہ ؋ـرهنگے اجتماعے سیاسے ܢ̣ࡎࡅ࡙ـــܝ‌ࡅ߳ߺߺܙ 😊با انتشار محتوا در ثواب آن سهیم باشید 😊
دلمون تنگ شده . .❤️‍🩹 برا محرمایی که کنار حضرتِ آقا با روضه ی حضرت عباس ! میشکستی ؛🥀 و سیل اشک امونت نمیداد (:💔 | | | 👇نشانی مادر فضای مجازی: 👇 -𝐉𝐎𝐈𝐍🥀"‌ ❥︎|https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad گروـہ ؋ـرهنگے اجتماعے سیاسے ܢ̣ࡎࡅ࡙ـــܝ‌ࡅ߳ߺߺܙ 😊با انتشار محتوا در ثواب آن سهیم باشید 😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نفسـ نفسمـ ذڪر ڪربلاسٺ ڪربلا میخوامـ آقا 🖤 🏴 〰 ‌‌ 👇 نشانی ما در فضای مجازی : 👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad گروـہ ؋ـرهنگے اجتماعے سیاسے ܢ̣ࡎࡅ࡙ـــܝ‌ࡅ߳ߺߺܙ 😊با انتشار محتوا در ثواب آن سهیم باشید 😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_ حرم‌حسین‌:) چجورے‌دلت‌میاد‌نرم؟؟ 👇 نشانی ما در فضای مجازی : 👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad گروـہ ؋ـرهنگے اجتماعے سیاسے ܢ̣ࡎࡅ࡙ـــܝ‌ࡅ߳ߺߺܙ 😊با انتشار محتوا در ثواب آن سهیم باشید 😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عاشقِ أبي عبدالله معشوقِ خداست...♥️ ⇠|♥️|•• ツ ⇠|♥️|•• ツ ⇠|♥️|•• ツ 👇 نشانی ما در فضای مجازی : 👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad گروـہ ؋ـرهنگے اجتماعے سیاسے ܢ̣ࡎࡅ࡙ـــܝ‌ࡅ߳ߺߺܙ 😊با انتشار محتوا در ثواب آن سهیم باشید 😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
- -🖤🖇࿐‌ _به‌قول‌حاج‌مهدی‌رسولی‌: گذرم‌تابه‌درِخانه‌ات‌افتاد‌حسین... خانه‌آباد‌شدم‌خانه‌ات‌آباد‌حسین(((:💔 #محرم #امام_حسین #پروفایل #بصیرت 👇 نشانی ما در فضای مجازی : 👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad گروـہ ؋ـرهنگے اجتماعے سیاسے ܢ̣ࡎࡅ࡙ـــܝ‌ࡅ߳ߺߺܙ 😊با انتشار محتوا در ثواب آن سهیم باشید 😊
سـلام‌بـرمـردی‌کـه‌آرام‌سخـن‌مـی‌گفـت ویـک‌جهـان‌از‌صـدایـش‌مـی‌لـرزیـد . . . 🖤 1.20 به وقت حاجی🖤 👇 نشانی ما در فضای مجازی : 👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad گروـہ ؋ـرهنگے اجتماعے سیاسے ܢ̣ࡎࡅ࡙ـــܝ‌ࡅ߳ߺߺܙ 😊با انتشار محتوا در ثواب آن سهیم باشید 😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•|❤️✨‌|• مۍگفت.. خدایامن‌نمیدونم‌چجوریـے بابنده‌هات‌تامۍڪنـے، ولـےبہ‌این‌نتیجہ‌رسیدم‌ ڪہ‌هرڪسـےروبیشتردوس‌دارۍ بیشتربہ‌امام‌حسین(؏) مبتلاش‌مۍڪنـے(:🖤️ 👇 نشانی ما در فضای مجازی : 👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad گروـہ ؋ـرهنگے اجتماعے سیاسے ܢ̣ࡎࡅ࡙ـــܝ‌ࡅ߳ߺߺܙ 😊با انتشار محتوا در ثواب آن سهیم باشید 😊
کربلا:) 👇 نشانی ما در فضای مجازی : 👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad گروـہ ؋ـرهنگے اجتماعے سیاسے ܢ̣ࡎࡅ࡙ـــܝ‌ࡅ߳ߺߺܙ 😊با انتشار محتوا در ثواب آن سهیم باشید 😊