eitaa logo
بصیرت انقلابی
1.1هزار دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
3.7هزار ویدیو
24 فایل
﷽ ❀خادم کانال⇦ ❥ @abooheydar110 ❀خادم تبادل⇦ ❥ @yale_jamal ❀خادم تبادل⇦ ❥ @Alivliollah 🍀ڜࢪۅ؏ ڦعأڶيٺ ٩٨/٠١/٣٠🍀
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️بِسْـمِ اللّٰـهِ الرَّحْـمٰنِ الرَّحٖـیْم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😍 امیر المومنین (؏) می فرمایند :↯ یاران مهدی همه جوان اند و پیر در میان آنها به چشم نمیخورد ، مگر اندک مانند سرمه در چشم. 📚الغیبة للطوسی ، ص ⁴⁷⁶ 🆔 @basirat_enghelabi110
🧡🍂" ⊰•رفتھ سردار نفس تازه ڪند برگردد... چون‌ ظھور گل زهرا بھ خدا نزدیڪ است!•⊱ 🆔 @basirat_enghelabi110
خدامیگھ : میدونم‌چۍ‌تو‌دلت‌میگذره‌ پس‌آنقدر‌نگران‌نباش !🌿- 🆔 @basirat_enghelabi110
••• 🗒 .. ظہور نزدیک‌ تر از اون‌ چیزیہ‌ کہ‌ ذهن‌ و عقل‌ و‌ منطق‌ ما؛ درکش‌ کنہ! کوچیک‌ ترین‌ کارما.. دقت‌ کن کوچیک‌ ترین‌ کارما تو ظہور آقا اثر داره🌿☝️🏼 💔 🆔 @basirat_enghelabi110
_هࢪ ۅقټ بیڪاࢪ شڊۍ! یھ ټسبیح بگیر دسټټ ۅ بگۅ "اݪݪهم عجݪ ݪۅݪیڪ الفࢪج" هم ڊݪِ خۅڊټ آرۅم میگیرھ هم‌ڊݪِ آقا ڪھ‌یڪۍ ڊارھ برا ظهۅرش ڊعا میڪݩھ. 🆔 @basirat_enghelabi110
‹💔📕› دو روز بود ڪه معده درد شدیدی گرفته بود...🥀 یه روز تو حجره دیدیمــ نشسته داره گریـھ میڪنه😮! گفتمــ علے چیه؟ چته؟!😥 گفتــ : این دو سـه روز دل درد گرفتمــ گریمــ برای این نیست! برای آقام حسن گریه میڪنمــ قربون آقام برم . . . به خاك افتاده بود، به خودش میپیچید💔 🌿 ⃟🌸 🆔 @basirat_enghelabi110
بصیرت انقلابی
#قصّه‌دلبـری🌸💕 #قسمت2 وقتی دیدم توجهی نمیکنه، رفتم پیش آقای محمد خانی. صداش زدم، جوابی نداد.. چند ب
🌸💕 کسی که حتی کارهای معمولی و عرف جامعه رو انجام نمی‌داد و خیلی مراعات می‌کرد، دلش گیر کرده و حالا گیر داده به یک نفر و طوری رفتار می‌کرد که همه متوجه شده بودن. گاهی بعد از جلسه که کلی آدم ‌نشسته بودن، به من خسته نباشید می‌گفت و یا بعد مراسم های دانشگاه که بچه ها با ماشین های مختلف میرفتن، بین این همه آدم از من می‌پرسید: +با چی‌و کی برمی‌گردید؟ گفتم: - به شما ربطی نداره که من با کی میرم! اصرار می‌کرد حتما باید با ماشین بسیج برید یا براتون ماشین بگیرم. می‌گفتم: - اینجا شهرستانه. شما اینجارو با شهر خودتون اشتباه گرفتین، قرار نیست اتفاقی بیفته! گاهی هم که پدرم منتظرم بود، تا جلوی در دانشگاه می‌اومد که مطمئن شه. تو اردوی مشهد، سینیِ سبک کوکو سیب زمینی دست من بود و دست دوستم هم جعبه سنگین نوشابه! عزّ و التماس می‌کرد که: +سینی رو بدید به من سنگینه! گفتم: - نه ممنون، خودم می‌برم! ورفتم.... از پشت سرم گفت: +مگه من فرمانده نیستم‌؟ دارم می‌گم بدین به من! چادرم و کشیدم جلوتر و گفتم: - فرمانده بسیج هستین نه فرمانده آشپزخونه! گاهی چشم غره میرفتم بلکه سر عقل بیاد، ولی انگار نه انگار... چند دفعه کارهایی رو که میخواست برای بسیج انجام بدم، نصفه نیمه رها می‌کردم و بعد هم با عصبانیت بهش توپیدم. هر بار نتیجه عکس می‌داد! نقشه ای سر هم کردم که خودم و گم و گور کنم و کمتر تو برنامه ها و دانشگاه آفتابی بشم، شاید از سرش بیفته! دلم‌ لک میزد‌ برای برنامه های{بوی بهشت} راستش‌ از همونجا‌ پام به ‌بسیج باز شد. دوشنبه ها عصر، یه روحانی کنار ‌معراج شهدا تفسیر زیارت عاشورا می‌گفت و اکثر بچه ها اون روز رو روزه میگرفتن! بعد نماز هم کنار شمسه معراج افطار می‌کردیم. پنیر که ثابت بود، ولی هر هفته ‌ضمیمه‌ش فرق می‌کرد... هندونه، سبزی یا خیار! گاهی هم ‌می‌شد یکی به دلش می‌افتاد که آش نذری بده. : نـوش جـونـت رفـیق..!🌱
بصیرت انقلابی
#قصّه‌دلبـری🌸💕 #قسمت3 کسی که حتی کارهای معمولی و عرف جامعه رو انجام نمی‌داد و خیلی مراعات می‌کرد، د
🌸💕 یک کلام بودنش ترسناک به نظر میرسید. حس می‌کردم مرغش یه پا داره. می‌گفتم: - جهان بینی‌ش نوکِ دماغشه، آدمِ خود مچکربین... تو اردوهایی که خواهران رو می‌برد، کسی حق نداشت تنهایی جایی بره، حداقل سه نفری! اصرار داشت جمعی وفقط با برنامه های کاروان همراه باشید. ما از ‌برنامه های کاروان بدمون نمی‌اومد، ولی می‌گفتیم گاهی آدم‌ دوست داره تنها ‌باشه و خلوت کنه یا احیانا دونفر دوست دارن باهم برن. تو اون موقع باید یجوری می‌پیچوندیم و در می‌رفتیم. چند بار تو این در رفتنا مُچِمون رو گرفت. بعضی وقت ها فردا یا پس فرداش به واسطه ماجرایی یا سوتی های خودمون می‌فهمید. یکی از اخلاق بدش این بود که به ما می‌گفت: فلان جا نرید و بعد که به حساب خودمون زیرآبی می‌رفتیم، می‌دیدیم بَه! آقا خودش اونجاست؛ نمونه اش حسینیه گردان تخریب دوکوهه. رسیدیم پادگان دوکوهه..‌ شنیدیم دانشجویان دانشگاه امام صادق{ع} قراره برن حسینیه گردان تخریب. این پیشنهاد رو مطرح کردیم... یک پا ایستاد که: +نه. چون دیر اومدیم و بچه ها خسته‌ن، بهتره برن بخوابن که فردا صبح سرحال از برنامه ها استفاده کنن. و اجازه نداد... گفت: +برن بخوابن! هرکی خسته نیست، می‌تونه بره داخل حسینیه حاج همت! : نـوش جـونـت رفـیق..!🌱
✨ هنگـام‌تولد‌در‌گوشمان‌اذان‌میگویند ولے‌نماز‌نمیخوانند.. هنگام‌مرگ‌برایمان‌فقط‌نماز‌میخوانند بدون‌اذان...! اذان‌هنگام‌تولد‌براۍ‌نمازی‌است‌ ڪہ‌هنگام‌مرگ‌میخوانند! و‌چقدر‌ڪوتاھ‌است‌این‌زندگے! بہ‌فاصلہ‌یڪ‌اذان‌تا‌نماز :) 🆔 @basirat_enghelabi110