#حـجآبفـاطمـی🍭♥️
-
خوآهرمهیچمےدآنستے...
خآڪےڪھبرچآدرتمےنشیند
تشڪروتقدیراستخوآنهآے
خآڪسترھشدھے
شھیدآنازتوست؟!
بخآطرحفظحجآبتـ∞ツ
#شہیدانه
#تلنگرانھ
#چـادرانهـ
#بصیرتانقلابی
🆔
@basirat_enghelabi110
13.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پیشنهاد_دانلود✅
حتما ببینید 🎥
نبینی از کفت رفته داداش...😏
❌❌❌ترکووووووونده😮😮😮😍😊😇
کاری از :
🎙 عباس سعید
⁴ روز تا عید #غدیر😍♥️
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
بصیرت انقلابی
#پیشنهاد_دانلود✅ حتما ببینید 🎥 نبینی از کفت رفته داداش...😏 ❌❌❌ترکووووووونده😮😮😮😍😊😇 کاری از : 🎙 عب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#اینجوریهستیرفیق⁉️•.
.
اگرشهـٰادتمۍخواهید
رزمنـدهزمـانخـودباشید ،
شهـٰادترابهاهـلِدردمۍدهند..🔥!°
#شهیدبهشتی🍃•.
#بصیرتانقلابی
🆔
@basirat_enghelabi110
「🌸🕊」
#درمحفلشھدا✨
راهرشدفقطازسختیمیگذره
ومنمبایدازخودموخانوادهام
کهدوستشوندارمبگذرم
آدمبایدهیچبشهتابهخدابرسہ..
اولتوپخوردزمین
بعدرفتآسمون..:)
#شھیدمصطفیصدرزادھ'!🌿
#بصیرتانقلابی
🆔
@basirat_enghelabi110
¦♥️🌿
•.
❬حٰاجقـٰاسمقلبـَم!'
خَندههٰایتآنچِنآنجٰادوڪنَد جٰانِمرا
هَرچھغَمآیدسَرمهـَرگزنـَبینَم آفَتے!シ❁︎❭
•.
#حاجقاسم
#بصیرتانقلابی
🆔
@basirat_enghelabi110
بصیرت انقلابی
¦♥️🌿 •. ❬حٰاجقـٰاسمقلبـَم!' خَندههٰایتآنچِنآنجٰادوڪنَد جٰانِمرا هَرچھغَمآیدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بصیرت انقلابی
#قصّهدلبـری🌸💕 #قسمت104 بار آخر بهش گفتم: - تا رکورد صد روز رو نشکنی ظاهراََ قرار نیست برگردی! گفت
#قصّهدلبـری🌸💕
#قسمت105
خیالم راحت شد، سر به بدن داشت.
آرزوش بود مثل اربابش بی سر شهید شه..!
پیشونیش مثل یخ بود:
- به به! زینت ارباب شدی! خرج ارباب شدی!
نوش جونت! حقت بود!
اول از همه ابروهاش رو مرتب کردم!
دوست داشت، خوشش میومد...
وقتی ابروهاش رو نوازش میکردم، خوابش میبرد.
دست کشیدم داخل موهاش، همون موهایی که تازه کاشته بود...
همون موهایی که وقتی با امیرحسین بازی میکرد، میخندید:
+نکش! میدونی بابت هرتار اینا پونصد هزار تومن پول دادم!
یک سال هم نشد..!
مشمای دور بدنش رو باز کرده بودن، باز ترکردم.
دوست داشتم با همون لباس رزم ببینمش.
کفن شده بود.
ازم پرسیدن:
+کربلا و مکه که رفتید، لباس آخرت نخریدید؟
گفتم:
- اتفاقاََ من چند بار گفتم، ولی قبول نکرد.
میگفت:
+من که شهید میشم، شهیدم که نه غسل داره نه کفن!
ناراحت بودم که چرا با لباس رزم دفنش نکردن.
میخواستم بدنش رو خوب ببینم. سالمِ سالم بود.
فقط بالای گوشش یک تیر خورده بود.
وقتش رسیده بود. همه کارایی که دوست داشت، انجام دادم
همون وصیت هایی که موقع بازی هامون میگفت.
راحت کنارش زانو زدم، امیرحسین رو نشوندم روی سینهش.
درست همون طور که خودش میخواست.
بچه دست انداخت به ریش های بلندش..!
#ـشرایـطکُپی: نـوش جـونـت رفـیق..!🌱
بصیرت انقلابی
#قصّهدلبـری🌸💕 #قسمت105 خیالم راحت شد، سر به بدن داشت. آرزوش بود مثل اربابش بی سر شهید شه..! پیشونی
#قصّهدلبـری🌸💕
#قسمت106
- یا زینب! چیزی جز زیبایی نمیبینم!
گفته بود:
+اگه جنازه ای بود و من رو دیدی، اول از همه بگو نوش جونت!
بلند بلند میگفتم:
- نوش جونت! نوش جونت!
میبوسیدمش، میبوسیدمش، میبوسیدمش....
این نیم ساعت رو فقط بوسیدمش!
بهش میگفتم:
- بی بی زینب{س} هم بدن امام رو وقتی میونِ نیزه ها پیدا کرد، در اولین لحظه بوسیدش... سلام منو به ارباب برسون.
به شونه هاش دست کشیدم، شونه های همیشه گرمش، سردِ سرد شده بود.
چشمش باز شد، حاج آقا اومد، فکر کردم دستم خورده یا وقت بوسیدن و دولا راست شدن باز شده.
اون قدر غرق بوسیدنش بودم که متوجه چشم باز کردنش نشدم.
حاج آقا دست کشید رو چشمش، اما کامل بسته نشد...!
اومدن که:
+باید تابوت رو ببریم داخل حسینیه!
نمیتونستم دل بکنم... بعد از ۹۹ روز دوری، نیم ساعت که چیزی نبود!
باز دوباره گفتن:
+پیکر باید فریز شه!
داشتم دیوونه میشدم هی که میگفتن:
+فریز، فریز ،فریز
بلند شدن از بالای سر شهید، قوت زانو میخواست که نداشتم.
حریف نشدم.
تابوت رو بردن تو حسینیه که رفقا و حاج خانوم باهاش وداع کنن.
زیر لب گفتم:
- یا زینب، باز خداروشکر که جنازه رو میبرن نه من رو!
بعد از معراج، تا خاکسپاری فقط تابوتش رو دیدم.
موقع تشعیع خیلی سریع حرکت میکردن.
پشت تابوتش کهراه میرفتم؛
زمزمه میکردم:
- ای کاروان، آهسته ران، آرامِ جانم میرود!
این تک مصرع رو تکرار میکردم و نمیتونستم به پای جمعیت برسم.
#ـشرایـطکُپی: نـوش جـونـت رفـیق..!🌱
بصیرت انقلابی
#قصّهدلبـری🌸💕 #قسمت106 - یا زینب! چیزی جز زیبایی نمیبینم! گفته بود: +اگه جنازه ای بود و من رو دی
#قصّهدلبـری🌸💕
#قسمت107
فردا صبح، تو شهرک شهید محلاتی از مسجد نزدیک خونمون، تا مقبره الشهدا تشعیع شد.
همون جا کنار شهدا نمازش رو خوندن
یاد شب عروسی افتادم، قبل از اینکه از تالار بریم خونه، رفتیم زیارت شهدای گمنام شهرک.
مداح داشت روضه حضرت علی اصغر{ع} میخوند.
نمیدونستم اونجا چه خبره!!
شروع کرد به لالایی خوندن.
بعد هم گفت:
+همین دفعه آخر که داشت میرفت، به من گفت:
+من دارم میرم و دیگه بر نمیگردم! توی مراسمم برای بچهم لالایی بخون.
محمدحسین نوحه{رسیدی به کربُبَلا خیره شو/به گنبد به گلدسته ها خیره شو/اگه قطره اشکی چکید از چشات/به بارون این قطره ها خیره شو...}
رو خیلی میخوند و دوست داشت!
نمیدونم کی به گوش مداح رسونده بود یا خودش انتخاب کرده بود که بخونتش...!
یکی از رفقای محمدحسین که جزء مدافعان حرمم بود، اومد که:
+اگه میخواین بیاین با آمبولانس همراه تابوت برین بهشت زهرا.
خواهر و مادر محمدحسین هم بودن، موقع سوار شدن به من گفت:
+محمدحسین خیلی سفارش شمارو پیش من کرده!
اونجا باهم عهد کردیم هرکدوم زودتر شهید شد، اون یکی هوای زن و بچهش رو داشته باشه..'
#ـشرایـطکُپی: نـوش جـونـت رفـیق..!🌱