#حدیثانه😍
پیامبر خدا ﷺ در توصيف امیرالمومنین (؏) می فرمایند :↯
او سرور اوصياست،
نیک بختى به او پيوند خورده است ،
و مرگ در راه فرمانبرى از او شهادت است...
📚 أمالی الصدوق : ⁵/²⁸
#بصیرتانقلابی
🆔
@basirat_enghelabi110
چــہ زیبا میــشوم با تــو
دِلَمــــ روشنــــ
دِلَمــــ صافـــ اســت
در این دنیاے رنگارنگ
درین آشوبِ شهر آشوب
خدا داند کہ با چـــادر👀♥️
تـــمامِ راه هموار است...
#چـادرانهـ
#حـجآبفـاطمـی
#بصیرتانقلابی
🆔
@basirat_enghelabi110
وقتیجامعهمـارا
بیغیرتیوبیحجـابی گرفت
گریهڪنڪهاسلامدر خطـراسـت:/
#تلنگرانہ
#شہیدانه
#بصیرتانقلابی
🆔
@basirat_enghelabi110
#حـجآبفـاطمـی🍭♥️
-
خوآهرمهیچمےدآنستے...
خآڪےڪھبرچآدرتمےنشیند
تشڪروتقدیراستخوآنهآے
خآڪسترھشدھے
شھیدآنازتوست؟!
بخآطرحفظحجآبتـ∞ツ
#شہیدانه
#تلنگرانھ
#چـادرانهـ
#بصیرتانقلابی
🆔
@basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پیشنهاد_دانلود✅
حتما ببینید 🎥
نبینی از کفت رفته داداش...😏
❌❌❌ترکووووووونده😮😮😮😍😊😇
کاری از :
🎙 عباس سعید
⁴ روز تا عید #غدیر😍♥️
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
بصیرت انقلابی
#پیشنهاد_دانلود✅ حتما ببینید 🎥 نبینی از کفت رفته داداش...😏 ❌❌❌ترکووووووونده😮😮😮😍😊😇 کاری از : 🎙 عب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#اینجوریهستیرفیق⁉️•.
.
اگرشهـٰادتمۍخواهید
رزمنـدهزمـانخـودباشید ،
شهـٰادترابهاهـلِدردمۍدهند..🔥!°
#شهیدبهشتی🍃•.
#بصیرتانقلابی
🆔
@basirat_enghelabi110
「🌸🕊」
#درمحفلشھدا✨
راهرشدفقطازسختیمیگذره
ومنمبایدازخودموخانوادهام
کهدوستشوندارمبگذرم
آدمبایدهیچبشهتابهخدابرسہ..
اولتوپخوردزمین
بعدرفتآسمون..:)
#شھیدمصطفیصدرزادھ'!🌿
#بصیرتانقلابی
🆔
@basirat_enghelabi110
¦♥️🌿
•.
❬حٰاجقـٰاسمقلبـَم!'
خَندههٰایتآنچِنآنجٰادوڪنَد جٰانِمرا
هَرچھغَمآیدسَرمهـَرگزنـَبینَم آفَتے!シ❁︎❭
•.
#حاجقاسم
#بصیرتانقلابی
🆔
@basirat_enghelabi110
بصیرت انقلابی
¦♥️🌿 •. ❬حٰاجقـٰاسمقلبـَم!' خَندههٰایتآنچِنآنجٰادوڪنَد جٰانِمرا هَرچھغَمآیدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بصیرت انقلابی
#قصّهدلبـری🌸💕 #قسمت104 بار آخر بهش گفتم: - تا رکورد صد روز رو نشکنی ظاهراََ قرار نیست برگردی! گفت
#قصّهدلبـری🌸💕
#قسمت105
خیالم راحت شد، سر به بدن داشت.
آرزوش بود مثل اربابش بی سر شهید شه..!
پیشونیش مثل یخ بود:
- به به! زینت ارباب شدی! خرج ارباب شدی!
نوش جونت! حقت بود!
اول از همه ابروهاش رو مرتب کردم!
دوست داشت، خوشش میومد...
وقتی ابروهاش رو نوازش میکردم، خوابش میبرد.
دست کشیدم داخل موهاش، همون موهایی که تازه کاشته بود...
همون موهایی که وقتی با امیرحسین بازی میکرد، میخندید:
+نکش! میدونی بابت هرتار اینا پونصد هزار تومن پول دادم!
یک سال هم نشد..!
مشمای دور بدنش رو باز کرده بودن، باز ترکردم.
دوست داشتم با همون لباس رزم ببینمش.
کفن شده بود.
ازم پرسیدن:
+کربلا و مکه که رفتید، لباس آخرت نخریدید؟
گفتم:
- اتفاقاََ من چند بار گفتم، ولی قبول نکرد.
میگفت:
+من که شهید میشم، شهیدم که نه غسل داره نه کفن!
ناراحت بودم که چرا با لباس رزم دفنش نکردن.
میخواستم بدنش رو خوب ببینم. سالمِ سالم بود.
فقط بالای گوشش یک تیر خورده بود.
وقتش رسیده بود. همه کارایی که دوست داشت، انجام دادم
همون وصیت هایی که موقع بازی هامون میگفت.
راحت کنارش زانو زدم، امیرحسین رو نشوندم روی سینهش.
درست همون طور که خودش میخواست.
بچه دست انداخت به ریش های بلندش..!
#ـشرایـطکُپی: نـوش جـونـت رفـیق..!🌱
بصیرت انقلابی
#قصّهدلبـری🌸💕 #قسمت105 خیالم راحت شد، سر به بدن داشت. آرزوش بود مثل اربابش بی سر شهید شه..! پیشونی
#قصّهدلبـری🌸💕
#قسمت106
- یا زینب! چیزی جز زیبایی نمیبینم!
گفته بود:
+اگه جنازه ای بود و من رو دیدی، اول از همه بگو نوش جونت!
بلند بلند میگفتم:
- نوش جونت! نوش جونت!
میبوسیدمش، میبوسیدمش، میبوسیدمش....
این نیم ساعت رو فقط بوسیدمش!
بهش میگفتم:
- بی بی زینب{س} هم بدن امام رو وقتی میونِ نیزه ها پیدا کرد، در اولین لحظه بوسیدش... سلام منو به ارباب برسون.
به شونه هاش دست کشیدم، شونه های همیشه گرمش، سردِ سرد شده بود.
چشمش باز شد، حاج آقا اومد، فکر کردم دستم خورده یا وقت بوسیدن و دولا راست شدن باز شده.
اون قدر غرق بوسیدنش بودم که متوجه چشم باز کردنش نشدم.
حاج آقا دست کشید رو چشمش، اما کامل بسته نشد...!
اومدن که:
+باید تابوت رو ببریم داخل حسینیه!
نمیتونستم دل بکنم... بعد از ۹۹ روز دوری، نیم ساعت که چیزی نبود!
باز دوباره گفتن:
+پیکر باید فریز شه!
داشتم دیوونه میشدم هی که میگفتن:
+فریز، فریز ،فریز
بلند شدن از بالای سر شهید، قوت زانو میخواست که نداشتم.
حریف نشدم.
تابوت رو بردن تو حسینیه که رفقا و حاج خانوم باهاش وداع کنن.
زیر لب گفتم:
- یا زینب، باز خداروشکر که جنازه رو میبرن نه من رو!
بعد از معراج، تا خاکسپاری فقط تابوتش رو دیدم.
موقع تشعیع خیلی سریع حرکت میکردن.
پشت تابوتش کهراه میرفتم؛
زمزمه میکردم:
- ای کاروان، آهسته ران، آرامِ جانم میرود!
این تک مصرع رو تکرار میکردم و نمیتونستم به پای جمعیت برسم.
#ـشرایـطکُپی: نـوش جـونـت رفـیق..!🌱
بصیرت انقلابی
#قصّهدلبـری🌸💕 #قسمت106 - یا زینب! چیزی جز زیبایی نمیبینم! گفته بود: +اگه جنازه ای بود و من رو دی
#قصّهدلبـری🌸💕
#قسمت107
فردا صبح، تو شهرک شهید محلاتی از مسجد نزدیک خونمون، تا مقبره الشهدا تشعیع شد.
همون جا کنار شهدا نمازش رو خوندن
یاد شب عروسی افتادم، قبل از اینکه از تالار بریم خونه، رفتیم زیارت شهدای گمنام شهرک.
مداح داشت روضه حضرت علی اصغر{ع} میخوند.
نمیدونستم اونجا چه خبره!!
شروع کرد به لالایی خوندن.
بعد هم گفت:
+همین دفعه آخر که داشت میرفت، به من گفت:
+من دارم میرم و دیگه بر نمیگردم! توی مراسمم برای بچهم لالایی بخون.
محمدحسین نوحه{رسیدی به کربُبَلا خیره شو/به گنبد به گلدسته ها خیره شو/اگه قطره اشکی چکید از چشات/به بارون این قطره ها خیره شو...}
رو خیلی میخوند و دوست داشت!
نمیدونم کی به گوش مداح رسونده بود یا خودش انتخاب کرده بود که بخونتش...!
یکی از رفقای محمدحسین که جزء مدافعان حرمم بود، اومد که:
+اگه میخواین بیاین با آمبولانس همراه تابوت برین بهشت زهرا.
خواهر و مادر محمدحسین هم بودن، موقع سوار شدن به من گفت:
+محمدحسین خیلی سفارش شمارو پیش من کرده!
اونجا باهم عهد کردیم هرکدوم زودتر شهید شد، اون یکی هوای زن و بچهش رو داشته باشه..'
#ـشرایـطکُپی: نـوش جـونـت رفـیق..!🌱
بصیرت انقلابی
#قصّهدلبـری🌸💕 #قسمت107 فردا صبح، تو شهرک شهید محلاتی از مسجد نزدیک خونمون، تا مقبره الشهدا تشعیع ش
#قصّهدلبـری🌸💕
#قسمت108
گفتم:
- میتونین کاری کنین برم تو قبر؟!
خیلی همراهی و راهنماییم کرد.
آبان ماه بود و خیلیسرد...
بارون هم نم نم میبارید.
وقتی رفتم پایین قبر، تمومِ تنم مور مور شد و بدنم به لرزه افتاد!
همه روضه هایی رو که برام خونده بود، زمزمه میکردم.
خاک قبر خیس بود و سرد..!
گفته بود:
+داخل قبر برام روضه بخون، زیارت عاشورا بخون، اشک گریه بر امام حسین{ع} رو بریز توی قبر؛
تا حدی که یخورده از خاکش گِل بشه!
براش خوندم. همون شعری که همیشه آخر هیئت گودال قتلگاه میخوندن،
خیلی دوسش داشت:
+"دل من بسته به روضه هات؛
جونم فدات میمیرم برات
پدر و مادر من فدات؛
جونم فدات میمیرم برات
چی میشه با خیل نوکرات؛
جونم فدات میمیرم برات
سر جدا بیام پایین پات؛
جونم فدات میمیرم برات"
صدای {این گل پرپر از کجا اومده} نزدیک تر میشد...
سعی کردم احساساتم رو کنترل کنم.
میخواستم واقعا اشکی که تو قبر میریزم، اشکِ بر روضه امام حسین{ع} باشه؛
نه اشک از دست دادن محمدحسین!
هرچی روضه به ذهنم میرسید، میخوندم و گریه میکردم.
#ـشرایـطکُپی: نـوش جـونـت رفـیق..!🌱
🕑 💠🌹💠 #بـہـجٺ_خـــوبـان
❓سؤال: برای ازدیاد محبت به حضرت حق و ولی عصر (عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف) چه بکنیم؟
⚜️ حضرت #آیت_الله_بهجت (قدس سره):
🎙️«گناه نکنید و نماز اول وقت بخوانید».
📘 برگی از دفتر آفتاب، ص ١٣۵.
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
🔥🔥🔥
🗣رابرت مالی نماینده آمریکا در امور ایران؛
« فشار حداکثری ترامپ علیه ایران به طرز وحشتناکی شکست خورد و این به طرز وحشتناکی به منافع آمریکا آسیب زده است.
ما آماده رفع تحریمها هستیم اگر آنها آماده بازگشت به محدودیتهایی که در توافق به آن متعهد شدند، باشند».
پ .ن.👈 این هنوز آغاز راه است.
گذشت دوران مدیران و مسئولین لیبرال که هر روز آدرس و سیگنال های ضعف و امتیازهای نقد به شما بدهند.
بصیرت انقلابی۵
در واتساپ👇
https://chat.whatsapp.com/JYJciIXK5yqB20eS4U4BPl
و ایتا👈
🆔 @basirat_enghelabi110
#حدیثانه😍
#امامهادی{ع}می فرمایند :↯
سرزنش کردن بهتر است از کینه به دل گرفتن.
📚میزان الحکمه ، ج ³ ، ص ¹³⁷
#بصیرتانقلابی
🆔
@basirat_enghelabi110
ازحضرتعلیعلیهالسلام:)سُوالکردند:
+ از آسمان سنگینتر چیست؟
- فرمود: تهمت به انسانِبیگناه
+ از دریـا پهناورتر چیست؟
- فرمود : قلبِ انسانِقانع(:
+ از زَهر تلختر چیست؟
- فرمود: صبر دَربرابِر انسانِنادان'|
#تلنگرانہ
#بصیرتانقلابی
🆔
@basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️ داستان معجزه امام هادی (ع) که باعث شد شخص واقفیه از اعتقادش دست بردارد
🔹جوانان این داستان حتما ببینید
🎙حجت الاسلام و المسلمین رفیعی
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
My Audio10.mp3
15.94M
♨️ سخنرانی حجت الإسلام رفیعی
میلاد امام هادی مبارک😍♥️🍃
بصیرت انقلابی
#قصّهدلبـری🌸💕 #قسمت108 گفتم: - میتونین کاری کنین برم تو قبر؟! خیلی همراهی و راهنماییم کرد. آبان
#قصّهدلبـری🌸💕
#قسمت109{قـسمـت پـایانے}
دست و پام کرخت شده بود و نمیتونستم تکون بخورم...
یاد روز خواستگاری افتادم که پاهام خواب رفته بود و بهم میگفت:
+شما زودتر برو بیرون!
نگاهی به قبر انداختم، باید میرفتم!
فقط صداهای درهم و برهمی میشنیدم که از من میخواستن برم بالا...
اما نمیتونستم!
تازه داشت گرم میشد، داییم اومد به زور منو برد بیرون.
مو به مو وصیت هاش رو انجام داده بودم، درست مثل همون بازی ها...
سخت بود تو اون همه شلوغی و گریه زاری، با کسی صحبت کنم.
آقایی رفت پایین قبر؛
درِ تابوت رو باز کردن..
وداع برام سخت بود؛
ولی دل کندن سخت تر...!
چشن هاش کامل بسته نمیشد.
میبستن، دوباره باز میشد.
وقتی بدن رو فرستادن تو سراشیبیِ قبر، پاهام بی حس شد!
کنار قبر زانو زدم؛
همه جونم رو آوردم تو دهنم که به اون آقا حالی کنم که باهاش کار دارم.
از تو کیفم لباس مشکیش رو بیرون آوردم، همون که محرّم ها میپوشید.
چفیه مشکی هم بود..!
صدام میلرزید، به اون آقا گفتم:
- این لباس و این چفیه رو قشنگ بکشید روی بدنش.
خدا خیرش بده...
تو اون قیامت، با وسواس پیراهنرو کشید روی تنش و چفیه رو انداخت دور گردنش!
فقط مونده بود یه کارِ دیگه...!
به اون آقا گفتم:
- شهید میخواست براش سینه بزنم، شما میتونید؟؟
بغضش ترکید، دست و پاش رو گم کرده بود...
نمیتونست حرف بزنه، چند دفعه زد روی سینهش!
بهش گفتم:
- نوحه هم بخونید!
برگشت نگام کرد، صورتش خیسِ خیس بود!
نمیدونم اشک بود یا آب بارون..؟!
پرسید:
+چی بخونم؟؟
گفتم:
- هرچی به زبونتون اومد!
گفت:
+خودت بگو!
نفسم بالا نمیومد. انگار یکی چنگ انداخته بود و گلوم رو فشار میداد...
خیلی زور زدم تا نفس عمیق بکشم!
گفتم:
- از حرم تا قتلگه زینب صدا میزد حسین؛
دست و پا میزد حسین؛
زینب صدا میزد حــــسـیـن{ع}.
سینه میزد برای محمدحسین و شونه هاش تکون میخورد.
برگشت؛
با اشاره بهم فهموند که:
+همه رو انجام دادم.
خیالم راحت شد.
پیشِ پای ارباب، تازه سینه زده بود.
پــــٰایــــٰان❥
#شهیدمحمدحسینمحمدخانے
#اݪلہمارزقݩاشہادةفےسبیݪڪ
#ـشرایـطکُپی: نـوش جـونـت رفـیق..!🌱
#تلنگر:)🌎💕
خوشحسـاببۅدن،⚖
فقـطمعنےاینڪهحـساببدهےهاٺرو
داشتـهباشےنداره!🤽🏻♀
شایـدمعنےاینروهمدارهڪه..
حسـاباعماݪـتروهمداشتـهباشے! . . .🙃
#حواسٺباشہرفیق
#بصیرتانقلابی
🆔
@basirat_enghelabi110
''🕊🥀''
ماڪہ..
لیاقتشھیدشدنونداریمـ...
حداقلاینجورۍڪنارحرم بمیریم🙂💔
#شہیدانه
#بصیرتانقلابی
🆔
@basirat_enghelabi110