⭕️ هر شب ساعت 22:00 با ما باشید با رمان شیرین و جذاب #جان_شیعه_جان_اهل_سنت.
امشب با قسمت #سی_و_دوم و #سی_و_سوم از این مستند داستانی در خدمت شما هستیم.
💢 لطفا نظرات انتقادات و پیشنهادات خود را به آی دی زیر ارسال کنید
👇👇👇👇
@yale_jamal
📖 #رمان_جان_شیعه_جان_اهل_سنت
🖋 #قسمت_سی_و_دوم
از نگاه مادر هم میخواندم که کنجکاو و منتظر، چشم به دهان مریم خانم دوخته تا ببیند چه میگوید و او با لبخندی که همیشه بر صورتش نقش بسته بود، شروع کرد: «راستش ما به خواست مجید اومدیم بندر عباس تا جای پدر و مادرش که نه، به جای خواهر و برادر بزرگترش باشیم.» سپس نگاهی به مادر کرد و پرسید: «حتماً اطلاع دارید که پدر و مادر مجید، به رحمت خدا رفتن؟» و مادر با گفتن «بله، خدا رحمتشون کنه!» او را وادار کرد تا ادامه دهد: «خُب تا اون موقع که عزیز جون زنده بودن، جای مادرش بودن و بعد از فوت ایشون، جواد غیر از عمو، مثل برادر بزرگترش بود. حالا هم روی همون احساسی که مجید به جواد داشت از ما خواست که بیایم اینجا و مزاحم شما بشیم.»
از انتظار شنیدن چیزی که برایش این همه مقدمه چینی میکرد، قلبم سخت به تپش افتاده و او همچنان با چشمانی آرام و چهرهای خندان میگفت: «ان شاء الله که جسارت ما رو میبخشید، ولی خُب سنت اسلامه و ما بزرگترها باید کمک کنیم.» مادر مثل اینکه متوجه منظور مریم خانم شده باشد، با لبخندی ملیح صحبتهای او را دنبال میکرد و من که انگار نمیخواستم باور کنم، با دلی که در سینهام پَر پَر میزد، سر به زیر انداخته و انگشتان سردم را میان دستان لرزانم، فشار میدادم که سرانجام حرف آخرش را زد: «راستش ما مزاحم شدیم تا الهه خانم رو برای مجید خواستگاری کنیم.» لحظاتی جز صدای سکوت، چیزی نمیشنیدم که احساس میکردم گونههایم آتش گرفته و تمام ذرات بدنم میلرزد.
بیآنکه بخواهم تمام صحنههای دیدار او، شبیه کتابی پُر خاطره مقابل چشمانم ورق میخورد و وجودم را لبریز از خیالش میکرد که ادامه صحبت مریم خانم، سرم را بالا آورد: «ما میدونیم که شما اهل سنت هستید و ما شیعه. قبل از اینم که بیایم بندرعباس، جواد خیلی با مجید تلفنی صحبت کرد. اما نظر مجید یه چیز دیگهاس.» و من همه وجودم گوش شده بود تا نظر او را با همه وجودم بشنوم: «مجید میگه همه ما مسلمونیم! البته من و جواد هم به این معتقدیم که همه مسلمونا مثل برادر میمونن، ولی خُب اختلافات مذهبی رو هم باید در نظر گرفت. حتی دیشب هم تا نصفه شب، مجید و جواد با هم حرف میزدن. ولی مجید فکراشو کرده و میگه مهم خدا و قبله و قرآنه که همهمون بهش معتقدیم!» سپس به چشمان مادر نگاه کرد و قاطعانه ادامه داد: «حاج خانم! مجید تمام عمر روی پای خودش بزرگ شده و به تمام معنا مثل یه مرد زندگی کرده! وقتی حرفی میزنه، روی حرفش میمونه! یعنی وقتی میگه اختلافات جزئیِ مذهبی تو زندگی با همسرش تأثیری نداره، واقعاً تأثیری نداره!»
مادر با چمشانی غرق نگرانی، به صورت مریم خانم خیره مانده و کلامی حرف نمیزد. اما نگاه من زیرِ بار احساس، کمر خم کرده و بیرمق به زیر افتاده بود که مریم خانم به نگاه ثابت مادر، لبخند مهربانی زد و گفت: «البته از خدا پنهون نیس، از شما چه پنهون، از دیشب که ما اومدیم و شما رو دیدیم، به این وصلت هزار بار مشتاقتر از قبل شدیم. بخصوص دختر نازنین تون که دل منو بُرده!» و با شیطنتی محبتآمیز ادامه داد: «حیف که پسر خودم کوچیکه! وگرنه به جای مجید، الهه جون رو برای پسر خودم خواستگاری میکردم!»
#نویسنده_فاطمه_ولی_نژاد
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
📖 #رمان_جان_شیعه_جان_اهل_سنت
🖋 #قسمت_سی_و_سوم
از حرفش لبخند کمرنگی بر لبان مادر نشست و در برابر چشمان پُر از تردیدش، مریم خانم برای معرفی هر چه بیشتر آقای عادلی ادامه داد: «حاج خانم! من هر چی از مجید بگم، خُب شاید فکر کنید من فامیلش هستم. ولی شاید تو این چند ماهی که اینجا بوده تا یه حدودی باهاش آشنا شده باشین. شاید ساکت و کم حرف باشه، ولی مرد کار و زندگیه! خُب از یه سالگی پیش عزیز بود، ولی همین که از آب و گل در اومد، کسی که مواظبش نبود، هیچ، تازه مرد خونه عزیز هم بود و همه جوره هوای عزیز رو داشت. بعدش هم که عزیز عمرش رو داد به شما، شد مرد زندگی خودش! نمیگم خیلی اهل مستحبات و نماز شب و ختم قرآنه، نه! ولی رو سرش قسم میخورم، چون از بچگی یاد گرفته به حرامِ خدا حتی نزدیک هم نشه!»
مادر که تازه از لاک سکوتش در آمده بود، به نشانه تأیید صحبتهای مریم خانم، سر تکان داد و گفت: «حق با شماس! این چند ماهه ما از آقا مجید غیر از سر به زیری و آقایی هیچ چی ندیدیم.» و باز ساکت شد تا مریم خانم ادامه دهد: «از نظر مالی هم شاید وضع آنچنانی نداشته باشه، ولی تا دلتون بخواد اهل کاره. وقتی لیسانسش رو گرفت، تو تهران تو یه شرکت کار میکرد که خب کفاف خرج زندگی خودش و عزیز رو میداد. بعد از فوت عزیز هم با پولی که جمع کرده بود، تونست یه جایی رو تو تهران اجاره کنه. بعد هم با همون پول اومد اینجا خدمت شما. الان سرمایه چندانی نداره، مگه همین پساندازی که این مدت کنار گذاشته. ولی خُب خدا بزرگه. ان شاء الله به زندگی شون برکت میده.» که مادر لبخندی زد و با فروتنی پاسخ داد: «این حرفا چیه مریم خانم! خدا روزی رسونه! خدا هیچ بندهای رو بدون روزی نمیذاره! ولی... راستش من غافلگیر شدم. اجازه بدید با باباش هم صحبت کنم.»
مریم خانم که با شنیدن این جمله، قدری خیالش راحت شده بود، با لبخندی شیرین جواب داد: «خواهش میکنم. شما با حاج آقا صحبت کنید. من فردا صبح خدمت میرسم ازتون جواب میگیرم.» سپس در حالیکه چادرش را مرتب میکرد تا بلند شود، رو به مادر کرد و حرف آخرش را با قاطعیت زد: «حاج خانم، این تفاوت مذهبی برای مجید اصلاً مطرح نیس! چیزی که مجیدِ ما رو شیفته دخترِ گلِ شما کرده، خانمی و نجابت الهه جونه!» سپس به رویم خندید و همچنانکه بلند میشد، گفت: «که البته حق داره!» هرچند در دریای دلم طوفانی به پا شده و در و دیوار جانم را به هم میکوبید، اما در برابر تمجید بیریایش، به زحمت لبخندی زدم و به احترامش از جا بلند شدم. مادر هم همانطور که از روی مبل بلند میشد، جواب داد :«خوبی و خانمی از خودتونه!» سپس به چای دست نخوردهاش اشارهای کرد و گفت: «چیزی هم که نخوردید! لااقل میموندید براتون میوه بیارم.» به نشانه احترام دست به سینه گذاشت و با خوشرویی جواب داد: «قربون دستتون! به اندازه کافی دیشب زحمت دادیم!» سپس دست مادر را گرفت و با صدایی لبریز از اشتیاق ادامه داد: «ان شاء الله به زودی خدمت میرسیم و حسابی مزاحمتون میشیم!» و با بدرقه گرم مادر از اتاق بیرون رفت.
#نویسنده_فاطمه_ولی_نژاد
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
📸طي عمليات تفحص،در منطقه چيلات، پيكر دوشهيد پيدا شد... يكي از اين شهدا نشسته بود و با لباس و تجهيزات كامل به ديوارتكيه داده بود لباس زمستانی هم تنش بود. شهيد ديگري لاي پتو پيچيده شده بود. معلوم بود كه اين درازكش مجروح شده است اما سر شهيد دوم بر روي دامن اين شهيد بود، يعني شهيد نشسته سر آن شهيد دوم را به دامن گرفته بود.
🔹خوب، پلاك داشتند ، پلاكها را ديدم كه بصورت پشت سرهم است. 555 و 556 ،فهمیدیم که آنها باهم پلاک گرفته اند معمولااینها که باهم خیلی رفیق بودند، باهم می رفتند پلاک می گرفتند. اسامی را مراجعه کردیم درکامپیوتر دیدیم آن شهیدی که نشسته است، پدراست و آن شهیدی که درازکش است، پسر است. پدری سر پسر را به دامن گرفته است.
🔹شهید سید ابراهیم اسماعیل زاده موسوی پدر و سید حسین اسماعیل زاده پسر است، اهل روستای باقر تنگه بابلسر./ فارس پلاس
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
بصیرت انقلابی
📸طي عمليات تفحص،در منطقه چيلات، پيكر دوشهيد پيدا شد... يكي از اين شهدا نشسته بود و با لباس و تجهيزات
🔹 شادی ارواح طیبه شهدا خصوصا سردار دلها شهید حاج قاسم سلیمانی🥀یک حمد و سوره و سه صلوات🍂 🌾
🌸🍃
💕 #امیــرالمــؤمنــیــن_عــلی(ع):
🍃به دنیا آرامش یافتن در حالی که ناپایداری آن را مشاهده می کنی، از جهل و نادانی است و کوتاهی در اعمال نیکو با وجود یقین به پاداش آن، زیانکاری است و قبل از آزمودن اشخاص، اطمینان پیدا کردن از عجز و ناتوانی است.🌾
📚نهج البلاغه، حکمت ۳۸۴🌿
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
⛔️بازار سکه را یک بانک بهم ریخته است
حسین راغفر، استاد اقتصاد دانشگاه الزهرا:
🔹 یک بانک در ماههای اخیر اقدام به خرید سکه با اختلاف ۷۰۰ تا ۵۰۰ هزار تومان در بازار آتی میکرد که امروز باعث شده قیمت سکه به بالای ۸ میلیون تومان برسد. چرا مدیر این بانک برکنار نمیشود!؟
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
⛔️ بزك اروپا حتی پس از اقدام ضدايرانی اخير سه كشور اروپايی!
🔹سايت اصلاحطلب عصر ايران امروز در گزارشي با عنوان «ابتكار اروپا براي جلوگيري از قدرتيابي تندروها در ايران»، بدون توجه به اقدامات ضدايراني اروپا همچون قطعنامه اخير، سعي در بزك اين اتحاديه نموده و با استناد به گزارش يك رسانه انگليسي مدعي شد: اروپا بر اين باور است كه اگر در ماههاي آتي پيشنهادهاي جذاب اقتصادي و ديپلماتيك روي ميز تهران نگذارد ميانهروها و برجام هر دو درخطر خواهند بود.
🔹ديپلماتهاي اروپايي كمكم به اين نتيجه ميرسند كه روند سياست داخلي ايران بهآرامي فروخواهد پاشيد و تندروها دست بالا را خواهند داشت مگر اينكه غرب بهزودي برخي ابتكارات سياسي تازه در قبال ايران روي ميز بگذارد.
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
🔴طبری و حسن روحانی
❗️به گزارش رجانیوز، در اولین جلسه محاکمه اکبر طبری، رسول دانیالزاده به عنوان یکی از متهمان پرونده در دادگاه حضور داشت. در ابتدا معلوم نبود اتهامات دانیالزاده در پرونده معاون حوزه ریاست آملی لاریجانی چیست اما با برگزاری ادامه جلسات مشخص شد که طبری برای دانیال زاده، همچون بسیاری از افراد دیگر، کارچاقکنی انجام میداده است.
❌براساس صحبتهای نماینده دادستان در جلسات دادگاه طبری، یکی از رشوههای دریافتی وی از نجفی، مالک کلاک، ملکی در خیابان «کریمخان» بوده است. طبری نیز در مقابل این رشوهی نجفی با اعمال نفوذهای بسیار در پرونده کلاک ، زمینه صدور حکم به نفع مالکان را فراهم میکند. طبری بعد از دریافت این ملک ، آن را تحت شرایطی و با هدف رد گمکنی ، با واحدی از برج سلطنتی «روما رزیدنس» متعلق به رسول دانیالزاده معروف به سلطان فولاد ، معاوضه میکند.
❌رسول دانیالزاده با بیش از چهار هزار میلیارد تومان بدهی، یکی از بزرگترین بدهکاران بانکی کشور میباشد که بعد از دستگیری اکبر طبری، در مهرماه سال گذشته از کشور فرار کرد.
22 آبان ماه بود که سخنگوی قوه قضائیه از دستگیری و انتقال این بدهکار کلان بانکی ، توسط اطلاعات سپاه پاسداران به کشور خبر داد.
❌ملک خیابان کریمخان که نجفی به طبری به عنوان رشوه پرداخت کرده بود ، در سال های 92 و 96 در اختیار ستاد انتخاباتی آقای حسن روحانی قرار می گیرد.
❌دانیالزاده علاوه بر اینکه حامی بزرگ ستاد انتخاباتی روحانی در سال 92 و 96 بوده است ، رابطه بسیار نزدیکی با برادر رئیس جمهور داشته است، آنقدر نزدیک که وی هزینه مراسم ختم مادر رئیسجمهور را متقبل شد. دانیالزاده در یک مورد ۲۵۰ میلیون تومان به حساب حسن نجار همسر خواهر حسین فریدون واریز میکند. مروادات مالی فریدون و دانیالزاده تنها به همین مورد ختم نمیشود. برادر رئیسجمهور مجموعاً 34 میلیارد تومان پول تحت عناوین مختلف در ازای کارچاق کنی، از دانیالزاده دریافت کرده است. در نهایت دانیالزاده در پرونده حسین فریدون نیز به اتهام رشوه محکوم شد.
❌در همان روزها جمعی از نمایندگان مجلس وقت در نامهای به رئیسجمهور خواستند که در مورد ارتباط حسین فریدون با برخی از بدهکاران کلان بانکی از جمله رسول دانیالزاده توضیحاتی ارائه دهد. به همراه این نامه نیز یک سند که نشان میداد یک واحد مسکونی به ارزش 14 میلیارد تومان توسط دانیالزاده به اسم همسر حسین فریدون خریداری شده است نیز برای رئیسجمهور ارسال شده بود. اما پاسخی از جانب حسن روحانی به این نامه داده نشد.
❌بررسی سوابق دانیالزاده و ارتباطات ویژه او با برادر حسن روحانی، خدمات متقابل دانیالزاده و طبری به یکدیگر و ارتباطات پیچیده آنها با مفسدین اقتصادی دیگر همچون خانواده نجفی ، نشان از وجود یک ابر شبکه فساد اقتصادی میباشد. ابر شبکهای که برساخته اصحاب ثروت و قدرت است و مهمترین اهداف آن ارائه خدمات متقابل به یکدیگر، توسعه نفوذ و افزایش قدرت خود و در یک کلام در دست گرفتن حیات و ممات مردم میباشد.
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
دکتر مجتبی زارعی:
پشت پرده جنگ زرگری بولتون با ترامپ در باره کتابش روحیه دادن به منافقین داخلی است، این سبیلو ی دلقک جوری از حمله به ایران بزرگ حرف می زند مثل این که قصد رفتن به هواخوری و تفریح داشته! بهتر است تفنگداران دریایی اسیر در جزیره فارسی بگویند وقتی که ایرانی ها را دیدند چطور خیس کردند!
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
⛔️فاضل میبدی، روحانی پرحاشیهی طرفدار روحانی و عضو ارشد مجمع محققین و مدرسین حوزه : گرانی #دلار بخاطر عملکرد مجلس یازدهم است!
✅ نکته : دوستانِ روحانی از یکسو با معضلِ #کارنامه در دولت، مجلس دهم، شورای شهر و شهرداری مواجه هستند و از سوی دیگر فرصت کوتاهی تا ۱۴۰۰ مانده؛ ظاهر ماجرا میگوید تا سال بعد روی تخریبِ پرحجم مجلس یازدهم حساب ویژه باز کردهاند!(مجلسی که هنوز فعالیت اصلی آن آغاز نشده و تازه روسای کمیسیون های آن انتخاب شده اند)
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️موسوی لارگانی عضو هیئت رئیسه مجلس به قالیباف در مورد لزوم احضار روحانی به مجلس بابت گرانی ارز تذکر داد.
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
بصیرت انقلابی
⛔️موسوی لارگانی عضو هیئت رئیسه مجلس به قالیباف در مورد لزوم احضار روحانی به مجلس بابت گرانی ارز تذکر
❌ ایول
🔴 ما از اینجور نماینده ها میخوایم
نماینده هایی که با صراحت جلوی این دولت بایستند و بابت تمام اتفاقات و مشکلاتی که در بوجود میاد توضیح بخوان
نمایندگانی که حامی مردم مستضعف و قشر کم درآمد جامعه باشن
نمایندگانی که بجای وکیل الدوله بودن زبان گویای مردم در برابر سستی ها و ضعف دولت باشن
⭕️ آقای لارگانی از حوزه انتخابیه فلاورجان
خداقوت ✋
♦️سازمان منافقین با همکاری گروهکهای ضد انقلاب دیگر قصد اغتشاش در کشور را دارند!
🔹طبق خبرهای رسیده، بعد از آتش سوزی های اخیر که در بعضی از نقاط کشور انجام شد و دستگیری تعدادی از این افراد، عمدی بودن این آتش سوزی ها قطعی شد.
🔹گروهک منافقین با همکاری تعدادی از عناصر خود فروخته خود به بهانه بالا رفتن ارز و گرانی قصد اغتشاش در کشور را دارند!
🔹خبرهایی از تحرکات مشکوکی نیز در برخی نقاط مرزی گزارش شده است که نیاز است مسئولان امنیتی کشور بیش از پیش با دقت اوضاع را رصد و کنترل کنند.
🔹میزان کشفیات سلاح گرم و سرد در دو ماه گذشته بیش از ۹۰ درصد افزایش و همچنین تیراندازی های غیر مجاز در سطح کشور ۳۰ درصد رشد داشته است!
🔹گفتنی است اجرای پروژه اغتشاش منافقین با عنوان تابستان داغ در سال گذشته با شکست روبرو شد و آنها در تدارک تکرار این پروژه در تابستان امسال هستند.
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 #تحلیل_تصویری| دولت چطور میتونه قیمت #دلار رو کاهش بده؟
✅ ۵ راهکار کاهش قیمت دلار...
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
کارشناس صهیونیست: ایران در هدف قرار دادن «عینالاسد» موفق بود
🔹«عوزی رابین» کارشناس مسائل موشکی: ایرانیها با موشکهایی که به عین الاسد عراق شلیک کردند، موفق شدند اسکادران پهپادهای آمریکا را در آن پایگاه فلج کنند و توان واکنش را از آنها بگیرند.
🔹موشکهای نقطهزن باعث خواهد شد حزب الله بدون استفاده از هواپیماها، توانی مشابه توان نیروهای هوایی اسرائیل داشته باشد.
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
🔰 روایت مدیر مسئول روزنامه جمهوری اسلامی از پیشنهاد منافقین به شهید بهشتی / گفتند امام(ره) را کنار میزنیم و تو را رهبر میکنیم
🔺این را از خود بهشتی شنیدم که گفت سران منافقین به خانه من آمدند و به من پیشنهاد کردند با ما همکاری کن، ما امام خمینی را کنار میزنیم و تو را به رهبری میرسانیم و تحت فرمان تو خواهیم بود.
🔹 شهید بهشتی گفت به آنها گفتم من، شاگرد و مرید امام خمینی هستم و تا آخر او را رهبر خود میدانم و از او پیروی خواهم کرد.
🔺وقتی امام خمینی، آقای بهشتی را برای ریاست قوه قضائیه در نظر گرفت، از بهشتی پرسیدم نظرتان چیست؟ گفت میخواهم به امام بگویم مرا معاف کنند و اجازه بدهند به حوزه علمیه قم بروم و به پرورش طلاب برای خدمت به نظام جمهوری اسلامی مشغول باشم که سخت به نیروهای عالم و مهذب و عامل نیاز دارد. پرسیدم اگر امام قبول نکنند، چه میکنید؟ گفت به ایشان خواهم گفت فقط در صورتی که شما قبول مسئولیت قوه قضائیه را برای من واجب عینی بدانید، میپذیرم.
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴ماجراي تخلف نهاد رياست جمهوري در منطقه جماران چه بود؟/اول ساختند بعد پروانه گرفتند!
#کرونا واقعی
#روحانا
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
ویروس های ده گانه امروز ایران ما
🔴 ۱- کرونا
زندگی عادی را از مردم گرفت و رسم و رسومات اجتماعی را به تاریخ سپرد.
🔴۲- رئیس جمهور دروغگو
دولت و مسئولین غرب پرستش که در سال جهش تولید باعث جهش وحشتناک قیمت ها و فلاکت مردم شدند.
🔴۳- اختلاسگران بیت المال
چپاولگرانی که با رانت و روابط پنهان بفکر زندگی های مجلل در غرب هستند.
🔴۴- نجومی بگیران
افراد نالایقی که با تصاحب پست های مدیریتی به غارت بیت المال مشغولند.
🔴۵- تروریست های آلبانی نشین
منافقین خائنی که با تولید اخبار دروغ وسیاه نمایی موجب بی اعتقادی به دین و بی اعتمادی به نظام می شوند.
🔴۶- سلبریتی های بی خاصیت
بیهنران لاابالی و پرمدعای طلبکار با زندگی های لاکچری
🔴۷- آقازاده های با ژن خوب
توله هایی مفت خور، که مملکت را ارث پدری خود می دانند.
🔴۸- محتکران زالو صفت
دزدان حرامخواری که نیاز مردم را در انبار و خون مردم را در شیشه میکنند.
🔴۹- دلالان دلار و سکه
مفت خورانی که بدون کمترین زحمت بدنبال پولهای بادآورده اند.
🔴۱۰-سردمداران شیعه انگلیسی
جیره خوران انگلیس و وهابیت که در ظاهر دیندارند اما اصل دین را هدف گرفته اند.
#شفاف_سازی
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
ادامه رمان 👇
📖 #رمان_جان_شیعه_جان_اهل_سنت
🖋 #قسمت_سی_و_چهارم
با رفتن او، پاهایم سست شد و دوباره روی مبل نشستم. مادر با گامهایی کُند و سنگین بازگشت و مثل من، سر جایش نشست. برای لحظاتی هر دو ساکت به نقطهای نامعلوم خیره بودیم تا سرانجام این سکوت را مادر شکست: «اصلاً فکر نمیکردم به تو نظری داشته باشه!» نگاهش کردم و دیدم با نگاهی مات به دیوار روبرویش خیره مانده و پلکی هم نمیزند. در جواب جملهای که حرف دلِ خودم بود، هیچ نگفتم که مادر به چشمانم خیره شد و پرسید: «تو خودت چیزی حس کرده بودی؟!!!»
در مقابل سؤال صادقانه مادر چه میتوانستم بگویم؟ من از روزی که او به این خانه قدم گذاشت، پای دلم را در ساحل نمناک احساسش به آب زدم و تا امروز بارها در برابر امواج سهمگین احساسی مبهم، مقاومت کرده بودم تا عنان دلم را به دست شیطان ندهم! بارها ندای نگاهش تا پشت خانه قلبم آمد و من برای رضای خدا، درهای خانه را بستم! بارها نغمه نفسهایش را از پشت پنجرههای جانم شنیدم و به نیت خشنودی پروردگار، پردههای دلم را کشیدم تا حتی نگاهم به نگاهش نیفتد! هرچند در این مدت، قلبم خالی از لغزش نبود و گاهی بیاختیار به تماشای خیالش مینشستم، اما خدا شاهد بود که هرگز نگاهش آنقدر بیحیا نبود که در آیینه چشمانش نقشی را به وضوح بخوانم و به راز درونش پِی ببرم که سکوتم طولانی شد و مادر جواب سؤال خودش را داد: «اگه نظر منو بخوای، همین نجابتی که این مدت به خرج داده کافیه تا این آدم رو بشناسی!»
در برابر پاسخ عارفانه مادر، تنها نگاهش کردم که به رویم لبخندی مادرانه زد و گفت :«حالا چرا انقدر رنگت پریده؟» و شاید اوج پریشانیام را احساس کرد که از جایش بلند شد و به سمتم آمد. خم شد و شانههایم را در آغوش کشید و همزمان زیر گوشم زمزمه کرد: «عزیز دل مادر! مادر قربونت بشه! به خدا توکل کن! از خدا بخواه کمکت کنه!» با شنیدن این کلمات لبریز مِهر و محبت، هر آنچه در این مدت بر دلم مانده بود، شبیه شبنمی شیرین پای چشمانم نشست. تنها خدا میدانست که در این مدت چه لحظات سختی را گذرانده بودم؛ از احساسات مبهمی که هر روز به بهانهای درِ خانه دلم را دقالباب میکردند، تا جام سرریز نگاههای پُر از معنی و خالی از حرف او، تا صدای لبریز از احساس و غریبه او و حتی دل خودم که گاهی با من غریبه میشد و حالا معنی و مفهوم همه را با تمام وجودم احساس میکردم!
حق داشتم این کوله بار سنگین احساس را که تا امروز روی شانههای نحیف دلم تحمل کرده بودم، اینجا و در آغوش بینظیر مادرم بر دامنش بگذارم! هرچند حالا بار سنگینتری بر دلم نشسته و آن هم نگرانی از سرنوشتی بود که میخواست با مردی شیعه پیوند پیدا کند، کسی که بارها آرزوی هدایتش به مذهب اهل تسنن را در دلم پرورانده و حالا به خواستگاریام آمده بود. او برایم مثل هر کس دیگر نبود که به سادگی خواستگاریاش را نادیده بگیرم، بیتفاوت از کنار نگاههای سرشار از احساسش عبور کنم و تنها به بهانه تفاوتهای مذهبی، حضورش را از زندگیام محو کنم!
#نویسنده_فاطمه_ولی_نژاد
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
📖 #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
🖋 #قسمت_سی_و_پنجم
بعد از صرف شام فرصت خوبی بود تا مادر ماجرای صبح را برای پدر و عبدالله شرح دهد. هر چه قلب من از تصور واکنش پدر، غرق در اضطراب بود، مادر برای طرح این خواستگار جدید، که هنوز نیامده دلش را بُرده بود، اشتیاق داشت. خودم را به شستن ظرفهای شام مشغول کرده بودم که مادر شروع کرد: «عبدالرحمن! امروز مریم خانم اومده بود اینجا.» پدر منظور مادر از «مریم خانم» را متوجه نشد که عبدالله پرسید: «زن عموی مجید رو میگی؟» و چون تأیید مادر را دید، با تعجب سؤال بعدیاش را پرسید :«چی کار داشت؟» و مادر پاسخ داد: «اومده بود الهه رو خواستگاری کنه!»
پاسخ مادر آنقدر صریح و قاطع بود، که عبدالله را در بُهتی عمیق فرو برد و پدر حیرت زده پرسید: «برای کی؟» مادر لحظاتی مکث کرد و تنها به گفتن «برای مجید!» اکتفا کرد. احساس کردم برای یک لحظه گوشم هیچ صدایی نشنید و شاید نمیخواست عکسالعمل پدر را بشنود. از بار نگاه سنگینی که به سمتم خیره مانده بود، سرم را چرخاندم و دیدم عبدالله با چشمانی که در هالهای از ابهام گم شده، تنها نگاهم میکند و صورت پدر زیر سایهای از اخم به زیر افتاده است که مادر در برابر این سکوت سنگین ادامه داد: «میگفت اصلاً بخاطر همین اومدن بندر، مجید ازشون خواسته بیان اینجا تا براش بزرگتری کنن. منم گفتم باید با باباش حرف بزنم.»
پدر با صدایی گرفته سؤال کرد: «مگه نمیدونست ما سُنی هستیم؟» و مادر بلافاصله جواب داد: «چرا، میدونست! ولی گفت مجید میگه همه مسلمونیم و به بقیه چیزها کاری نداریم!» از شنیدن این جواب قاطعانه، پدر برآشفت و با لحنی عصبی اعتراض کرد: «الآن اینجوری میگه! پس فردا که آتیشش خوابید، میخواد زندگی رو به الهه زهر کنه! هان؟» مادر صورت در هم کشید و با دلخوری جواب داد: «عبدالرحمن! ما تو این شهر این همه دختر و پسرِ شیعه و سُنی میشناسیم که با هم وصلت کردن و خوب و خوش دارن زندگی میکنن! این چه حرفیه که میزنی؟» پدر پایش را دراز کرد و با لحنی لبریز تردید پاسخ داد: «بله! ولی به شرطی که قول بدن واقعاً همدیگه رو اذیت نکنن!»
و حالا فرصت خوبی برای راضی کردن پدر بود که مادر لبخندی زد و با زیرکی زنانهاش آغاز کرد: «مریم خانم میگفت قبل از اینکه بیان بندر خیلی با مجید صحبت کردن! ولی مجید فکراشو کرده و همه شرایط رو قبول داره!» و با صدایی آهسته و لحنی مهربانتر ادامه داد :«بلاخره این جوون چهار پنج ماهه که تو این خونه رفت و آمد داره! خودمون دیدیم که چه پسر نجیب و سر به راهیه! من که مادر الهه بودم یه بار یه نگاه بد از این پسر ندیدم! بلاخره با هم سرِ یه سفره نشستیم، با هم غذا خوردیم، ولی من یه بار ندیدم که به الهه چشم داشته باشه! بخدا واسه من همین کافیه که رو سرِ این جوون قسم بخورم!» انتظار داشتم عبدالله هم در تأیید حرف مادر چیزی بگوید، اما انگار شیشه سکوتش به این سادگیها شکستنی نبود. سرش را پایین انداخته و با سرانگشتش گلهای فرش را به بازی گرفته بود. ظرفها تمام شده و باز خودم را به هر کاری مشغول میکردم تا نخواهم از آشپزخانه بیرون بروم که پدر صدایم کرد: «الهه! بیا اینجا ببینم.» شنیدن این جمله آن هم با لحن قاطع و آمیخته به ناراحتی پدر، کافی بود که تپش قلبم را تندتر کند. با قدمهایی کوتاه از آشپزخانه خارج شدم و در پاشنه در ایستادم که پدر با دست اشاره کرد تا بنشینم.
همین که نشستم، عبدالله سرش را بالا آورد و نگاهم کرد و نگاهش به قدری سنگین بود که نتوانستم تحمل کنم و اینبار من سرم را پایین انداختم. پدر پایش را جمع کرد و پرسید: «خودت چی میگی؟» شرم و حیای دخترانهام با ترسی که همیشه از پدر در دل داشتم، به هم آمیخته و بر دهانم مُهر خاموشی زده بود که مادر گفت: «خُب مادر جون نظرت رو بگو!» سرم را بالا آوردم. نگاه ناراحت پدر به انتظار پاسخ، به صورت گل انداختهام خیره مانده و نگاه پُر از حرف عبدالله، بیشتر آزارم میداد که سرم را کج کردم و با صدایی گرفته که انگار از پس سالها انتظار برای آمدن چنین روزی بر میآمد، پاسخ دادم: «نمیدونم... خُب من... نمیدونم چی
بگم...»
#نویسنده_فاطمه_ولی_نژاد
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
🔴 #آئینه_عبرت | تجربه ی ليبى
🔻 درست بعد از حملات ١١سپتامبر بود كه بوش پسر چهار كشور را محور شرارت ناميد ؛ايران،عراق،كره شمالى و ليبى...
آمريكا براى شروع با متحدانش به عراق حمله كرد، حمله اى به نام صلح ولى به كام جنايت...!
🔹 بعد از اين حمله سه كشور باقى مانده نگران سرنوشت خود شدند كه در اين بين ليبى از بقيه جلو تَر افتاد و در مذاكره با امريكا پيشقدم شد ،نتيجه اين مذاكره بدين شرط شد كه ليبى تجهيزات هسته اى خود را به خارج از ليبى منتقل كند و به بازرسان آژانس دسترسى نامحدود بدهد و در كنار ان به مرور تجهيزات موشكى خود را منهدم كند
🔹 در مقابل انگليس پيمان نظامى و إيلات متحده پيمان اقتصادى با ليبى بست و بخشى از تحريم ها و پول هاى بلوكه را آزاد كردند ،همه چيز خوب و خوش به نظر مى رسيد اما در پشت پرده جاسوسان امريكا و متحدانش اطلاعات محرمانه نقاط حياتى ليبى را به خارج از كشور منتقل كردند و در كنار ان خود دولت ليبى هم داشت كار تسليحات خودش را تمام ميكرد
🔹 سال ٢٠١١همه چيز براى نابودى ليبى آماده شد و انگليس اولين عمليات هوايى را بر عليه ليبى اغاز كرد و در پى ان ناتو تمام مواضع دفاعى ،نيروگاه ها ،وزارتخانه ها و اماكن حياتى را از بين برد ، فاجعه عراق دوباره تكرار شد و وضع ليبى همانگونه شد كه تا كنون هم ادامه دارد
🔹 ليبى درست مانند ما بود صنعت هسته اى داشت ،موشك توليد مى كرد،بزرگترين منابع نفتى آفريقا را داشت ولى به واردات وابسته بود و صادراتش عملاً فقط نفت بود و همين شد كه تحريم كارش را شكست و مذاكره نابودش كرد ،اما ايران ما در اكثر نياز هاى خودش خودكفاست و حتى صادركننده هم هست!
🖌 طاها جابری مقدم
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110