eitaa logo
بصیرت انقلابی
1.1هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
3.5هزار ویدیو
24 فایل
﷽ ❀خادم کانال⇦ ❥ @abooheydar110 ❀خادم تبادل⇦ ❥ @yale_jamal ❀خادم تبادل⇦ ❥ @Alivliollah 🍀ڜࢪۅ؏ ڦعأڶيٺ ٩٨/٠١/٣٠🍀
مشاهده در ایتا
دانلود
ظـُ‌هور... اِتفـاق‌مـےافتـد، ولـےمـ‌هم‌ایـن‌اسـت‌... ڪہ‌مـآ ڪجاےایـن‌ظـ‌هورباشیـم! 🆔 @basirat_enghelabi110
♥️ علیه‌السلام فرمودند: 🍃نخستین رحمتی که از آسمان به زمین نازل شد، در بیست و پنج ذی‌القعده روز دحو الارض بوده است! 📖 مراقبات، ص۱۸۶. 🆔 @basirat_enghelabi110
.. ✨بہش گفتم: چند وقتیہ بہ خاطࢪ اعتقاداتم مسخرن میکنن..😞 ✨بہم گفت: بࢪاۍ اونایی ڪہ اعتقاداتتون ࢪو مسخࢪه می ڪنند، دعا ڪنید خدا بہ عشق❤️ "حسیــــن" دچاࢪشون ڪنه 🌹 🆔 @basirat_enghelabi110
چشمایــی تـو بـ‌هشـت لــذت مـیــبرن، ڪہ تـو دنیا خـیانـت‌نڪرده بـاشـن❗️ ⚠️مـراقـب نـگـاهـت بـاش... 🆔 @basirat_enghelabi110
🍂 "شستن دست ها" محدوده ای که باید شسته شود: از کمی بالای آرنج (برای اینکه یقین کنیم آرنج شسته شده)✅ تا سر انگشتان هر دست..! یک تفکر غلط❌: (عده ای فکر می‌کنند، وقتی قبل از وضو دست ها را تامچ می‌شویند دیگه لازم نیست تا سر انگشت بشویند ولی این تفکر کاملا غلطه! قبل از وضو وقتی ما دست ها را تا مچ می‌شوییم یک کار کاملا مستحبه و از ارکان وضو محسوب نمیشه! پس باید وقتی که دست هارا از ارنج می‌شوییم تا سر انگشتان، دست بکشیم و آب را برسانیم...)❌ به جهت از بالا به پایین باید باشد؛ اگر خلاف این جهت دست بکشیم و آب را به بالا ببریم وضو باطل است❌ 📸تصویر باز شود👆 🆔 @basirat_enghelabi110
بصیرت انقلابی
#قصّه‌دلبـری🌸💕 #قسمت36 و می‌گفت: +روضه خواصه...! عده ای محدود، اون هم بچه هیئتی ها خبر داشتن که ظهر
🌸💕 ظاهرا با حاج محمود سر و سرّی داشت. رفت و باهاشون صحبت کرد، نمی‌دونم چطور راضیشون کرده بود.. می‌گفتن: +تا اون زمان، پای هیچ زنی به اونجا باز نشده. قرار شد زودتر از آقایون تا کسی متوجه نشده برم داخل... فردا ظهر طبق قرار رفتیم وارد شدم! اتاق روح داشت، می‌خواستی همون وسط بشینی و زار زار گریه کنی؛ نمی‌دونم برای چی!! معنویت موج می‌زد، میگفتن چندین سال، ظهر تاظهر درِ چوبی این اتاق باز می‌شه، تعدادی میان روضه می‌خونن و اشکی می‌ریزن و می‌رن...! در قفل می‌شد تا فردا.. حتی حاج محمود، مستمعان رو زود بیرون می‌کرد که فرصتی برای شوخی و شاید غیبت و تهمت و گناه پیش نیاد. انتهای اتاق دری باز می‌شد که اونجا رو آشپزخونه کرده بود. به زور دونفر می‌ایستادن پای سماور و بعد از روضه چایی می‌دادن. به نظرم همه کاره اونجا، همون حاج محمود بود. از من قول گرفت به هیچ کس نگم که اومدم اینجا... تو اون آشپزخونه پله هایی آهنی بود که می‌رفت روی سقف اتاق.. شرط دیگه ای هم گذاشت: +نباید صدات بیرون بیاد! خواستی گریه کنی، یه چیز بگیر جلوی دهنت! : نـوش جـونـت رفـیق..!🌱
بصیرت انقلابی
#قصّه‌دلبـری🌸💕 #قسمت37 ظاهرا با حاج محمود سر و سرّی داشت. رفت و باهاشون صحبت کرد، نمی‌دونم چطور راض
🌸💕 بعد از روضه باید صبر می‌کردم همه برن و‌خوب که آب ها از آسیاب افتاد، بیام پایین... اول تا آخر روضه اونجا نشستم و طبق قولی که داده بودم، چادرم رو گرفتم جلوی دهنم که صدای گریه‌م بیرون نره! اون پایین غوغا بود، یه نفر روضه رو شروع کرد... باء بسم الله رو که گفت، صدای ناله بلند شد. همین طور این روضه دست به دست می‌چرخید. یکی گوشه‌ای‌از روضه قبلی رو می‌گرفت و ادامه می‌داد. گاهی روضه تو ‌روضه می‌شد... تا اون موقع مجلس به این‌شکلی ندیده بودم. حتی حاج محمود تو آشپزخونه همین‌طور که چایی می‌ریخت، با جمع هم ناله بود.. نمی‌دونم به خاطر نفس روضه خوان هاش بود یا روح اون اتاق... هیچ کجا چنین حالی رو تجربه نکرده بودم. توصیف نشدنی‌ بود... فقط می‌دونم صدای گریه آقایون تا آخر قطع نشد. گریه ای شبیه مادر جوون از دست داده! چند دقیقه یک بار روضه به اوج خود می‌رسید و صدای سیلی هایی که به صورتشون می‌زدن، به گوشم می‌خورد. پایین که اومدم به حاج محمود گفتم: - حالا که این قدر ساکت بودم، اجازه بدین فردام بیام. بنده خدا سرش پایین بود، مکثی کرد و گفت: +من‌ هنوز خانوم خودم رو نیاوردم اینجا! ولی چه کنم...! باورم‌نمی‌شد قبول کنن... : نـوش جـونـت رفـیق..!🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📜 روایتی از شجاعت بی نظیر حاج قاسم ؛ حضور مستقیم و بدون محافظ سرداردلها در میدان جنگ با داعش... 🆔 @basirat_enghelabi110
⭕️تبلیغ غدیــــر واجــب است ❣حضرت امام رضا (علیه‌السلام): پدرم به نقل از پدرش امام صادق (علیه‌السلام) نقل کرد که فرمودند: 🌹🍃روز غدیر در آسمانها مشهورتر از زمین است. 📚مصباح المجتهد، صفحه 737 🆔 @basirat_enghelabi110
بصیرت انقلابی
#قصّه‌دلبـری🌸💕 #قسمت38 بعد از روضه باید صبر می‌کردم همه برن و‌خوب که آب ها از آسیاب افتاد، بیام پای
🌸💕 نمی رفت از خدام تقاضای تبرکی کنه. می‌گفت: + آقا خودشون زوار رو میبینن اگه لازم باشه خدام رو وسیله قرار میدن. معتقد بود: + همون آب سقا خونه ها و نفسی که توی حرم میکشیم، همه مال خود آقاست. روزی قبل از روضه داخل رواق هوس چایی کردم... گفتم: - الان اگه چایی بود چقدر میچسبید. هنوز صدای روضه میومد که یکی از خدام دو تا چایی برامون آورد، خیلی مزه داد. برنامه ریزی می‌کرد تا نماز ها رو تو حرم باشیم. تا حال زیارت داشت تو هر میموند، خسته که می شد یا می فهمید من دیگه کشش ندارم می‌گفت: + نشستن بیخودیه! خیلی اصرار نداشت دستش رو به ضریح برسونه... مراسم صحن گردی داشت. راه می افتاد تو صحن ها دور حرم می‌چرخید، درست شبیه طواف. از صحن جامع رضوی راه می افتادیم میرفتیم صحنه کوثر و بعد از انقلاب و آزادی و جمهوری می رسیدیم باز به صحن جامع رضوی.. گاهی هم تو صحن قدس یا روبروی پنجره فولاد تو غرفه‌ها می نشست و دعا می‌خوند و مناجات می کرد. : نـوش جـونـت رفـیق..!🌱
بصیرت انقلابی
#قصّه‌دلبـری🌸💕 #قسمت39 نمی رفت از خدام تقاضای تبرکی کنه. می‌گفت: + آقا خودشون زوار رو میبینن اگه لا
🌸💕 چند بار زنگ زدم اصفهان، جواب نداد. خودش تماس گرفت وقتی بهش گفتم پدر شدی بال درآورد... برخلاف من که خیلی یخ برخورد کردم! گیج بودم، نه خوشحال، نه ناراحت. پنجشنبه جمعه مرخصی گرفت و زود خودش رو رسوند یزد. با جعبه کیک وارد شد زنگ زد به پدر و مادرش مژده داد... اهل بریزوبپاش که بود، چند برابر هم شد. از چیزهایی که خوشحالم می‌کرد دریغ نمی کرد: از خرید عطر و پاستیل و لواشک گرفته تا موتور سواری. با موتور من رو می برد هیئت. تو تهران با موتور عموش، از مینی‌سیتی رفتیم بهشت زهرا..! هرکس می‌شنید کلی بد و بیراه بارمون می‌کرد که: + مگه دیوونه شدین؟ میخواین دستی دستی بچه‌تون رو به کشتن بدین؟؟ نقشه کشیدیم بی سر و صدا بریم قم. پدرش بو برد، مخالفت کرد. پشت موتور میخوند و سینه می‌زد حال و هوای شیرینی بود، دوست داشتم. تموم چله هایی رو که تو کتاب «ریحانه بهشتی» اومده پا به پای من انجام می داد. بهش می گفتم: - این دستورات برای مادر بچه‌ست! میگفت: + خب منم پدرشم. جای دوری نمی‌ره که... خیلی مواظب خوردنم بود، این که هر چیزی رو از دست هر کسی نخورم. اگه می فهمید مال شبهه ناکی خوردم، زود میرفت رد مظالم می‌داد. گفت بیا بریم لبنان. میخواست هم زیارتی برم هم آب و هوایی عوض کنم ... اون موقع هنوز داعش و این ها نبود. بار اولم بود میرفتم لبنان... اون قبلا رفته بود و همه جا رو میشناخت. : نـوش جـونـت رفـیق..!🌱
🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇 💠و درود خدا بر امیر مومنان که فرمود: روزی را با صدقه دادن فرود آوريد. 📒 🎇🌹🕊 🎇🌿🌹 🎇🎇🎇🎇 ⭐️ 🎈 🆔 @basirat_enghelabi110
بصیرت انقلابی
#قصّه‌دلبـری🌸💕 #قسمت40 چند بار زنگ زدم اصفهان، جواب نداد. خودش تماس گرفت وقتی بهش گفتم پدر شدی بال
🌸💕 هر روز پیاده می‌رفتیم روضه الشهیدین. اونجا مسقف، تزئین شده و خیلی با صفا بود. بهش می‌گفتم: - کاش بهشت زهرا هم اجازه می‌دادن مثه اینجا هر ساعت از شبانه روز که می‌خواستی، بری! شهدای اونجا رو هم برام معرفی کرد و توضیح می‌داد عماد مغنیه و پسر سید حسن نصرالله چطور به شهادت رسیدن! وقتی خانومای بی حجاب رو می‌دید، اذیت می‌شد. ناراحتی رو تو چهره‌‌ش می‌دیدم. در کل به چشم پاکی بین فامیل و دوست و آشنا شهره بود. سنگ تموم گذاشت و هرچیزی که به سلیقه و مزاجم جور می‌اومد، می‌خرید. تموم ساندویچ ها و غذاهای محلی‌شون رو امتحان کردم، حتی تموم میوه های اونجا رو...! رفتیم ملیتا، موزه مقاومت حزب الله لبنان. ملیتا رو تو لبنان با این شعار می‌شناسن: {ملیتا، حکایت الاَرض لِلسّما}؛ روایت زمین برای آسمان. : نـوش جـونـت رفـیق..!🌱
بصیرت انقلابی
#قصّه‌دلبـری🌸💕 #قسمت41 هر روز پیاده می‌رفتیم روضه الشهیدین. اونجا مسقف، تزئین شده و خیلی با صفا بود
🌸💕 از جاده های کوهستانی و از کنار باغ های سیب رد شدیم. تصاویر شهدا، پرچم های‌حزب الله و خونه های مخروبه از جنگ ۳۳ روزه. محوطه ای بود شبیه پارک. از تو راهرو های سنگ چین جلو می‌رفتیم. دو طرف، ادوات نظامی، جعبه های مهمات، تانک ها و سازه ها جاسازی شده بود. از همه جالب تر؛ مرکاواهایی{مرکاوا تانک اصلی ارتش رژیم اشغالگر هست، طراحی تانک از سال ۱۹۷۳ آغاز و اولین مدلش تو سال ۱۹۷۸ وارد فعالیت رسمی تو ارتش ایم رژیم شد.} بود که لوله اون رو گره زده بودن. طرف دیگه ی این محوطه، روی دیواری نارنجی رنگ، تصویری از یک کبوتر و یک امضاء دیده می‌شد. گفتن: نمونه امضا جهاد مغنیه س.! به دهانه تونل رسیدیم، همون تونل معروفی که حزب الله تو هشتاد متر زیرزمین حفاری کرده. : نـوش جـونـت رفـیق..!🌱
بــسم الـلّه الـرحمن الرحــیمــ😍🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پرسید: بندگی‌یعنی‌چہ؟! گفتم: "یعنی‌همہ‌جا‌خدایا‌چشم"🙂 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌿 🆔 @basirat_enghelabi110
•°|🖇⚡️|°• وقتۍمیدونیم‌خدامیبینہ گناه‌میڪنیم! ولۍوقتۍمیدونیم‌بنده‌ۍخدامیبینه دیگه‌گناه‌‌و‌ڪار‌بدۍنمیڪنیم! این‌ٺوهین‌به‌خدا،نیست؟! ؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞ ❗️ 🆔 @basirat_enghelabi110
همیشه میگفت : واسه کی کار میکنی ؟! میگفتم : امام حسین🤍 میگفت : پس ، حرف ها رو بیخیال !!🚶🏻‍♂ کار خودت رو بکن جوابش با 😉 •شہـید محمدحسیـن محمدخانے• 🆔 @basirat_enghelabi110
رفیقش‌میگفت : گاهی‌میرفت‌‌یه‌گوشه‌اۍخلوت، چفیه‌اش‌رو‌میکشیدروی‌سرش درحالت‌ِسجده‌میموند.. به‌قول‌معروف‌ "یه‌گوشه‌اۍخدارو‌گیرمی‌آورد"(:💔 ؟! 🆔 @basirat_enghelabi110
🌿امام صادق عݪیہ السلام:🌿 🌾زماݩے ڪہ گناهان بنده (مؤمنے) زیاد شود و عمل خوبے نداشته باشد، ڪه آن گناهان را بپوشاند، خداوند او را بہ غم و اندوه مبتلا مےکند، ڪہ ڪفاره گناهانش شود. 📙 الڪافے، ج۲ ، ص۴۴۴ 🆔 @basirat_enghelabi110
حاجےمیگفت:⇩ ~باید بہ‌این‌بلۅغ برسیم ڪه‌نباید‌ دیدھ‌...شویم! …آن‌ڪس‌كہ‌‌بایدببیند↻ می‌بیند:)🌹🙂 🆔 @basirat_enghelabi110
"♥️✨" اۍحــرمت‌امن‌ترین‌تڪیه‌گــاه صحن‌ٺو‌مأواۍمنِ‌بےپناه✨ 🆔 @basirat_enghelabi110
بصیرت انقلابی
#قصّه‌دلبـری🌸💕 #قسمت42 از جاده های کوهستانی و از کنار باغ های سیب رد شدیم. تصاویر شهدا، پرچم های‌حز
🌸💕 تو راهرو، فقط من و محمدحسین می‌تونستیم شونه به شونه هم راه بریم‌. ارتفاعش هم به اندازه ای بود که بتونی بایستی! عکس های زیادی از حضرت امام، حضرت آقا، سید عباس موسوی و دیگر فرماندهان مقاومت رو نصب کرده بودن. محلی هم مشخص بود که سید عباس موسوی نماز می‌خوند، مناجات حضرت علی اکبر{ع} تو مسجد کوفه به زبون ‌خودش ضبط شده بود، پخش می‌شد. از تونل که بیرون اومدیم، رفتیم کنار‌سیم خاردار. خط مرزی لبنان و اسرائیل. اونجا محمدحسین گفت: +سخت ترین جنگ، جنگ توی جنگله! یه روز هم رفتیم بعلبک. اول مزار دختر امام حسین{ع} رو زیارت کردیم، حضرت خوله بنت الحسین{ع}. : نـوش جـونـت رفـیق..!🌱