بصیرت انقلابی
#قصّهدلبـری🌸💕 #قسمت86 لحظه به لحظه عکس تازه می فرستادم براش می خواستم تحریکش کنم زودتر برگرده. حت
#قصّهدلبـری🌸💕
#قسمت87
امیرحسین سه ماه و نیمه بود که از سوریه برگشت.
میخواست ببینه امیرحسین اونو میشناسه یا نه!؟
دستشو دراز کرد که بره بغلش، خوشحال شده بود که:
+خون خون رو میکشه!
وقتی دید موهای دور سر بچه داره میریزه، راضی شد با ماشین کوتاه کنه.
خیلی ناز و نوازشش می کرد؛
از بوسیدن گذشته بود به سر و صورتش لیس میزد
می گفتم:
- یه وقت نخوریش؟!!
همش میگفت:
+منو بابام و پسرم خوبیم! بی نهایت پدرش رو دوست داشت.
تا تو خونه بود خودش همه کارهای امیرحسین رو انجام میداد از پوشک عوض کردن و حموم بردن تا دادن شیرِ کمکی و گرفتن آروغش..
#ـشرایـطکُپی: نـوش جـونـت رفـیق..!🌱
بصیرت انقلابی
#قصّهدلبـری🌸💕 #قسمت87 امیرحسین سه ماه و نیمه بود که از سوریه برگشت. میخواست ببینه امیرحسین اونو
#قصّهدلبـری🌸💕
#قسمت88
چپ و راست گوشیش رو می گرفت جلوم که این کلیپ رو ببین! زن لبنانی بالای جنازه پسر شهیدش قرص و محکم ایستاده بود و رجز می خوند.
میگفت:
+ اگه عمودی رفتم افقی برگشتم،گریه زاری نکن... مثل این زن محکم باش.
اینقدر از این نماهنگ ها نشون می داد که بهش آلرژی پیدا کردم.
آخری ها از دستش کفری میشدم.
بهش میگفتم:
- شهادت مگه الکیه؟!
باشه تو برو شهید شو، قول میدم محکم باشم!
نصیحت میکرد بعد از من چطور رفتار کن با چه کسایی ارتباط داشته باش.
به فکر شهادت بود و برای بعد از اونم برنامه خودش رو تنظیم کرده بود.
تو قالب شوخی و گاهی هم جدی حرف هاشو میزد.
میگفت:
+اینکه اینقدر توی سوریه موندم یا کم زنگ میزنم برای اینکه هم شما راحت تر دل بکَنین؛
هم من..!
#ـشرایـطکُپی: نـوش جـونـت رفـیق..!🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یا_ابوتراب🌴
علی...🌸
پدر خاکی و ما بچه ی خاکی تو ایم☺️🍃
#تبلیغ_غدیر♥️
⁸ روز تا امامت امیرِ افلاک😍✨
قربانی عید قربان...
دوبار خواب دیدم یه نفر میومد می گفت:
"این که بزرگش می کنی، باید روز عید قربان ، قربانی بشه."
از شوهرم پرسیدم: "خواب بدیه، نه؟"
شوهرم آروم لبهاش رو گاز گرفت و گفت: "نه! پاشو نمازت رو بخون، چند روز دیگه عید قربانـــه، گوسفند می کُشیم"
گفتم:"ما که حاجی نیستیم!"
گفت:"عیبی نداره، برای سلامتی پسرمون...!"
22سال بعد، عراقیها داشتند خرمشهر رو میگرفتند. عید قربان بود؛ توی آبادان هم گوسفند پیدا نمیشد که قربانی کنیم؛ دلم شور میزد؛ میگفتم:"نکنه روز قربانی شدن محمود باشه؟!"
وقتی رفتم بالای سرش،
دیدم ترکش عین تیغ، شاهـــــرگش رو بریده ...
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
#حدیثانه😍
پیامبر اکرم ﷺ می فرمایند :↯
با ریختن اوّلین قطره خون قربانی [به زمین]
صاحب قربانی آمرزیده میشود .
📚من لایحضره الفقیه ، ج ² ، ص ²¹⁴
#بصیرتانقلابی
🆔
@basirat_enghelabi110
#تلنگرانہ✨
چطوریہ ڪه میترسیم ڪرونا بگیریم و دیگہ کسے نگاهمون نکنہ و نزدیڪمون نشہ؛
ولے
ازاین نمیترسیم کہ اگر گناه ڪنیم،دیگہ امام زمان{عج}نگاهمون نمیکنہ و از خداهم دور میشیم💔
#التماستفکر
#بصیرتانقلابی
🆔
@basirat_enghelabi110
•°~🤍✨
میگفت :
هرچیکهخدابخواد؛
همهچیرومیسپرمبهدستِخودِخدا
چونفقطخودشِکه
همبھترینرومیخواد،
وهمبھترینرورقممیزنه...(:🌿
#خدآ
#بصیرتانقلابی
🆔
@basirat_enghelabi110
بصیرت انقلابی
#قصّهدلبـری🌸💕 #قسمت88 چپ و راست گوشیش رو می گرفت جلوم که این کلیپ رو ببین! زن لبنانی بالای جنازه پ
#قصّهدلبـری🌸💕
#قسمت89
بعد از تشعیع جنازه دوستاش میومد میگفت:
+فلانی شهید شده و بچه سه ماههش رو گذاشتن روی تابوت.
بعد میگفت:
+اگه من شهید شدم بچه رو نزار رو تابوت، بزار روی سینهم.
گاهی نمایش تشییع جنازه خودش رو هم بازی میکردیم؛
وسط هال دراز به دراز می خوابید که مثلاً شهید شده و می خندید...
بعد هم میگفت:
+محکم باش.
و سفارش میکرد چه کارهایی انجام بدم. گوش به حرفاش نمیدادم و الکی گریه زاری میکردم تا دیگه از این شیرین کاری ها نکنه..!
رسول خلیلی و اسماعیل حیدری رو خیلی دوست داشت، وقتی شهید شده بودن تا چند وقت عکس و تیزر و بنر اینا رو براشون طراحی می کرد.
برای بچههای محل کارش که شهید شده بودن نماهنگ های قشنگی می ساخت. تا نصفه شب مینشست پای این کارها!
عکس خودش رو هم همون که دوس داشت بعداََ تو تشییع جنازه و یادواره هاش استفاده بشه، روی یک فایل تو کامپیوترش جدا کرده بود.
یکی سرش پایین با شال سبز و عینک... یکی هم نیم رخ!
اذیتش میکردم میگفتم:
- پوستر خودت رو هم طراحی کن دیگه.
در همه کارهای هنریش، خوش خط هم بود..
ثلث و نستعلیق و شکسته رو قشنگ مینوشت.
این خوش خطی تو دوران دانشجویی و تو اردوها بیشتر نمود پیدا می کرد. پارچه جلوی اتوبوس، روی درهای ورودی و دیوارهای مسجد و حسینیه ها؛ میروم تا انتقام سیلی زهرا بگیرم، منم گدای فاطمه..
#ـشرایـطکُپی: نـوش جـونـت رفـیق..!🌱
بصیرت انقلابی
#قصّهدلبـری🌸💕 #قسمت89 بعد از تشعیع جنازه دوستاش میومد میگفت: +فلانی شهید شده و بچه سه ماههش رو گذ
#قصّهدلبـری🌸💕
#قسمت90
وقتی از شهادت صحبت میکرد، هرچند شوخی و مسخره بازی بود، ولی گاهی اشکم رو در میاورد.
به قول خودش فیلم هندی میشد و جمعش میکرد.
گاهی برای اینکه لجم رو در بیاره، صدام میزد:
+همسر شهید محمدخانی؟!
منم حسابی میوفتادم رو دنده لج که از خر شیطون پیاده شه!
همه چیز رو تعطیل میکردم...
مثلا وقتی میرفتیم بیرون، به خاطر این حرفش مینشستم واز جام تکون نمیخوردم.
حسابی از خجالتش دراومدم تا دیگه از زبونش افتاد که بگه:
+همسر شهید محمدخانی!!
یه روز از طرف محل کارش خونواده هارو دعوت کردن برای جشن.
ناسازگاریم گُل کرد که:
- این چه جشنی بود!؟
این همه نشستیم که همسران شهید بیان رو صحنه و یه پتو از شما هدیه بگیرن؟
این شد شوهر برای یه زن؟؟
اون الان محتاج پتوی شما بود؟
آهنگ سلام آخرِ خواجه امیری رو گذاشتن و اشک مردم دراومد که چی؟
همه چی عادی شد؟!
باید میرفتیم جایگاه و هدیه میگرفتیم که من نرفتم...
فرداش داده بودن به خودش و آورد خونه!
گفت:
+چرا نرفتی بگیری؟
آتیش گرفتم و با غیظ گفتم:
- ملت رو مثل نونوایی صف کرده بودن که برن یکی یکی کارت هدیه بگیرن!
برم جلو بگم من همسر فلانی ام و جلوی اسمت رو امضا کنم؟
محتاج چندرغاز پولشون نبودم!
گمون کردم قانع شد که دیگه منو نبره سر کارش!
حتی گفت:
+اگه شهید هم شدم، نرو!
#ـشرایـطکُپی: نـوش جـونـت رفـیق..!🌱
بسم الله الرحمن الرحیم
انالله و انا الیه راجعون
روح استاد عزیز،دلسوز،مجاهد از جان گذشته و با کوله باری از علم،تقوی،اخلاص،تلاش شبانه روزی در مسائل حساس انقلاب نظام و اسلام با وقت شناسی و عمل بموقع که همیشه سینه اش سپر حملات دشمن در زمینه های فرهنگی،علمی،سیاسی و اقتصادی و علی الخصوص در جنگ رسانه بود به همراه خانواده ی مجاهدش به ملکوت اعلی پیوست.از مظلومان سیستان گرفته تا یمن و پاکستان و عراق و کشور های مسلمان غیر ایرانی همه را در حد وسعش میهمان معارف ناب انقلاب و اسلام و امام و رهبری می کرد. در سفر آخرشان به شهرستان بهاباد قول دادند پای کار بچه های بهاباد باشند و تمام قد برای آنها بدوند.از خدای متعال صبر برای بازماندگان و شاگردان وارادتمندانش می نماییم و اجر ایشان در نزد حضرت حجت بقیه الله اعظم محفوظ است.
دهم ذی الحجه/1400/4/30
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
🔻اخیرا بهش گفتم چرا ماشینت رو فروختی؟
▫️گفت چون هرجا رفتم هزینه چاپ کتابم را ندادند و چون موضوعش را برای جبهه انقلاب لازم میدانستم،مجبور شدم ماشینم رو بفروشم و هزینه کنم
▫️موضوع کتابش در مورد دسیسه ها و برنامه های صهیونیست و... بود!
▪️نقل از محمدمسلم وافی، طلبه فعال در حوزه جمعیت
🔻ایشان این اواخر به بنده گفتند این ها دنبال من هستند و مرا خواهند کشت شما بدانید
یکی از دوستان نزدیک ایشان امروز نقل کرد که در این هفته اخیر هم خودش و هم همسرش را مکرر تهدید کرده بودند
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پیشنهاد_دانلود✅
#شعر_کودکانه👶
عیــدِ غدیره☺️🌸
مــولی عــلی امیــره😍🍃
#تبلیغ_غدیر♥️
⁸ روز تا بزرگترین عید شیعیان 😇🌈
بصیرت انقلابی
#پیشنهاد_دانلود✅ #شعر_کودکانه👶 عیــدِ غدیره☺️🌸 مــولی عــلی امیــره😍🍃 #تبلیغ_غدیر♥️ ⁸ روز تا بزرگ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بصیرت انقلابی
#قصّهدلبـری🌸💕 #قسمت90 وقتی از شهادت صحبت میکرد، هرچند شوخی و مسخره بازی بود، ولی گاهی اشکم رو در
#قصّهدلبـری🌸💕
#قسمت91
همیشه عجله داشت برای رفتن.
اما نمیدونم چرا این دفعه ، این قدر با طمانینه رفتار میکرد.
رفتم پلیس۱۰+ تا پاسپورت امیرحسین رو بگیریم، بعدم کافی شاپ.
میگفتم:
- تو چرا اینقدر بی خیالی؟! مگه بعد از ظهر پرواز نداری؟
بیرون که اومدیم، رفت برام کیک بزرگی خرید.
گفتم:
- برای چی؟
گفت:
+تولدته!
تولدم نبود. رفتیم خونه مادرم دور هم خوردیم!
از زیر قرآن ردش کردم.
خداحافظی کرد رفت کلید آسانسور رو زد؛
برگشت و خیلی قربون صدقهم رفت:
هم من هم امیرحسین!
چشمش به من بود که رفت تو آسانسور.
براش پیامک فرستادم:
- لطفی که کرده ای تو به من، مادرم نکرد..
ای مهربان تر از پدر و مادرم حسین.
#ـشرایـطکُپی: نـوش جـونـت رفـیق..!🌱
بصیرت انقلابی
#قصّهدلبـری🌸💕 #قسمت91 همیشه عجله داشت برای رفتن. اما نمیدونم چرا این دفعه ، این قدر با طمانینه رف
#قصّهدلبـری🌸💕
#قسمت92
چهل و پنج روزش شد نیومد..!
بعد از شصت هفتاد روز زنگ زد که:
+با پدرم بیا توی منطقه که زودتر بیام!
قرار بود حداکثر تا یک هفته تموم کاراش رو راست و ریست کنه و خودش رو برسونه، بعد هم برگردیم ایران!
با بچه، جمع و جور کردن و مسافرت خیلی سخت بود.
از طرفی هم دیگه تحمل دوریش رو نداشتم، با خودم گفتم:
- اگه برم زودتر از منطقه دل میکنه!
از پیام هاش میفهمیدم سرش شلوغ شده، چون دیر به دیر به تلگرام وصل میشد، وقتی هم وصل میشد بد موقعبود و عجله ای...
زنگ هاش خیلی کمتر و تلگرافی شده بود.
وقتی بهش اعتراض کردم که:
- این چه وضعیه برام درست کردی؟!
نوشت:
+دارم یه نفری بار پنج نفر رو میکشم!
#ـشرایـطکُپی: نـوش جـونـت رفـیق..!🌱
🔮 #عـدالـتـــ_عــلــی_(ع)
#مــرد_مـسیـحی_را_مـسـلـمـان_کـرد🔮
🙈💦🙈💦🙈💦🙈💦🙈💦🙈💦🙈💦🙈💦
در زمان خلافت امام على(علیه السلام) در ڪوفه، زره آن حضرت گم شد. پس از چندى در نزدیڪ مرد مسیحى پیدا شد. على (علیهالسلام) او را به محضر قاضى برد و اقامه دعوى کرد ڪه این زره از آن من است، نه آن را فروختهام و نه به ڪسى بخشیدهام و اڪنون آن را در نزد این مرد یافتهام. قاضى به مسیحى گفت: خلیفه ادعاى خود را اظهار کرد، تو چه مىگویى؟ او گفت: این زره مال خود من است و درعینحال گفته مقام خلافت را تکذیب نمىڪنم (ممڪن است خلیفه اشتباه کرده باشد). قاضى رو ڪرد به على (علیهالسلام) و گفت: تو مدعى هستى و این شخص منڪر است، علیهذا بر تو است که شاهد بر مدعاى خود بیاورى. على (علیهالسلام) خندید و فرمود: قاضى راست مىگوید، اڪنون مىبایست که من شاهد بیاورم، ولى من شاهد ندارم. قاضى روى این اصل که مدعى شاهد ندارد، به نفع مسیحى حڪم ڪرد و او هم زره را برداشت و روان شد.
مرد مسیحى ڪه خود بهتر مىدانست ڪه زره مال ڪیست، پسازآنڪه چند گامى پیمود وجدانش مرتعش شد و برگشت، گفت: این طرز حڪومت و رفتار از نوع رفتارهاى بشر عادى نیست، از نوع حڪومت انبیاست و اقرار کرد ڪه زره از على (علیهالسلام) است. طولى نڪشید او را دیدند مسلمان شده و با شوق و ایمان در زیر پرچم على (علیهالسلام) در جنگ نهروان مىجنگد.
📚الامام على، صوت العداله الانسانیه، صفحه ۶۳
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
#هرروزیکحدیث🐣
#پیامبراڪرم{صلےاللهعلیہوآلہوسلم}فرمودند:
فراوان وضو بگير تا خداوند عمر تو را زياد گرداند ﴿🔋﴾
و اگر توانستى شب و روز با طهارت باشى اين كار را بكن ﴿👌🏻﴾
زيرا اگر در حال طهارت بميرى، شهيد خواهى بود ﴿😇﴾
📖 امالے شیخ مفید، صفحه 160
#حدیثانه😍🌸
#بصیرتانقلابی
🆔
@basirat_enghelabi110
برقِ نگاهـٺ...
قدرتِ گــــــنـاه را از مݧ گرفــتہ؛
من تا ابد به عہد خویش
با چشمانٺ پایــــــبندم...🖖🏼
وقتے نگاهت به مݧ اسٺ!
مگر مےشود دست از پا خطا ڪرد؟
تو هم #شاهدے و هم #شہید🧔🏻🌻
#شھیدبابڪنوری🌿
#رفیقشهیدم
#بصیرتانقلابی
🆔
@basirat_enghelabi110
بصیرت انقلابی
برقِ نگاهـٺ... قدرتِ گــــــنـاه را از مݧ گرفــتہ؛ من تا ابد به عہد خویش با چشمانٺ پایــــــبندم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا