eitaa logo
✅ضرورتِ بصیرت و امر به معروف♥
123 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
857 ویدیو
59 فایل
ضمن سلام و عرض خیرمقدم🌸🌱 لطفااین کانال را با باز ارسال یا فوروارد ، به دیگران معرفی کنید تا إن شاءالله در إرتقاء کانال ، سهیم و در ثواب ، إن شاءالله شریک باشیم. أجرکم عندلله محفوظ إن شاءالله خیرهاے فراوانی نصیب شما🌷ممنونو متشکر ; التماس دعــــا
مشاهده در ایتا
دانلود
.وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ...﴿34﴾ ..و به عهدوپیمان خود وفادارباشید ..34/اسراء ⊰᯽⊱┈┈┅┅🦋┅─┈┈⊰᯽
✨آیا تاکنون به کسی قولی داده ایدکه به آن عمل نکرده باشید؟؟؟🤔🤔 ✨انسان مسلمان به عهدوپیمانی که با دیگران میبندد(یعنی قولی که می دهد یا وعده ای که می گذارد یا کاری که مسئولیت آن را قبول کرده است)بسیار اهمیت می دهد. ✨چراکه از نشانه های دین،وفای به عهدوپیمان است.اگر کسی با ما عهدوپیمانی بست وبه آن عمل نکرد درباره او چه می گویید؟؟ وفادار باشید برعهدخود که زین کار پرسیده خواهید شد ⊰᯽⊱┈┈┅┅🦋┅─┈┈⊰᯽⊱
پیامبر اکرم(ص)فرمودند: کسی که به عهدوپیمان خود عمل نکند دین ندارد. ⊰᯽⊱┈┈┅┅🦋┅─┈┈⊰᯽⊱
✨ چھ خوب اسٺ ڪھ وقتے انسان فهمید فریب خورده و بےراهھ رفتھ، از همان‌جا برگردد و جبران ڪند، نہ اینڪہ بگوید: این همھ راه آمده‌ایم، بقیہ راه را هم برویم هر چہ بادا باد، اگرچہ بر خلاف شرع و رضاے خدا باشد. ⊰᯽⊱┈┈┅┅🦋┅─┈┈⊰᯽⊱
✨🌱 امام مظهر صفا پاڪی و خلوص و دریایے از معرفت است. فرامین او را مو به مو اجرا ڪنید تا خداوند از شما راضی باشد زیرا او است. ⊰᯽⊱┈┈┅┅🦋┅─┈┈⊰᯽⊱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 ١ حوزه حاج آقا مجتهدی🌹 ⊰᯽⊱┈┈┅┅🦋┅─┈┈⊰᯽⊱
📚 ✨سالهای آخر، قبل از انقلاب بود. ابراهيم به جز رفتن به بازار مشغول فعاليت ديگری بود. 🍃تقريبا کسی از آن خبر نداشت. خودش هم چيزی نمی گفت. اما كاملا رفتار و اخلاقش عوض شده بود. ابراهيم خيلی معنوی تر شده بود. ✨صبح ها يک پلاستيک مشكی دستش می گرفت و به سمت بازار می رفت. چند جلد کتاب داخل آن بود. 🍃يک روز با موتور از سر خيابان رد می شدم. ابراهيم را ديدم. پرسيدم: داش ابرام کجا ميری؟! گفت: ميرم بازار. ✨سوارش کردم، بين راه گفتم: چند وقته اين پلاستيک رو دستت ميبينم چيه!؟گفت: هيچی کتابه! 🍃بين راه، سر کوچه نائب السلطنه پياده شد. خداحافظی کرد و رفت. ✨تعجب کردم، محل کار ابراهيم اينجا نبود. پس کجا رفت!؟ 🍃با كنجكاوی به دنبالش آمدم. تا اينکه رفت داخل يک مسجد، من هم دنبالش رفتم. بعد در کنار تعدادی جوان نشست و کتابش را باز کرد. فهميدم دروس حوزوی میخوانه. ✨از مسجد آمدم بيرون. از پيرمردی که رد می شد سؤال کردم: ببخشيد، اسم اين مسجد چيه؟ جواب داد: حوزه حاج آقا مجتهدی. 🍃با تعجب به اطراف نگاه کردم. فکر نمی کردم ابراهيم طلبه شده باشه. ✨آنجا روی ديوار حديثی از پيامبر (ص) نوشته شده بود: «آسمانها و زمين و فرشتگان، شب و روز برای سه دسته طلب آمرزش می کنند: علماء، کسانی که به دنبال علم هستند و انسانهای با سخاوت». 🍃شب وقتی از زورخانه بيرون می رفتم گفتم: داش ابرام حوزه ميری و به ما چيزی نميگی؟ ✨يک دفعه با تعجب برگشت و نگاهم کرد. فهميد دنبالش بودم. خيلی آهسته گفت: آدم حيف عمرش رو فقط صرف خوردن و خوابيدن بکنه. من طلبه رسمي نيستم. همينطوری برای استفاده ميرم، عصرها هم ميرم بازار ولی فعلا به کسی حرفی نزن. 🍃تا زمان پيروزی انقلاب روال کاری ابراهيم به اين صورت بود. ✨پس از پيروزی انقلاب آنقدر مشغوليت های ابراهيم زياد شد که ديگر به کارهای قبلی نمی رسيد. ⊰᯽⊱┈┈┅┅🦋┅─┈┈⊰᯽⊱
••• "السلام عليكِ يا عَمَّةَ وليِّ اللهِ" به دل حک شد به خط آشنایی شب میلاد و آغازِ گدایی کریمه؛ کاسه‌ام بنگر که بالاست کرم بنما تو هر چه می‌توانی ولادت حضرت فاطمه معصومه(س) مبارک💐🌹💐🌹💐🌹💐🌹 ⊰᯽⊱┈┈┅┅🦋┅─┈┈⊰᯽⊱
سلام الله علیها پر و بالم شکسته، میخواهم سائل آسمان او باشم مثل جبرئیل آرزو دارم آسِتان او باشم بین خوبانِ دور و اطرافش دیده احوال این گدا را هم ته اوصاف او چنین گفتند «شأن آیات سوره‌ی » دوست دارم شبیه کودکی‌ام در دل ازدحام گُم بشوم در حریمش کمی قدم بزنم سائل آستان بشوم با غبار حریم قدسی او کیمیا بارها محک خورده عالَم و آدم از سر خوانش روز و شب ، روز و شب نمک خورده قصه‌ی صحن قدس و آیینه قصه‌ی خواهر و برادری است کار این صحن‌های زیبا از دل عشاقِ یار، دلبری است سایه ات مُستدام التیامِ تمام غم‌هایم روزگار، مرا از آن اول دست تو داده است بابایم شاعر: مهدی فرهادی 🍎 @beytol_zahra_hasaniye
🔔برگزاری جلسه چهارم دوره آموزشی فقه رسانه،ارتباطات و فضای مجازی ♦️ موسسه مطالعات و تحقیقات با همکاری دانشگاه (علیه السلام)برگزار میکند. با تدریس: 👤حجت الاسلام و المسلین دکتر احمد رهدار ✅با موضوع: رویکرد فقه اجتماعی در زمان غیر حاکمیت سیاسی فقها بر جامعه شیعی زمان: 🗓پنجشنبه ۵ تیر ماه ⏰ساعت 17 مکان: 🏢پردیسان ،خیابان شهروند، خیابان البرز، کوچه یک، پلاک6، ساختمان پردیس حکمت درگاه ورود به کلاس مجازی https://bit.ly/2YjFIpz @Karasy
هدایت شده از هاتفنا
⚠️خداحافظ امر به معروف؛ بدرود نهی از منکر! ✍ هاتف الرحمن صالحی دیروز عصر (مورخه ۲۷ خردادماه ۱۳۹۹)، دقایقی به حال نظام اسلامی و عدم مسئولیت پذیری و تکلیف مداری جامعه مان گریستم. ❌داستان اینگونه رقم خورد: دو تن از بانوان (زیر ۱۸ سال) در داخل قطار مترو با کمال وقاحت و پررویی، کردند و این امر تا لحظه خروج از ایستگاه مترو فردوسی ادامه داشت. نکته جالب توجه و ملال آور این بود که نه تنها هیچ یک از مسافرین قطار، واکنشی در قبال این ناهنجاری از خود نشان ندادند، بلکه پس از پیاده شدن این دو تن از قطار و وول خوردن در ایستگاه متروی فردوسی، یکی از ماموران پلیس پیشگیری آن ایستگاه (ستوان دوم ...) نیز بعد از رویت این صحنه، صرفاً به این عزیزان خیره شد و بدون هیچ تذکّری، به لذّت مقطعی خود پرداخت! حقیر پس از مشاهده بی اعتنایی پلیس به این مسئله، به طور لسانی مبادرت به و نهی از منکر کردم که بلافاصله با توهین و ناسزای این بانوان مواجه شدم. در همین اثنا، فردی به جمع هواداران این دختران جوان پیوست و با بی ادبی تمام، پس از به کار بردن الفاظ زشت، بنده را تهدید به ضرب و شتم نمود که در ادامه متوجه شدم ایشان رئیس فردوسی هستند! دقایقی نگذشته بود که دومین مامور پلیس مترو (استوار دوم جوان و جویای نامی بدون اتیکت نام و نشان!) به غائله اضافه شد و خطاب به بنده فرمود: "به تو ربطی نداره. تو چکاره مملکتی که در هر کاری دخالت می کنی؟! مترو صاحب داره. می خوای جوری بزنم که دیگه بلند نشی؟!" در این حین، آن دو بانوی خطاکار با لبخندی بر لب و نیز با ادامه دادن به فحش و ناسزای خود نسبت به بنده کمترین، از پله برقی ایستگاه متروی فردوسی بالا رفتند و به ادامه امور روزمره خود پرداختند! سپس آن مامور (استوار دوم بی ادبی که ریش وی هم هنوز کامل نشده بود و تقریباً ۱۸ سال سن داشت) با اصرار بنده را به ایستگاه پلیس مترو هدایت کرد و در کمتر از آنی دو شاهد (یکی از آن ها، رئیس ایستگاه مترو فردوسی بود!) نیز به جمع اضافه شدند برای شهادت دادن در قبال توهین حقیر به آن دو بانو و نیز هتک حرمت بنده نسبت به مامور دولت! البته شایان ذکر است که در این مدّت معطّلی، هر دوی این مامورین بی صبرانه منتظر پوزش و عذرخواهی بنده و فیصله دادن به قضیه بودند؛ اما از بدِ روزگار، گیر فردی افتاده بودند که سرش برای چنین اموری درد می کرد! نهایتاً شکایت بلند بالایی با ذکر دروغ ها و تهمت های ناروایی به اینجانب و وارونه جلوه دادن حقیقت ماجرا و امضای دو شاهد، توسط آن ستوان دوم مزبور در سه نسخه تدوین شد و سپس ایشان ایستگاه را ترک گفتند. البته در حین خروج، خطاب به بنده فرمودند: "به نظرم همین جا قضیه را ختم کنید و برید دنبال زندگی تان"! پس از ۲ ساعت معطّلی، آن استوار دوم بی تجربه با کلانتری ۱۰۷ فلسطین تماس گرفت و پس از گذشت قریب به ۴۰ دقیقه، یکی از مامورین برای مشایعت ما تا کلانتری، به محل اعزام شد. در بین راه، این مامور محترم اعزامی سفره دلش را گشود و گفت: "طبق قانون ما اجازه تذّکر به بانوان بی حجاب را نداریم. پس مامورین ما در ایستگاه متروی فردوسی طبق مقرّرات عمل نموده است. تنها مرجع تذکّر به این موارد، پلیس امنیت می باشد و بس!" سپس ایشان با فحش و ناسزا گفتن به جناب روحانی، جهانگیری و رحمانی فضلی، ادامه داد: "دولت تدبیر و امید مملکت را به گند و کثافت کشیده است و فکر می کنید با یک امر به معروف، گُل و بلبل می شود؟!" سپس از بنده و آن گروهبانِ باصطلاح وظیفه شناس، درخواست مصالحه کرد! پس از دقایقی اندک، به کلانتری رسیدیم. در آنجا نیز یکی دو تن از افسران، همین نکته را با ادبیاتی دیگر یادآور شدند: "تذکر شما به خانم های بی حجاب، جز اعصاب خوردی و دردسر برایتان، هیچ آورده دیگری نخواهد داشت. مملکت از دست رفته است و شما به موی دو تا دختر گیر داده ای؟!" نهایتاً -حسب تجارب پیشین- با سلام و صلوات، مصالحه نامه را امضاء نمودم و با دست دادن و روبوسی کردن (البته با مراقبت های بهداشتی!) با آن استوار دوم جوان، از کلانتری خارج شدم. 💢این اتفاق میمون و مبارک، سه نتیجه بسیار ارزشمند برای حقیر در برداشت: ۱. فهمیدم که هنجار و ضدّهنجار در جامعه اسلامی مان، به کلّی عوض شده است و اکثریت مردم و نیز مامورین دولت، طرفدار ناهنجاری های اخلاقی اند و متنفّر از امر به معروف و نهی از منکر! ۲. فهمیدم که اگرچه همه می دانیم دولت تدبیر و امید چه به روز مملکت و فرهنگ جامعه در آورده است، اما همچنان سکوت پیشه نموده ایم! ۳. فهمیدم اگر چه کم کاری های غیرقابل گذشتی در مبارزه با بی اخلاقی ها و ناهنجاری های اجتماعی دارد، اما انصافاً بی تقصیر است؛ چراکه مامور است و معذور! 🔰هاتفنا خط قرمزی برای نقد ندارد: 📡 @hatefna
هدایت شده از .
💠متن ارسالی استاد احمد فرهنگ (از فرهنگیان فرهیخته کشور) جناب صالحی عزیز سلام علیکم و بماصبرتم! مشابه رخداد مترو برای شما، دو هفته پیش برای ما و خانواده در گلابدره پیش آمد. البته ما پیش بینی می کردیم که کوهستان و رودخانه ی شمال شهر تهران، چنین ماجراهایی دارد. لذا صبح زود پس از اقامه نماز اول وقت، عازم میدان تجریش و خیابان دربند شدیم و ساعت هفت در کنار رودخانه بساط اجاق و سفره صبحانه را پهن کرده بودیم. ساعت ده صبح، کم کم جمعیت زیادی به طرف این منطقه هجوم آورد. ما جای مناسبی نشسته بودیم. اینکه یک خانواده -آن هم چادری- در کنار رودخانه، برای بعضی جالب می نمود. به همین خاطر چند "بوی فرند" و " گرل فرند" دست در دست یکدیگر به عمد در همسایگی ما نشستند و رفتارهای ساختارشکنانه را آغاز کردند. سکوت و بی اعتنایی ما آن ها را جری تر کرد و دخترانِ کشف حجاب کرده بارها و بارها از جلوی ما رژه رفتند. همسرم سرانجام طاقت نیاورد و به یکی از آن ها با مهربانی گفت: "دخترم! من پسر جوان دارم و درست نیست که با این وضع مرتب بروی و بیایی!" دختر خانم هم که گویی تربیت شده مسیح علی نژاد بود، برگشت و با توپ پر فریاد کشید: "لطفاً به پسرتان بگویید سرش را پایین بیندازد و جایی را نگاه نکند!" جواب شنید که: "ما آمده ایم که طبیعت را ببینیم و نیامده ایم که به خاطر کشف حجاب شما سرمان را پایین بیندازیم." دوباره کَل کَل ها شروع شد و راه هرگونه امر به معروف و نهی از منکر بسته شد! خانم و بچه ها خسته شدند و گفتند: "ما این جا نمی مانیم و ناهار را در منزل می خوریم." حقیقتاً خیلی دلم سوخت، زیرا با یک سختی هیزم جمع کرده بودیم و با کلّی دود و دم غذا را آماده کرده بودیم و آن وقت سخت بود که بارمان را دوباره در کوهستان حمل کنیم و برگردانیم! سیب زمینی های زیر خاکستر را که بیرون آوردم، فکری به ذهن خانم رسید و گفت: "برایشان سیبی زمینی می برم و می گویم که ما به خاطر شما اینجا را ترک می کنیم!" و همین کار را کرد. وقتی کوله بار بر دوش و زنبیل به دست از جلوی آن ها می گذشتیم تا از سینه کش کوه کنار رودخانه بالا برویم، دخترها روسری ها را دوباره روی سر انداخته بودند و شرمندگی در رفتارشان به چشم می خورد! متاسفانه منطقه کوهستانی هم در سیطره همین جماعت است و خانواده های مذهبی حق استفاده از طبیعت را ندارند! 🔗 مطلب منتشره تحت عنوان "خداحافظ ؛ بدرود نهی از منکر" را می توانید از طریق لینک ذیل مطالعه فرمایید: https://eitaa.com/Hatefna/5836 @Khate_navab
به مناسبت روز ملی دختر.pdf
1.47M
🔹به مناسبت روز ملی 👈۱۲ پیشنهاد به دختران برای زندگی زیبا ✅مرکز مشاوره مأوا
هدایت شده از منتخب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نظر استاد امینی خواه در مورد مناظره دکتر رفیعی و حسن آقامیری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. *«بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ» *─═ह🇮🇷ذڪرروزانہ🇮🇷ह═─ *تفسیرقرآن_هرروز_یک_آیہ_از_کلام_نور* 📖 *┄┅••❀ موضوع ❀••┅┄* ✍🏻 *ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺍﻟﻬﻲ ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﺳﺘﻤﻜﺎﺭﺍﻥ ﻋﻤﻮﻣﻲ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻫﻤﻪ ﻱ ﻣﻠﺖ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺷﺎﻣﻞ ﻣﻲ ﺷﻮد*📋 💠📖💠📖💠📖💠📖💠 *«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»* *وَكَذَٰلِكَ أَخْذُ رَبِّكَ إِذَا أَخَذَ الْقُرَىٰ وَهِيَ ظَالِمَةٌ إِنَّ أَخْذَهُ أَلِيمٌ شَدِيدٌ* *┄┉┉❈۩(هود/١٠٢) ۩❈┉┉┄* ﻭ ﭼﻨﻴﻦ ﺍﺳﺖ ﻣﺆﺍﺧﺬﻩ ﻛﺮﺩﻥ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺕ ، ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ [ ﻣﺮﺩم ] ﺁﺑﺎﺩﻱ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺣﺎﻝ ﻛﻪ ﺳﺘﻤﻜﺎﺭﻧﺪ ﻣﺆﺍﺧﺬﻩ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ . ﺑﻲ ﺗﺮﺩﻳﺪ ﻣﺆﺍﺧﺬﻩ ﺍﻭ ﺩﺭﺩﻧﺎﻙ ﻭ ﺳﺨﺖ ﺍﺳﺖ 📚🌺تفسیرمہر🌺📚 ✍🏻ﻣﻘﺼﻮﺩ ﺍﺯ «ﻇﻠﻢ»، ﻣﻌﻨﺎﻱ ﻭﺳﻴﻊ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺷﺎﻣﻞ ﻫﻤﻪ ﻱ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ، ﻛﻪ ﻣﺼﺪﺍﻕ ﺑﺎﺭﺯ ﺁﻥ ﻇﻠﻢ ﺑﻪ ﺧﻮﻳﺸﺘﻦ ﻭ ﺷﺮﻙ ﺍﺳﺖ. ✍🏻ﺳﺘﻤﻜﺎﺭﻱ ﺷﻬﺮ ﻭ ﺁﺑﺎﺩﻱ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎﻱ ﺳﺘﻤﻜﺎﺭﻱ ﺍﻫﻞ ﻭ ﻣﺮﺩم ﺁﻥ ﺷﻬﺮﻫﺎﺳﺖ، ﻭﻟﻲ ﮔﻮﻳﺎ ﺁﻧﺎﻥ ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﺩﺭ ﺑﻴﺪﺍﺩﮔﺮﻱ ﻓﺮﻭ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﻛﻪ ﮔﻮﻳﻲ ﺷﻬﺮ ﻳﻚ ﭘﺎﺭﭼﻪ ﺳﺘﻢ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ✍🏻ﻣﺆﺍﺧﺬﻩ ﻭ ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﺳﺘﻤﻜﺎﺭﺍﻥ، ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺷﺌﻮﻥ ﺭﺑﻮﺑﻴّﺖ ﺧﺪﺍﺳﺖ؛ ﻳﻌﻨﻲ ﺑﺪﻳﻦ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﻣﺮﺩم ﺭﺍ ﺗﺮﺑﻴﺖ ﻣﻲ ﻛﻨﺪ. ✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺 ✋🏻 *هرروزبه رسم ادب* 🤚🏻 *اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا اَبا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائڪَ عَلَیْڪَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَ لا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِڪُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعلے اولاد الحسين وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ* 🌘🌗🌖🌕🌔🌓🌒 🗓امروز:چهارشنبہ 🗓٠٤/تیرماه/١٣٩٩/٠٤ 🗓٠٢/ذی القعده/١٤٤١/١١ 2020/06/Jun/24🗓 💫🌺💫🌺💫🌺💫🌺💫 🌹👈ذڪــــــــــرروز *یاحَیُّ یاقَیّوم* «💯مرتبه» ای زنده،ای پاینده 💫🌺💫🌺💫🌺💫🌺💫 *اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ* 💫🌺💫🌺💫🌺💫🌺💫 ➖➖➖➖➖➖➖➖
❤️ 🌹لطف مدام مےبرےام ڪربلا حسین 💛اے بامرام مےبرےام ڪربلا حسین 🌹فیض زیارٺ تو بہ ما هم رسیده اسٺ 💛بایڪ سلام مےبرےام ڪربلا حسین ✋❤️
... 🌹 گاهے بعضے ها بہ بنده مے گویند براے جوانهاے ما دعا کنید؛البته ما همیشہ براے همہ ے جوانها دعامےکنیم؛ اما درواقع این جوانها هستند که اگرقدر بے آلایشی و با طراوت خود راࢪبدانند،دعاے آنهااز هر دعایے مے تواند بہ استجابت نزدیڪ ترࢪ باشد♥️ ⊰᯽⊱┈┈┅┅🦋┅─┈┈⊰᯽⊱
✨🌱 شهادت فقط در جبهه های جنگ نیست اگر انسان برای خدا کار کند و به یاداو باشد وبمیرد شهید است..🌱] . ♥️ ⊰᯽⊱┈┈┅┅🦋┅─┈┈⊰᯽⊱
♥️🌿|•° .... خـــداونـــدا...! باکری نیستم برایت گمنام بمانم ! چمران نیستم برایت عارفانه باشم ! آوینی نیستم برایت عاشقانه قلم بزنم ! همت نیستم که برایت زیبا بمیرم ! مرا ببخش با همه نقص هایم ...! با تمام گناهانم...! لیاقت ندارم ولی ... دل که دارم ...!!! ⊰᯽⊱┈┈┅┅🦋┅─┈┈⊰᯽
❣ تعجیــــــل کن ... به خاطـــر صــــــــــــدها هـــــزار چشـــــم؛ اے پاسـخ گرامـــے امـن یجـیـب ها ... ⊰᯽⊱┈┈┅┅🦋┅─┈┈⊰᯽⊱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 🍃عصر يکی از روزها بود. ابراهيم از سر کار به خانه می آمد. ✨وقتی وارد کوچه شد برای يک لحظه نگاهش به پسر همسايه افتاد با دختری جوان مشغول صحبت بود. 🍃پسر، تا ابراهيم را ديد بلافاصله از دختر خداحافظی کرد و رفت! ميخواست نگاهش به نگاه ابراهيم نيفتد. ✨چند روز بعد دوباره اين ماجرا تکرار شد. اين بار تا می خواست از دختر خداحافظی کند، متوجه شد که ابراهيم در حال نزديک شدن به آنهاست. 🍃دختر سريع به طرف ديگر کوچه رفت و ابراهيم در مقابل آن پسر قرار گرفت. ✨ابراهيم شروع کرد به سلام و عليک کردن و دست دادن. 🍃پسر ترسيده بود اما ابراهيم مثل هميشه لبخندی بر لب داشت. ✨قبل از اينکه دستش را از دست او جدا کند با آرامش خاصی شروع به صحبت کرد و گفت: ببين، تو کوچه و محله ما اين چيزها سابقه نداشته. من، تو و خانواده ات رو کامل می شناسم، تو اگه واقعاً اين دختر رو ميخوای من با پدرت صحبت ميکنم که... 🍃جوان پريد تو حرف ابراهيم و گفت: نه، تو رو خدا به بابام چيزی نگو، من اشتباه کردم، غلط كردم، ببخشيد و.. ✨ابراهيم گفت: نه! منظورم رو نفهميدی، ببين، پدرت خونه بزرگی داره، تو هم که تو مغازه او مشغول کار هستی، من امشب تو مسجد با پدرت صحبت می کنم. انشاءالله بتونی با اين دختر ازدواج کنی، ديگه چی ميخوای؟ 🍃جوان که سرش را پائين انداخته بود خيلی خجالت زده گفت: بابام اگه بفهمه خيلی عصبانی ميشه. ✨ابراهيم جواب داد: پدرت با من، حاجی رو من می شناسم، آدم منطقی و خوبیه. 🍃جوان هم گفت: نميدونم چی بگم ، هر چی شـما بگی. بعد هم خداحافظی کرد و رفت. ✨شب بعد از نماز، ابراهيم در مسجد با پدر آن جوان شروع به صحبت کرد. 🍃اول از ازدواج گفت و اينکه اگر کسی شرايط ازدواج را داشته باشد و همسر مناسبی پيدا کند، بايد ازدواج کند. در غير اين صورت اگر به حرام بيفتد بايد پيش خدا جوابگو باشد. و حالا اين بزرگترها هستند که بايد جوان ها را در اين زمينه کمک کنند. ✨حاجی حرف های ابراهيم را تأييد کرد. اما وقتی حرف از پسرش زده شد اخم هايش رفت تو هم! 🍃ابراهيم پرسيد: حاجی اگه پسرت بخواد خودش رو حفظ کنه و تو گناه نيفته، اون هم تو اين شرايط جامعه، کار بدی کرده؟ ✨حاجی بعد از چند لحظه سکوت گفت: نه! 🍃فردای آن روز مادر ابراهيم با مادر آن جوان صحبت کرد و بعد هم با مادر دختر و.. ✨يک ماه از آن قضيه گذشت، ابراهيم وقتی از بازار برمی گشت شب بود. آخر کوچه چراغانی شده بود. 🍃لبخند رضايت بر لبان ابراهيم نقش بست. رضايت، بخاطر اينکه يک دوستی شيطانی را به يک پيوند الهی تبديل کرده. ✨اين ازدواج هنوز هم پا برجاست و اين زوج زندگيشان را مديون برخورد خوب ابراهيم با اين ماجرا می دانند. ⊰᯽⊱┈┈┅┅🦋┅─┈┈⊰᯽⊱