eitaa logo
🕊با ولایت تا شهادت🕊
1 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
3هزار ویدیو
139 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸وصیت نامه شهید مدافع حرم محمود رادمهر🌷 قسمت دوم : با رخدایا تو بارها در روز و شب شاهد این دعای من بودی که : «خداوندا در حالی توفیق ملاقات خودت را نصیبم کن و مرگ مرا برسان که چیزی از بیت المال، حق الناس و حق الله به گردن من نباشد، و منتهای رضایت تو نصیب من شده باشد . خداوندا مرگ مرا شهادت در راه خودت قرار بده ،به هر نحوی که تو می پسندی و خوشنود می شوی و راضی میگردی من نیز به همان راضی ام» رادمهر مدافع حرم
🔸وصیت نامه شهید مدافع حرم محمود رادمهر🌹 قسمت سوم: یا رباه و یا الله، ای خالق من، ای رب من و ای محبوب من، تو خود شاهدی که سخت ترین چیز برای من در دوران حیاتم در این دنیای فانی نارضایتی تو از یکی از تفکرات، گفتار یا کردار من بود. و این فکر که نکند خدایی ناکرده کوچکترین تفکر، گفتار یا کرداری از من سر بزند که موجبات نارضایتی تو را فراهم کند ،سخت مرا به وحشت می انداخت؛ چراکه برای من تحمل عذاب جهنم بسیار بسیار راحت تر از حتی اندیشیدن به نارضایتی تو از من است. مدافع حرم رادمهر
پروردگارا، همچنانکه در هیچ یک از دوران خلقتم تا کنون، از زمانیکه در صلب پدر بودم بعد که با عنایت خاص خودت مرا در رحم مادر قرار دادی، و با رحمت واسعه ات نعمت حیاتم بخشیدی و در دورانی که در رحم مادر در مراحل مختلف خلقتم مرا پروراندی، در حالیکه هیچ کس از احوال من آگاه نبود، و بعد از به دنیا آمدن و طی دوران نوزادی و طفولیت و کودکی و نوجوانی و جوانی و بزرگسالی، هیچگاه نظر لطف و رحمتت از من برنگشت، و مرا در هیچ یک از این مراحل رسوا نکردی، تو را قَسَمت می دهم به حق مقربان درگاهت که مرا ببخشی و تا نیامرزیدی از دنیا مبری. و در ادامه مسیر حیاتم از باقی مانده حیات دنیوی ام تا لحظه سکرات مرگ و عدیله عند الموت و قبض روح و مراحل مختلف تدفین و قبر و سئوال و پرسش آن و مراحل مختلف جهان برزخ و جهان در آستانه قیامت ونیز در قیامت کبری و مراحل مختلف آن، از نفخ صور تا زنده شدن دوباره ام و معاد و محشر و صراط و ... مرا حتی برای آنی به خودم وا مگذاری و مرا پیش سایر مخلوقاتت از جماد و نبات و حیوان و انسان و ملائکه و ... رسوا و رو سیاه نگردانی.و مرا در راه خودت که همان(( صراط مستقیم )) است، ثابت قدم گردانی و بر من به رحمت و لطف نظر فرمایی. رادمهر مدافع حرم 🌷🌷🌷🌷🌷
2.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 داستان صندلی کوچیکه...!!! 🌷 تا کسی شهید نبود، شهید نمی شود. 👌شرط شهید شدن، شهید بودن است. ❤️اگر امروز بوی شهید از رفتار و اخلاق کسی 🌷استشمام شد، شهادت نصیبش می شود. 🌺تمام شهدا دارای این مشخصه بودند . 〰🌷مکتب🇮🇷سلیمانی🌷〰
🌷شهید قاسم سلیمانی: 🌺تا کسی شهید نبود، شهید نمی‌شود. شرط شهید شدن، شهید بودن است. 🌺 اگر امروز بوی شهید از رفتار و اخلاق کسی استشمام شد، شهادت نصیبش می‌شود. تمام شهدا دارای این مشخصه بودند. 〰🌷مکتب🇮🇷سلیمانی🌷〰
🍂🥀♥️🍂🥀♥️🍂🥀♥️🍂🥀♥️🥀🍂 ♥️🍂🥀♥️🍂🥀♥️🍂 🍂🥀♥️🥀🍂 ♥️🍂 📕 ♥️ 🖍نویسنده: 🥀 💠 نمی دانستم چه بلایی سرش آمده تا داخل دفتر شدم و ردّ را روی زمین دیدم. وقتی مقابلش رسیدم تازه گوشه سمت راست پیشانی و چشمش را دیدم که از خون پر شده و باریکه ای از خون تا روی پیراهن سپیدش جاری بود که وحشتزده صدایش زدم. تا آن لحظه حضورم را حس نکرده بود که تازه چشمانش را باز کرد و نگاهم کرد، دلخوری نگاهش از پشت پرده خون هم به خوبی پیدا بود! انگار می خواست با همین نگاه خونین به رخم بکشد که جراحت هایی که بر جانش زدم از زخمی که پیشانی اش را شکسته، بیشتر آتشش زده است که اینطور دلشکسته نگاهم می کرد. 💠 هنوز از تب و تاب درگیری با بچه ها، نفس نفس می زد و دیگر حرفی با من نداشت که حتی نگاهش را از چشمانم پس گرفت، دستش را از روی میز برداشت و با قامتی شکسته از دفتر بیرون رفت... ▫️▪️▫️ 💠 آن نفس نفس زدن ها، آخرین حرارتی بود که از احساسش در آن سالها به خاطرم مانده بود تا امشب که باز کنار پیکر غرق خونش، نجوای نفس هایش را شنیدم. تمام آن لحظات سخت ده سال پیش، به فاصله یک نفس سختی که با خِس خِس از میان حنجره خونینش بالا می آمد، از دلم گذشت و دوباره جگرم را خون کرد. انگار من هم جانی به تنم نمانده بود که با چشمانی خیس و خمار از عشقش تنها نگاهش می کردم. چهره اش همیشه زیبا و دیدنی بود، اما در تاریکی این شب و در آخرین لحظه های حضورش در این عالَم، آیینه صورتش زیر حریری از خون طوری می درخشید که دلم نمی آمد لحظه ای از تماشایش دست بردارم. 💠 ده سال پیش بر سر بازی کثیفی که عده از کشورم با عروسک گردانی ما دانشجوها به راه انداختند، عشقم را از دست دادم و امشب با نقشه شوم دیگری، عشقم را کشتند. در میان همهمه مردمی که مدام با اورژانس تماس می گرفتند و کسی جرأت نداشت او را به بیمارستان برساند، من سرم را کنار سرش به دیوار نهاده و همچنان حسرت احساس پاکش را می خوردم که از دستم رفت. 💠 مثل دیگران تقلّایی نمی کردم چون کنار شیشه ماشین خودم به قدری با قمه او را زده بودند که می دانستم این نفس های آخرش خواهد بود و همین هم شد. زیرلب زمزمه ای کرد که نفهمیدم و مثل گُلی که از ساقه شکسته باشد، روی زمین افتاد. اینبار هم او را غریب گیر آوردند و مظلومانه زدند، مثل ده سال پیش در دانشکده، مثل همه ها و بچه مذهبی هایی که ده سال پیش در جریانات ، غریبانه و مظلومانه شدند. 💠 آن سال من وقتی به خود آمدم و فهمیدم بازی خورده ام که دیگر دیر شده بود، که دیگر عشقم رهایم کرده بود و امشب هم وقتی او را شناختم که دیگر از نفس افتاده بود. من باز هم دیر فهمیدم، باز هم دیر رسیدم و باز عشق پاکم از میان دستانم پر کشید و رفت... ادامه دارد.....        🍂🥀♥️🥀🍂♥️🥀♥️🍂🥀♥️🥀🍂
💟محمدرضا هم بود و هم فرمانده سفارش کرده بود روی سنگ قبرش بنویسند: (سلام الله علیها) ★اونقدر رابطه اش با قوی بود که مثل بی بی شد🌷 💟خمپاره خورد💥 به سنگرش بچه ها رفتند بالاسرش ★دیدند ترکش خورده به چپ و بازوی راستش 📚 کتاب خط عاشقی 2
رفت تا دامنش از گردِ زمین پاڪ بماند ! آسمانی تر از آن بود ڪہ در خــاڪ بماند ... 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهید مدافع حرم جاسم حمید🌹🍃 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🌷بعضی رفتــن هـا . . . فـرق می ڪنـد جنـسش انگار خدا ، برای بعضی بندہ هایش آغوشش را بـــاز ڪـردہ . . .🕊 # 21 _فروردین_ سالروز_شهــادت 🥀سپهبد شهید صیاد شیرازی🕊 وچهار شهید مظلوم مدافع حرم ارتش جمهوری اسلامی ایران گرامی باد. مجتبی ذوالفقارنسب🕊 مرتضی زرهرند🕊 مجتبی یداللهی🕊 محسن قوطاسلو🕊
🍃::.. ← شدن دل مےخواهد...❤️ دلے ڪـه‌ آنقــدر قوے باشد وبتوانـدبریده‌شودازهمه‌تعلقات؛🌱 دلےڪـه‌آرام،لـه‌شود‌زیرپایـت؛ و "دلداربـےدل"بودنـد...🌹 پ‌ن:فکرکن‌پس‌زمینه‌گوشیت‌ این‌عکس‌باشه😍🍃 |
‍ روایت روزهای فتنه از زبان یک محمودرضا آرشيوى از كليپ هاى مربوط به اغتشاشات ٨٨ را ريخته بود روى يك فلش ممورى و با خودش آورده بود تبريز. قرار شد محتوياتش را ببينم و بدون كپى كردن به او پس بدهم. فلش ممورى را كه مى داد گفت: فقط بعضى هايش قابل ديدن نيست زياد. گفتم: چطور؟ گفت: صحنه هاى خشن دارد. گفتم: نمى بينم بيا بگير. گفت: چرا؟ گفتم: قبلا خودم چند تا ديده ام؛ اعصابم از ديدن وحشى گرى شان خورد مى شود. گفت: وحشى گرى نديده اى. بعد تعريف كرد: يكبار در سعادت آباد، يك دسته از اينها را كه اغتشاش راه انداخته بودند با بچه هاى بسيج از خيابان هدايت كرديم داخل يكى از كوچه ها، اما وقتى دنبالشان وارد كوچه شديم يكهو انگار غيب شدند. وسط كوچه بوديم كه ديديم از بالاى يكى از ساختمانهاى نيمه كاره، بلوك سيمانى مى آيد روى سرمان. رفته بودند روى طبقات آن ساختمان و بلوك پرتاب مى كردند. وقتى ديدند ما ديديمشان يك عده شان آمدند پايين كه فرار كنند. يكى از بچه ها كه جلوتر از ما بود افتاد وسط اينها. تا بقيه بچه ها بجنبند و بروند كمكش، با قمه پشتش را از بالا تا پايين شكافتند. به روایت برادر شهید
•°|خآدِمَةَ الزَّهراء🧡|°•: خواهر شهید می‌گفت : 🔺 یک روز موتور شوهرخواهرم را از جلوی منزل مان دزدیدند، عده ای دنبال دویدند و موتور را زدند زمین. ابراهیم رسید و دزد زخمی شده را بلند کرد، 🔻 نگاهی به چهره وحشت زده اش انداخت و به بقیه گفت: اشتباه شده! بروید. ابراهیم دزد را برد درمانگاه و خودش پیگیر درمان زخمش شد. آن بنده خدا از رفتار ابراهیم خجالت زده شد. ❓ابراهیم از زندگی اش سوال کرد، کمکش کرد و برایش کار درست کرد. ❤️طرف خوان شد، به رفت و بعد از ابراهیم در جبهه شد... ‼️ اگر مثل  هنر جذب نداریم، دیگران را هم دزد نکنیم. 🕊•° ☘•° 💫•°