فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماشاءالله به این عمار آقا سیدعلی👌🏻
حجت الاسلام رضا پور
#جهادتبیین
#فتنهحجاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ارسالیاعضا✨
♦️عملیات پاکسازی و شابلون نویسی دیوار های شعار نویسی شده در منطقه قاسم آباد مشهد
💠کاری از مسجد امام موسی بن جعفر علیه السلام، پایگاه بسیج شهدای اسیر و هيئت روضه الرضا علیه السلام
#رسانه_محامین
#لبیک_یا_خامنه_ای
#پایان_مماشات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷️ سه تا گناهه که خدا تو دنیا چوب میزنه قبل از آخرت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نباید بگذارید عفّت زن که مهمترین عنصر برای شخصیت زن است مورد بیاعتنایی قرار گیرد.
✨مقام معظم رهبری
#ارسالیاعضا✨
#نشردهید🌱
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
#رمان_آنلاین
#مستِ_مهتاب
#مرضیه_یگانه
#پارت_370
و بعد از ظهر خود خاله اقدس هم دیدنم آمد.
به نظرم خیلی سرحال و خوشحال بود!
اول از همه هم مرا محکم بوسید و مرا شوکه کرد.
خاله دو لیوان چای آورد که خاله بی مقدمه گفت :
_از دیشب حالم بده....
_چرا خاله؟... نکنه فشارتون بالاست؟... بذار فشارتون رو بگیرم.
تا خواستم برخیزم خاله طیبه مچ دستم را گرفت تا بمانم.
_بشین فرشته جان... از فشارم نبود.
_چی بود اقدس؟.... نکنه باز نشستی واسه یونس غصه خوردی؟
خاله اقدس آهی کشید که گویی قلب مرا هم آتش زد.
_یونس که نگو.... مگه میشه به یادش نباشم ولی چکار میشه کرد... دلم برای یوسف خیلی شور میزنه.
خاله طیبه فوری پرسید :
_چرا؟!
_داره پیر میشه.... موهاش داره سفید میشه ولی زن نداره..... به حرف منم گوش نمیده....
نمیدانم چرا حالم گرفته شد!
وقتی خاله اقدس گفت، یوسف حرف مرا گوش نمی دهد اولین فکری که به سرم زد، اصرار خاله اقدس برای خواستگاری از من و انکار یوسف بود!
دلخور شدم.
از خودم که به حرفهای خاله طیبه گوش دادم و باز افسار ذهنم را دادم دست خاطرات و آن وقت باز یوسف.....
آهی کشیدم و فوری گفتم:
_ببخشید خاله سرم درد میکنه... میرم استراحت کنم.
تا باز برخاستم نگاه متعجب خاله اقدس و طیبه سمتم آمد.
_کجا حالا؟... فرشته جان اومدم باهات حرف بزنم.
_هستم خاله... ده روز مرخصی هستم.
و هنوز یک قدم برنداشته باز خاله اقدس با لحن ملتمسانه ای گفت :
_آخه فرشته جان.... شما جوونی... دختر خوب و نجیبی هم هستی.... حتما خواستگار هم زیاد داری.... به خدا من از خدام بود تو زن یونس بشی... عروس از تو بهتر کی نصیب من میشد آخه.
تا حرفها به اینجا رسید، خاله طیبه محکم دستم را کشید و مرا باز نشاند.
و خاله اقدس باز ادامه داد :
_نشد دیگه.... خدا نخواست... اما حالا دلم میخواد.... تو رو واسه یوسف خواستگاری کنم.
🥀#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀@be_sharteasheghi🥀
〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
حزباللهیبودنراباهمهٔتراژدیهایش
دوستدارم. »
#ارسالیاعضا🌱
#شهیدآسیدآوینی 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ به نظرم برعندازا این کلیپ رو نبینن
احتمال خطر سکته وجود داره
🇮🇷⚽️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍳امروز را آغاز میکنیم با نام
☀خدایی که در همین نزدیکیهاست
🥚خدایی که عشق را به ما هدیه داد و
☀عاشقی را در دل ما جای داد
🍳بفرمایید صبحانه😋🧀🥒🍅
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
#رمان_آنلاین
#مستِ_مهتاب
#مرضیه_یگانه
#پارت_371
لبخند را در نگاه خاله طیبه دیدم اما....
من نمی خواستم خاله اقدس مرا برای یوسف خواستگاری کند.
دلم می خواست اگر حرفی بود، احساسی بود، اگر خاطره ها هنوز رنگ نباخته بودند، لااقل خودش از مادرش بخواهد که به خواستگاری من بیاید.
خاله طیبه با لبخند منتظر واکنشی از من بود که نگاهم را به گل های قرمز قالی دوختم و با هزار شرمندگی گفتم:
_ببخشید خاله.... خیلی شرمندهام.... روم نمی شه حتی نگاتون کنم.... ولی.... من.... نمی تونم به جواب خواستگاری شما بله بگم.
چشمان خاله طیبه از شدت تعجب، چهارتا شد.
_فرشته!
و چقدر دلم برای نگاه غمگین خاله اقدس سوخت!
_چرا مادر؟!.... یوسف من اگه حرفی زده یا کاری کرده که شما ازش دلخور شدی بهم بگو.
دستانم را محکم در هم فشردم و با خجالت جواب دادم:
_نه خاله.... فکر می کردم لااقل الان که موقع حرف زدنه... حرفش رو می زد.
خاله اقدس هاج و واج ماند.
اصلا فکر کنم متوجه ی منظورم نشد.
_ببخشید خاله جون... واقعا شرمنده ی شما شدم... بابت زحماتی که تا حالا شما و آقا یوسف کشیدید خیلی خیلی ممنونم... اما.... کاش خودش بود تا جواب نه رو مجبور نبودم به شما بگم.... با اجازه... من حالم خوب نیست.
و برای اثبات حرفم همین بس بود که مجبور شدم یک پاف از اسپری ام را بزنم و به اتاقم برگردم.
خاله اقدس هم زیاد نماند و رفت و با رفتنش خاله طیبه سراغم آمد.
چنان در اتاقم را باز کرد و فریاد کشید که سردرد گرفتم آنی.
_چت شده فرشته؟!.... اقدس با هزار امید و آرزو پا پیش گذاشت.... واسه چی دلشو شکستی؟
_یعنی فقط باید واسه خاطر دل خاله اقدس جواب بله می دادم؟!
و خاله باز فریاد کشید :
_ من باهات حرف زدم... تو اگه حرف و جوابت منفی بود چرا به من نگفتی؟
بغض کرده نگاهش کردم.
_شما نشنیدی خاله اقدس چی گفت؟
_چی گفت؟!
_گفت یوسف به حرفش گوش نداده... یعنی چی این حرف؟!
🥀#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀@be_sharteasheghi🥀
〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مداحی جدید حاج مهدی رسولی در رابطه با اغتشاشات اخیر💥
شبِ فتنههاست
خشم و خون به نام زن است
دوباره در وطنم فتنه جدیدی هست
به هر طرف نظر میکنم شهیدی هست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ناله گنهکار پیش من محبوب تر از تسبیح
ملائکه است......
✅واقعا متحولت میکنه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نبینی از دست رفته، حلالتون!
نگا اُبهت مررردو😎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خــــدایــــاحفـظ ڪن مردمِ سـرزمینـم را
از بلاها، سختیها،
مصیبتها و گرفتاریها
خدایا خودت پناه و
تسڪینِ دردهایشان باش
خدایا دلشوره و دلواپسے را
از ڪشور ما دور ڪن
آمیـــن
🌙شبتون در پناه امن الهــی🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷درود بر تو دوست عزیز ، روزت بخیر🌷
بذرِ امید نه وقت می شناسد ...
نه موقعیت ... هر وقت بکاری
شبیهِ لوبیایِ سحر آمیز
با اولین طلوعِ آفتابِ خواستن جوانه می زند
و تا آسمانِ موفقیت و توانستن
اوج می گیرد ... هرگز نا امید نباش ...
نا امیدی ، تیشه ی بی رحمی ست
به جانِ ریشه ی شعور و خوشبختی ات ...
پس تا دیر نشده بذرِ جادوییِ امیدت را بکار
و معجزه هایت را درو کن ...
آثارنفرینوالدینبرفرزند - ابراهیم افشاری.mp3
965.8K
♦️ نفرین والدین
در آینده فرزندان چه تاثیری دارد ؟
⭕️ پاسخ: #ابراهیم_افشاری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #فیلمکوتاه «بیسیم»
‼️این بیسیم احتمال دارد برای تو باشد...
🎬 یک سکانس کوتاه از چندماه پس از ظهور...🥹♥️
🔺حتما ببینید و منتشر کنید تا در ثواب آن شریک شوید.
📚 این فیلم کوتاه بر اساس روایت صحیح السند است.
💢 توصیف خارق العاده دنیا از زبان امام علی (ع)
🌹بیشترین ضربه هارو خوبترین آدمها میخورند،
برای خوبیهاتون حد تعیین کنید و هر کس را به اندازه لیاقتش بها دهید نه به اندازه مرامتان.
🌹زندگی کردن با مردم این دنیا همچون دویدن در گله اسب است ! تا میتازی با تو میتازند ؛ زمین که خوردی ؛ آنهایی که جلوتر بودند ؛ هرگز برای تو به عقب باز نمیگردند !
و آنهایی که عقب بودند ؛ به داغ روزهایی که میتاختی تو را لگد مال خواهند کرد !
🌹در عجبم از مردمی که بدنبال دنيايی هستند که روز به روز از آن دورتر ميشوند ؛ و غافلند از آخرتی که روز به روز به آن نزديکتر ميشوند.
#نهجالبلاغه
:تلنگرانه🖇
•اﮔﺮ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﻏﯿﺒﺖ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ
بانک ها ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ
ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺣﺴﺎﺑﻤﺎﻥ ﺑرداشته
ﻭ ﺑﻪ ﺣﺴﺎﺏ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ
غیبتش را ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ ﻭﺍﺭﯾﺰ ﮐﻨﻨﺪ
ﺑﺪﻭﻥ ﺷﮏ به خاطر ﺣﻔﻆ ﺍﻣﻮﺍﻟﻤﺎﻥ
ﺳﺎﮐﺖ ﻣﯽﺷﻮﯾﻢ!
ﺁﯾﺎ ﺍﯾﻦ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻓﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻓﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺑﺎﻗﯽ ﻣﺎ ﺩﺭ ﺳﺮﺍﯼ ﺑﺎﻗﯽ ﺑﺎ ﺍﺭﺯﺵﺗﺮ ﻭ ﻋﺰﯾﺰﺗﺮﻧﺪ؟
پس چگونه وقتی میدانیم اعمال خیر ما در قیامت به کسی که غیبت او را کردیم داده میشود باز غیبت میکنیم؟
نگذارید گوشهایتان گواه چیزی باشدکه چشم هایتان ندیده اند،
نگذارید زبانتان چیزی را بگوید
که قلبتان باور نکرده
صادقانه زندگی کنید
ما موجودات خاکی نیستیم
که به بهشت میرویم،
ما موجودات بهشتی هستیم
که از خاک سر برآورده ایم•
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
#رمان_آنلاین
#مستِ_مهتاب
#مرضیه_یگانه
#پارت_372
خاله هم کمی تامل کرد.
اصلا انگار دفعه ی اولی بود این حرف را می شنید.
_من نشنیدم اقدس همچین حرفی بزنه....
_چرا من شنیدم.... و این دلم رو بدجوری شکست.... اونقدر فکرشو انداختید تو سر من.... هی ازش گفتید و گفتید اما آخرش چی؟... اصلا اون منو نمی خواد... این اصرار خاله اقدسه.... منم واسه همین بهش نه گفتم.... اگه یوسف جواب می خواست ازم... بهش بله می گفتم اما....
سکوت کردم و خاله خیلی آرامتر از قبل جلو آمد و گفت :
_فکر کنم اصلا حرف اقدسم چیز دیگه ای بوده.... باور کن من میدونم یوسف خودش از مادرش خواسته که بیاد نظر تو رو بپرسه.
_خاله.... بس کن تو رو خدااااا..... دیگه نمیخوام هیچی بشنوم.... به خاطر اگر و اَمای شما.... دلم بدجوری شکسته.... ولم می کنید یا نه؟
_الهی بمیرم برات فرشته.... بغض نکن خاله جان.... من خودم میرم از اقدس می پرسم که منظورش چی بوده.
با این حرف خاله، بلند زدم زیر گریه....
_نهههههه.... تو رو خداااااا.... دیگه نه اسم یوسف رو بیار نه خاله اقدس.... اصلا همین فردا میرم خونه ی فهیمه.
_وای چی میگی دختر!.... مگه تو بی خاله باشی.... زشته... خانواده تسلیمی چه فکری می کنند... باشه لال میشم... تو فقط آروم باش ... اسپری رو بزن که نفست نگیره.
_خوبم... میخوام تنها باشم.
_باشه خاله باشه.... فقط بخواب... نشینی باز گریه کنی نفست بگیره.
او تا دم در داشت می گفت و من منتظر بودم تا برود تا صدای هق هقم را در بالشت خفه کنم.
حالم بد بود. خیلی بد!
حتی فکرش را هم نکرده بودم که این اصرار خاله اقدس باشد که از یوسف بخواهد به خواستگاری من بیاید نه خواست خود یوسف!
احساس می کردم قلبم چنان در هم شکسته شده است که خرد شدن تکه های قلبم را به وضوح حس میکنم.
سرنوشت من این بود واقعا؟!
تا نیمه های شب داشتم به حال خودم و قلبم می گریستم.
بارها نفسم گرفت و اسپری زدم.... اما حال قلبم خرابتر از حال ریههای داغونم بود.
🥀#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀@be_sharteasheghi🥀
〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
#رمان_آنلاین
#مستِ_مهتاب
#مرضیه_یگانه
#پارت_373
صبح با چشمانی پف کرده از خواب بیدار شدم. سردرد بدی داشتم و حالم خوب نبود.
بی حوصله نشستم پای سفره ی صبحانه که صدای زنگ در برخاست.
خاله طیبه رفت سمت در و من به لقمه ای که در دستم بود، گازی زدم که صدای گریه ی بلندی شنیدم.
ترسیده دویدم به حیاط. خاله اقدس بود که داشت بلند بلند گریه می کرد.
_چی شده؟
من پرسیدم و خاله سمتم دوید.
_فرشته جان تو یه کاری کن..... ببین اینو....
من ماندم و کاغذی که در دست خاله اقدس بود. کاغذ را از میان دستش کشیدم و تای آن را باز کردم.
به نظرم خط یوسف بود!
« سلام... الهی دورت بگردم مادر.... شرمنده ام به قدر هر دو دنیا.... چقدر گفتی برات برم خواستگاری فرشته و من گفتم نرو مادر... نرو چون جواب فرشته به من، نه است اما گوش نکردی.
به خدا برای خودم و دلم نگران نبودم.... به خاطر خودت می گفتم.
البته طاقت دیدن دل شکسته ات را هم نداشتم.
داغ یونس به قدر کافی سخت بود و من نمی خواستم باز داغ دلت شوم....
ببخش منو که مجبورم.... دیشب خیال مرا راحت کردی.... تمام شک و گمان های مرا جواب دادی.... جواب نه ی فرشته را به من گفتی تا تصميم آخرم را بگیرم.
نگفتم بهت تا دلشوره نداشته باشی. گرچه بعد از رفتنم متوجه خواهی شد.
من می خواهم به پایگاه برگردم تا با چند نفری از رزمنده ها به خط مقدم بروم.... شاید پای جنگیدن نداشته باشم.... اما دست رزم دارم.... می دانم چطور بقیه را هم راضی کنم که اجازه ی این انتقال را بدهند .... فقط حلالم کن......»
نامه از میان انگشتان دستم افتاد و خاله اقدس باز نگاهم کرد و بلند گریست.
_به خدا اگه طوریش بشه منم می میرم... دیگه طاقت ندارم..... با مرگ شوهرم ساختم.... بچه های یتیمم رو تنهایی بزرگ کردم..... یونسم رو خدا ازم گرفت... این دیگه نههههههه.... خدا..... نههههههه.... طاقتشو ندارم.
خاله طیبه خاله اقدس را داخل خانه برد.
و من با حال عجیبی به خانه برگشتم.
خاله طیبه مجبور شد لااقل برای آرام شدن خاله، قضیه ی سوتفاهم ایجاد شده را توضیح دهد.
وقتی حرفهای خاله تمام شد. نگاه خیس خاله اقدس سمت من آمد.
_الهی بمیرم برات فرشته جان.... ببخشید مادر..... تقصیر من شد..... بد گفتم.... به خدا حرف خود یوسف بوده..... خیلی وقته از دلش خبر دارم اما بعد از شهادت یونس، هر بار بهش گفتم، فقط گفت جواب فرشته منفیه.... منم دیشب وقتی بهم نه گفتی، با خودم گفتم، یوسف بهم گفتا من گوش نکردم..... الهی بمیرم تقصیر زبون بی سواد خودم شد.
_نگو اقدس جان..... حالا طوری نشده..... از همین الان فرشته راه بیافته بره پايگاه با چند ساعت اختلاف میرسه..... میره به یوسف میگه که حالت خوب نیست و منصرفش میکنه.
با تعجب به خاله نگاه کردم و آهسته لب زدم:
_من برم؟!!!
و خاله محکم و جدی سر تایید تکان داد.
🥀#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀@be_sharteasheghi🥀
〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
🌱حاج قاسم میگفت؛
از خدا یک چیز خواستم!
گفتم خدایا اگر بخواهم به انقلاب اسلامی خدمت کنم باید خودم را وقف انقلاب کنم.از خدا خواستم اینقدر به من مشغله بدهد،که حتی فکر گناه نکنم...
#شهیدانه 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷درود بر تو دوست عزیز ، روزت بخیر🌷
بذرِ امید نه وقت می شناسد ...
نه موقعیت ... هر وقت بکاری
شبیهِ لوبیایِ سحر آمیز
با اولین طلوعِ آفتابِ خواستن جوانه می زند
و تا آسمانِ موفقیت و توانستن
اوج می گیرد ... هرگز نا امید نباش ...
نا امیدی ، تیشه ی بی رحمی ست
به جانِ ریشه ی شعور و خوشبختی ات ...
پس تا دیر نشده بذرِ جادوییِ امیدت را بکار
و معجزه هایت را درو کن ...
«💛🪴»
خدایا!
توهمہۍدلخوشۍمنۍ؛
زمانۍکہاندوهگینشوم:)
💛¦↫#خــدا
«🖤🍃»
نـِشـَستہاَمجـِلو؎ِدَربہمیـخمیگویـَم
گـمـٰاننـَداشتدِلـَماِنقـَدَرخـَطردار؎..
🖤¦↫#روزشمارفاطمیه³⁰