💢نمیدانستم آن شب، آخرین شب ما در خانهٔ پدری است
🔹جمعه ۱۷ نوامبر ۲٠۲۳، ساعت ۱۱:۳۲ صبح [روز چهلودوم جنگ غزه]
شب آخر قبل از آوارگی از مادربزرگت خواستم همراه ما شبنشینی کند. و دروازۀ خاطراتش را باز کردم و او هم تا آخر خط رفت و برای نوههایش از خاطرات روز «نکبت» که خودش در آن حضور داشت تعریف کرد. لمار! مادر بزرگت آن طور که خودش نقل میکند، چهار سال و خردهای از «نکبت» بزرگتر است. نوههایش دورش حلقه زدند و او تعریف کرد که چطور پدرش سند مالکیت زمینها و خانهمان را در کوفخه به او سپرد. روی نقشهای که روی دیوار سالن خانۀ دوردستم، آنجا در اروپا آویزان است، به تو نشان دادهام که کوفخه کجای فلسطین واقع شده است.
🔹مادربزرگت مثل یک داستانپرداز حرفهای تاریخ این سرزمین را برایشان نقل کرد. نگران نباش؛ به خاطر تو فیلم اکثر داستانها را برای موقعی که پیشت برمیگردم ضبط کردم. نمیدانستم آن شب، آخرین شب ما در خانۀ پدری قبل از شروع آوارگیمان و پراکنده شدنمان از این شهر به آن شهر و از این مدرسه و بیمارستان به آن دیگری است. تنها چیزی که الآن میدانم این است که وقتی از آنجا در آمدیم، بمباران به ما خیلی نزدیک شده بود؛ آنقدر که دیگر هیچ درنگی جایز نبود. لمار! خیلی ترسناک بود. انفجارهای پشت سرهم، با صدای شدید، تیز و ناگهانی و پشتبندش ضربهای قوی: «داااممممممب». انگار داری صدها سقف آزبست را باهم از آسمان پرتاب میکنی. یا چندین در بتونی را با شدت و خشونت بارها و بارها میبندند و بعد رهایشان میکنند تا از آسمان روی سر ما بیفتند: «داااممممممبب».
🟢پ.ن: متن بالا برشیست از روزنوشتهای فاتنه الغره از کتاب «لهجههای غزهای»؛ روایتی نزدیک و مستند از غزهٔ بعد از طوفان الاقصی
📚 کتاب: لهجههای غزهای
✍نویسندگان: یوسف القدرة، فاتنه الغره
🖋مترجم: محمدرضا ابوالحسنی
🔘 ناشر: سوره مهر
#بدون_مرز
#بریده_کتاب
#کتاب_لهجه_های_غزه_ای
#یوسف_القدرة
#فاتنه_الغره
#محمد_رضا_ابوالحسنی
#طوفان_الاقصی
#غزه
🖇 کتاب «لهجههای غزهای» را میتوانید از سایت سوره مهر به آدرس https://sooremehr.ir/book/52293/لهجه-های-غزهای/ تهیه کنید 🌱
🌍 با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
💢چگونه میشود هجده فرقه روی یک مسأله اتفاقنظر داشته باشند؟!
🔹پیاده راه میافتیم به گشتوگذار در ضاحیه. در همین یک ربع بیست دقیقهای که پیاده هستیم سهچهار نفر در خیابانها با حسن سلاموعلیک میکنند. یک بار هم ماشینی که از روبهرو میآمد به نشانهٔ آشنایی بوق و چراغ میزند. درحالیکه حسن هرسال حداکثر دو ماه میآید لبنان. اینجا واقعاً همه فامیلاند! در قریب به اتفاق مغازهها عکس شهدا دیده میشود. نبش بزرگراه شهید سیدهادی حسن نصرالله یا به قول لبنانیها اتوستراد سیدهادی، فرزند شهید دبیرکل حزبالله لبنان یک میوهفروشی را میبینم با کلی عکس از رهبران و شهدا. میخواهم عکس بگیرم؛ اما میترسم داستان شود. در ضاحیه عکسبرداری ممنوع است و اینجا هم اصلیترین خیابان ضاحیه. نمیدانم بعدها پشیمان میشوم یا نه. میرسیم به ورزشگاه الرایه. ورزشگاه روبازی که حزبالله مراسم مردمیاش را آنجا برگزار میکند. از جمله مسیرةالاکفان (راهپیمایی کفنپوشان) سال ۲۰۰۴، مهرجان الانتصار (جشن پیروزی) سال ۲۰۰۶ و جشن آزادی اسرا سال ۲۰۰۸. مقصد راهپیماییهای عاشورا نیز همیشه اینجاست. داخل محوطهٔ ورزشگاه تعداد زیادی ماشین پارک هستند که البته در روزهای معمولی طبیعی است.
🔹بالاخره میرسیم ابتدای اتوستراد سیدهادی. میرویم آبمیوهفروشی الرضا. این آبمیوهفروشی هم ماجرای جالبی دارد. سیدحسن نصرالله بعد از جنگ ۲۰۰۶ اکثر سخنرانیهایش از طریق ویدئوکنفرانس است. روزی وسط سخنرانی به جای آب، یک لیوان بزرگ آبپرتقال را از جایی خارج از کادر دوربین از روی میزش برداشت و با آن گلویی تازه کرد. در اینجور مواقع مستمعین هم با یک صلوات برای خطیب زمان میخرند. این ماجرا بازهم در چند سخنرانی تکرار شد؛ تا اینکه رسانهها به آن حساس شدند. بالاخره یک روز سیدحسن در پایان سخنرانیاش لیوان آبمیوه را داخل کادر آورد و توضیح داد من برای اینکه در سخنرانیهای طولانی گلویم خشک نشود و مجبور نباشم مدام آب بخورم بهجای آب، لیموناد میخورم و به دیگر سخنرانان هم توصیه میکنم. و من بهتزده بودم از این همه صمیمیت و شفافیت.... آن شب آبمیوهفروشی الرضا در ضاحیه به همه لیموناد مجانی داده بود!
🔹غروب میرسیم روشه. عکسهایش را دیده بودم. اما اسمش را نمیدانستم دو صخرهٔ عظیم سفید از جنس سنگهای رسوبی در ساحل غربی بیروت که با کمی فاصله از ساحل قرار دارند. زیر یکی از آنها حفرهای است که دو قایق بهراحتی میتوانند از آن عبور کنند. گردشگران از بالای صخرههای ساحلی از پشت میلهها در حال عکاسیاند. روی صخرهٔ حفرهدار پارچهٔ سفید و بلندی آویزان است. از این فاصله فقط واژهٔ سرخ غزه روی آن خوانده میشود... با دوربین زوم میکنم روی پرده. طومار نام شهدای غزه است! بسیار تعجب میکنم. در این کشور هجده فرقهای چه کسی این طومار را روی این صخره که یکی از نمادهای ملی لبنان است نصب کرده؟ آخر چگونه میشود هجده فرقه روی این مسئله اتفاقنظر داشته باشند و به سیاست توازن منفی روی نیاورند؟ به گمانم این از برکات دشمن ملموس است. فاصلهٔ جایی که من ایستادهام، یعنی روشه، تا باریکهٔ غزه چیزی قریب به فاصلهٔ تهران است تا کاشان. بیروت و غزه دو بندر هستند در شرق مدیترانه. تلآویو درست میان این دو بندر قرار دارد. به اهالی بیروت، حال از هر فرقهای، حق میدهم به سرنوشت مشترک بیندیشند. انسان بیش از هر چیز در برابر محسوساتش منفعل است. و چه دشمنی برای اهالی بیروت، پرمخاطرهتر از اسرائیل و چه زمانی پرخاطرهتر از تموز و آب؟! اهالی بیروت حتی اگر جز حس، در مقابل هیچ ارزش و آرمانی تمکین نکنند، مجبورند با اهالی غزه همدردی کنند؛ چون آن هواپیمای اسرائیلی فقط کافیست بهجای جنوب باند، از شمال باند بپرد و همان مسافت را طی کند و همان بمبها را رها کند تا...
🟢پ.ن: متن بالا برشیست از کتاب «لبنان زدگی»؛ سفرنامه سیدحسین مرکبی به لبنان
📚 کتاب: لبنان زدگی
✍نویسنده: سیدحسین مرکبی
🔘 ناشر: آرما
#بدون_مرز
#معرفی_کتاب
#کتاب_لبنان_زدگی
#لبنان
#غزه
#سفر
#ادبیات_بیداری
🌍 با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
61.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢عشق پیرزن هندی به اباعبدالله الحسین علیهالسلام
🔹بخش جالبی از مستند «هند دوستان» ساخته عباس موزون، مجری برنامه «زندگی پس از زندگی»
#بدون_مرز
#عباس_موزون
#هند
#کربلا
#زیارت
#اربعین
#ادبیات_بیداری
🌍 با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
💢دوست دارم زندگی کنم، نه اینکه فقط باشم
🔹هیچکس نمیتواند نسبت به مسأله فلسطین بیتفاوت باشد و در نهایت یک طرف ماجرا میایستد. با وجود این سبک زندگی فلسطینیان هنوز در لایهای از مه قرار دارد، زیرا دانستههامان از طریق اینترنت و تلویزیون است؛ بسیار عام و تکراری. انگار همانطور که ورود به نوار غزه تقریبا ناشدنی است، خروج اطلاعات از آن هم دچار محاصره شده. برای آشنایی با فرهنگ فلسطین کتابهای زیادی وجود دارد چه در قالب داستان چه به اشکال مختلف اما کتاب «لهجههای غزهای» روزنوشتهای دو نفر از اهالی غزه است که رویدادها را عریان جلوی چشم خواننده میگذارند.
🔹اینکه این کتاب روزنوشت است کار را متفاوت میکند. روزنوشت آن هم در جریان جنگ، جنگی نه شبیه سایر جنگها. اگر روایتها در قالب دیگری بود شاید به این اندازه اثرگذار نبود. وقتی فردی در زمان وقوع حادثه شرح رویداد میدهد با جزئیات بیشتر و احتمالا بدون دخالت عوامل بازدارنده مینویسد. او احساساتش درگیر است و به فکر مصلحتاندیشی نیست، پس دیدهها و شنیدهها را اولا بدون فراموشی و دیگر بدون ممیزی روی کاغذ میآورد. بله ممکن است اگر فقط زمانی کوتاه بعد از حادثه نوشته میشد جزئیات بیشتری به خاطر نویسنده میآمد و از نظر ادبی کاری فصیحتر ارائه میشد، اما خواننده اینجا چندان مشتاق خواندن یک متن بینقص نیست، همین اضطراب و صراحتی که در متون هست گویای مسائل بهتری است. فردی که در دل جنگ روزنوشت مینگارد به سبب اینکه مرگ را به خود هر لحظه نزدیک میبیند؛ جنس، رنگ وبوی نوشتههایش فرق میکند.
🔹این یادداشتها به قلم دو شاعر فلسطینی است که یکی ساکن غزه ودیگری مقیم بلژیک است که طی سفری برای دیدار خانواده، گرفتار حمله زمینی اسرائیل میشود. شاعر با کلمه دمخور است و ارزش جایگاه هر واژه را میشناسد؛ بنابراین نوشتار باوجود سادگی باصلابت است. تمام عکس و فیلمهایی که خبرنگاران از فجیعترین صحنههای جنگ باجانفشانی ارسال میکنند را بگذارید کنار، کلمات این دو شاعر با شما کاری میکند که انگار وسط معرکه هستید. ابدا صحنهها با خشونت و به شکلی جانگداز روایت نمیشود. اساسا با روایتهای زیادی جگرخراش و روضهباز موافق نیستم به گمانم اثری عکس دارد.
🔹این یادداشتها بعد از آغاز عملیات طوفانالاقصی نوشته شده است. آن زمان کسی گمان نمیکرد این جنگ که تا امروز بیش از ۳۰۰ روز به طول انجامیده این اندازه طولانی شود، پس از آن توجه مردم جهان به سبک زندگی مردم غزه جلب شد؛ بنابراین لزوم انتشار کتابهایی مشابه لهجههای غزهای بیش از پیش احساس میشود. در این کتاب با فلسطینیای مواجه میشوی که وقت فرار حاضر نیست همشهریاش را سوار ماشین کند یا برای هیزم باغهای دیگران را پایمال میکند و البته اسرائیلیهایی هم هستند که به عقاید و روشهای صهیونیسم معترضند. اگر کسی در هرجای دنیا بخواهد صدای اهالی فلسطین را به دنیا برساند باید تصویری درست منعکس کند تا اثربخشی بیشتری داشته باشد. اگر مخاطب گمان کند غزه یا سراسر فلسطین اکنون خرابهای بیش نیست شاید تلاش و امید را نابود کند، درحالیکه باریکه غزه جایی بسیار وسیع است و همه جای آن هم تخریب نشده و زندگی در آن درجریان است. همان اندازه که نشان دادن مصائب عظیم این مردمان میتواند کارگشا باشد، بزرگنمایی نادرست آن هم میتواند صدمه بزند.
🔹لحن دو شاعر در عین روایت روزمرگی اما گاه سرزندگی دارد. تراژدی در کنار شوخیطبعی، مرگ در کنار زندگی و... همه تضادهایی هستند که غزه را سرپا نگه داشتهاند، اگرچه نسبت این دو به هم نامساوی و بسیار نابرابر باشد. وقتی حرف میرسد به صف بلند زنانی که در نوبت آزمایش بارداری هستند و پسرانی که اطراف روترهای اینترنت به تیرکها تکیه دادهاند؛ خواننده زندگی در غزه را از نزدیک لمس میکند. مطمئنا انتخاب روایت دو شاعر از میان ۳۰ یادداشت به قلم افراد مختلف، سلیقه خوب مترجم آقای محمدرضا ابوالحسنی و مشاوران پروژه است. اما کتاب نیاز به ویرایش و نمونهخوانی دارد و نیز در مواردی لازم است متن پانویس داشته باشد. ترجمه در جاهایی میتوانست روانتر باشد، البته باتوجه به توضیح مترجم در مقدمه، لهجههای غزهای در وقت فشردهای ترجمه و چاپ شده تا به نمایشگاه کتاب برسد. از این جهت کار بزرگی انجام شده اما این ابتدای راه است و مشتاقان منتظر انتشار ادامه این مجموعه هستند. به قول لمار اگر «دوست داریم زندگی کنیم نه اینکه فقط وجود داشته باشیم»؛ باید زنده بودن را مفید کنیم و انتشار چنین کتابهایی یک قدم برای تحقق اینگونه اهداف است.
🟢پ.ن: متن بالا برشیست از یادداشت سمیه جمالی بر کتاب «لهجههای غزهای» در روزنامه جامجم
📎لینک مطلب در روزنامه جامجم:
https://B2n.ir/h12529
#بدون_مرز
#کتاب_لهجه_های_غزه_ای
#سمیه_جمالی
#ادبیات_بیداری
🌍با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
💢دوست دارم مثل امام حسین شما کشته شوم
🔹جوانی بود که قد کوتاه و هیکل ظریفی داشت. روز اول آمد پیش ما و گفت: «شما از ایران هستید؟» گفتیم بله. گفت: «دیروز که داشتید دیویدیهای فلسطین و لبنان را پخش میکردید، من هم گرفتم و تماشا کردم. فرصت دارید بعداً با هم صحبت کنیم؟» (این دیویدیها را ستاد پاسداشت شهدای جهان اسلام و خانم دکتر فروز رجاییفر تهیه کرده بودند.) قبول کردیم و شمارهتلفنش را هم گرفتیم، ولی متأسفانه تلفن ما آنجا قطع بود. گوشیهایمان روی شبکه ریجستر نشده بود و کار نمیکرد. روز بعد خودش به سراغ ما آمد و گفت: «الان فرصت دارید با هم صحبت کنیم؟» نشستیم که گفتوگو کنیم. خودش را معرفی کرد و گفت: «من رهبر گروه مبارز مسلحانهای در پرو هستم.» بعد ادامه داد: «رئیس اصلی ما در زندان است. ما گروه مبارز و مسلحی هستیم که داریم برای آزادی پرو میجنگیم. حکومت ما آنجا حکومت خودکامهای است. ارتشی راه انداختهایم و مبارزه میکنیم.» آلبوم عکسهایش را درآورد. با شخصیتهای مختلف دیدار و صحبت کرده بود. مشخص بود گروه فعالی هستند. عکسهایی از همایشها و نشستهایشان آورده بود. میگفت که چندین هزار نفر عضو این ارتش هستند.
🔹توضیح داد که آمدنشان برای این همایش (تغییرات آبوهوا و حقوق مادر زمین) هم آسان نبوده و از کوهها و جنگلها و بهصورت مخفیانه به بولیوی آمدهاند. خیلی سختی کشیده بودند. میگفت: «من دیویدیهای فلسطین و لبنان شما را که دیدم خیلی به دلم نشست. احساس میکنم چیز دیگری پشت این مبارزهها هست.» او گفت که مخصوصاً قسمت لبنان برایش جذابیت بیشتری داشته است. خلاصه گزارشی از وضعیت خودشان داد و متاثر از دیویدیهایی که از ما گرفته بود، به ما گفت: «شما چطور میتوانید با ما همکاری کنید؟» من بودم، آقای موسوی بود، خانم مترجم بود و این آقای اهل پرو. آقای موسوی اشاره کرد که تو صحبت کن. من دربارهٔ انقلاب اسلامی مقداری توضیح دادم و گفتم که ما تشکلی دانشجویی هستیم و الان مشیمان مسلحانه نیست و شاید خیلی نتوانیم در مبارزات مسلحانه کمکتان کنیم. به نظرم انتظار داشت اسلحه به آنها بدهیم! چون میگفت که ما برای تهیهٔ اسلحه در تنگنا هستیم. به او گفتم: «ما در حوزهٔ رسانه و تبادلات فرهنگی شاید بتوانیم کمک بیشتری به شما بکنیم.»
🔹بعد از من آقای سیدعلی موسوی صحبت کرد. ایشان بیمقدمه گفت: «من شما را به اسلام دعوت میکنم!» من خیلی جا خوردم و یک لحظه ماندم. اصلاً انتظارش را نداشتم. با خودم گفتم خب یعنی چه؟ این چه مدل دعوت به دین است؟! چون تا حالا در این موقعیت قرار نگرفته بودم. شروع کرد و از انقلاب اسلامی گفت. دربارهٔ فضای اسلام و تشیع توضیحاتی داد و یکمرتبه زد به صحرای کربلا! واقعا آنجا روضهای خواند! از قیام امام حسین و آزادگیاش گفت. من هر لحظه بیشتر تعجب میکردم که آقای موسوی دارد چه کار میکند؟! در کمال ناباوری من، فضای گفتوگو کاملاً عوض شد. آقای مبارز گفت: «خیلی از این حرفهایی که شما زدید خوشم آمد. خیلی دوست دارم همان شمشیری را در دست بگیرم که پیامبر شما در دست گرفت و دوست دارم همان طور کشته شوم که امام حسین شما کشته شد.» نمیدانید آن لحظه چه فضایی بر ما حاکم شد. خانمی که مترجم ما بود، آدمی نبود که خیلی تقیدات مذهبی داشته باشد، ولی به پهنای صورت اشک میریخت. اصلاً تصورش را هم نمیکردیم که کسی با شنیدن چند جمله کوتاه از امام حسین اینطور متحول شود. آن جوان مبارز دلمان را سوزاند و گفت: «من نمیتوانم مثل شما اشک بریزم. من خیلی سختی کشیدهام. قلب من از درون زخمی است اشک از چشمهای من نمیآید، ولی من هم مثل شما هستم. من میفهمم. عظمت امام حسین شما را میفهمم.»
🔹خیلی عجیب بود با خودم فکر کردم که اگر کل سفر ما هیچ اثری نداشته باشد، همین قدر که کسی این جملات را گفت، کافی است. تشنگی آنها و ظرفیت پذیرششان واقعاً باورنکردنی بود. شاید باور کردنش مشکل باشد، ولی این جوان که نامش ادگار کیروگاوارگاس و از اعضای اصلی حزب اتنوکاسریستای پرو است، چند ماه بعد از این آشنایی ابتدایی به ایران آمد و همراه با دکتر سهیل اسعد، روحانی آرژانتینی و لبنانیتبار به مطالعه علوم دینی میپردازد. مسلمان میشود، به پرو باز میگردد و چندین نفر از افراد مجموعهشان را نیز مسلمان میکند. از طرفی همزمان برای تأسیس مرکزی اسلامی و بومی به نام اینکاریسلام در پرو اقدام میکند. قطعاً این اتفاق، پربرکتترین اتفاق این سفر است.
🟢پ.ن: متن بالا روایت محمدصالح مفتاحست از کتاب «در میان سرخپوستها»؛ خاطرات سفر دانشجویان عدالتخواه به بولیوی
📚کتاب: در میان سرخپوستها
✍نویسندگان: احسان دهقانی، امین سردارآبادی
🔘ناشر: راهیار
#بدون_مرز
#معرفی_کتاب
#در_میان_سرخ_پوستها
#کربلا
#ادبیات_بیداری
🌍با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
💢قصه زیبای اربعین در زنگبار
🔹عمانیها وجاهت و چهرهٔ خوبی در زنگبار دارند؛ یعنی علما و امامان اباضی، سابقهٔ زورگویی سفیدها علیه سیاهان را در منطقه ندارند. درحالیکه زنگبار مهد فروش برده بوده است. عنوان بردگان زنگی هم که میگفتند، متعلق به همین زنگبار است. اینکه اصطلاحا میگویند سفید سفید یا سیاه سیاه، رومی روم یا زنگی زنگ. زنگبار درواقع بندر زنگها بوده است برای فروش بردگان که به مناطق مختلف برده میشدند؛ ولی خاطرهٔ بردهداری و استبداد را از عمانیها به یاد ندارند و از عمانیها بهعنوان مردم و سلاطین خوب یاد میشود. خودم هم در زنگبار بهعنوان مأمور فرهنگی در کشور تانزانیا بودم. خصوصا در ارتباطی که با شیعیان داشتم. روز عاشورا در زنگبار تعطیلی رسمی است. روز اربعین هم همینطور؛ چون خیلی اهمیت دارد و همهٔ شیعیان خوجه و شیعیان آفریقایی هرجای جهان که باشند، خودشان را معمولاً برای اربعین به زنگبار میرسانند. (اوج عزاداری شیعیان زنگبار روز اربعین است. شیعیان این دیار از کشورهای گوناگون از جمله کنیا، ماداگاسکار، انگلستان و آمریکا چند روز قبل از اربعین عازم زنگبار شده و سه روز متوالی به عزاداری میپردازند. در این ایام بیشتر مسافرخانهها و هتلها مملو از شیعیان است. برنامهٔ اطعام عزاداران نیز تدارک دیده میشود. یکی از غذاها، خورشتی شبیه قیمه است و طبخی مانند آش دارند. نوحهخوانی به زبان اردو، عربی و فارسی رواج دارد.)
🔹اربعین در زنگبار خودش قصهٔ خیلی بزرگ و زیبایی دارد. ایام شهادت سیدالشهدا در همه جای آن و در حسینیهها مراسم وجود دارد؛ ولی برای اربعین در زنگبار پایگاه بوده است؛ به این مفهوم که تجمع میکردند و دستههای عزاداری راه میافتادند و تحت حمایت علما و امامان اباضی (بنابر اندیشهٔ سیاسی اباضی، امامت فردی آشنا به دین و عادل با انتخاب صورت میگیرد. در سالهای میانی قرن بیستم، این نظام سیاسی با فشار دولت مدرن عمان به نظام افتاء تغییر یافت و قدرت سیاسی امامان اباضی که به مرکزیت نزوی برقرار بود، محدود و سرکوب شد. آخرین امام اباضی نیز که با حمایت عربستان سعودی در پی افزایش حوزهٔ نفوذ خود بود، در پی درگیریها به عربستان متواری شد.) قرار میگرفتند، گزارشهایی درباره اربعین در زنگبار نوشتهام. (مراسم اربعین حسینی همهساله در اربعین برگزار میشود. این مراسم به مدت سه روز و سه شب در اماکنی از جمله محفل شاه خراسان، امامبارهٔ مسجد قوهالاسلام، مسجد قهالاسلام، محفل بیبیفاطمه و محفل عباس (ع) برگزار میشود.) خوجهها در آنجا [زنگبار] اثناعشری هستند. این خوجهها همان هندیهای شیعه اسماعیلی بودند که بعد ۱۲ امامی میشوند. اینها همه خودشان را به تعزیهخوانی حسینی که در زنگبار هست، میرسانند. جالب هم این است که چون در آنجا شیرازیها ساکن بودند، سبک سینهزنی هم در شیعیان عمان و هم شیعیان زنگبار به شکل جنوبی یا بوشهری دیده میشود. سینهزنی بوشهری آهنگ خاصی دارد. به قول عربها خم میشوند دو سینه و یک سینه و نیم و دوباره بلند میشوند. حتی اشعار نوحهای که در عمان و زنگبار داریم، فارسی هستند. همانطور که ما نوحههای عربی میخوانیم. اگر نوای سینهزنی را جستجو کنید، صدای آنها را برایتان میآورد. از شعرهایی که معروف است، علیاصغر زینب است. این مرثیهها را در نوحهخوانیشان به زبان فارسی میآورند و چون از قدیم ایرانیها، از جمله شیرازیها و بوشهریها، به آنجا رفتهاند، این سبک نوحهها وجود دارد. با همان ضرب و موسیقی دمادم.
🔹در زنگبار احترام ویژهای برای شیعیان قائل هستند. امام اباضیها در زنگبار با شیعیان ارتباطی محترمانه داشتند و بهترین گروهی که اینها احترام میکنند، شیعیان هستند. شیعیان وقتی از امام اباضیها میخواهند که بگوید چه چیزی را به عنوان هدیه میپذیرد، میگوید برای من بزرگترین هدیه این است که اجازه بدهید ما روز عاشورا را به طور ویژه عزاداری کنیم. روز عاشورا در زنگبار تعطیل رسمی است. تمام کسبوکار تعطیل و این روز معروف به روز حسین است. در شهر دارالسلام که ریشهٔ اصلی زنگبار است، روز حسین گفته میشود. روزنامهها هم آن روز را تحت عنوان روز حسین مینویسند و بهعنوان پدیدهای فرهنگی به مراسم و معنای آن میپردازند.
🟢پ.ن: متن بالا برشیست از کتاب «سوغات مسقط»؛ خاطرات و تجربیات دکتر بهمن اکبری، رایزن فرهنگی ایران در عمان
📚 کتاب: سوغات مسقط
✍نویسنده: علیرضا عزیزگل
🔘 ناشر: مرکز پژوهشی و آموزشی کوثر
#بدون_مرز
#معرفی_کتاب
#کتاب_سوغات_مسقط
#بهمن_اکبری
#عمان
#اربعین
#ادبیات_بیداری
🌍 با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
10.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 عزاداری هندیها برای امام حسین علیهالسلام
🔹برشی از مستند «هند دوستان»، ساخته عباس موزون
#بدون_مرز
#امام_حسین_علیه_السلام
#عزاداری
#هند
#ادبیات_بیداری
🌍 با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz