#خاطره_عقد:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
این قضیه حدودا ۵۰ یا ۶۰ سال پیشه. یکی از بزرگان فامیلمون، تعریف می کردن جوون که بودن ، یک خانمی رو عقد کردن💑. میگن:یک روز با اون خانم دعوام میشه و در گیر و دار دعوا ،یکی می زنم تو گوش خانمه و دیدم یا خدا سرش پرتاب شد یک طرف😱. خوب که نگاه کردم دیدم سرش طاس، رو بدنشه اون کلاه گیسشه که پرتاب شده😳.
دیگه سر همین قضیه بنده خدا رو طلاق میدن🤭
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووون:
من تو را ریاضی وار
از صفرِ دوست داشتن
تا مثبتِ بی نهایتِ عاشقانه ها
دوست دارم♥️(:
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
توۍ زبان ڪوردی یہ واژھ هست به اسم 《ڪاژھ》.
《ڪاژھ 》یعنے پناهگاھ؛✨🖇
اصطلاحا جایی یا کسے کہ آدم کنارش احساس آرامش و امنیٺ میکنہ.
کسے که وقتے بہ هر دلیلی حالٺ بدھ میری پیشش؛ حرف میزنی :)♥️!
اگہ یه همچین آدمی تو زندگیتون
هست کاژھ صداش بزنید.
#زبانعشق
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_نامزدی:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
یبار داداشمم عقد بود منم نامزد بودم
به بدبختی مامانمو راضی کردم که یه بار برم خونه نامزدم
گفت باشه به باباتم میگم
گفتم بذارید من برم خونه شوهرم اینا مادرشوهرمم گفت بذار بیاد میاد پیش خودمون اصن چند روزم بمونه چ اشکالی داره
خلااااصه ما رفتیمو ساعت 12 در زدن داداشم دم در هال میگفت صداش بزنین بیاد 😐😂
ماهم از اتاق اومدیم بیرون ، داداشم بردم خونه کل راه حرف نزد باهام 😂
وای حالا یادم میاد خجالتی میمیرم😂😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووووون:
- 🤍 -خورشید را بگو
که نتابد ز پشت ابر
چون صبح من
به خندهات آغاز میشود˘˘✨🌤
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_نامزدی:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
چندروز پیش مامانم داشت با یکی از دوستاش ویدیوکال میکرد، منم یکم با این دوستش رو دربایستی داشتم و ی کناری نشسته بودم ک تو کادر نباشم؛ یهو دوستش برگشت گفت ب زهرا هم بگو بیاد بهش تبریک بگم، از وقتی نامزد کرده ندیدمش...
خلاصه منم خیلی متین و خرامان خرامان رفتم جلو سلام علیک و احوالپرسی و این صحبتا،
بعد خانومه گفت عکس شوهرتو دیدم زهرا جان ماشالله خیلی خوشگله بهم میاید فلان...
منم از تعریفش خجالتزده و هول شده بودم و نه گذاشتم، نه برداشتم یهو گفتم قربون شما قابلتونو نداره😐😂
من🤭
مامانم😆
دوست مامانم😂
نامزدم😐
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_نامزدی:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
اوایل نامزدی ی شب براشام خونه مادر شوهر بودیم دیدم ی زودپز ده لیتری رواجاق گازشون بودچون خواهر شوهر وبرادر شوهرها همه بودن
موقع سفره انداختی شد من منتظر کله پاچه شدم گفتم زود پز حتما کله پاچه توشه😋😍
سرسفره پیش شوهر جان نشستم یواشکی بهش گفتم من خیلی کله پاچه دوست دارم که ی دفعه دختر خواهرش گف دایی اینو بزار جلو زندایی اینم برا خودت 😐جای همه خالی سیب زمینی ابپز رو خوردم😐😢
من هنوز در حالت شوک بودم که شوهرم گف برا چی گفتی کله پاچه دوس داری🤔 گفتم همین جوری😒
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
خورشید من تو باشی . .
حالم همیشه عالیست♥️'🌝!
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
#رسم_زندگی
"واسه ازدواج دنبال بهترین نباشید
دنبال یه آدم معمولی باشید که سعی میکنه واستون بهترین باشه🌱!"
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿
ما شب خاستگاری اخرای صحبتامون بود که شوهرم گف میشه الان نظرتونو بدونم گفتم نه باید فک کنم بعد به خانوادم میگم بهتون بگن
شوهرمم گف اگه میشه الان بگین که کلا از من خوشتون اومده تا بعدا که بخاید بگید نظر اصلیتونو.منم گفتم پنجا پنجا هستین.بعدی که نامزدی شدیم همش مسخرم میکرد میگف پنجا پنجا😒😁حتی یادمه ی بار ی شیرینی برداشتم گفتم نصف کنم بخوریم گف ینی پنجا پنجا؟!! :-)
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
نیمهشب شد
دلمن بی تب و تاب است هنوز :)
یاد آن شب که دلش را به دلم داد
بخیر . .🌿✨
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_نامزدی:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
زمان نامزدی من آدم فوووووووووق العاده خجالتی بودممممم و تو عمرم با هیچ پسری حرف نزده بودم حتی پسرای فامیل😐
بعد خلاصه شب نامزدی خواهر شوهرم اومد شمارمو گرفت و گفت میخوام برای داداشم...بعدم شماره رضا رو داد ب من....خلاصه مهمونا رفتن و چندساعت گذشت...یهو ی پیام اومد از رضا و نوشته بود سلام بیداری؟منم خیلی هول کردم و گفتم باکلاس جواب بدم و اینا نوشتم سلام نـــه😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐
بیچاره چیزی نگفت ولی خودم اونقدر خندیدم ک وقت بود ب شهادت برسم😐😢😂😂
وای وای وای رفته بودم خونه دوستم و رضا گفته بود میاد دنبالم گفته بود هروقت کارت تموم ی زنگ بزن...ما همیشه بهم پیام میدادیم و اولین بار بود میخواستم بهش بزنگم کارم ک تموم دو ساعت دوستم دلداریم داد تا بتونم زنگ بزنم بهش و شونصدساعت تو فاز غم بودم و خجالت میکشیدم زنگ بزنم...خلاصه زنگیدم ولی مردم تا خرف زدم...منگلی بودما😐😑
اولین بار ک دستمو گرفت سکته رو زدم و حس میکردم خیلی پروعه و باید ازهم جدا شیم😐😐😐😐😐😐😐😐😐 مشکلاتموووووو برا مامانم گفتم و حدود ی هفته شده بودم سوژش و بهم میخندید😕😢
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿