eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.8هزار عکس
633 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
۹۷۷ من فرزند پنجم یه خانواده‌ پرجمعیت بودم. از وقتی به سن بلوغ رسیدم، خواستگار زیاد داشتم ولی به خاطر داشتن خواهر بزرگتر اصلا تمایلی به ازدواج نداشتم. گرچه خانواده مشکلی با ازدواج کردنم نداشتند. یه خواهرام هم ۳ سال کوچکتر از من بود. گذشت تا من وارد دانشگاه شدم و سال بعدش خواهر کوچیکه رفت حوزه و باز هم من مخالف ازدواج... یه روز از دانشگاه که اومدم مادرم گفت اینقدر مخالفت کردی که حالا خواهرت میخواد شوهر کنه😊 منم زیاد ناراحت نبودم و براش آرزوی خوشبختی کردم. ۹ماه بعد از عقد خواهرم، همسرم به خواستگاری من اومدن، دیگه این بار اصلا نتونستم نه بگم و پدر خدا بیامرزم منو بردن داخل اتاق و گفتن که این مورد با بقیه خواستگارات فرق داره، پسر آقاییه☺️ منم دیگه مخالفت نکردم ومن و آقایی با هم عقد کردیم با یه جشن خیلی ساده و مختصر. خانواده شوهرم عقیده داشتن که دوران عقد باید خیلی کوتاه باشه. بعد از ۲ ماه تماس گرفتن با خانواده م که اگه موافقید بفرستیم شون ماه عسل... به شوهرم گفتم من هنوز تو شوک عقد هستم و آمادگی ندارم ولی چون شما میگی قبول میکنم. من هم بچه حرف گوش کن😉 یه هتل رزرو کردیم و رفتیم مشهد و با اذن امام رضا جانم زندگیمون را شروع کردیم. خانواده هم جهازم را بردن خونه ی جدید که همسرم خریده بودن، چیدند. خونه کوچیک و قدیمی بود ولی خداراشکر راضی بودیم. به همسرم گفتم من تو قضیه ازدواج با شما موافقت کردم، شما هم خواهشاً عجله برا بچه دارشدن نکن، به من فرصت بده تا با خودم کنار بیام. ایشون هم قبول کردن با اینکه کل خانوادشون تو سالگرد ازدواج شون بچه بغل بودن☺️ بعد یک سال با پیشنهاد شوهرم اقدام کردیم برای بچه دار شدن. بعد از هفت ماه همسرم اومدن خونه و گفتن مادرم میگه برید دکتر داره دیر میشه😳منم با اینکه میدونستم طبیعیه ولی قبول کردم و رفتیم دکتر... وقتی ویزیت شدم و آزمایشات را انجام دادیم، دکتر گفت مشکلی ندارید اما یه سری قرص و آمپول میدم استفاده کن ان شاء الله همین ماه باردار میشی. منم مصرف کردم.ماه بعد یه بی بی چک خریدم و تست کردم، مثبت بود. به شوهرم گفتم گفت شاید اشتباه باشه بریم آزمایش خون. آزمایش هم مثبت بود. روزها می‌گذشت ومن گهگاهی دل درد می‌گرفتم مادرم می‌گفت طبیعیه ولی یه روز هفته پنج دل درد وحشتناکی گرفتم رفتیم دکتر گفتن احتمال سقط داری ولی سونو گرفتن گفتن خوبه. دل دردهای من ادامه داشت و خیلی اذیت بودم یه دکتر دیگه گفت علائمت سقط یا خارج رحمه ولی ساک حاملگی نرمال داخل رحمت هست. بستری شدم زایشگاه تا علت دل درد مشخص بشه. یه دکتر می گفت من یه احتمال میدم برات. البته این مورد احتمالش مثل اینه که الان یه شهاب سنگ بیفته کنار ما یعنی خیلی مورد نادر. گفتم چی ؟ گفت اینکه تو دوقلو حامله باشی یکی داخل رحم باشه یکی خارج رحم😳 گفت باید سه روز یه بار سونو بشی ،(البته بیرون از بیمارستان با دستگاه پیشرفته)تا بفهمیم هست یا نه؟من تو شش هفته ی اول بارداریم ۱۲بار سونو شدم تا اینکه اواخر شش هفته یه دکتر سونوگرافی مجرب متوجه شد که بله من دوقلو باردارم یکی تو رحم و طبیعی و یکی تو لوله رحم و هر دو رشد کرده بودن و قلب داشتن...دکتر سونوگرافی گفت زود برو دنبال درمان خطرناکه. با چشم گریون با شوهرم تو خیابون راه می‌رفتیم و نمیدونستیم کجا بریم...😢 یه دفعه چشمم افتاد به اسم دکتر وکیلی که خدا انشاالله خیرشون بده از دکترای زنان اصفهان هستند و دکتر مومن. خسته تون نکنم رفتم و ایشون قبول کردن بچه ی تو لوله رحم را بردارند. البته گفتن موندن اون بچه هم ۵۰ ۵۰ هست. با نذر و نیاز عمل شدم. بعد عمل دکتر گفت دختر خدا دوستت داشته که فقط درد داشتی و چیزیت نشد اندازه نیم لیتر خون تو شکمت بود به علت پارگی لوله رحم..خدا خواست و با زحماتی دکتر وکیلی دختر قشنگم مرداد ۹۰ تو ۳۸هفتگی دنیا اومد که دکتر میگفت من برای تو و این بچه استرس زیادی کشیدم که تو عمر پزشکیم نکشیدم😌البته دکتر گفت اگر بچه میخوای سه ماه دیگه اقدام کن چون احتمال بچه دار شدنت خیلی کمه به خاطر اینکه تخمدانهات کوچیک شدن. وقتی همسرم موافقت نکردن. بعد ۳سال از تولد دخترم، اقدام به بارداری کردیم، باردار شدم و دختر دومم دنیا اومد و سال ۹۴ برای دومین بار طعم مادر شدن را چشیدم. از اون تاریخ به بعد شوهرم به خاطر استرسهایی که داشتیم سر بارداری دیگه قبول نمیکنه بچه دار بشیم... الان دختر اولم ۱۳ ساله و دومی ۹سالش هست. با اینکه الان حدود ۴۱ سالم هست ولی دوست دارم به عشق رهبرم بازهم طعم مادر شدن را بچشم. انشاالله خدای مهربونم به حق آقام امام علی (ع) اول به تموم مادران این سرزمین که فرزند ندارند اولاد سالم و صالح عطا کنه و به من هم دوباره لیاقت مادر شدن بدند🤲 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۱۷۵ من و همسرم ازطریق معرف باهم آشنا شدیم. من و همسرم هردو متولد سال ۱۳۶۲ هستیم و در سال ۹۰، فروردین ماه عقد کردیم و آخر سال یعنی اسفندماه با مراسم عروسی ای که همسرم خودش به تنهایی همه هزینه ها رو دادن رفتیم سر خونه و زندگی خودمون. سال اول که کلی بدهی داشتیم بابت جهازوعروسی ولی با اصرار من که راضی شدم همه طلاهامو بفروشیم که طلای زیادی داشتم، نزدیک نیم کیلو طلا گذاشتیم بانک، وام برداشتیم و یک خونه دوخواب خریدیم. اما چون منزل مادر شوهرم بودیم و همسرم و خانواده اش اصلا تمایل نداشتن جدا بشن، خونه رو چند سال دادیم دست مستاجر... سال دوم تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم و ماه فروردین اقدام کردیم و اردیبهشت ماه بی بی چک مثبت شد و خیلی دوست داشتم اولین فرزندم پسر باشه و خداروشکر یک بارداری خوب داشتم و پسرم ۳۷هفته بدنیا اومد. همسرم دوست داشت دوباره بچه بیاریم ولی من بخاطر اینکه برم خونه خودم و مستقل باشم قبول نمی‌کردم بالاخره بعداز ۵سال رفتیم خونه خودمون و من فکر میکردم دوباره مثل پسرم زود باردار میشم، بعداز یکسال تلاش فهمیدیم همسرم واریکوسل داره و اما قبول نمی‌کرد بره عمل کنه بلاخره راضی شدن و من باردار شدم. ولی خوشحالی مون زیاد طول نکشید، سونوگرافی نشون داد خارج رحمی هست و رفتم بستری شدم. خیلی از لحاظ روحی ضربه خوردم دقیقا شب چهارشنبه سوری بود، خدا رحم کرد خودش جذب شد، خیلی ناراحت بودم، همسرم برای اینکه روحیم‌ خوب بشه، مادر من و خودش رو با هزینه خودش راهی کربلا کرد. خیلی آروم شدم. دوباره بعد از دوسال باردار شدم بازم خارج رحمی، این دفعه خیلی خیلی اذیت شدم خونه قبلی رو عوض کردیم و بزگتر و جای بهتر خریدیم. مشغول تجهیز دکوراسیون داخلی بودیم و من هم پریود میشدم و خبر نداشتم باردارم ، خلاصه یه شب از خواب بیدار شدم با درد شدید، حالم بد شد از حال رفتم. پسرم کلاس چهارم بود، خودم بیدارش میکردم صبح بره مدرسه، ترسیدم برم بیمارستان بستری بشم، چون خیلی وابسته من بود. دیگه منزل موندم و حالم بهتر شد ولی همچنان درد داشتم. همسرم همش اصرار داشت بریم دکتر، راضی شدم. این دفعه رفتم بیمارستان خصوصی چون خاطره خوبی از بیمارستان دولتی نداشتم و اونجا گفتن چون روز جمعه هست آزمایشگاه تعطیله مجبور شدم برم بیمارستان دولتی. اول آزمایش بتا گرفتن، دیگه من اومدم خونه، زنگ زدن از بیمارستان، رفتم بتا بالای ۲هزار بود. انقد خوشخال بودم که نگو، چون فکر میکردم حتما بارداری خوبی هست چون سری قبل بتام ۲۷۰ بود بستری شدم. سونو کردن اول شک کردن که داخل رحم هست یا نه، با کلی سونو معلوم شد خارج رحمی هست. با وضعیت اورژانسی رفتم اتاق عمل، خیلی بهم شوک وارد شد. انقدر بد عمل کرده بودن که تا دوماه بخیه هام عفونت و خونابه داشت. بالاخره راضی شدم برم ای وی اف چون یکی از لوله هام رو برداشتن و یکی هم گفتن بستس، موقع کرونا نوبت ای وی اف شد ولی ترسیدم و نوبتم سوخت. سال ۱۴۰۲ رفتم تهران، یک بار ای وی اف کردم منفی شد. بازم سال بعدش همسرمو راضی کردم رفتیم دنبالش ولی خیلی ناامید بودم. شب شهادت حضرت زهرا بود، دلم شکست. یکی از فامیلای همسرم جز آدم‌های مهم شهرمون هست، می‌خواستن با حضرت آقا ملاقات کنن، منم بخاطر اینکه حرف آقا رو انجام بدم نامه نوشتم، ازشون خواستم برام دعا کنن و دقیقا روزی که جواب نامه اومد، ماه بعدش همه مراحل با موفقیت انجام شد و من رفتم برای انتقال و خداروشکر بار اول انتقال من دوقلو باردار شدم و یک بارداری خوبی داشتم. الانم دوقلو ها ۴ماهشونه، یک دختر و یک پسر، با اینکه دکتر گفته بود احتمال خیلی ضعیفه چون اولا بستس اگه نشه باید عمل لاپاراسکوپی انجام بدی ولی دعای حضرت آقا شامل حالمون شد و خدا بهمون نظر کرد همون بار اول باردار شدم. امسال با دخترم رفتم دعای عرفه اول خداروشکر کردم‌ و از خدا خواستم به کسانی که بچه ندارن، بچه بده چون خیلی سخته، من با اینکه یدونه داشتم ولی رفتار برخی دکترا انقدر بد هست که آدم دلش می‌شکنه من چندین بار با گریه اومدم بیرون از مطب ولی ناامید نشدم. من به این نتیجه رسیدم که باید توکل کنی بخدا و از خودش بخوای و از حرفهای اطرافیان ناامید نشی. به من حتی گفتن ذخیره تخمدانت کمه با این وضعیت نمیشه ولی خدا بخواد، هرچیز غیرممکنی ممکن میشه و نباید مغردر بشی و تعیین تکلیف نکنی برا خدا چون من فکر میکردم هر وقت بخوام، میتونم دوباره باردار بشم. حتی تعیین تکلیف میکردم که دختر باشه. ولی خدای مهربونم به جای دوتاسقطی که داشتم دوتا بهم داد. پسر بزرگم از تولد دوقلوها خیلی خوشحاله، میگه مامان من از امام رضا خواهر و برادر خواستم بهم داد. دعا کنید قسمت بشه بریم پابوس امام رضاجونم "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۷۵ من و همسرم ازطریق معرف باهم آشنا شدیم. من و همسرم هردو متولد سال ۱۳۶۲ هستیم و در سال ۹۰، فروردین ماه عقد کردیم و آخر سال یعنی اسفندماه با مراسم عروسی ای که همسرم خودش به تنهایی همه هزینه ها رو دادن رفتیم سر خونه و زندگی خودمون. سال اول که کلی بدهی داشتیم بابت جهازوعروسی ولی با اصرار من که راضی شدم همه طلاهامو بفروشیم که طلای زیادی داشتم، نزدیک نیم کیلو طلا گذاشتیم بانک، وام برداشتیم و یک خونه دوخواب خریدیم. اما چون منزل مادر شوهرم بودیم و همسرم و خانواده اش اصلا تمایل نداشتن جدا بشن، خونه رو چند سال دادیم دست مستاجر... سال دوم تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم و ماه فروردین اقدام کردیم و اردیبهشت ماه بی بی چک مثبت شد و خیلی دوست داشتم اولین فرزندم پسر باشه و خداروشکر یک بارداری خوب داشتم و پسرم ۳۷هفته بدنیا اومد. همسرم دوست داشت دوباره بچه بیاریم ولی من بخاطر اینکه برم خونه خودم و مستقل باشم قبول نمی‌کردم بالاخره بعداز ۵سال رفتیم خونه خودمون و من فکر میکردم دوباره مثل پسرم زود باردار میشم، بعداز یکسال تلاش فهمیدیم همسرم واریکوسل داره و اما قبول نمی‌کرد بره عمل کنه بلاخره راضی شدن و من باردار شدم. ولی خوشحالی مون زیاد طول نکشید، سونوگرافی نشون داد خارج رحمی هست و رفتم بستری شدم. خیلی از لحاظ روحی ضربه خوردم دقیقا شب چهارشنبه سوری بود، خدا رحم کرد خودش جذب شد، خیلی ناراحت بودم، همسرم برای اینکه روحیم‌ خوب بشه، مادر من و خودش رو با هزینه خودش راهی کربلا کرد. خیلی آروم شدم. دوباره بعد از دوسال باردار شدم بازم خارج رحمی، این دفعه خیلی خیلی اذیت شدم خونه قبلی رو عوض کردیم و بزگتر و جای بهتر خریدیم. مشغول تجهیز دکوراسیون داخلی بودیم و من هم پریود میشدم و خبر نداشتم باردارم ، خلاصه یه شب از خواب بیدار شدم با درد شدید، حالم بد شد از حال رفتم. پسرم کلاس چهارم بود، خودم بیدارش میکردم صبح بره مدرسه، ترسیدم برم بیمارستان بستری بشم، چون خیلی وابسته من بود. دیگه منزل موندم و حالم بهتر شد ولی همچنان درد داشتم. همسرم همش اصرار داشت بریم دکتر، راضی شدم. این دفعه رفتم بیمارستان خصوصی چون خاطره خوبی از بیمارستان دولتی نداشتم و اونجا گفتن چون روز جمعه هست آزمایشگاه تعطیله مجبور شدم برم بیمارستان دولتی. اول آزمایش بتا گرفتن، دیگه من اومدم خونه، زنگ زدن از بیمارستان، رفتم بتا بالای ۲هزار بود. انقد خوشخال بودم که نگو، چون فکر میکردم حتما بارداری خوبی هست چون سری قبل بتام ۲۷۰ بود بستری شدم. سونو کردن اول شک کردن که داخل رحم هست یا نه، با کلی سونو معلوم شد خارج رحمی هست. با وضعیت اورژانسی رفتم اتاق عمل، خیلی بهم شوک وارد شد. انقدر بد عمل کرده بودن که تا دوماه بخیه هام عفونت و خونابه داشت. بالاخره راضی شدم برم ای وی اف چون یکی از لوله هام رو برداشتن و یکی هم گفتن بستس، موقع کرونا نوبت ای وی اف شد ولی ترسیدم و نوبتم سوخت. سال ۱۴۰۲ رفتم تهران، یک بار ای وی اف کردم منفی شد. بازم سال بعدش همسرمو راضی کردم رفتیم دنبالش ولی خیلی ناامید بودم. شب شهادت حضرت زهرا بود، دلم شکست. یکی از فامیلای همسرم جز آدم‌های مهم شهرمون هست، می‌خواستن با حضرت آقا ملاقات کنن، منم بخاطر اینکه حرف آقا رو انجام بدم نامه نوشتم، ازشون خواستم برام دعا کنن و دقیقا روزی که جواب نامه اومد، ماه بعدش همه مراحل با موفقیت انجام شد و من رفتم برای انتقال و خداروشکر بار اول انتقال من دوقلو باردار شدم و یک بارداری خوبی داشتم. الانم دوقلو ها ۴ماهشونه، یک دختر و یک پسر، با اینکه دکتر گفته بود احتمال خیلی ضعیفه چون اولا بستس اگه نشه باید عمل لاپاراسکوپی انجام بدی ولی دعای حضرت آقا شامل حالمون شد و خدا بهمون نظر کرد همون بار اول باردار شدم. امسال با دخترم رفتم دعای عرفه اول خداروشکر کردم‌ و از خدا خواستم به کسانی که بچه ندارن، بچه بده چون خیلی سخته، من با اینکه یدونه داشتم ولی رفتار برخی دکترا انقدر بد هست که آدم دلش می‌شکنه من چندین بار با گریه اومدم بیرون از مطب ولی ناامید نشدم. من به این نتیجه رسیدم که باید توکل کنی بخدا و از خودش بخوای و از حرفهای اطرافیان ناامید نشی. به من حتی گفتن ذخیره تخمدانت کمه با این وضعیت نمیشه ولی خدا بخواد، هرچیز غیرممکنی ممکن میشه و نباید مغردر بشی و تعیین تکلیف نکنی برا خدا چون من فکر میکردم هر وقت بخوام، میتونم دوباره باردار بشم. حتی تعیین تکلیف میکردم که دختر باشه. ولی خدای مهربونم به جای دوتاسقطی که داشتم دوتا بهم داد. پسر بزرگم از تولد دوقلوها خیلی خوشحاله، میگه مامان من از امام رضا خواهر و برادر خواستم بهم داد. دعا کنید قسمت بشه بریم پابوس امام رضاجونم "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist