eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.8هزار عکس
619 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۱۲۷ فرزند سوم خانواده و متولد ۵۹ هستم. دختر پر شر و شوری بودم که سال ۷۸ در سن ۱۹ سالگی با همسرم که دانشجو بودن ازدواج کردم، یه ازدواج ساده اما پر از شادی😍 بعد از گذشت ۳ماه از ازدواجمون متوجه خبرایی شدیم و با مراجعه به آزمایشگاه دیدیم که بله حدسم درسته و قراره مادر و پدر بشیم. از خوشحالی همسر جان و اطرافیان نگم دیگه تا اینکه بعد از ۲ماه و نیم خبر تصادف پدر و مادر همسرم رو تلفنی بهم دادن و اولین شوک بزرگ به من وارد شد و بعد از دیدن اونها توی آمبولانس و سر و صورت خونی شون شوک دوم وارد شد و بعد از اون راهی بیمارستان شدم و اولین تجربه ی حس شیرین مادر شدن رو از دست دادم. بعد از کورتاژ حالم خیلی گرفته بود و دوست داشتم بیشتر تنها باشم و گریه کنم ولی خوب خانواده ام حسابی پشتم بود و از این مرحله گذر کردم. بعد از گذر از دوران نقاهت بخاطر دانشجو بودن همسرم در تهران به ایشون ملحق شدم. در اونجا به ادامه تحصیل پرداختم. سال ۸۱ تو خونه ما پر شد از خبر شادی و امید یه توراهی که قرار بود به زندگی ما شادی و نشاط بده. زندگی به همون شیرینی ادامه داشت تا اینکه وسط ماه مبارک رمضان بعد از افطار متوجه شدم که نی نی جان عجله دارن برای اومدن و با همسر جان راهی بیمارستان شدیم ولی چون پسر عجولم یه ماه زودتر می خواست به جمع ما بپیونده و اون بیمارستانی که خواستیم بریم انکوباتور خالی نداشتن مجبور شدیم به بیمارستان دیگه مراجعه کنیم. همسرم به چند بیمارستان زنگ زد که همه جوابشون این بود که یا دستگاه رو نداریم یا داریم ولی دستگاه خالی نیست ولی از اونجایی که توکلمون به خدا زیاد بود با معرفی یکی از دوستان با بیمارستان مادران تماس گرفتیم بعد از اطمینان از خالی بودن دستگاه رفتیم اونجا. خانم دکتر لباف که دکتر بسیار حاذق و معتقدی بودن خودشون رو به بیمارستان رسوندن، تو این فاصله شرایط طوری شده که باید سزارین می شدم و اینکار رو خانم دکتر انجام دادن و کوچولوی من برای یه هفته رفت تو دستگاه. برکت حضور پسرم خیلی زیاد بود از خونه ی کوچیکی که مستاجر بودیم به خونه ی بزرگتر رفتیم و بعد از ۹ ماه به شهر خودم برگشتیم و خونه پدرم ساکن شدیم تا همسرم کار پایان نامه اش رو انجام بده و به ما ملحق بشه. دو سال از تولد پسرم می گذشت که متوجه شدم خدا عنایت ویژه اش شامل حالمون شده و قراره پسرم صاحب برادر بشه، ته دلم خیلی راضی نبودم چون اون زمان شعار دو تا کافیه بود و فاصله سنی کم کار خطای بزرگی به حساب می اومد😔 مخصوصا اینکه باید میرفتم مرکز بهداشت و اونجا مدام با وسایل مختلف سعی در کنترل جمعیت داشتن😁 ولی خدا کمکم کرد و بخاطر این نعمت بزرگ شکرگزار شدم. پسر دومم بخاطر بی مسئولیتی و کم کاری دکتر به روش سزارین به دنیا اومد. یه پسر بسیار زیبا و پرانرژی که دلبری می کرد😍 بعد از تولدش، همسرم معاون عمران دانشگاه شد و خونه بزرگتر و شرایط بهتر ولی خوب در دو سالگی پسرم برگشتن به تهران بخاطر مسائلی، شرایط مالی ما یه کم تغییر کرد ولی چون مسائل مالی برامون مهم نبود در کنار هم خوش بودیم. سال ۸۶ دوباره حال و هوام عوض شد و متوجه مهمان کوچولوی دیگه شدم ولی اونم خیلی زود رفت. سال ۸۷ خبری خوش دوباره تو خونه مون شادی آورد و بعد از برگشتن به شهر خودمون دختر نازم در کمال ناباوری اطرافیان و کادر درمان طبیعی به دنیا اومد😘 البته همون موقع هم کادر و مردم نازنین دست از سرزنش من برنمی داشتن ولی ما تصمیم خودمون رو گرفته بودیم هر چند این حرفها خیلی آزارم میداد و گاهی جواب بعضیهاشون رو می دادم و می گفتم صبر کنید یه زمانی میشه که به من حسرت میخورید ولی این حرف تقریبا همه ی آدمای اطرافم بود.😢 با حضور دخترم،خونه مستاجری مون بزرگتر و نزدیک خونه مادرم شد ولی با تشنج دخترم در دو ماهگی و ایست قلبی و تنفسی که به لطف خدا نزدیک بیمارستانی که برده بودیم اتفاق افتاد این شیرینی تبدیل به ناراحتی و غم و غصه شد ولی بازم خدا پشت و پناهمون بود و دخترم رو با وجود اینکه دکتر گفته بود دخترتون ۲۴ ساعت اکسیژن به مغزش نرسیده و احتمالا زنده نمونه یا اگه بمونه عقب مانده دهنی میشه سالم و تندرست بهمون برگردوند. ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۲۷ همسرم همیشه من رو تشویق می کرد به اینکه برای تدریس اقدام کنم و با اصرارهای ایشون من شدم مربی در یک موسسه و بعدازظهرها وقتم با سر و کله زدن با بچه های ناز پر می شد و پسر بزرگم که حالا برای خودش مرد کوچیکی بود میشد مسئول نگهداری خواهر و برادرش😘 حالا دیگه بچه ها هم از زیاد بودن تعدادشون استقبال می کردن و با دعاها و خواهش هاشون از من می خواستن بازم خواهر یا برادر بیارم. با تقاضای مدام بچه ها فرزند چهارم هم در سال ۹۰ و بطور طبیعی بدنیا اومد یه پسر مهربون و قشنگ که با وجود بیماری کلیوی که برام بعد زایمان پیش اومد، باز هم خوشحالی ما رو تحت الشعاع قرار نداد. این فرشته کوچولو هم برای خانواده برکات زیادی داشت؛ حالا دیگه هم مامان چهارتا فسقلی بودم، هم درس می خوندم، هم مربی بودم. کمک‌ها و پشتیبانی‌های خانواده ام، همسرم و قبول مسئولیت بچه ها توسط پسر بزرگم کار رو برام راحت تر می کرد و تونستم درسم رو تموم کنم. تو خونه دوباره زمزمه داشتن خواهر یا برادر شنیده می شد😊 و بچه ها تو کتاب‌های درسی شون که ازشون می خواست آرزوهاشون رو بگن داشتن یه نی نی تو خونه رو از خدا می خواستن پس برآورده نکردن دعاشون بی انصافی بود😉 فرزند پنجمم در سال ۹۳ متولد شد. پسر ناز و فرز و مهربون و بعد از یک هفته بخاطر شرایط جسمی و بیماریم مرخص شدیم و چون قبل از زایمان حس می کردم توانایی بارداری‌ دیگه ای ندارم برای همین تصمیم گرفتم عمل بستن لوله ها رو هم انجام بدم پس باید سزارین می شدم و این کار رو کردم😞 هرچند از سرزنشهای کادر و مردم خاطره خوبی نداشتم ولی بعد از چند سال که بدنم ریکاوری شد و حضرت آقا توصیه به فرزندآوری داشتن و درخواست‌ها و التماس‌های مدام بچه هام برای داشتن فرزند دیگه تو خانواده به این فکر افتادم که چرا این کار رو کردم و پشیمون از این کار عذاب وجدان اومد سراغم... به فکر افتادم شرایط رو تغییر بدم و رفتم برای پیگیری کار ولی خوب کرونا مانع این کار شد و دو بار برای انجام عمل توبوپلاستی اقدام کردم ولی شرایط کرونایی اون رو به تعویق می نداخت تا اینکه بالاخره عید امسال تونستم اینکار رو انجام بدم. با اینکه عمل سختی بود و تقریبا ۳ ساعت طول کشید ولی از این کارم راضی بودم و به این امید هستم که خداوند دوباره من رو لایق موهبت الهی خودش قرار بده و دامن ما رو به فرزندی صالح و سالم برای سربازی آقا جانمون سبز کنه ان شاالله. از همه شما خواننده های عزیز می خوام که هم در فرزندآوری و هم تمام زندگیتون برای خودتون زندگی کنید نه برای راضی نگه داشتن دیگران چرا که راضی کردن دیگران کار سخت و غیر قابل اجراست و بعد پشیمونی و حسرت به بار میاره. در آخر از همه شما می خوام که برای تمام زوجهای عزیزی که در آرزوی فرزند هستن دعا کنید که ان شاالله خدا کلی بچه سالم و صالح نصیبشون کنه😊🤲 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۳۱ فرزند پنجم و آخر خانواده هستم که در سال ۷۴ بدنیا اومدم. دو خواهر و دو تا برادر دارم، زمانی که چهارساله بودم مادرم رو از دست دادم و یک سال بعدش پدرم فوت کرد و ما پنج بچه کوچک و قدونیم قد تنها ماندیم. بعد از فوت پدرم، برادر بزرگم ازدواج نکردن و سرپرستی ما رو برعهده گرفتن تا همگی خواهر و بردارها ازدواج کردیم و فرستاد سر خونه و زندگیمون و بعد خودش ازدواج کرد. و الان بچه اش شش ماهه است، از سومین بچه من هم کوچکتر... از همه جوانی و زندگی و عمرش برای ما گذشت. سرگذشت و سختی هایی که برای ما کشید خیلی طولانیه و واقعا من نمیدونم چطور می‌تونم این خوبی رو جبران کنم. وقتی که شش سالم شد مبتلا به بیماری صعب العلاجی شدم که مدت ها درگیر این بیماری سخت بودم و خداروشکر بدست امام رضا جانم شفا گرفتم. مراحل تحصیلی رو همه رو عالی گذروندم تا اینکه در کنکور سال۹۳ رتبه ی۷۵۴ آوردم و در دانشگاه فرهنگیان و رشته مورد علاقه ام قبول شدم، چیزی که همیشه آرزویش داشتم و این هم به لطف امام رضا بود. بعد از آزمون کنکور و قبل از اینکه نتایج کنکور اعلام بشه به صورت سنتی ازدواج کردم، همه چیز ساده برگزار شد. از خرید جهیزیه تا مراسم عروسی همه چیز در حداقل سادگی بود و با یک سفر به مشهد امام رضا زندگیمون رو شروع کردیم. یک سال بعد از عروسیم، باردار شدم و پسرم همزمان که ترم چهار دانشگاه فرهنگیان مشغول درس خواندن بودن وهمچنین در یک شهر غریب و دور از خانواده بودم، بدنیا اومد. از آنجایی که بچه به صورت عرضی در شکم قرار داشت مجبور به سزارین شدم. دو سال بعدش دوباره باردار شدم و هم سرکار میرفتم و دختر عزیزم در سال ۹۹ با سزارین بدنیا اومد و باز هم دست تنها و دور از خانواده ولی در تک تک لحظه ها خداوند کمک حالم بود و هوامو داشت. بعد از سه سال بخاطر لبیک گفتن به ندای رهبرم به فکر بارداری سوم افتادم ولی این‌بار نمیخواستم درد و اذیت های سزارین رو تحمل کنم و دوست داشتم بچم طبیعی دنیا بیاد تا بتونم بارداری و زایمان های بیشتری داشته باشم. از اونجایی که در کانال دوتاکافی نیست تجربه های زایمان طبیعی بعد از سزارین رو دیده بودم شروع کردم به پرس و جو و تونستم دکتر آیتی (انشاالله خدا بهشون سلامتی بده واقعا همیشه دعاگویشون هستم) در مشهد رو پیدا کنم که ایشون زایمان طبیعی بعد از سزارین رو قبول میکردن، ولی سختی رفت و امد از یک شهر دور به مشهد با وضعیت ماه های آخر بارداری و اینکه هزینه های زیاد اسکان در روزهای منتهی به زایمان در مشهد و اینکه هیچ کسی رو نداشتم تا همراهم بیاد و موقع زایمان کنارم باشه اینا همه مشکلاتی بود که نمیدونستم باید چجوری حلش کنم. یادمه با همون وضعیت سنگینی ماه های آخر بارداری و با چشمانی پراز اشک کنار گیت های بازرسی حرم امام رضاجانم ایستاده بودم و گفتم یا امام رضا من تو این شهر غریب نه جایی دارم برم بمونم تا وقت زایمانم برسه، نه کسی رو دارم که بیاد بعد زایمان منو جمع و جور کنه، من مهمان توام، خودت یه جایی برام جور کن و هم کمکم کن یه زایمان سریع و آسان داشته باشم تا بتونم خودم کارامو انجام بدم و خودت کنارم باش و هوامو داشته باش. واقعا امام رضا صدامو شنید😭😭 اسکان رایگان برام پیدا شد و کل دردای زایمانم سه ساعت بود و بدون اینکه حتی یک بخیه داشته باشم بعد از دوتا سزارین به لطف امام رضا جانم و کمک خانم دکتر آیتی پسرم صحیح و سالم بدنیا اومد و به عشق امام رضا که از اول عمرم بهم لطف داشتن، اسمش رو گذاشتم علیرضا. بعداز تولد پسرم برکت خونه مون بیشتر شد و سختی های مالی که داشتیم تمام شد. همسرم استخدام شد و وضعیت ما خیلی بهتر از قبل شد و اینا همه به لطف امام رضا جان هست. الان پسرم هشت ماهشه و اگه بازم لایق باشم میخوام سربازانی برای امام زمانم دنیا بیارم. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist