eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.7هزار عکس
618 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۱۴۴ بعد از این اتفاقات سخت یعنی از دست دادن پدر و سقط جنین و... از لحاظ روحی خب باهاش کنار اومدم، تحمل کردم اما از نظر جسمی خوب نبودم. دوسه ماه گذشته بود یه خورده بهتر شده بودم ولی هنوز خب بدنم به طور کامل به حالت اولش بر نگشته بود اما نعمتی نصیبم شد که حالم خوب کرد در موقعی که انتظارش نداشتم آقا امام حسین که قربونش برم طلبید و ما توی ایام اربعین مسافر کربلا شدیم🥲 با این که سختی جسمی داشت ولی خیلی به جان من چسبید☺️ اونجا زیر قبه ی نورانی آقا امام حسین دعا کردم و مطمئن بودم که اجابت میشه، اصلا شکی توش نداشتم. وقتی برگشتیم یه مدت بعدش دوباره رفتیم برای ادامه درمان. دکترم آقای پروفسور کریم زاده بود. این دفعه بعد از طی دوره درمان وقتی که رفتیم برای انتقال جنین گفتند جنین شما تشکیل نشده😭به جرات می تونم بگم این اتفاق از تمام اتفاقات قبلی برای من تلخ تر بود تا جایی که من قدرت حرف زدن نداشتم اون لحظه فقط اشک هام مثل بارون می ریخت، هیچ وقت یادم نمیاد اشک هام این طوری بی اختیار ریخته باشه. ما را فرستادند پیش دکتر، دکتر هم وقتی فهمید خیلی ناراحت شد، من که نمی تونستم حرف بزنم، فقط کاغذها را گذاشتم روی میز و نشستم. دکتر زنگ زد آزمایشگاه و توضیح خواست، اونها هم بهش توضیح دادند. دکتر بعد از یه مکث برای اولین بار به من گفت: دخترم دیگه نیا اینجا😳 گفتم آقای دکتر یعنی دیگه امیدی نیست؟؟ اینم بگم آقای دکتر کریم زاده از نظر سنی جای پدر بزرگ من میشه(انشاءالله هزار سال زنده باشه) گفت شما میای اینجا نتیجه نمی گیری ما خجالت می کشیم(همین قدر بزرگوار) یه خورده مکث کرد و گفت البته آدم هایی بودند که من گفتم نیاین، اومدن و الان بچه دارند😊 گفتم آقای دکتر من هم از هموناشم(امید حال می کنید☺️) گفتم داروها را بنویسید برای دفعه بعد و نوشت☺️ وقتی اومدم دیدم همسرم چشم هاش قرمزه، گریه کرده بود، خیلی کم تا اون وقت گریه اش رو دیده بودم. گفت من دیگه نمیام دکتر، اگه می خواست بشه تا حالا شده بود. گفتم باشه حالا بریم. این دفعه دست خالی تر از قبل برگشتیم دیگه نیازی به اون دو هفته انتظار هم نبود😔 همسرم خیلی به هم ریخته بود. گفت تو که گفتی رفتیم کربلا مشکل مون حل میشه، این دفعه که بدتر شد. گفتم هنوز که دیر نشده فرصت هست. چند وقت بعدش دوباره رفتیم برای ادامه درمان، نمی دونم الان در موردم چه فکر می کنید اگه بگم باز هم نتیجه قبلی تکرار شد🤔 اما خب شد تقصیر من که نیست. دلیلش هم من نمی دونم، دکتر هم نمی دونست، اون دانای مطلق که از همه ی آشکار و پنهان آگاه هم که می دونست چیزی به من نگفت🙊 این دفعه کمتر از قبل جا خوردم، گفتنم که آدم قوی تر میشه. به همسرم گفتم دفعه بعد میشه،گفت یعنی دفعه بعد چه فرقی می کنه؟ اینم بگم تا یادم نرفته که این دوازدهمین بار بود که من برای آی وی اف رفته بودم، یعنی قرار بود دوازدهمین آی وی اف من باشه که نمیه کاره شد. دلیل این که به همسرم گفتم میشه این بود: گفتم یه لحظه خودم گذاشتم جای خدا(نعوذباالله) دیدم من اگه خدا باشم دیگه این وضع تمومش می کنم چون اگه قرار بوده این آدم تنبیه بشه به هر دلیلی همه جورش سرش اومده و تنبیه شده اگه هم قرار بوده امتحان بشه خب دیگه امتحانش هم پس داده نه ناامید شده، نه کفر گفته و میشه گفت قابل قبول بوده(البته این نظر من خدا بود🙊😁)همسرم گفت خوب می بُری و می دوزیست گفتم حالا ببین😁 خیلی طول نکشید دوباره رفتیم، دکتر هم بیچاره هوامون داشت و دیگه دیده بود این آدم مصداق این شعر: من آن گدا صفت پیر و کنایه نفهمم،گرم برانی از این در، در آیم از در دیگر😁 این دفعه داروها و عمل و انتظار سخت برای روز انتقال که نکنه دوباره... اما این دفعه کار پیش رفت، دوتا جنین تشکیل شد باکیفیت خوب😊 و انتقال و برگشتیم و دو هفته انتظار سخت و روز آزمایش... همسرم قرار بود بره جواب آزمایش بگیره گفت می ترسیدم برم داخل ولی به هر سختی بود رفتم و گفتند: مبارکه🤩😍 این دفعه جرات نکردیم علنیش کنیم، تجربه های تلخ گذشته مانع میشد خیلی خوشحال باشیم. ۸هفته انتظار سخت و طولااااانی، بالاخره روز سونوگرافی فرا رسید، با همسرم رفتیم، البته ایشون نیومد داخل، پشت در بود. وقتی دکتر گفت اینم صدای قلبش انگار تمام دنیا را به من دادند (الهی هر کسی که منتظر این لحظه را تجربه کنه) اومدم به همسرم خبر دادم و او بیچاره شوکه شده بود، هیچ عکس العملی نشون نداد. انگار باورش نمی شد. (همین قدر رمانتیک😂) خلاصه بعد از ۱۷ سال و ۱۳بار آی وی اف بالاخره ما معجزه امید و توکل و توسل را با تمام وجود درک کردیم😍 و دختر ناز ما در فروردین ۱۳۹۸ از طرف خداوند حکیم و مهربان به ما هدیه داده شد الحمدالله ادامه👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۴۴ خب بالاخره رسیدیم به جاهای خوب😍 روزی که دخترم رو از بیمارستان مرخص کردیم، اول رفتیم در خونه بابام، چون توی مسیرمون بود. وقتی رسیدیم کلی از فک و فامیل جمع بودند و شادی و تبریک و به رسم ما جنوبی ها شلیک هوایی با تفنگ که اینجا در مراسم شادی انجام میشه(البته موافقش نیستم) ولی رسمیه که هست. بعد از استقبال گرم خویشاوندان ما اومدیم خونه، دیدیم کلی از خانواده و فامیل شوهرم و همسایه ها توی کوچه جمع هستند دوباره آهنگ و شادی و...که بعضی تا که نمی دونستن چه خبر پرسیده بودند تو کوچه کی عروسی داشته😂 اینم بگم که من زایمانم طبیعی بود و توی بارداری هم بهم گفتن باید برم آمنیوسنتز انجام بدم که قبول نکردم و گفتم این هدیه را بعد این همه سال خدا داده و حتی اگر مشکلی هم باشه من اهل سقط کردن نیستم که خدا را شکر بچه ام سالم بود😊 خب بچه داری و سختی هاش و شب بیداری هاش که همه ی مادران می دونن و نیازی به گفتنش نیست😉 دخترم که حدود تقریبا دو سال و نیمش شد، به همسرم گفتم دوباره بریم دکتر، اطرافیان که متوجه تصمیم ما شدند بعضی ها که تشویق کردند، بعضی ها هم گفتند یکی دارین بعد از این همه دوا و دکتر کافیه، چرا این همه دارو که عوارض داره مصرف کنید؟گفتم کجای کارید میگین یکی کافیه! تازه دوتا هم کافی نیست😜 خلاصه ما چند باره راهی دیار زیبای یزد شدیم. شروع درمان و رفت و آمد و دارو و عمل انتظااااار.... اما از اونجا که خواست خدا بود این دفعه همون بار اول مثبت شد و خداوند برای دومین بار منو لایق مقام مادری کرد و دختر دومم شهریور ۱۴۰۱ با زایمان طبیعی به دنیا اومد. یه هدیه زیبا و ارزشمند دیگه از طرف خدا😍😍 یادم رفت بگم دختر اولم دقیقا در ۴۰ سالگی و دختر دومم در ۴۳سالگی من به دنیا اومدند الحمدالله سر بارداری دوم هم دکترها گفتند ریسکش بسیار بالاست و همون حرفهای قبلی ولی هیچ مشکلی نبود و خدا را شکر دخترم زیبا و سالم بود😘 حالا من مادر دو دختر دسته گل هستم خدا را شکر. الان دخترم کوچکم دو سال و نیمش و من بعدش دوباره رفتم برای درمان، این دفعه کلی داروهای تقویتی هم دکتر داد و بعدش دوره درمان شروع کردم این دفعه وضعیتم زیاد خوب نبود یه دونه تخمک بیشتر نداشتم که دکتر از من اجازه گرفت که برای یه دونه درمان ادامه بدیم؟که موافقت کردم و عمل اول انجام شد اما بعدش اطلاع دادند که جنین ها تشکیل نشده و ما که دیگه آبدیده شدیم، این خبرها نمی تونه ناامیدمون کنه دست خالی برگشتیم.😏ولی ناامید نشدیم. دکتر رفتن دیگه برای ما سخت تر شده با وجود بچه حتما باید یه همراه داشته باشیم که خواهرام که خدا حفظشون کنه زحمتش رو کشیدند. شاید باور نکنید ولی چند ماه بعد دوباره رفتم و یه خواهرم همراهمون بود که پیش بچه ها باشه. این دفعه هم دوتا تخمک داشتم اما وقتی رفتیم برای انتقال گفتند دوباره هم تشکیل نشده😢 و باز دست خالی😔 دعا کنید اول اینکه خدا ما رو جزو مجاهدان به حساب بیاره چون الان فرزندآوری جهاده و دوم این که دعا کنید برای ما که توی این فرصت باقی مانده دوباره لایق مادر شدن بشیم انشاءالله محتاج دعای همه ی عزیزان هستم. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
‼️۶۰ روز بخور تا باردار شی😍 ‼️دارویی که زنان قدرش را نمی دانند‼️ 📍درمان مشکلات از جمله قاعدگی نامنظم , تنبلی تخمدان ، کیست و ، چسبندگی رحم ، اختلالات هورمونی و 😍 فرم مشاوره https://digiform.ir/c9fbfb006d با مجموعه ناباروری درمانگر نوین رو به خودت هدیه بده😍👇 https://eitaa.com/joinchat/3853255817C3af77ff946 ⭕️پست آخر کانال رو نگاه کن😍
۱۱۷۳ من متولد سال ۶۷ و همسرم ۶۵ هستن. سال ۹۱ کاملا سنتی باهم آشنا شدیم و عقد کردیم، دو سال بعد هم ازدواج کردیم. یه کم که از زندگیمون گذشت دلمون بچه میخواست اما حدود یکسال گذشت و خبری نشد، دکتر رفتن های ما شروع شد. یه جا میگفتن تنبلی داری، یه جا میگفتن همسرم خیلی ضعیفه، خلاصه یکسال طول کشید و هیچ نتیجه ای نداشت. کم کم حرف های بقیه هم به گوش می‌رسید که بچه بیارید و... به پیشنهاد یکی از دوستانم رفتم طب سنتی، این پروژه خیلی طولانی بود، از داروها بگیر تا اعمال حجامت و بادکش و.... هر پزشک طب سنتی و طب نوین که هر کسی معرفی می‌کرد، میرفتیم. کم کم دچار یاس و افسردگی شدم، خیلی ناراحت بودم. همه ش به خدا میگفتم مگه نمیگی از تو حرکت از من برکت، من این همه تلاش می‌کنم چرا هیچ دری به روم باز نمیشه. حرفا و کنایه های دیگران هم بیشتر شده بود و حالا ۶ سال از ازدواجمون میگذشت، خیلی حال روحیم بد بود، شروع کردم یاد گرفتن کلاس های هنری، خیاطی، تریکو بافی، باشگاه....تا شاید یادم بره، اما تا خانم باردار میدیم داغ دلم تازه میشد🥺هر وقت خبر بارداری افراد خانواده به گوشم می‌رسید آه از نهادم بلند میشد، نه به خاطر اینکه حسودی کنم، نه، به خاطر اینکه دوباره من نشانه قرار میگرفتم که تو چراااا نمیاری،و من چی باید میگفتم🥺 کم کم دیگه مهمونی نمی‌رفتم بهانه میاوردم، از جمع های خانوادگی کناره میگرفتم، چون واقعا اذیت میشدم. همه به چشم ترحم بهم نگاه میکردن دکتر بهم معرفی میکردن و منی که دم نمیزدم. حتی سعی می‌کردم اصلا به شوهرم غر نزنم همه توی دلم بود و خدا میدونه که جز خودش و اهل بیت با کسی درد دل نمیکردم، چون واقعا کسی جای من نبود که درک کنه، خلاصه یه خانم دکتر طب سنتی بهم معرفی شد که خیلی بهم امیدواری داد، با اولین دوره استفاده از داروهایی که برام تجویز کرد باردار شدم، من و همسرم سر از پا نمیشناختیم خیلی خوشحال بودیم،تا اینکه این خوشحالی زیاد دوام نداشت و توی ۸ هفته با تشکیل نشدن قلب سقط شد و اون حال بد قبل با شدت بیشتری اومد سراغم، باز هم خانم دکتر گفت همین که باردار شدی یعنی امیدواری، پس بازم میشه نگران نباش جالب اینکه آزمایش چکاپ که بعد اون سقط دادم خیلی خوب بود و سونو نشان از تنبلی نمی‌داد، سه ماه بعد به طور کاملا طبیعی باردار شدم، اما ای کاش نمیشدم، بعد دو هفته شبی که فردا میخواستم برای سونو گرافی مراجعه کنم با یه درد عجیبی سمت راست شکمم مواجه شدم. همسرم زنگ زد اورژانس و رفتیم بیمارستان و اونجا متوجه شدیم که بارداری خارج رحم بوده و لوله سمت راستم پاره شده که عمل جراحی شدم، دو روز بعد با شکمی که مثل سزارین باز شد و حال روحی خراب مرخص شدم و راهی خونه مادرم شدم. بعد چند روز اومدم خونه خودم،کارم همش گریه بود، به خصوص اینکه همینطوری سخت باردار میشدم حالا یه لوله هم از دست داده بودم و بارداری برام سخت تر شده بود، ماه ها گذشت و بارداری و بچه داری برای من آرزوی دست نیافتنی بود، دیگه حتی اگه کسی بهم میگفت انشاالله خدا فرزند روزتون کنه مامان بشی، میگفتم از من گذشته دعای دیگه ای در حقم بکن اون زمان سال ۱۴۰۰ کرونا هم بود، بعد اون اتفاق من و همسرم دچار کرونا سخت شدیم. همسرم که کارش به بیمارستان کشید. خدا میدونه چه حالی داشتم. جسم خراب و روحی هم خراب تر،تا مدتها هم با عوارض کرونا دست و پنجه نرم مي‌کردم. خلاصه سال بعد یعنی ۱۴۰۱ به گفته دوستانم حوزه شرکت کردم که هم سرم گرم بشه و هم ادامه تحصیل باشه برام، رفتن به حوزه و درس خوندن شد تنها دلخوشی زندگیم، کم کم حالم به واسطه معنویت اونجا بهتر شد، یه استاد داشتیم که کار مشاوره هم انجام میداد، باهاش صحبت کردم و از اتفاق های زندگیم بهش گفتم. یواش یواش داشت حال روحیم بهتر میشد. سه سال بود که داشتم میرفتم حوزه درس میخوندم. خیلی حالم بهتر بود. روحیه ام عوض شده بود،نصف روز خونه نبودم، اون مابقی هم کارهای خونه رو انجام می‌دادم و درس میخوندم چون کار همسرم طوري بود اغلب اوقات خونه نبود، من سرم گرم درس و بحث میشدم. ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۷۳ اغلب توی حوزه فهمیده بودن که من بچه دار نمیشم اما واکنش خاصی بهم نشون نمیدادن منم حساسیت قبل رو نداشتم،یه استادی داشتیم یه بار بحث شد سر کلاس گفتن که یه امام زاده ای هست توی مشهد اردهال معروفه به کربلای ایران، کلی از مقام ایشون گفتن و اینکه خیلی مجرب هستن، گفتن ایام عید نزدیکه میتونید یکی دو روزه برید و برگردید اما از این امامزاده غافل نشید. این پیشنهاد خیلی به دلم نشست. پارسال عید سال ۴۰۳ با همسرم راهی شدیم، وقتی وارد حرم شدیم یهو بغضم ترکید گفتم مگه من از خدا چی میخواستم که نشه، مگه بچه من جای کی رو توی این دنیا تنگ کرده، من چه گناهی کردم که خدا نخواد من مادر بشم. یکی از خادمای حرم دید خیلی حالم بده، دوتا نبات بهم داد و گفت غصه نخور اینقدر بودن دست خالی اومدن و دست پر برگشتن، امیدت به خدا باشه. دو روز اونجا بودیم و آمدیم و اما عجیب آروم شدم. خیلی حالم بهتر و بهتر از قبل شد و انگار نور امید تو دلم جوانه زده بود، من فروردین ماه مشرف شدم به اون امام زاده و خرداد ماه متوجه شدم باردارم، اولش خیلی استرس داشتم که نکنه دوباره سقط و خارج رحم باشه، بلافاصله بعد آزمایش بارداری رفتم دکتر و سونو، خدارو شکر جاش خوب بود و قلب داشت. شنیدن صدای قلبش بهترین صدایی بود که شنیدیم. با همسرم به دکتر گفتیم ما ده ساله منتظر این صدا هستیم. خدارو شکر بارداری زیاد سختی نداشتم و دختر کوچولوم بهمن ۴۰۳ به دنیا آمد و چراغ دل و خونه مون رو روشن کرد. الان که براتون داستان زندگیم رو مینویسم نزدیک به چهار ماهشه بغلم خوابه، خواستم بگم که هیچگاه از رحمت خدا ناامید نباشید و بدونید اگه صلاح بدونه حتما اجابت خواهد کرد. هر حاجتی رو فقط و فقط از خدا بخوایید و به اهل بیت متوسل بشید، انشاالله که هر کسی در آرزوی فرزند هست خدا دامنش رو سبز کنه، برای منم دعا کنید که خدا بازم منو لایق بدونه و فرزندان سالم و صالح بهمون عطا کنه. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
✅ نسخه ای معنوی برای فرزندآوری... ✨اذان بگو... ✨ 🔹یه شخصی آمد محضر علی بن موسی الرضا، عرض کرد: "یا ابن رسول الله من مدتهاست که تو زندگیم، گرفتاری های پیچیده ای به وجود آمده، هیچ راهی هم ندارم... فقیرم، اما گدا نیستم... درمانده ام تو کارهام... چندتا کسالت هم خودم و بچه ها داریم... ناراحتیم شدیدا... چه کار کنیم آقا جان؟! هم فقر و مریضی بیچاره مون کرده... هم اینکه دوست داشتیم دوتا بچه دیگه هم داشته باشیم... اما مدتی است که بچه دار هم نمی شویم، خواستم بچه دار هم بشیم ان شاء الله..." ✨ حضرت فرمودند:" برو و برای نمازهات اذان بگو ... همون تو خونه ات اذان بگو..." گفتم:"یا ابن رسول الله همین کافیه؟! " فرمودند:" بله همین کافی است. " طول کشید، کمتر از یک ماه، یا حالا بیشتر، آن شخص با امام رضا برخورد کرد و گفت: " یا ابن رسول الله، کارم درست شد، مریضی از خونه ام رفت، فقرمم اصلاح شد، کارم رو ارابه افتاد و خانواده هم باردار شد و داریم بچه دار میشیم... " برخی از بزرگان و علما، که شنیده بودم، وقتی می گفتند اولاد دار نمیشن و یا دیر میشن، می گفتند اذان بگید تو خانه... نرین بالا پشت بام فریاد بزنید!! نه همین تو خونه... هم تون از بین میره، هم تون رو از بین میبره ، همین که صاحب خواهید شد ان شاء الله... خیلی عالی است اذان گفتن... "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
✅ فرصت استجابت دعا... خدمت شما و مخاطبین کانال "دوتا کافی نیست" عرض کنم که این فرصت روزه‌ی اول ماه محرّم رو غنیمت بشمارند. حتی عزیزانی که فعلاً قصد بارداری ندارند و یا فرزند کوچک دارند. میتونند به نیّتِ عزیزانی که فرزند دار نمیشن، نیت کنند و روزه بگیرند.👌 بنده چندساله عضو کانال شما هستم. حداقل ۳یا ۴سال بیشتر تو اقدام بودم ولی باردار نمی‌شدم. اولین سال اولین روز محرم این روزه رو گرفتم هم به نیت خودم و هم به نیّت چندتا از اطرافیانم که باردار نمیشدند سالها... ولی ۳ سال باردار نشدم و داشتم امتحان میشدم ولی این روزه رو میگرفتم... پیامهای کانال رو میخوندم و کمی امید میگرفتم اما وقتی دوره ام عقب می افتاد و بی بی چک و آزمایش منفی بود کمی ناامید میشدم.. فکر نمیکردم یه روزی منم به شما پیام بدم. طبق تجربه ای که دارم از روزه اول ماه محرم این هست که پارسال یکی از اون عزیزان فامیلم باردار شد. امسال هم خبر یکی دیگه از فامیلا رو شنیدم که بارداره. سَرتون رو درد نیارم قسمت جالب ماجرا اینجاست این بار که عقب افتاد تاریخم من و همسرم فکر میکردیم مثل همون دفعات قبل هست، بیخیال بودیم و پیگیری نکردیم تا اینکه بیش از یک ماه گذشت و دیگه خیلی تاخیر شد و رفتم آزمایش دادم و به لطف خدا مثبت شد😍 بعدشم رفتم سونو گرافی همین هفته پیش، گفته وارد ماه سوم شدی😍 و ما خیلی خوشحالیم از اینکه خداوند دعای مارو مستجاب کرد. از شما و مخاطبین عزیزتون درخواست دارم برای همه ی زوج هایی که بچه دار نمیشن و نا امید هستند دعا کنند و بعدشم برای ماهایی که توراهی داریم بحق این ایام دعا کنند فرزند مون رو صحیح و سالم بدنیا بیاریم🤲🌹 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
تجربه_من ۱۱۲۴ بچه چهارم خانواده ۶ نفره هستم. البته مادرم دوتا بچه دیگه هم به دنیا آوردن اما بدو تولد از دنیا رفتن، اگر زنده بودن ۸ بچه بودیم. متولد ۶۱ هستم. دقیقا روز آزاد سازی خرمشهر بدنیا آمدم. اون روز بهترین روز جمهوری اسلامی ایران و برای همه خوشایند بود. پدرم تا بیمارستان شیرینی و شکلات پخش میکنه. رسم خانواده ما زود ازدواج کردن بود. در سن ۱۴ سالگی که پا گذاشتم، پای خواستگارها به خونه مون باز شد. از لحاظ سنی ۱۴ سال بودم اما استخوان بندی خوبی داشتم. اصلا هم تن به ازدواج نمی دادم. همه ش سر این موضوع با مادرم وپدرم دعوا میکردم. خلاصه نتوستم دوام بیارم. تسلیم شدم اما به دلخواه خودم ازدواج کردم، همسایه مون یه پسر داشت من اصلاً ندیده بودمش، اما ایشون تو دل شون آرزو میکرده با یه خانم سیده وصلت کنه و مدنظرش من بودم. بعد از یک ماه عقد ازدواج کردیم و سختیهای زندگی شروع شد. من و همسرم عاشق هم بودیم تا الان اما اختلافاتی با خانواده همسرم داشتیم که خیلی عذاب آور بود ولی هیچ وقت به خانواده ام حتی مادرم چیزی نمیگفتم. خیلی دوست داشتیم زود بچه دار بشیم، و درست تربیت شون کنیم و تحویل جامعه بدهیم اما تا چهارسال باردار نشدم. بعد از کلی دکتر رفتن و مراجعه به طب سنتی، نتیجه نگرفتیم. مادرشوهرم همه ش میگفت بچه بیار، اما خجالت میکشیدم جوابش رو بدم تا جایی رسید که خواستن ما به خاطر بچه طلاق بگیرم اما همسرم جلوی خانواده اش ایستاد و گفت من بچه نمیخوام، خلاص. دیگه مادرشوهر دست کشید. سالگرد ازدواج چهارم مون بود که باردار شدم، زندگی مون از این روبه اون رو تغییر کرد. همسرم دانشجو بودن، خدمت سربازی شون عقب افتاده بود، برای خدمت به شهر یزد و تهران رفتن، موقع زایمانم دستور دادن به شهر خودمون برگردن و دختر اولم بدنیا اومد. قدم دخترم پربرکت بود و تونستیم خونه بخریم. بعد از سه سال تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم، اما نشد. کلی دکتر رفتم نتیجه نداد، عکس رنگی رفتم و آمپول هایی که دکتر داده بود باید میزدم تا تنبلی تخمدان ها برطرف بشه، عید ۸۵ رفتیم جمکران متوسل به امام زمان عجل الله شدیم تا اینکه منتظر دوره ام بودم تا تزریق آمپول ها رو شروع کنم، نشدم. رفتم آزمایش دادم گفتن ۲ماهه بارداری،۳۰ آذر ۸۵ دختر دومم بدنیا آمد. بعد از ۳ سال انتظار نداشتیم همینطوری باردار بشم اما خدا خواسته دختر سومم سال ۸۹ بدنیا اومد و کلی باخودش خیر برکت آورد. خیلی پا قدم خوبی داشت. با اشتباه پزشک متخصص که سر سزارین، اشتباهی یکی از گاز استریل ها را یادشون رفته بود تو رحمم جا مونده بود تا چهل روز بعد از سزارین، دوباره راهی بیمارستان و کوتاژ شدم. بعد از کوتاژ دکترم بالا سرم اومدن و عذرخواهی کردن تا کار به شکایت نکشه، ما هم اهل اینجور کارها نیستیم، گذشت کردیم. خلاصه با وجود حرف و حدیث دیگران، من برخلاف خواهرهام که هر کدوم فقط ۲تا بچه دارن اما ما منتظر بچه چهارم شدیم. خدای مهریانم سال ۹۴ یه پسر بهمون هدیه دادن. همیشه از خدا شکرگزارم به خاطر بچه‌های سالم و صالح. الانم یه داماد و نوه دارم که خانواده مون ۸ نفره شده. هر کی ما را میبینه میگه آفرین، خوش بحالت بچه های صالح داری، خدا عاقبت همه فرزندانمان را بخیر کنه، صاحب اصلی امام زمان عجل الله تعالی فرجه راضی باشن و نگه دارشون باشد ان شالله "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
من متولد سال ۶۷ هستم. سال ۸۷ دانشگاه قبول شدم. همون ماه اول عقد کردم. چون شهری که محل کار همسرم بود رشته منو نداشت. دوسال عقد موندیم تا اینکه سال ۸۹ ازدواج کردم، رفتیم سر خونه خودمون چون درس داشتم و غریب بودم و رفت آمد مون به دلایلی به شهرمون زیاد بود. سال ۹۲ شروع به اقدام به بارداری کردم بعد از یک‌سال تازه متوجه شدیم که همسرم ضعیف هست و من هم کیست دارم. بعد از ۵سال با کلی نذر و نیاز، با میکرو باردار شدم. خدا بهمون یه پسر قشنگ و مهربون داده و دوباره بچه میخواستیم بعد از ۵ سال دوباره رفتم جنین هایی که از سال ۹۷ مونده بود انتقال دادم و دوباره باردار شدم این دفعه یه دختر قشنگ و ناز بود. خداروشکر که بچه بهمون داد و انشالله اگر دخترمون دوسالش شد، میرم برای انتقال جنین های باقی مانده برای بچه ی سوم... همیشه به افرادی که میگن بچه نمی‌خوان، میگم اولین فرصت ممکن اقدام کنید که مثل ما به مشکل نخوردید و به افرادی که راحت باردار میشن میگم خداروشکر کنید که راحت باردار میشید. برای اقدام بچه اول به بعد نیتمون فقط زیاد کردن نسل شیعه هست و سربازانی برای یاری امام عصر عجل الله تعالی فرجه انشالله خدا به هرکسی بچه میخواد، خدا بهش عطا کنه 🤲 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۲۱۱ من متولد ۱۳۷۰ و همسرم ۱۳۶۵ در یکی از استان های شمالی. من در خانواده شلوغ و مذهبی به دنیا آمدم طوری که تا الان هرسال چندتا نی نی تو خانواده ما به دنیا میان😍 و به شدت بچه دوست هستیم. من بعد از گرفتن دیپلم با اینکه دانشگاه قبول شدم همزمان حوزه علمیه هم قبول شدم، تنها یکی رو می‌تونستم انتخاب کنم بنابراین خیلی مردد بودم استخاره زدم و راهی حوزه علمیه شدم. اوایل بخاطر دوری از خانواده و ماندن در خوابگاه خیلی ناراحت بودم ولی کم کم عادت کردم. بسیار پر شور و بانشاط بودم و درس می‌خواندم و با دوستانم خوش بودیم که گاهی دوستان میگفتند بچه ها اینجوری شما رو کسی نمی‌بینه و امکان مجرد ماندن براتون زیاده😁 ولی من می‌گفتم طبق سوره طلاق هرکسی تقوا پیشه کرد روزی داده میشود از آنجایی که فکرش را نمی‌کنید. « و یرزقه مِن حیث لا یحتسب» همین هم شد. دوستان من یکی یکی با جوانان متدین ازدواج کردند من هم سال سوم با پسر یکی از اقوام دور که بسیار متدین بود، ازدواج کردم خیلی خوشحال و راضی از وعده خدا بودم که نسبت به بندگانش داشت. یک سال عقد بودم و راهی خانه همسر شدم. همسرم بخاطر شرایط کاری از من دور بود و من دوباره راهی خوابگاه شدم برای ادامه تحصیل😊 روزها سپری شد به امید آرزوهای قشنگ😍 من سطح دو یعنی کارشناسی رو تموم کردم و برای سطح سه و دانشگاه قبول شدم دوباره مردد که کدوم رو انتخاب کنم این‌بار بخاطر کار همسرم که در مرکز شهر محل زندگیم بود حوزه رو انتخاب کردم. دوباره شروع به تحصیل کردم و خانه بسیار کوچک با وام ازدواج رهن کردیم به روزهای قشنگ فکر میکردم و خوش بودم. از همان زمان هم برای بچه داری آماده بودم ولی متاسفانه خبری نشد😔 به دکتر مراجعه کردم. انواع و اقسام آزمایشات رو از من گرفتند دکترهای مختلفی رفتم. آخر سر گفتن همسرت باید آزمایش بده. وقتی که جواب آزمایش آمد متاسفانه مشکل از همسرم بود😔 دوباره کلافه بودیم خیلی از دکترها مراجعه کردیم اما بی نتیجه بود😭 هرکسی مرا میدید سوال میپرسید چرا بچه نمی‌آورید منم درسم رو بهانه میکردم😔 میگفتم اگر درسم تمام بشه اونوقت چیو بهانه کنم خدایا خودت کمک کن 😔 خیلیا بدون فهمیدن علت، سریع تشخیص مشکل میدادند و انواع و اقسام دکتر را معرفی می‌کردند. خیلیا هم سریع داروی عطاری نسخه می‌کردند. منم نمی‌دونستم چی بگم جز اینکه باشه حتما میریم، حتما میخوریم😩 در کنار دکتر مدرن طب سنتی هم می‌رفتیم انواع داروها زالو درمانی، حجامت و..... هر چله و دعای هم که بود سریع انجام میدادم اما با هر بار آزمایش وضعیت همسرم بد و بدتر میشد 😭 بار آخر ساعت ۹صبح به تنهایی دکتر رفتم دکتر جواب آزمایشات رو وقتی نگاه کردند منو برد توی اتاق دیگه مِن مِن کنان چند جمله رو گفتند که من از امروز به شما میگم دور دکتر رو خط بزن به هیچ عنوان به کسی مراجعه نکن. حتی اگر حاذق ترین دکتر در پیشرفته ترین کشور هم مراجعه کنید انگار وقت پولت و وقت خودت رو هدر دادی ... من چهار راه رو به شما پیشنهاد میدم یا بچه از پرورشگاه بیارید یا طلاق بگیرید یا به همین زندگی بسازید و یا اسپرم اهدایی بگیرید خدایا این چی داره میگه ! مگه میشه مگه داریم؟؟ دنیا دور سرم چرخید آهسته نشستم و شروع کردم هق هق گریه کردن😭😭 پیشنهادات دکتر در مغزم سوت میکشید چون هیچ کدام از پیشنهادات برایم قابل هضم نبود. دیگر امانم بریده بود در خیابان گریه میکردم و راه میرفتم به امام زاده رفتم تا ساعت ده شب یکریز گریه کردم.😭 هرکسی زنگ میزد توان پاسخ رو نداشتم تا اینکه با همان وضع ناراحت به خانه رفتم همسرم بسیار داغونتر از من هردو آن شب بسیار گریه کردیم.😭😭 تنها افرادی که حقیقت رو میدونستند خانواده خودم و همسرم بودند. دیگه دکتر نرفتیم. شده بودم آدمی که دوست نداشت با کسی حرف بزنه و جایی هم نمی‌رفتم حتی از شهرستان هم فراری شده بودم چون خیلی خسته بودم از سوال پیچ کردن اقوام... خلاصه اینکه من با هر بار عادت شدن دنیای غم سراغم می آمد.😭 یک روز که بسیار به هم ریخته بودم با بی میلی سر کلاس درس نشستم چون استاد بسیار برجسته ای داشتیم و مرد هم بودند جرقه ای به ذهنم رسید که چند کلمه ای از زندگیم برایش بنویسم و بگویم چکار کنم آروم بشم؟😔 چون نماینده کلاس بودم. استاد چند دقیقه وسط درس فلسفه استراحت دادن و من طبق معمول یک استکان چای به همراه نامه را به استاد تحویل دادم. استاد گفتند که دو روز دیگه بهم پیام بده وقتی پیام دادم استاد گفتند بنده خدایی تو عالم مکاشفه با مرحوم آیت الله قاضی دیدار کردند و گفتند به شما بگویم که نزد آیت الله جوادی آملی در قم بروید تنها کسی که میتواند مشکل شما را حل کند. 😊 ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۲۱۱ من هاج و واج پشت گوشی بودم و آرام نشستم خدایا استاد چه گفت😳 یعنی مرحوم آیت الله قاضی مشکل مرا فهمیده😳 خلاصه جریان را با شوهرم و خواهرم در میون گذاشتم بعد از چند روز با خواهرم در یک سرمای سوزناک که برف شدیدی باریده بود راهی شهر مقدس قم شدیم.😊 هر کسی میپرسید چرا تو این سرما رفتید قم ما در جواب می‌گفتیم از طرف حوزه اومدیم.😊 خلاصه منو خواهرم با بچه کوچک در سوز سرما در حرم حضرت معصومه به انتظار حاج آقا که ساعت یازده و چهل پنج دقیقه در یکی از صحن ها کلاس داشتند نشستیم اون روز خیلی خیلی سرد بود حتی در حرم هم به خود می لرزیدیم😰 قبل از آمدن استاد به صحن به آقایی که مسئول بودند مراجعه کردیم و در کمال تعجب گفتند حاج آقا همچون وقتی ندارند از ما التماس از اونا یک کلام نه. تا اینکه دلشون به رحم اومد و به محافظ آقا زنگ زدند. گفتند آب معدنی کوچکی همراهت باشه برای خانم می‌خوام. ما صبر کردیم تا اینکه کلاس آقا تموم شد و پشت درب شیشه ای محافظ آب معدنی را باز کردند آقا دعای روی آب خواندند همزمان من نامه ای که نوشته بودم با شماره همراهم دست محافظ دادم. خلاصه اینکه ما برگشتیم شهر خودمون بعد از چند روز از طرف دفتر آقا بهم زنگ زدند که آقا براتون دعا کردند. چقدر خوشحال شدم.😊 آب را به همسرم دادم و نصف اون رو خوردم. سری بعد زودتر قبل از موعد عادتم شروع شد.😢 دیگر تمام زحماتی که برای رفتن به قم کشیدم رو بی نتیجه دیدم و شروع به گریه کردن کردم.😭 اما همش لکه بینی بود منم دارچین و زعفران می‌خوردم و میگفتم چرا این دفعه اینجوری شدم.🤔 یه روز خواهرم به منزل ما آمد تا ماجرا رو براش گفتم گفتن تو بارداری و من🙄🙄خواهرم از من بیشتر هیجان داشتن و به محض گرفتن بی بی چک و امتحان کردن دوتا خط قرمز مشخص شد😍😍 خدای من چقدر خوشحال بودم و تمام بدنم می‌لرزید و معجزه خدا رو میدیدم و هاج و واج به دستانم نگاه کردم به شوهرم نشون دادم گفتم خوب نگاه کن اینجا چند خط می‌بینی سریع گفت دو تا اون موقع فهمیدم خطای دیداری نیست. درسته من باردارم.😍 بدون خوردن ناهار، سریع به آزمایشگاه رفتیم تا جواب آزمایش آماده شد. هزار دلهره داشتم که خانم مسئول صدا زدند که جواب آماده هست مبارکه😍😭 از خوشحالی خودم و همسرم شروع به گریه کردن کردیم. چون واقعا باورش برای ما سخت بود. شوهرم سریع به خانواده ها زنگ زدند و همه پشت گوشی از خوشحالی و معجزه خدا گریه می‌کردند. بله فاطمه حسنای ما با تمام امید به دنیا اومد و شد چشم و چراغ من و باباش🥰 بعد از فاطمه حسنا من میگفتم خدا برامون معجزه کرد، فکر نکنم بچه بعدی به ما بده من هنوز استرس داشتم اما اینبار در کمال تعجب من برای بار دوم بعد از یک‌سال باردار شدم 😍 دکتر اول با سونو گفتند که جنین قلبش تشکیل نشده. دکتر دوم با سونو گفتند که این بچه بوده ولی تبدیل به مول شده اگر درمان نشی کل بدنت سرطانی میشه. سریع نامه دادند که باید اورژانسی بستری بشی😔 ولی این‌بار همسرم جلوی این کار رو گرفتند که این بچه هست و حق نداری مراجعه کنی. من با کوله باری استرس برای خودم که نکنه حرف دکتر درست باشه.😔 دو هفته بعد دکترم رو عوض کردم بدون اینکه چیزی بگم سریع سونو کردند و من روی مانیتور بچم رو دیدم صدای قلب نازنینش رو هم شنیدم و دوباره برای این معجزه خدا جلوی دکتر شروع به گریه کردن کردم😭 برای سونوی بعدی دوباره تشخیص سندرم داون دادند الله اکبر😢 اما دخترم فاطمه نورا در یک تابستان داغ کاملا سالم دنیا اومد و شد همدم خواهرش و عزیز مامان و بابا 🥰🥰 به برکت این دو فرشته زیبا و باهوش ما خونه بزرگتر رهن کردیم شوهرم استخدام رسمی شدند با حقوق خیلی خوب ماشین خریدیم خودم استخدام آموزش و پرورش شدم به لطف خدا و رزق برکت دخترام🥰 بعد از این دوتا ما بچه نخواستیم تا پارسال که سریع باردار شدم ولی بچم سه ماه اول سقط خودبه خود شد. گرچه خیلی سخت بود ولی من ناراحت نشدم چون به خداوند اعتماد داشتم🥰 تمام اقوام و خویشان ما رو نصیحت کردند که حالا که دوتا دختر دارید بذارید داداش هم داشته باشند.😊😍 ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۲۱۱ بعد از مدتی، خدا دوباره بهمون بچه داد ولی این‌بار از دوستان و فامیل و خانواده حساس به اینکه جنسیت چیه؟! در این مدت خیلی تماس و پیام از همه طرف داشتم عده ای از ته دل دوست داشتند بچه ما پسر باشه ولی عده ای هم حساس بودند نکنه پسر باشه.😁 من و همسرم دوست داشتیم سالم باشه و پسر. سر این بارداری اینقدر ویارم وحشتناک بود که شده بودم یه میت😩 تهوع وحشتناک، سردرد، حس بویایی بسیار بد، تلخی آب دهان و.......😰 ناگفته نماند، هرکسی منو دید گفت بچه پسره ولی طبق سونو ۱۸ هفته مشخص شد که بچه این‌بار هم دختر هست. من خودم اوایل ناراحت بودم ولی وقتی به روزهای بدون بچه فکر کردم برایم آسان شد😊🥰 اونایی که مدام زنگ می‌زدند به محض فهمیدن جنسیت انگار آب سردی روی آتش ریخته شد دیگه کاری باهام ندارند.😆 تنها چیزی که مرا رنجیده خاطر می‌کنه اینه که دوست و رفیق اقوام و همسایه با هرکسی از غریبه ها میفهمند اولین حرفی که میزنند اینه که چرا داروی پسرزا نخوردی!؟ چرا آی وی اف نکردی بچت پسر بشه ؟ تمام این جمله ها تو این شش ماه بارداری به شدت آزارم میده😔 چرا تفکر افراد اینطوریه!؟ چرا به کسی که پسر داره کمتر زخم زبون می‌زنن؟ چرا عده ای به دختر دارا این کنایه ها رو میزنند؟؟ در صورتی که دختر و پسر هر دو مخلوق خداوند هستند و فرقی ندارند🥰 این تجربه رو نوشتم برای مادران چشم انتظار که بدانند دکتر اصلی خدا هست تا خدا نخواهد برگی از درخت نمی افتد سریع ناامید نشوید🙏 اونایی هم که باردارید خواهش میکنم تا دکتر نقصی رو بچه تون گذاشت سریع به فکر سقط بچه نباشید چون سقط شرایط خاص خودش رو داره و به همین راحتی نیست. به امید روزهای قشنگ برای تک تک شما عزیزان و اومدن دنیایی از بچه های سالم و صالح در رکاب آقا صاحب الزمان🥰🙏 اللهم عجل لولیک فرج 🙏 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075