#دلبرووووووون:
[الحب الأول لا یموت بل یأتي
الحب الحقیقي لیدفنه حیاً]
عشق اول نمیمیرد بلکه عشق واقعی
میآید و آن را زنده به گور میکند !✨✨
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقد:
🌿🌿🌿🌿🌿
عقد بودیم بعد پاگشا دعوتمون کرده بودن خونه عموی شوهرم..
خواهرشوهرم رفته بود بالای منبر هی داشت از خودش دعوت میکرد..
منم نشسته بودم با شوهرم و مادرش روی یه مبل سه نفره..
منم وسط نشسته بودم...
بعد خواهرشوهرم گفت من اینقدر خواستگار دکتر مهندس داشتم ولی جواب منفی دادم
منم یه پوزخند زدم و آرنجمو زدم به پهلوی شوهرم
دوباره گفت یه بار یه دندونپزشک اومده بود خواستگاریم گفتم نع من از کارتون خوشم نمیاد
من باز آرنجمو محکم زدم به پهلوش
باز ادامه داد و من هر بار با یه بلوف که اون میزد یه سقلمه با آرنجم میزدم به پهلوی شوهرم
آخرش گفت مادر یکی از خواستگاران گریه میکرد میگفت توروخدا ما رو رد نکن
منم محکمممم زدم تو پهلوش
یه دفعه مادرشوهرم به دخترش گفت مهسا ول کن دیگه ، دروغ نگو این بسکه آرنج کوبید بهم ،کلیه مو سوراخ کرد🤣🤣🤣🤣🤣وای منه احمق از اول بجای شوهرم ، آرنجمو میکوبیدم به پهلوی مادرش🤣🤣🤣🤣
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
+یه دیالوگ تو سریال یاغی بود
که میگفت :
«+قهر نکن دیگه،
حالا که سه روز با ما حرف نزدی!
-من کجا با تو سه روز قهر بودم؟
تهش دو ساعته!
+همین دو ساعت؛
واسه من سه روزه!✨✨
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقد:
🌿🌿🌿🌿🌿
من تا قبل اینکه ازدواج کنم خیلی کم پیش میومد که صحبت کنم اگرم صحبت میکردم خیلی آهسته
جوری که وقتی میخواستم صحبت کنم همه ساکت میشدن که صدای منو بشنون
خلاصه رسید به روز عقد
عاقد بار سوم گفت وکیلم منم آهسته گفتم بااجازه بزرگترا بله
باز عاقد گفت عروس خانم سه بار شدها جواب بده باز من جواب دادم
باز عاقد گفت عروس خانم چرا جواب نمیده
منم عصبانی شدم بلند گفتم بله آقا بله😠😠😠😠
سرم رو گرفتم بالا دیدم کل فامیل این شکلین😳😳😳😳😳😳🙄🙄🙄🙄🙄🙄
بعدا به شوهرم گفتم سه بار گفتم بله عاقد نفهمید
گفت والا منم نفهمیدم که کنارت بودم اون بنده خدا که حق داشته
انقد دختر مظلومی بودم😂😂😂😂😂😂😂
هنوز نگاه های فامیل رو یادم نرفته😆😆
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووووون:
کل الحب للذین من فرط احسانهم لنا
شعرنا ان الله یحبنا.
تمام عشق، تقدیم به کسانی که از شدت خوب بودنشان احساس کردیم خدا دوستمان دارد . .❤️
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقد :
🌿🌿🌿🌿🌿
عموی دخترم تازه عقد کرده بود. یه کم خجالتی بود. هر شب می رفت خونه خانمش. چون خجالتی بود دخترم رو با خودش می برد. میگفت شیرین زبونه اونجا از اول تا آخر🙊 صحبت میکنه کسی یاد من نیست ، تا کم کم عادت کنم. دخترم هم برای رفتن با عموش شرط گذاشته بود که هر شب اول منو ببر برام پیتزا یا ساندیچ بخر بعد بریم خونه زن عمو. خلاصه تا یه مدت هر شب دخترم و عموش اول میرفتن پیتزا فروشی بعد خونه جاری ام. یکی شب که از اونجا برگشتن، عموش گفت آبروم رو بررررد. گفتیم چرا؟ گفت یه نیم ساعت بود نشسته بودیم، یه لحظه همه ساکت شدن، مهگل ( اسم دخترم) یه نگاه به خانمم کرد بعد یه نگاه به خواهر خانمم. بعد گفت عموووووو. گفتم جونم. گفت چرا با خواهر زن عمو ازدواج نکردی؟ آون که خوشگلتره از زن عمو ست.... هیچی دیگه از آون شب مهگل رو نبرد
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
في كلّ مكان، وفي أيّة لحظة،
وفي أيّة حالة نفسيّة،أحبّك.💗
در هر جا، و در هر لحظه،
و در هر حالتِ روحی،دوستت دارم!✨✨
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿
من الان یک ماهه عروسی کردم
حدود دوسال خانواده همسری میومد واسه خاستگاری و هر بار من رد میکردم ن این ک همسر بد باشه هاااا اتفاقا خیلی دوسش داشتم چون باهم همسایه ایم میشناختمش و خوشم میومد ازشون ولی دوست داشتم هی رد کنم هی بیاد 😂میخواستم ببینم واقعا میخوادم یا ن ک دوسال طول کشید😅
خب حالا اصل ماجرا ی روزه ما سفره نذری داشتیم و مامانم همسایه هارو دعوت کردن مادر ایشونم بودن وقتی ک اومدن جلو در ک دیدمشون سلام کردم😊بعدش اومدم چایی ببرم باخودم گفتم ی کاری کنم دلش واسم بره و بعداز ظهر دوباره بیاد 😏🤭
آقا اومدم چایی بردم هول شدم ایشون وسط جمعیت بودن اولین نفر رفتم سمت ایشون چایی ک تعارف کردم گفت بفرمایین نوش جون سلام😅
مادر شوهرم اینطوری بود:سلام😳😑😐🤔🥴🙄🙄🙄🙄🙄😬
من:😬😅😁😄😶
هنوز بعد دوسال ک میایم حرف بزنیم یادش میوفته 😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووون:
آقای سعدی می فرماید :
‹ یاد میداری که با من جنگ در سر داشتی؟!
رأی ، رأیِ توست ؛ خواهی جنگ ، خواهی آشتی . . ! ›
به صورت علنی آتش بس اعلام کرده و پرچم صلحرو گرفته سمت معشوق . .
عشق برایپایداری ، به چنین فداکاری ؛
هایی نیاز داره : )!✨
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_نامزدی:
🌿🌿🌿🌿🌿
تازه نامزد کرده بودم دایی شوهرم فوت کرد
اولین بار بود خانوادشو میدیدم
(چون یه شهر دیگه بودن برا نامزدی که اومدن فقط بزرگای فامیل اومدن شهر ما)
ما برای مراسم رفتیم شهر همسرم .منم خیلی استرس داشتم که حالا برا اولین بار میخام فامیلای شوهرمو ببینم 😬
آقا باورتون نمیشه وارد رستوران که شدم از اول با همه روبوسی کردم تا اخر
شاید ۵۰ نفرو من بوسیدم
خداییش چقد ضایع بودم😣😣
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووووون:
کاش هر صبح به دیدار تو
بیدار شدن . . تو دوا باشی
و با عشق تو بیمار شدن..✨✨
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_نامزدی:
🌿🌿🌿🌿
تازه نامزد کرده بودیم باهم بیرون قرار داشتیم.....
بعد که رفتم سر قرار خیلی ریلکس ازچندسانتی شوهرم رد شدم و ندیدمش..
شوهرم از پشت دستشو گذاشت روی شونم و گفت:احیانا شما دنبال من نمیگردی؟؟؟
گفتم:وای ببخشید ندیدمتون😂😂
خیلی زشت شدم توی اولین قرار مثلا عاشقانمون بعد از بله برون😢
خلاصه تا چندوقت منو دست انداخته بود.😁
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿