eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.7هزار عکس
624 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
: روزے که خانواده تهرانے مقدم بہ خانہ ما آمده بودند ما شیطنت ڪردیم و ڪفشهاےِ ایشان را دیدیم حاج حسن یڪ¹ جفت ڪتونے سفید چینے به پا ڪرده بود که این کفش‌ها از شدت غبار و خاڪ رنگ تیره‌اے به خود گرفته بود بعد از میان پرده اتاق ایشان را نگاھ ڪردم و دیدم مانند همه ڪسانے که به جبهہ مے‌روند با یڪ لباس چهارجیب خاڪستری با یڪ شلوار ڪتان کرم رنگ آمدھ بودند و حتے دکمه‌هاےِ آستینِ ایشان باز بود👔 خیلے دلم گرفت ڪه چرا ایشان با چنین وضعیتے به خواستگارے آمده‌اند... اما وقتے فقط ۱۰ دقیقه با ایشان حرف‌زدم متوجھ شدم اخلاصے دارد که تمامِ ظاهر او را محو میڪند •همسرشهیدتهرانے‌مقدم @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 اوایل عقد رفته بودم خونه مادر شوهر موقع خداحافظی مثلا میخواستم بگم خیلی با ادبم 🤪😜 عقب عقب خداحافظی میکردم که خدایی نکرده پشتم بهشون نباشه 😱😌 آقا... ما هی رفتیم عقب ... مادر شوهر و خواهر شوهر اومدند جلو ... عقب ... جلو ... عقب ... جلو ... . . . . . که یهویی چشمتون روز بد نبینه ... با سر رفتم تو دیوار 🤕 جوری که قاب رو دیوار کج شد ... من 😰😰😰😰😰 مادر شوهر 😌😌😌😌😌 خواهرشوهر 😏😏😏😏😏 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: نیمه‌شب‌ شد‌ دل‌من بی ‌تب و تاب است هنوز :) یاد آن شب که دلش را به دلم داد بخیر . .✨✨ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿 شوهر من اصلا اهل قربون صدقه و اینا نیس جلو جمع ولی اوایل که عقد کرده بودیم جلو بیست نفر از فامیلاش سر سفره گوجه رو زد به چنگال گذاشت تو دهن من😐الان بعضی وقتا بهش میگم میگه عمرا اگه من اینکارو کرده باشم😂😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿 ما تو دوران عقد یه روز که پدرشوهرو بقیه مردا نبودن 😅 خونه پدرشوهرم تو یکی از اتاقا خیلی مودب نشسته بودیمو فقط حرف میزدیم باهم...شنیدیم یه سروصداهایی بیرون😳😳🤨 میادخیلی جدی نگرفتیم که کسی اومده یانه... خلاصه وقتی خواستیم بریم بیرون...من طبق عادت همیشگیم که خیلی دوست دارم از چندمتر دورتر بدووووم بپرم😊☺️ بغل شوهرو اونم ببرتم بالا یه دوربزنه بذاره زمین...گفتم اونجوری بغلم کن بریم...گفت باشه... اتاق هم بزرگ بود...😄من رفتم ته اتاق کنار دیوار شوهرمم دستاشو باز کردمنتظر، منم باسرعت دویدم دوقدم مونده برسم ونرسم، دربازشد😳😳 وپدرشوهرگرام واردشد...😲😲 من وسط دوییدن باسرعت....آقامونم دستاش باز...پدرشوهرمم وسط چهارچوب در...بیچاره هنگ...چهارچشمی شده بود 😳😳نمیدونست بره، بیاد، یه نگاه به من، یه نگاه پسرش...خلاصه رفت کتش برداشت بره.... توهمین حین که پشتش به مابود شوهرم هی میزد توسرش میگفت ابروم بردی دیوونه... منم پررو پررو انگار اتفاقی😘😉 نیافتاده وقتی داشت میرفت گفتم میگفتین خودم میاوردم...لطفا درم ببندید... بنده خدا دم در تو همون هنگی برگشت دوباره نگامون کرد رفت.... ولی خیــــــــــــلی خجالت کشیدیم🤪😢 دوتامون بخصوص شوهرم....هنوزم باگذشت5سال خجالت میکشم ازش😂😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 قرار بود بریم عروسی خواهرم بهم گفت همه اونحا باکلاسـ اینا هستن.... بعد بهم یاد یاد داد که شبیهه این مدلینگا راه برم کلی تمرین کردم اینا بعد وارد عروسی شدمو غذا خوردیم میخواستم برم دستشویی همه هم داشتن منو نگاه میکردن بعد رفتم تو حس گفتم بزار اونطوری که خواهرم بهم گفت راه برم ۱ قدم برداشتم شپلقققققق با کله افتادم زمین یعنی میخواستم اب شم برم تو زمین همم میگفتم چیزی نشده منم فوری با خنده سریع بلند شدم این اتفاق ناگوارو جمع کنم حرکت کردم به سمت دستشویی یعنی میخـاستم خودمو بکشم اون لحظه تو دسشویی هم کلی گریه کردم😂❤️ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: دستانم رادر دستانت بکار،بگذار سبزشوم🌱 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: حسین نعمت راجب چشم های معشوق چه دلبر میگه: نمیدانم چه‌رازی خفته‌در چشمان‌زیبایت که عاقل سمت چشمت میرود دیوانه می‌آید . . 🌑 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: بدترین نوعِ جان دادن در آب و آتش نیست نه! بدترینش آن زمان است که تو مُدام صدایم میزنی و من ذره ذره جانم را نثارت میکنم🌙 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿 سلام خوبین دوران نامزدیم خونه مادر شوهرم بودم روضه داشتن مامانم هم دعوت بود وقتی روضه تموم شد مامانم گف بریم منم از خداخاسته رفتم به شوهرم که خونه داداشش فوتبال میدیدن گفتم وگف باشه برو روز بعد وروز بعدش دیدم خبری از همسری نشد زنگ زدم جواب نداد منم همین طور مونده بودم که چی شده که دیگه خودش طاقت نیاوردامد خونمون وقتی پرسیدم چی شده گف چرا پریروز با مامانت رفتی گفتم من که بهت گفتم ورفتم گف کی کجا تازه فهمیدم اقا اینقدر در فوتبال غرق بوده اصلا متوجه نشده من چی بهش گفتم @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿 یک خاطره خنده دار یادم آمد گفتم بگم شاید لبخندی بیاد رو لبتون اوایل نامزدیم بود رفتیم خونه مادرشوهرم از ماشین پیاده شدیم همسرم از یک کوچه دیگه منو برد جلو درشون خونشون نبش کوچه بود تا رسیدیم گفتم واااای چقدر اینجا شبیه خونه شماست اونم متعجب ( حالا تو دلش میگف این کی آخه من گرفتم )اینو همیشه تو خونه تعریف میکرد وپسرم میگف بابام کاش دو تا جدول ضرب وسوال جواب جغرافی ازش میپرسیدی بعد میگرفتیش 😁😜 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿 سلام دوستان از خاطرات ابراز علاقه گفتین بگیم منم یکی بگم من از بچگی عاشق و دلباخته پسرخالم بودم یعنی همش آیندم رو با اون تصور میکردم وقتی رفت سربازی همش تو فکرش بودم و نگرانش میشدم ولی همیشه از این که حسمو بهش بگم ترس داشتم چون فامیل هم بود میترسیدم بعدا نتونم تو روش نگا کنم خلاصه که فقط از خدامیخواستم که بهم برسیم رو همه خواستگارام هم ی ایرادی میزاشتم و رد شون میکردم تا اینکه فهمیدم واسه من خواستگار ک اومده به داییم گفته که منو عروس نکنن چون اونم منو از بچگی میخواسته و حس مون دوطرفه بوده والان هم باهم نامزدیم و همو خیلی دوس داریم😍😍 فقط میخواستم بگم ک تو هرچیزی فقط و فقط به خدا متوسل بشین مطمعن باشین ک بهترین هارو براتون رقم میزنه واسه همه تون دعا میکنم عشقا😘😘😘 M.T @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿