#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
پیارسال تابستون یه نفر از من خواستگاری کرده بوده ولی چون سنم کم بود پدر و مادرم بدون اینکه به من بگن ایشونو رد می کنن
دقیقا سال بعدش تابستون صمیمی ترین دوست من با برادر اگ خواستگار پارسال من نامزد میکنن ،بعد ک اینا عقد کردن مامان من به من گفت حیف شدا !!
گفتم چی حیف شد 😟
گفت داشتی جاری دوست صمیمیت میشدی
گفتم :کی ؟ کجا؟
گفت برادر شوهر دوستت اومده بود خواستگاریت بابات ردش کرده بود
بعد منم هم ناراحت از شنیدن این خبر که اولا چه خواستگار خوبی رو از دست دادم (چون کاملا با معیار های من سازگار بود)و دوم خوشحال که یه حرفی یه پزی برای گفتن به دوستم دارم 😎😏
رسیدم به دوستم گفتم میدونستی توی همین تابستان برادر شوهرت اومده بود خواستگاری من ،اما من چون میخواستم درس بخونم ندیده ردش کردم 😌
بعد یهو دوستم گفت 😳مطمئنی زهرا برادر شوهر من اومده خواستگاریت
گفتم اره مگه فلان شخص نیست ،به فلان شغل
گفت چرا چرا خودشه ،ولی برادر شوهر من دی ماه پارسال عقد کرده ها ،بعد شما میگی این تابستان اومده خواستگاریت🧐
منم همون لحظه فهمیدم یادم رفته از مامانم بپرسم این خواستگار کی اومده بود ،نگو ایشون تابستون پارسال اومده بعد جواب منفی ما رفته سراغ یه دختر خانم دیگه و دی عقد کردن
بعد برای اینکه سوتی مو جمع کنم گفتم ،اوا راست میگیا 😚
انقدر خواستگار اومده ،هیچ یادم نبود ایشون کی اومدن
و قیافه دوستم 🤨😏
قیافه من 😗🙂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووون:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
💛✨یه قسمت از کتاب مورد علاقه ام بود که؛ میگفت:
«وقتی جفت روحی خود را
به صورت دوست، عشق، رفیق و
یا هر دوی آنها ملاقات کنی،
خواهی فهمید که چرا همه چیز با
هرکس دیگری درست نشد!»
یه روزی تو یه ورژن از خودت رو درون یه نفر دیگه ملاقات میکنی که
مثل تو فکر میکنه، مثل تو به اتفاقای مسخره ی دنیا میخنده، هم فرکانس توعه، هم فکر توعه، هم عقیده ی توعه و اونوقت حس میکنی که خوشبخت ترین آدم روی زمینی♥️
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووون:
🤍🌚مثل مولانا بهش بگید:
که هم اول هم آخر جانِ مایی 👀💛!
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقد:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
من کلا با خواستگار جماعت(مردا ) میونه خوبی نداشتم واسه همین هرکدوم از خواستگارا رو با ترفندای مختلف دک میکردم
دیگه صدای پدرومادرم دراومده بود چون با خواهر کوچیکم یکسال فاصله داشتم میگفتن لگد به بخت خودت که هیچ به خواهرت ضربه میزنی😔
خلاصه واسه خواستگاری آخری کلی میونم باهاشون شکرآب شد وبابام گفت که دیگه کاری بهت ندارم (بااینکه همه میدونستن من چقدر بابایی هستم)
خلاصه خواستگار جدید اومد ومنم جرات دک کردن نداشتم ومامان وبابام واسه اینکه روشونو زمین نزارم همچی روازطریق خواهر کوچیکم بهم میگفتن ،منم هیچی نگفتم فقط یه حرف میزدم حالا بگو باشه
ولی سرعقد منم که باید بگم بله اونجا میگم نه🙈🙈خلاصه همچی خوب پیشرفت بماند که ازهمون جلسه اول خواستگاری عاشقش شدم به هیچکس هیچی نگفتم😅🙈🙈خلاصه موقع عقد خوندن خطبه عقد سرمو بالا کردم و گفتم با اجازه پدرو مادرم وبزرگترها بله 😍😍😍ولی هرچی چشم انداختم مامان وبابام و خواهرامو ندیدم 🧐🧐🧐😢 بعدا ازشون پرسیدم شما کجا بودین آخه؟خواهرم گفت با تهدیدی که کرده بودی ما گفتیم الانه که بگی نهههههه🙈ومراسم بهم بخوره ماهم توی آشپزخونه قایم شدیم
همینکه صدای دست وکللللل اومده گفتیم خطر گذشت واومدیم😅😅😅(نکته:خیلی جدی تهدید نکنید باور میکنن😂😂🙈)
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووون:
تادل بود دلبر تو باشی•😌🌿•
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
رفته بودیم خواستگاری برای داداشم یک ربع که نشستیم مامانش دخترشو صدا زد از اتاقش بیاد
دخترش اومد کنار ما نشست مامانش گفت لیلاخانم چایی میاری برا مهمونا گفت عهه مامان حال ندارم خودت برو بیار 😐😐
ما همینجوری کپ کرده بودیم😳
مامانش خواست جمش کنه گفت لیلا از دانشگاه اومده خستس یکم ☺️
ببخشید
دوباره خانمه چایی اورد گفت لیلا جان بلند شو شیرینی تعارف کن میگفت مامان خیلی دوره به من، دستشون میرسه بر میدارن دیگه 😐😐
من که از شدت خنده چادرمو انداختم سرم میلرزیدم 😂😂😂😂
فقط دلم برا مامانش می سوخت که خجالت میکشید ولی امان از عشق وعاشقی این جوونا مهرش به دل داداشم بدجور نشسته بود وعروس خانواده ما شد 😁😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووون:
غم تو را چنان عزیز داشت
دل که پیش کس . .
دم از شکایتی که نه!
دم از گلایه هم نزد.♥️
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عروسی:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
یه عروسی دعوت شدیم که یکی از فامیلاشون قبلا اومدن خواستگاری من ومنم جواب رد دادم...اوناهم کلی فیس وافاده وغرور بهشون خیلی برخورد
من گفتم باید خیلی به خودم برسم که منو دیدن چشمشون دراد که عروسشون نشدم😁😏
خلاصه رفتم آرایشگاه کلی خوشگل کردم، رفتیم عروسی
یه پیرهن مجلسی خیلی شیک هم برده بودم بپوشم ..
رفتم اتاق پرو لباسمو پوشیدم اومدم بیرون باچه قر وفری☺️
خواهرکوچیکم صدازد آبجی...محلش نذاشتم رفتم سر میزی که اون خانوم بادختراش وعروسش نشسته بودن...خیلی باغرور احوال پرسی کردم وهمینجور همه ی تالارو داشتم میگشتم که مامانم کشید بردم تو سرویس گفت خاک برسرت چرا هرچی صدات میکنیم جواب نمیدی؟این اداها چیه؟
آبروت رفت بیچاره🙌
گفتم چرا
گفت پشتتو ببین
واااااای خدا سر هیچکس نیاره دیدم پایین لباسم مونده تو لباس زیرم ضااااایع
لباس زیرمم ازاین گشاداو رنگ ورو رفته
انقدر حالم بدشد نشستم گریه کردن
آرایشمم به هم ریخت شبیه جن شدم😰😭😭
بعدازاون زنه یه بار منو دید بایه لبخند خاصی گفت خوبی عزیزم...لباست خیلی بهت میومد
🤣🤣🤣
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
آنقدر دوستت دارم که به هنگام خواب
سرگرم شمردن مژه هایت می شوم
تا مبادا یک تار مژه از چشم های دلرباے تو
بر زمین بی افتد!🌱
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
وقتی همسرم اومد خواستگاریم من خودم سینی چایی رو نبردم و برادرم برد شوهرم همیشه میگه تو اون شب چرااااااااخودت چایی نیاوردی😒
شوهرم میگه همه مزه خواستگاری به اینه که عروس خانم چایی بیاره دستاش بلرزه و داماد هم هووول بشه و چایی رو بریزه رو لباسش خخخخخخخخخخ
من خیلی شیطون بودم از اول مجلس هم تا اخرش خودم نشسته بودم و نظر میدادم خخخخخخخ
بعد که با همسرم تنها شدیم انقد حرف زدم همسرم دهنش باز مونده بود بعد همیشه میگه تو اون شب نزاشتی من حرف بزنم اصن
بعد که حرفامون تموم شد به همسرم گفتم خووووو حالا نظرت چیه در مورده من
همسرم گفت ۷۰ درصد اوکیه!!
من :😒
شوهرم 😊
۷۰ درصد 😐
خلاصه ۷۰ درصد به من اوکی داد بچه پرووووووووووووووو خخخخخ
۳۰ درصد دیگه شم به زور ازش گرفتم 😁
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
.+سلامٌ على لون البنِّ في عينيك
_سلام بر قهوه چشمانت..!👀☕️
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿
یه سوتی که چه عرض کنم یه شاهکار دارم از چند شب پیش که خواستگاری بنده بود.....🥺
قبلش بگم که چند روز بود شیر اب اشپزخونه خراب بود و از جا در میومد وقتی میچرخوندیمش.... عصری که خونه عموم میومدم بابام یه واشر و حلقه جدید برای شیر خرید و نصب کرد... 😊😊😊
اما مامانم که به نظرش اب درست کار نمیکنه رفته و واشر رو برداشت.....👩🔧👩🔧
اینو داشته باشی....
اقا بگم براتون که خونه عموم اینا همراه اقای داماد اومدن خواستگاری بنده....🥰
ساعتای ده گذشته بود که خواستیم شام بیاریم و عجله هم داشتیم که مهمونا گرسنه شونه.... در همین حین زن عموی بنده اومده و گفت زود باشید که من گرسنمه.....😂😂😂😂
خودشونم کمک کردن که زودتر شام ببریم
هیچی غذا خورده شد و موقع شستن ظرفا رسید..... 😆
و من و زن عموی گرامی مشغول ظرف شستن شدیم , هر چیم اصرار کردیم که شما نمیخواد زحمت بکشید قبول نکرد که نکرد.....😱😱😱😱
من طفلک هم میخواستم ظرف اب کشی کنم که زن عموم شیر رو چرخوندن همانا و از جا در اومدنش همانااااااا، 😂😂😂😂
اومدم شیر رو جا بزنم فواره زد رو سر و صورت مادرشوهر اینده.....😱😱😱😱
اقا نگم براتون که من نمیدونستم چکار کنم.... بخندم.... گریه کنم.... شیر رو جا نزنم... جا بزنم!؟؟؟🤣🤣🤣🤣
خلاصه که همچنان داشتم شیر رو جا میزدم که بنده خدا خیس شد....🤣🤣
به عقلمم نرسید اول شیر اب رو ببندم بعد جاش بزنم هول شده بودم خوووو....😅
خلاصه که بعد از کلی خنده و خجالت شیر لامصب جا رفت.... زن عموم گفت قدیما هر کسی رو که نمیخواستم برا خواستگاری تو کفشش اب میریختن.... تو دیگه رو سرمون اب میریزی؟؟؟🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
ولی خداروشکر همه چی به خوبی و خوشی تموم شد.....
برا خوشبختیمون دعا کنید.... 🥰🥰🥰🥰🥰
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿