eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.7هزار عکس
626 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
: .+سلامٌ على لون البنِّ في عينيك _سلام بر قهوه چشمانت..!👀☕️ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿 یه سوتی که چه عرض کنم یه شاهکار دارم از چند شب پیش که خواستگاری بنده بود.....🥺 قبلش بگم که چند روز بود شیر اب اشپزخونه خراب بود و از جا در میومد وقتی میچرخوندیمش.... عصری که خونه عموم میومدم بابام یه واشر و حلقه جدید برای شیر خرید و نصب کرد... 😊😊😊 اما مامانم که به نظرش اب درست کار نمیکنه رفته و واشر رو برداشت.‌....👩‍🔧👩‍🔧 اینو داشته باشی.... اقا بگم براتون که خونه عموم اینا همراه اقای داماد اومدن خواستگاری بنده....🥰 ساعتای ده گذشته بود که خواستیم شام بیاریم و عجله هم داشتیم که مهمونا گرسنه شونه.... در همین حین زن عموی بنده اومده و گفت زود باشید که من گرسنمه.....😂😂😂😂 خودشونم کمک کردن که زودتر شام ببریم هیچی غذا خورده شد و موقع شستن ظرفا رسید..... 😆 و من و زن عموی گرامی مشغول ظرف شستن شدیم , هر چیم اصرار کردیم که شما نمیخواد زحمت بکشید قبول نکرد که نکرد.....😱😱😱😱 من طفلک هم میخواستم ظرف اب کشی کنم که زن عموم شیر رو چرخوندن همانا و از جا در اومدنش همانااااااا، 😂😂😂😂 اومدم شیر رو جا بزنم فواره زد رو سر و صورت مادرشوهر اینده.....😱😱😱😱 اقا نگم براتون که من نمیدونستم چکار کنم.... بخندم.... گریه کنم.... شیر رو جا نزنم... جا بزنم!؟؟؟🤣🤣🤣🤣 خلاصه که همچنان داشتم شیر رو جا میزدم که بنده خدا خیس شد‌‌‌‌....🤣🤣 به عقلمم نرسید اول شیر اب رو ببندم بعد جاش بزنم هول شده بودم خوووو....😅 خلاصه که بعد از کلی خنده و خجالت شیر لامصب جا رفت.... زن عموم گفت قدیما هر کسی رو که نمیخواستم برا خواستگاری تو کفشش اب میریختن‌.... تو دیگه رو سرمون اب میریزی؟؟؟🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣 ولی خداروشکر همه چی به خوبی و خوشی تموم شد..... برا خوشبختیمون دعا کنید.... 🥰🥰🥰🥰🥰 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 . 🤍 .بنی آدم اعضایِ یکدیگرن، ولی تـــو یه تیکه از وجود مَنـی..💍💌 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: بهش بگید: دوست داشتن تو زیباترین گلیه که خدا آفریده🌼✨ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 ما دهه های محرم از وقتی یادم میاد یه هیات میریم که بابام مداحشونه ، تو این هیات هم همه همو می‌شناسن مخصوصا مارو... اینم بگم که بابام معلمه و به واسطه شغلش و سابقه کارش اون جا اکثرا یا خودشون شاگردش بودن یا چند تا از فامیلاشون.... که یه بنده خدایی بود( یه پسر که شاگرد بابام بود اون زمان و باباش رفیق بابام هست الان) با خانواده می اومدن و منم نمیدونم چرا از ۸ سالگی اینو دنبال میکردم و اینو با پسر عمش با چوب میزدم 😂🤦🏻‍♀️ خلاصه که ما بزرگ شدیم و هرسال کل خانواده کل خانواده اونارو می‌بینیم دیگه ولی من واقعا روم نمیشه تو چشماش نگاه کنم ، همش به خواهرش میگم از داداشت معذرت خواهی کنو و اینا ، در کل اصلا از خجالت نمیتونم درست بهش سلام کنم😂🤦🏻‍♀️ حالا همین اقا پسر خواستگار منه😂 مادرش که زنگ زد برای خواستگاری قشنگ اون صحنه های کتک زدنش اومد جلو چشمام😂😂 ولی اگه قسمت هم بشیم خیلی عروس گلی میشم😂😎 فک کن هم مورد تایید مادر شوهر باشی هم مورد تایید و رفیق خواهر شوهر هم مورد علاقه شوهر😎😂😂😂 بنظرتون درست گربه رو دم حجله کشتم یا نه😂😂😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 خالم مجرد و خیلی با حجاب و خوشگل و خانم😂♥️(تعریف از خاله مستحبه) یه خواستگاری داشت ک پسره از این سلام علیکم و رحمته الله .. و اینا بود خیلی سر به زیر و خلاصه نگم براتون ، ولی به دلایلی جواب رد دادیم بهش.. اینو داشته باشین ، این پسره کلا بخاطر ابنکه ج مثبت بشنوه خیلی خود شیرینی کرد و اصلا یجوری شده بود راننده شخصی پدربزرگم😂😂و دلمه می اورد کباب می اورد قرمه سبزی کلا خیلی هوامونو داشت😂😂😂 بعد از اینکه ج رد شنید حدود ۳ ماهی بهش برخورد و اقا ما گفتیم این دیگه رفتتتتتتتتتت😂😂بر نمی گرده .. ولی در کمال تعجب بازم می اومد و رفت و امد می کرد .. یروز ما خونه ی یکی از خاله هام بودیم ک همین خاله مجردم گفت ک میای بریم دوستم دعوتم کرده کافه گفته خواهر زادتم بیار😂😂 ما هم گفتیم باشه ولی قبلش بریم خونه پدربزرگم تیپ بزنیم و ی شکلاتی چیزی واسه اون دوستش بگیریم😂 خلاصه شب بود و همه جا تاریک رفتیم تو کوچه خالم زنگو زد چون پدر بزرگم خونه بود گفتیم اون درو باز کنه (( ایفنو زدیم یکی گفت بله؟ منم فک کردم پسر خاله مه ، پسر خاله ام بزرگه حدود ۲۰ و چند سالشه .. گفتم منم ، این باز گفت بله ؟ شما؟ خالم گفت منم ، بازم گفت شما ؟؟ ما فک کردیم پسر خاله ام سر کارمون گذاشته ((ناگفته نمونه ما دقیقا روب روی ایفن نبودیم و نمی دید ما رو)) خالمم در این حرکت کله شو اورد جلوی ایفن و زبونشو دراورد😂😂😂😂😂😂😐😐😐😐😐😐😐 اقا تق در باز شد .. رفتیم تو دیدیم ک پسره با پدر بزرگم خونن و دارن قران می خونن😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿 گفته بودی که چرا محو تماشای منی آن چنان مات که حتی مژه بر هم نزنی مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود نازچشم تو به قدر مژه بر هم زدنی✨(؛ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿 ماواسه خرید عروس که رفتیم پدرشوهرم یه مقدار خیلی خیلی کم به شوهرم پول داد گفت برین خرید بااون پول من یه لباس واسه پاتختم خریدم که خیلی جالب نبود مادرشوهرمم روز بعد عروسی اصرار که ما واست لباس خریدیم حالا باید واست مراسم بگیریم که مردم ببینن ما لباس خریدم واست یه آرایشگاه عالی هم دیدم برو فلان آدرس منم رفتم وقتی آرایشگاهو دیدم اینجوری شدم😳😳😳😳😳😳😳😳😳 یعنی خدا میدونه کل آرایشگاه دومتر در دومتر هم نبود🤦‍♀️ یعنی موهای منو ازین بیگودی قدیمی ها که یادمه مامانم می‌پیچید، پیچید به موهام 😳 منم هر لحظه متعجب تر از لحظه ی قبل رژمم که فک کنم مال زمان مادربزرگش بود وای خدا داشتم سکته میکردم خودم رو که تو آینه دیدم میخواستم فقط گریه کنم هیچی دیگه اومدم لباسم روهم پوشیدم اونم ازبس منو اذیت کرده بودن تو همون چند روز واسم گشاد شده بود حالا شما منو تصور کنین 😆😆😆😆😆😆 لباس گشاد و شنیون قرن بوقی دختر خاله هام که همه 😳😳😳😳😳شدن منو دیدن مادرشوهرم اومد گفت بچه ها بیاین با از عروسم عکس بگیرین دختر خالم خدا خیرش بده گفت نه نمیخواد عکسای عروسی مامانش هست دیگه زحمت نکشین عکس نگیرین😆(منظورش این بود که خیلی کار آرایشگر قدیمیه) دیگه این نهایت بدجنسی مادرشوهرم بود ولی تا مدتها سوژه خنده بود 😂😂😂 چاه مکن بهر کسی اول خودت دوم کسی مادرشوهرم میخواست منو اذیت کنه آبروی خودش رفت😕 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: روزے که خانواده تهرانے مقدم بہ خانہ ما آمده بودند ما شیطنت ڪردیم و ڪفشهاےِ ایشان را دیدیم حاج حسن یڪ¹ جفت ڪتونے سفید چینے به پا ڪرده بود که این کفش‌ها از شدت غبار و خاڪ رنگ تیره‌اے به خود گرفته بود بعد از میان پرده اتاق ایشان را نگاھ ڪردم و دیدم مانند همه ڪسانے که به جبهہ مے‌روند با یڪ لباس چهارجیب خاڪستری با یڪ شلوار ڪتان کرم رنگ آمدھ بودند و حتے دکمه‌هاےِ آستینِ ایشان باز بود👔 خیلے دلم گرفت ڪه چرا ایشان با چنین وضعیتے به خواستگارے آمده‌اند... اما وقتے فقط ۱۰ دقیقه با ایشان حرف‌زدم متوجھ شدم اخلاصے دارد که تمامِ ظاهر او را محو میڪند •همسرشهیدتهرانے‌مقدم @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿 منو همسرم حدودا دوهفته بود عقد کرده بودیم ک تصمیم گرفتیم خانوادگی دسته جمعی بریم سرعین اردبیل.... شب ک رسیدیم سرعین، داخل پارک شورابیل نشستیم و تصميم گرفتیم شام تن ماهی و برنج بخوریم. توی مسافرت هاهم آشپزی با آقایونه ✌️🤪 خلاصه تا ماخانم ها رفتیم سرویس و نماز قرار شد پدرشوهرم برنج کته کنه. پدرشوهر جان وقتی قابلمه برنج خیس شده رو میذاره رو پیک نیک بلافاصله شیشه روغن رو برمیداره ومیریزه رو برنجا و درهمون لحظه کلی کف میکنه و میاد بالا و ایشونم سریع کمش میکنه و متعجب میشه از جوش اومدن ب این سرعت آب!!!!! 😂😂😂😂😂😂😂 (توضیح اینکه روغن داخل شیشه نوشابه خانواده بوده 😐 و پارک هم تاریک بوده) خلاصه بعد از پخت غذا نشستیم سر سفره.... گشششششششنه منتظررررررر اولین بشقاب رو ب بابام دادند. بابامم شروع ب خوردن میکنه و هی باخودش میگه چرا تلخه... نکنه تن ماهیش خوب نبوده... روش هم نمیشه بلند بگه.. 😄😄😄😄😄😄😄😄 تا اینکه وقتی هممون یه قاشق از غذا میخوریم و بابام بشقابش رو کامل خورده بوده 😂😂😂😂😂😂 هی بهم دیگه نگاه میکنیم و درنهایت میگیم غذا تلخ نیس؟! مادرشوهرم میگه مزه صابون میده وقتی پدرشوهرم شیشه ای ک ازش روغن ریخته داخل برنج رو نشون میده میفهمیم که به به بجای روغن، ریکا ریخته و بجای پلوتن ریکاپلو برامون پخته😁😁😁😁😁😁 (ریکا هم زرد بوده و داخل شیشه نوشابه خانواده😕) بابام میگفت من که یه بشقاب پر خوردم هربار دهنمو باز کنم حباب میاد بیرون 😄😄😄😄😄😄 بیچاره میتونست اون شب بجای دستگاه حباب ساز توی پارک باشه 😉😉😉😆😆😆😆 حالا خاطره ریکاپلو مونده برامون و با یادآوریش کلی میخندیم. @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 💍•به تو گفتم : "زیاد ، خیلی خیلی دوستت دارم" جواب دادی : هرچه این حرف را تکرار کنی ، باز هم میخواهم بشنوم !" این گفت‌ و گوی کوتاه را ، مدام ، مثل برگردان یک شعر ، مثل تم یک قطعه‌ی موسیقی ، هر لحظه توی ذهن خودم تکرار کردم . و جواب تو را . . . بارها با لهجه‌ی شیرین خودت در ذهنم مرور کردم ! ♥️ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿 عقد کنون پسر عمم بود بعد منم از داداش عروس بدم میومد😒 همیشه هم جلوش خودمو میگرفتم در صورتی که من اصلا آدمی نیستم که خودم و بگیرم😁 منم با کلی افاده از پله های محضر اومدم پایین رفتم در و باز کنم دیدم هرچی هل میدم باز نمیشه😐 حالا من هی هل میدادم در هم باز نمیشد😑🤦‍♀ تصور کنید جلوی اون همه آدم داداش عروس هم به من میخندید😒 آخرش پسر عمم داد زد گفت در کشویی🤦‍♀ بعد رفتم تو گفتم میدونستم😌 قیافه من : 😌😜 پسر عمم: 😐😐😑 داداش عروس: 😂😂😂😝 هنوز هم من و میبین میخنده😒 ولی من از رو نمیرم 👊 هنوز خودمو میگیرم جلوش😌😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿