#خاطره_عقد:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
تازه عقد کرده بودیم.قرار شد بریم خونه ببینیم تا عروسی کنیم
شوهرم گفت یکی از اقواممون یه3طبقه داره میخواد بده کرایه ، بریم ببینیم
بامادر وپدرش رفتیم طبقه اولو دیدیم بعدم طبقه دو
اصاحب خونه گفته بود بیاین خونمون ی چای بخورید و بعد برید😊
منم نشنیدم و نمیدونستم خودشم اینجا زندگی میکنه
فکر کردم میگه بیاین طبقه بالا را هم ببینید برای کرایه...😬
اقا ما رفیتیم تو؛ شوهرم ومامان باباش رفتن بشینن منم ک فکر میکردم باید ببینم خونه رو پسند کنم؛
رفتم تو اتاقا تاب میخوردم و در حموم دسشویی باز میکردم تا اینکه شوهرم صدام کرد مریم بیا...
زن صاحب خونه گفت بذارید راحت باشند....
رفتم پیششون نشستم🙄
شوهرم عصبانی گفت معلوم هس چیکار میکنی؟ابرومونو بردی.گفتم چرا؟!!!
گفت اینجا خونه خودشونه😐
وای اینو ک گفت حسابی خجالت کشیدم و خیت شدم🙁
اونم جلو مادرشوهر ک منتظر بود ی سوتی از من بگیره😣😁
خداروشکر ک نشد بریم اونجا کرایه و خودمون صاحب خونه شدیم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووون:
هیچ وقت روزی که برای اولین بار همدیگه رو دیدیم یادم نمیره!
تا قبل از پیدا کردنت هیچ وقت
این همه خوشحال و شاد نبودم . .
چقد خوبه که میون این همه هیاهوی
زندگی، یکی باشه که تو رو دیونه وار
دوست داشته باشه و به زندگی
دلبسته ترت کنه(:
خندههاش تو رو دور کنه از این همه
هیاهو و برای یه زندگی عاشقونه
اونو بهونه کنی؛
نِگینِ قلبم !♥️
من تور بی نهایت دوست دارم(:
اونقدی که نمیدونستم چی بنویسم
برات که لایق عشقی مثل تو باشه و
بتونم حسم رو با چیدن کلمات کنار هم
بیان کنم . .
به هر حال فرقی نمی کنه که تعریف
خوشبختی چی باشه؛
من کنار تو خوشبخت ترین
عاشقِ جهانم 🌙✨•
#عشاقبخوانند
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقد:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
بدترین سوتی عمرم روز عقدم بود که دادم 🤦🏼♀️
روز عقد من خیلی استرس داشتم همه فامیلا هم اومده بودن از طرف دامادم آدم زیاد بود خلاصه بگم که عاقد۲ بار بود پرسیده بود که عروس خانوم آیا وکیلم داشت سومی رو میگفت که نگو من تو رویاهای عمییییق غرق شده بودم اصلا متوجه نشدم سومین بارو پرسیده یهو دیدم همه زل زدن به من منم هیچی نمیگم بعد خواهرم یه نیشگون از بازو من گرفت و گفت یالا بله بگو دیگه همه منتظر تو ان منم هول شدم یهو فقط گفتم بله 🤦🏼♀️
دیدم خواهرم داره اینجوری نگام میکنه🤨😤😓
بعدش یادم افتاد که نگفتم با اجازه پدر مادرم و بزرگترا
دیگه سریع گفتم با اجازه پدر مادرم و بزرگترا بله
یعنی یه افتضاحی شدااا هیچ وقت یادم نمیره فامیلای شوهرم چطوری نگام میکردن لابد تو دلشون میگفتن چقدر شوهر ندیده بوده 😂🤦🏼♀️
خلاصه از اون روز من شدم نقل مجالس الان ۳ ساله عروسی کردیم ۲ سالم عقد بودیم هنوزه هنوزه شوهرم یادش نرفته هی میگه انقدر منو دوس داشتی و هول بودی سریع بله رو گفتی😎😎😎
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووون:
العين التي تمتلئ بك
لن تنظر لغيرك...»
نمیکند نظر به غیر تو
چشمی که لبریز تو باشد..👀
#عربیات
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقد:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
تازه عقد کرده بودیمو حسابی از هم خجالت میکشیدیم بهم زنگ زدو گف بیابریم برات لباس بخرم
یکم بافاصله ازهم راه میرفتیمو هرچند دقیقه یکی دوجمله کوتاه بینمون ردو بدل میشد
خلاصه بعد اینکه چندتا مغازه رفتیم
همسرم گفت من همینجا میمونم تو برو داخل مغازه ببین چیزی خوشت میاد
منم رفتمو لباسایی ک زده بودن ب دیوار رونگاه میکردمو عقب عقب میرفتم ک یهو ب یه چیزی برخورد کردمو تو ی لحظه فک کردم مانکنه و خواستم محکم بگیرمش ک نیفته😐
و دادکشیدم یاخدا
مانکن نبود همسرم بود ک با صدای داد من هول شد خواست خودشو بکشه عقب و منم ک اصلا تو هپروت محکم کمرشو گرفتمو یهو دوتایی پخش زمین شدیم😕
فروشندهه بیچاره مونده بود چی شده
منو همسرمم نشسته بودیم کف مغازه و مث کرولالا همونگاه میکردیم😢
الانم ک ۸سال میگذره هر سوتی ک میده و میخندم میگه از مانکن ک بهتره😄
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
. 🤍 ."سأحبك حتي يتوقف قلبي عن النبض"
دوستت خواهم داشت
تا زماني که قلبم از تپیدن بایستد!💙
#عربیات
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عروسی:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
من ده یازده سال پیش عقد کردم
شب عقدمون قرارشد خواهرمو خواهر شوهرم منو ببرن آرایشگاه
موقع رفتن این دو تصمیم گرفتن به آرایشگر نگن که من عروسم
گفتن اگه بگیم عروسه ، هم هزینه اصلاح هم هزینه گیریمشو هردورو ازمون بیشتر میگیره
منم یه دختره پونزده شونزده ساله خدایی خیلی هم آروم و خجالتی بودم طوری که هرکی ازم چیزی میپرسید روم نمیشد جواب بدم
رفتیمو نشستیم که کارمون انجام بده
خانمه پرسید عروسه ، خواهر شوهرم گفت نه
گفت ولی اولین باره که اصلاح میکنه خواهر شوهرم هول شد گفت آره ولی عروس نیست خانمه گفت یعنی چی 🙄🤔
خواهر شوهرم هول شد گفت این خیلی وقت پیش عقد کرده بوده ولی خیلی وقته نامزدش نیومده سفر بوده الان اومده ماهم آوردیمش خوشگلش کنیم 😍
خانم فهمید ولی به روش نیاورد تا اینکه کارمون تموم شد خواهرم باعجله اومد دنبالمون گفت زود باشین دیگه الان دیر میشه همه مهمونا اومدن
یهو خانمه برداشت روشو کرد به خواهرشوهر بیچارم گفت مگه نگفتی این عروس نیست
خواهر که هول شده بود فورا گفت نه عروس نیست این تازه عقد کرده اولین باره با نامزدش میخاد بره عروسی یکی از آشناهاشون
گفتیم سرووضعش خوب باشه
خانمه هم که همه چیو فهمیده بود
منم زیر دستاش داشتم آب میشدم از خجالت😢 موقع حساب کردن گفت عیب نداره منکه فهمیدم این عروسه ایشاالله خوشبخت بشه شما همون هزینه معمولیو بدین نمیخاد هزینه عروسو بدید 😏
یکی نبود به این دونفر بگه آخه این چه کاریه
قیافه خانمه اون لحظه 🤨😏
قیافه خواهرم 🥴🥴
قیافه خواهر شوهرم 🤥😥
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووووون:
من دربارهى تو به آنها نگفتم ..
اما تو را ديدهاند كه در چشمانم
شنا میكنى!
من دربارهى تو به آنها نگفتم . .
اما تو را در كلمات نوشته شدهام ديدهاند!
عطرِ عشق، نمىتواند پنهان بماند💙"
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
من مجرد که بودم تو ۱۸ سالگی یه خواستگار سمج داشتم،،،نامزدی دختر عموم بود وچون خونه ی عموم کوچیک بود سفره ی عقد رو خونه ی ماپهن کردن،،اقوام داماد اومدن 😊
بعد منو دوستم پیش هم بودیم داخل اتاق عروس یهو دیدم یه پسر روبروی ما جلوی در ایستاده و داره نگاهمون میکنه،،،برای اینکه مطمعن بشم از اتاق اومدم بیرون دیدم داره منو نگاه میکنه،،،منم انگار آب جوش ریخته باشن روی سرم😡😡😡(آخ که چقدر بدم از مردهای چشم چرون میاد)
خلاصه دیدم یه دختر هم سن خودم اومد پیشش و اون پسر من رو با انگشت بهش نشون داد،دیگه این دختره با مامانش چپ و راست میرفتن دور من میچرخیدن 😄دختره هی میگفت میخوام برا داداشم زن خوشگل بگیرم🤬
بعد فردا شبش که عروسی بود ، من از گوشه ی حیاط که مردها بودن رد شدم دیدم یه آقای سبیل گنده گفت این دختر فلانیه؟منم چرخیدم بعد بهم سلام کرد😩😫
دیگه اونها رفتن خونشون
بعد چند روز زنگ زدن خونمون که بیان خواستگاری
خداروشکر مامانم گفت دخترم نشون کرده فامیلشه(بعدا قضیه ی اون نشون رو هم میگم😆😆)
بعد متاهلی یه بار دیدمش و به شوهرم نشونش دادم اونم هی مسخرم میکنه میگه الان باید زن این آقا میبودی😁😁😊
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووون:
.- اگه عاشق میشید مثل شاهرخ مسکوب
بشید که میگه :
روح و جسمش را چنان دوست داشتم
که گویی وجودش ضرورت هستی من
بود :)💕
#دلبریبهسبکادبی
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقد:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
روز عقد خواهرم بود و کلی کار داشتیم و باید انجام میدادیم و حسابی شلوغ بودیم(من و اعضای خانواده 😢به جز خواهرم(مهدیه) که عقدش بود و آرایشگاه بود🙈)
جونم براتون بگه که ما داشتیم وسایلی که باید میبردیم برا سفره عقد با خواهرم(مریم)و مامانم تزئین میکردیم😍
تا اینکه مامانم گفت که برو ببین خونه برا شب ردیفه؟!تا همچی سرجاش باشه😁
منم مثل گشت ارشاد داشتم همه جای خونمون را نگاه میکردم که دیگه رسیده بودم به پله های ورودی خونه😉
همینجور که داشتم یه مقدار تزئینات را که بهم خورده بود درست میکردم😇،اف اف زنگ خورد،مامان بنده هم از اونور گفتن که خاله هست و درشو باز کن😊
آقا چشمتون روز بد نبینه که در باز کردن من همانا، ظاهر شدن مادرشوهر خواهرمم همانا😢
و تیپ من هم شامل:تاپ باب اسفنجی ، شلوارک و موهامو که خرگوشی بسته بودم😩
مادرشوهر خواهرمم کیک عقد دستش بود هی سرتاپای منو نگاه میکرد گوشه لبشو گاز میگرفت که خندش نگیره😂
یعنی اگه من یه ثانیه رومو برمیگردوندم اون زمینو گاز میگرفت از خنده😂😂
دیگه دید من همینجوری جلو در خشکم زده خودش درو باز کرد کیکو داد به مامانم.
نمیدونم چقدر بهم خندیده😐ولی میدونم تو ارایشگاه هم به خواهرم تعریف کرده بود😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقد
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
دوران عقد بودیم بعد همسرم صبخ که میرفت سرکار ساعت سه میومد، دیگه قرار گذاشته بودیم یه روز ناهار خونه ما باشیم، یه روز اونا☺️☺️
باید بگم که دستپخت مادرشوهرم، خواهرشوهرا افتضاح بود😤😤😤
بعد من روزی که باید میرفتم خونه اونا ناهار یه کم خونمون غذا میخوردم که سیر باشم، اونجام فقط با غذام بازی میکردم😆😆
یه روز مادرشوهرم هی میگفت چرا نمیخوری عزیزم، الکی گفتم نمیدونم حالت تهوع دارم🤣🤣🤣
انقد ترسید سریع رفت بی بی چک خرید که مطمئن بشه من تو دوران عقد باردار نباشم😂😂
من🤣🤣
شوهرم😡😡
مادرشوهرم😰
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿