eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.7هزار عکس
626 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
3.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌿🌿🌿💗🌿💗🌿💗🌿🌿🌿 📌از مسابقه تجمل گرایی خارج شوید.... @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
23.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii روایت رئیس جمهور شهید از ازدواج و تحصیل دخترانش... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۶۶ ۲۱ سالم بود و دانشجو بودم، وقتی همسرم به خواستگاریم اومدن ۲۴ سالشون بود. با وجود داشتن خواستگارها با موقعیت مالی خیلی خوب اما بنده همسرم رو انتخاب کردم بخاطر این که مومن بودن و عاشق امام حسین ع و زندگی مون رو به امام حسین ع سپردیم. روز تولد حضرت زهرا س عقد کردیم، همسرم به خدمت سربازی رفت و در طول این دوسال هم من درسم تمام شد. سال ۹۳ روز تولد امام حسین ع عروسی ساده و صمیمی گرفتیم و سر خونه زندگیمون رفتیم. من تک‌ دختر خانواده بودم و بعد از عروسی از شهرستان به تهران اومدم و در تهران جز خانواده همسرم کسی رو نداشتم الحمدالله خانواده همسرم بسیار متدین و انسان های شریفی هستن و در این چند سال لحظه ای احساس غربت نکردم و همیشه دعا گوی آنها هستم و سعی میکنم خدمتی که می‌تونستم الان به پدرو مادرم بکنم، برای آنها انجام بدم. دوسال از زندگی مشترک ما گذشت، وضعیت معیشت زندگی مون اصلا رو به راه نبود، مستاجر بودیم و همسرم هم کار ثابتی نداشتن و بیشتر مواقع بیکار بودن، روزهای سختی رو گذروندیم، حتی نذاشتیم خانواده هامون از شرایط سختی که داریم با خبر بشن. ناخواسته باردار شدم، خیلیی خوشحال بودم از لطفی که خدا بهمون کرد. اما این خوشحالی خیلیی دوام نیاورد و متاسفانه بعد از یک ماه بعلت تشکیل نشدن قلب جنین سقط شد. خیلیی ناراحت بودم ولی چاره ای جز صبر و توکل نبود، گذشت بعد از چند ماه اقدام کردیم و بارداری حاصل نشد ایام عرفه بود که به مشهد رفته بودم تو حرم که بودیم، وقتی بچه های کوچیک‌ رو میدیدم دلم میرفت و به آقا میگفتم میشه تا سال دیگ یدونه از اینا به ما هم عنایت کنید. ده روز بود که از سفر مشهد برگشته بودیم که متوجه شدم باردارم. خیلیییی خوشحال بودم که لطف و عنایت خداوند به واسطه امام رضا ع شامل حال ما شد و خدا بهمون بچه داده، چند ماهی گذشت که برای انجام آزمایشات غربالگری رفتیم. و تو آزمایشات بما گفتن که بچه ریسک سندروم داون بسیار بالایی داره و باید سقط بشه. خدا می‌دونه وقتی این خبر رو شنیدیم چی سرمون اومد. نزدیک ایام اربعین بود، نذر کردیم توسل کردیم تا خدا بچه سالم و صالح به ما عنایت کنه و خداوند پزشک حاذقی رو جلوی راه ما قرار داد، به تشخیص ایشون آزمایش آمینیوسنتز رو انجام دادیم و مشخص شد که بچه سالم و هیچ مشکلی نداره به برکت حضور دخترم در ایام بارداری همسرم استخدام شدن و پدر همسرم یک واحد مسکونی به ما دادند و دیگه مستاجر نبودیم و درست روز تولد امام زمان عجل خانواده ما سه نفره شد. دوسال گذشت وقتی دخترم رو از شیر گرفتم از اونجایی که دوست نداشتم فاصل سنی بچه ها زیاد باشه اقدام به بارداری کردیم اما متاسفانه نتیجه ای نداد، کلی دعا و توسل کردیم و تحت درمان هم بودم. سه سال گذشت برای اولین بار روز تولد حضرت علی ع مشرف شدیم به نجف و کربلا از آقا خواستیم بهمون عنایت کن و بهمون اولاد سالم‌و صالح بده. چند ماهی از سفرمون گذشته بود، تو دهه کرامت بودیم دلم خیلی هوای حرم امام رضا رو کرده بودم، دوست داشتم برم‌ مشهد حتی شده برای چند ساعت، تلویزیون حرم رو نشون میداد و من بی تاب رفتن بودم، ایستادم به سمت حرم آقا و سلام دادم. به آقا گفتم آقا جان دل تنگتم و بی تاب دیدار. اگه حاجتمو ندادی فدا سرت آقا، دلم برا خودت تنگ بطلب بیایم پابوست. درست روز تولد امام رضا ع و در کمال ناباوری بعد از سه سال توسل و... فهمیدم باردارم، درست چند هفته بعدش هم آقا طلبید و رفتیم پابوسی آقا. ایام بارداری خیلیی خوبی داشتم، ۱۵ بهمن ماه شد و دخترم یک هفته زودتر اورژانسی درست روز تولد حضرت علی ع بدنیا اومد اسمش رو بشری گذاشتیم چون بشارت خوشبختی هست برای من و پدرش 😍 به برکت وجود این دوتا دست گل زندگی مون رونق گرفت الحمدلله، ما معجزه خداوند رو لحظه با لحظه حس کردیم در زندگی مون... ان شاالله دعا بفرمایید خدا‌وند دوباره به ما بچه های سالم و صالح عنایت کنه❤️ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
✅ خوشبختی گم شده... دامادم ۱۶ سالشون بود که قدم پیش گذاشتند برای خواستگاری، هنوز نه دیپلم گرفته بودند، نه سربازی رفته بودند، نه شغلی داشتند و نه سرمایه و ارث و میراثی... وقتی فهمیدم دخترم به این وصلت مایلند، تنها مطلبی که سعی کردم در قالب پوششی، بهش دست پیدا کنم. میزان اعتقادات مذهبی دامادم و خانوادشون علی الخصوص مادرشون بود. بعد شش ماه وقتی خیالم راحت شد با حاج آقا ساعتها صحبت کردم تا راضی شدند. روز خواستگاری نشست مجازی داشتم. آمدند فیلم دیدیم. کمی بگو بخند کردیم، دختر پسر یک ساعتی با هم حرف زدند و شام خوردیم. مادرشون از مادرم خدا بیامرز پرسیده بودند: پس مهریه؟ عروسی؟! مامان بهم گفتن بابا مثلا خواستگاریه ها!! گفتم: خدا خیرتون بده، هرچی خودتون و خودشون بگید، من با پدرشون مطرح میکنم. دختر گفت: ۱۴ سکه پدرشون رو راضی کردم یک سال و نیم ازدواج نیمه مستقل داشتند و با هم زندگی کردیم. دورهمی خوش میگذشت. عروسی تو یه تالار در شهر دامادِ گلم برگزار شد، دعوتی از طرف ما ۴۳ تا مهمون با وام ازدواجشون پول پیش خونه شون رو دادند و جهیزیه هم وام گرفتیم و قسطی دو سه تا تیکه بزرگش رو برداشتیم. چرخ گوشت و خیاطی و... نگرفتیم. در حد ابتداییات و شاید کمتر که مجبورند برای مهمان داری ۱۶ نفر، از خونه ما وسیله ببرند(هنوز بشقابهامو برنگردوندن) با این اوصاف زندگیشون پا گرفت و الحمدلله خوشبخت و پرتلاش با تدوین و عکاسی زندگیشون رو میگذرونند، و دارند زندگی میکنند. طوری از خونه ی کوچیکشون عکس میگیرند که خیلیها فکر میکنند لاکچری ترین زندگی عالم رو دارند. مادرم سر ازدواج خودم کمی راحت تر گرفتند. مهریم ۷۲ سکه بود، که همون سالهای ابتدایی بخشیدم. ۲۵ سال از زندگی مشترکمون میگذره، همچنان مستاجریم و همچنان خوشبخت، خیلی ها در همین فضا زندگیمون رو از نزدیک دیدند. دوستان؛ باورتون بشه یا نه، بُعد مادی زندگی رو زیادی جدی بگیرید اسیرتون میکنه. این جمله کتاب دینی دبستان که مبنای قرآنی داره حلال همه مشکلاته اگر باورش کنیم: «دنیا مزرعه آخرت است» اگر اینو باور کنیم، بحثمون که میشه دیگه سعی در تخریب هم نمیکنیم که نیاز به تسلیحات برای ضربه بیشتر باشیم و بدویم دنبال مهریه و حق طلاق و استفاده از زور مردانه و... اگر باور کنیم این دنیا گذراست در بدترین شرایط به خودمون میگیم و با توکل، سختترین مشکلاتو تحمل میکنیم و تلاش میکنیم برای سعادتمندی خودمون و اطرافیانمون بدون چشم داشت... بیایید یکبار به این حرفهای ساده خوب فکر کنیم. خوشبختی با سختگیری بدست نمیاد که اگر بدست میامد امروز دادگاهها پر نبود از پرونده مهریه های میلیاردی و حق طلاقهایی که عشق تعهد نیاوردند و خانه های بلاتکلیف که ویترین گران قیمت ترین اجناسند برای شکستن ... به امید روزی که همه جوانان ما طعم شیرین خوشبختی واقعی را بچشند. ✍ خانم طالبی دارستانی کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
📌فرصت های از دست رفته... پیام آخر درباره جامانده های ازدواج منو شدیدا متاثر کرد. خاله ی من همچین شرایطی داره. پدربزرگم ابدا تمایلی به شوهر دادن دخترهاش نداشته و روی هر کدوم از خواستگارها یه عیبی میذاشته، خاله من که قبل انقلاب یه دختر باسواد و هنرمند بوده و کلی خواستگار خوب داشته پدربزرگم همه خواستگارهاش رو رد می‌کرده. خواستگارهای مادرم و خاله دیگرم رو هم همینطور اما مادر و اون خاله با اصرار خودشون ازدواج کردن. اما خاله بزرگم به اصطلاح حیا کرده و چیزی نگفته. تا یه سنی که خودش میگه دیگه فقط مردهایی که همسرشان مرده یا طلاق گرفته میومدن خواستگاریش و ایشون معتقد بوده که نباید بره تو زندگی زن دیگه ای. یا به قول خودش جای زن دیگه ای بشینه. خب مجرد میمونه و همه خواهرها و برادرها ازدواج میکنن و بچه دار میشن. نزدیک ۵۰ ساله میشه و تنها مونسش مادرش بوده. خودش میگه یه خواستگار فوق العاده برام اومد که عالی بود اما تو چشمای مادرم دیدم که التماس می‌کنه نرم از پیشش. جواب رد داد و چند ماه بعد مادرش هم فوت کرد. بعد فوت مادرش مردی که قدیم خواستگاری بوده همسرش فوت کردو دوباره اومد خواستگاریش، اما باز رد کرد. امروز با حسرت به اون مرد نگاه می‌کنه که چطور به همسرش رسیدگی میکنه. مادر من که شاغل بوده، خاله من ما رو نگه می‌داشت. حتی بارها مادرم براش خواستگار پیدا کرد و گفت که فکر ما رو نکن اما هربار رد میکرد و می‌گفت من دیگه تو این سن تمایلی به ازدواج ندارم. چند وقت پیش توی سن ۷۰ سالگی به مادرم گفت من می‌خوام ازدواج کنم. الان شدیدا بیماری های متعدد اعصاب و روان داره و نگهداری ازش سخت شده. بارها مادرم گفته دیگه نمیتونم و اگه اینطور پیش بره میبرمش خانه سالمندان. اگه مشکل جسمی بود خیلی راحت تر بود اما اینکه مشکلات شدید اعصاب داره و وسواس خیلی شدید داره و زوال عقل هم بهش اضافه شده کار مادرم رو خیلی سخت کرده. خود خالم میگه اگه ازدواج کرده بودم الان بچه هام نگهداری میکردن ازم. اما خب چه سودی داره پشیمونی... تو اقوام خانومی بود که تو سن بالا همسر یه آقای پیر شد که همسرش فوت کرده بود. بعد ازدواج مبتلا به مریضی شد و همسرش چندین سال ازش نگهداری کرد تا فوت کرد. می‌خوام بگم حتی ازدواج تو سن بالا هم با آدمی که همسر نداره بد نیست. اگه فرصت ها رو تا الان از دست دادید از الان به بعد رو دریابید که بعدها تو ۷۰ سالگی مثل خاله من حسرت نخورید. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii ✅ ازدواج یک نیاز است ... ⁉️ حرف‌های شما درباره ازدواج جوونا خوبه، ولی کو گوش شنوا؟! واقعاً کسی به حرفای شما درباره ازدواج آسان عمل می‌کنه؟ اصل سرمایهٔ عمل کردن به این حرف‌ها در مردم ما وجود داره. فقط مردم باید بدونن که در صورت عمل نکردن به این حرف‌ها، جوونا و در نهایت کشور به خطر می‌افتن. ما همون مردمیم، فقط باید باور کنیم جوونای ما مثل نون شب و حتی شدیدتر از اون، نیاز به ازدواج دارن. ما هنوز باور نکردیم که ازدواج یه نیازه. ⚠️ مگه می‌شه پنهان کرد که بالا رفتن سن ازدواج تو جامعهٔ، به پایین اومدن سن فساد کمک می‌کنه؟ مگه می‌شه تردید کرد که گسترش فساد، از زلزلهٔ ده ریشتری هم خطرناک‌تره؟ 👌باید این ها رو باور کرد. اگه این واقعیات رو باور کنیم، اون وقت همه دست به دست هم می‌دیم و کسی منتظر اون یکی نمی‌مونه. 📚 نیمه_دیگرم "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii ✅ گره های ازدواج را باز کنید... 📌عمده (موانع ازدواج)، موانع فرهنگی است؛ عادتها، تفاخرها، تکاثرها، چشم و هم چشمیها، تجمل طلبی ها، این ها است که یک مقدار نمی گذارد آن کاری که باید انجام گیرد، صورت پذیرد. باید شما و خانواده هایتان این گره ها را باز کنید. ✅ من از ازدواجهای دانشجویی که هر سال برگزار می شود، بسیار خشنود و خرسندم. اگر عادت کنند که ازدواجها را ساده، بی پیرایه و بی تشریفات انجام دهند، فکر می کنم که بسیاری از مشکلات حل خواهد شد. 📌اساس ازدواج در اسلام بر سادگی است. در اوایل انقلاب نیز همین طور بود، منتها متأسفانه این فرهنگ تکاثر و تفاخر و سرمایه داری، یک خرده کار را مشکل کرد. متأسفانه بعضی از مسؤولان هم با ازدواجهای کذاییِ خانواده هایشان، مشکلاتی را درست کردند. ۷۹/۱۲/۹ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۳۰ من سال ۸۹ در سن ۲۱ سالگی از طریق خواهر همسرم، که هم کلاسی مدرسه م بود، با همسرم ازدواج کردم. ازدواجی آسان با یه عقد در حد اقوام درجه یک،چند ماه بعد هم عروسی... ماه عسل رفتیم پابوس امام رضا و زندگی مون رو شروع کردیم. من دانشجو و همسرم شاغل بودن و تا دو سال که درسم تموم بشه پیشگیری داشتم و بعد اتمام درسم بلافاصله شاغل شدم و به شغل مورد علاقه م که کار در بیمارستان بود، مشغول شدم و هم زمان اقدام برا فرزندآوری که دکتر گفتن یکم مشکل داری و فعلا باردار نمیشی، اما برخلاف نظر ایشون و لطف خدا خیلی زود باردار شدم و سال ۹۱ دختر نازم تو بغلم بود. دخترم که سه ساله شد زمزمه های همسرم برا فرزند دوم شروع شد ولی من متاسفانه به اشتباه میگفتم که نه فعلا زوده و بچه مون بزرگ بشه و... تاخیر می‌انداختم تا دخترم هفت ساله شد که تازه اون موقع دکتر رفتم گفت تنبلی تخمدان داری و باید درمان کنی و منم گفتم دختر دارم تحت نظر باشم که پسر هم داشته باشم، اما خواست خدا چیز دیگه ای بود و بعد یکسال دکتر رفتن چند بار در ماه و باردار نشدن، سال ۹۹ بدون درمان و کاملا ناگهانی خداوند یه دختر ناز و دوست داشتنی بهمون هدیه کرد که منو همسرم و دختر بزرگم رو شیفته خودش کرد😍 این بار دیگه خودم با توجه به دستور رهبری و آشنایی با کانال شما تصمیم داشتم تو دو سالگی دخترم اقدام کنم که باز هم تنبلی ت..خمدان!!!! منم گفتم بذار هم درمان کنم و هم تعیین جنسیت که این دفعه دیگه پسردار بشم انشالا، بعد مشورت با دکترای شهر خودمون تصمیم گرفتیم که کلینیک ابن سینا تهران بریم برای ای وی اف. یک سال تمام رفت و آمد و راه دور و آزمایشات و داروها و تزریق های فراوان و ملال آور و دوبار پانکچر و انتقال و استراحت مطلق و... که میشه یک کتاب رو ازش در آورد و نتیجه هم منفی😔 یک ماه بی خیال قضیه شدم و پیشگیری هم نداشتم و تو ذهن خودم میگفتم من که تخ...مک ندارم و باردار نمیشم اما باز هم قدرت خدا بالاتر از همه، همون ماه باردار شدم و استرس اینکه پسر باشه یا دختر رو داشتم که تقدیر خدا بر این بود که سال ۱۴۰۲ من سومین دخترم رو بغل بگیرم. خدارو هزاران بار شکر کردم که سه تا دختر سالم دارم و انشالا صالح تربیت کنم و تازه فهمیدم که همه چی دست خداست و خواست و اراده ی اون بالاتر از همه چیزه و از خدا خواستم اگر من ناشکری کردم به بزرگی خودش ببخشه و الان با سه تا دسته گلم شکر خدا زندگی شیرینی داریم. با همسرم هم تو این سال ها علیرغم اینکه عاشق هم هستیم، چالش هایی داشتیم که با صبر و لطف خدا و کمک مشاور حل شد و الان کنترل همه چی دستمون اومده که چطور حساسیت های همدیگه رو بشناسیم و کنار بیایم😍 در مورد اشتغال هم که برا دختر اولم تا سه سال که من سر کار میرفتم پیش مادر همسرم میذاشتم و بعد هم مهد کودک که دیگه اصلا اذیت نشد و با علاقه می‌رفت، برا دومی هم تا سه سال پرستار گرفتم و بعدش هم مهدکودک که احوالاتش خوبه و با رضایت مهد میره، برا این عروسک آخرمون هم که الان براش پرستار گرفتم که تا یک ماه دیگه که سر کار میرم به این خانم عادت کنه و اذیت نشه. در آخر هم اینم بگم که نهضت فرزند آوری همچنان ادامه داره وسال دیگه دوباره اقدام میکنم. توصیه ای که به خانمای شاغل دارم اینه که اگه براشون امکان داره و آدم مطمئن پیدا کردین حتماً از پرستار استفاده کنین، هم بچه تون اذیت نمیشه، هم خودتون آرامش دارین و هم منت کس دیگه ای رو برا بزرگ کردن بچه تون ندارین☺️ انشالا که امام زمان گوشه چشمی به زندگی ما داشته باشن و آرزو دارم تمام زنان سرزمینم طعم شیرین مادری رو بچشن و هم چنین از کانال دوتا کافی نیست هم در جهت تشویق فرزندآوری کمال تشکر رو دارم.🙏 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۵۲ من مادر دو دختر هستم. بعداز دیپلم تجربی که بخاطر پرستار شدن رفته بودم قبل از کنکور نداهایی درونی بهم میگفتن ادامه نده و دنبال دروس حوزه برو. چند حوزه در اصفهان که محل زندگیمون بود، گشتیم و مدرسه خوبی پیدا کردم و از ابتدای مهر شروع کردم. همون سال پسری که دوست داشتم با معیارهای من هماهنگ بود آمد و با وجودی که تازه فارغ‌التحصیل شده بود و سربازی باید می رفت، قبول کردم. بعد دو سال و تمام شدن سربازیشون عروسی گرفتیم و همون ابتدا باردار شدم. دخترم را گاهی به خواهرشوهر ومادرشوهر می سپردم و کلاس میرفتم. ۸سال درسم طول کشید البته ۲ سال در مرخصی، واحد کمتری گرفته بودم و بیشتر با دخترم بودم. آخرین امتحان را در حالی که دوباره باردار بودم دادم. با فاصله ۶ سال دختر ناز دیگه ای خدا هدیه کردو تا الآن که دختر کوچکم ۱۹ ساله شده و شوهر کرده در حال گرفتن ارشد هستم و از پا ننشستم و دوره های تفسیروحفظ را دنبال کردم برای دختر بزرگم که از اول دبیرستان خواستگارایی از فامیل و دوستان می‌آمدند. هر موقع جاری و خواهران شوهرم، می‌فهمیدن دخالت میکردن از طلبه و سپاهی و غریبه ما را میترسوندن و دخترم همه را رد می‌کرد و الآن که نگاه میکنم، میبینم نباید با اونها اصلا درمیون میذاشتم باید با توکل به خدا با کمک مشاورین خوب پیش میرفتم. سال پیش که دختر دومم دیپلم گرفت، خواستگاری که دوستش داشت اومد و ما با عبرتی که بخاطر دختر اولم گرفته بودیم، به مشاوره فرستادیم، هر دوشون بررسی شدند و خدارا شکر الان ازدواج کردند و سر زندگیشون هستند. رسم و رسومات دست وپا گیر را برداشتیم و انتظارمان را از داماد خیلی پایین آوردیم. در حالی که هر دو دانشجو هستند زندگی مشترک را با کمک هردو خانواده دارند. امیدوارم همه عزیزان دخترو پسرای خوب کشورم زير سایه آقا علی بن ابیطالب و خانم فاطمه زهرا علیهاالسلام زندگی سالم و پرباری داشته باشند🌺 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۷۴ من حدود ۳۰ ساله بودم و همچنان مجرد. واقعا هزارتا معیار برای اتنخاب همسرم داشتم. خواستگار داشتم ولی هیچ کدوم اونجوری که باید نبودن. من ظاهر، اخلاق، ایمان، تحصیلات و خانواده برام مهم بود. و هیچ کدوم از خواستگارام همه اینها را با هم نداشتن. شاید در کل طی چند سال یکی دو نفر شرایط مد نظر من را داشتن که اونا را هم به دلایلی دیگه مثل تحصیلات پایین تر از من، یا شرایط شغلی ماموریتی رد کردم. البته خیلی هایی هم که معیارهای من را داشتن دنبال دختر زیباتر و خوشتیپ تر یا پولدارتر از من بودن یا به من میگفتن تو زیادی مذهبی هستی، که خوب اونها من را نمی‌پسندید. تا اینکه یکی از همکارم یکی از اقوامشان را به من معرفی کرد، عکسش را بهم نشان داد و قرار شد با هم آشنا بشیم. اولین قرار را بیرون گذاشتیم. بخاطر شرایط خانوادگی همسرم قرار شده بود اول خودمون هم دیگه را ببینیم، اگر هر دو پسندیدیم با خانواده بیان. خلاصه با اینکه بیرون قرار گذاشته بودیم همسرم گل گرفتن و یه جای خیلی مناسب قرار گذاشته بودیم که بتوانیم راحت صحبت کنیم. تقربیا روز اول سه ساعت صحبت کردیم. باهاش آشنا شدم و پسر خیلی خوب و مهربونی بود، خانواده خوبی هم داشت، ظاهرش را هم پسندیدم اما معیارهای من مثل تحصیلات را نداشت. دیپلم بود و شغل آزاد و من فوق لیسانس بودم و کارمند. سنش هم یه سال از من کمتر بود. به همکارم گفتم خیلی پسر خوبیه ولی برای من مناسب نیست. گفت ببین تحصیلات که بدست میاد، سنش هم حالا یکی دو سال که مهم نیست. مهم اینکه که پسر خوبیه اهل خانواده و زندگیه. خلاصه همکارم هر روز و هر روز می‌نشست با من حرف میزد، کم کم به فکر رفتم واقعا حالا که پسندیدمش چرا باید بخاطر معیارهای روی کاغذ بگم نه. در حالی که خیلی پسرهای حتی دکتر بودن ولی من اخلاق و رفتار و ظاهر و ایمانشان را نپسندیدم. مشاور هم رفتیم. و من در نهایت قبول کردم و بله را گفتم. سر مهریه خودمون با هم به تفاهم رسیدیم. یعنی همسرم همون جلسه اول خیلی راحت از من پرسید و خیالش که بابت مهریه راحت شد ادامه داد. من قبلا در مورد خانواده ام راجع به مهریه صحبت کرده بودم و خانواده ام نظر من را می‌دونستن. البته پدر و مادرم یه کم ناراحت شدن و گفتن میگذاشتی خودمون بگیم، ولی من دوست نداشتم تو جلسه بله برون کسی بشینه چونه بزنه و خیلی بدم میومد. تو بله برون قرآن و نبات و گل و پارچه و حلقه برام هدیه آوردن و مهریه ای هم که قبلا گفته بودیم را نوشتن و قرار عقد را گذاشتیم و صیغه محرمیت خوندیم. عقد ساده گرفتیم، حلقه را هم سبک برداشتیم. عروسی هم بخاطر کرونا نگرفتیم و فقط یه کلیپ با هزینه کم پر کردیم. راستش را بگم در مورد ازدواج فقط یه جمله را از کسی شنیدم که خیلی نفسش حق بود و به دلم نشست، اینکه برای ازدواج دنبال آدم خاصی نباش، دنبال یه آدم معمولی خوب باش. همین که همه چیزش معمولی باشه آدم خوبی هم باشه کافیه. من تجربه ازدواجمون را گفتم که دوستان مجردها بشنود و انشالله سختگیری شون را بذارن کنار و بخاطر معیارهای روی کاغذ از آدمهای دنیای واقعی الکی رد نشن و اگر آدم معمولی و معقول و خوبی بود و خانواده خوب و سالمی بودن حتما حتما قبول کنن و ازدواج خوبی داشته باشید. انشالله همه خوشبخت باشن "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۸۴ باعجله خرید هامو کردم، آخه دخترم تازه خوابیده بود و سپرده بودم به مادرشوهرم، منم از فرصت استفاده کردم اومدم مغازه ی سرکوچه تا خرید کنم. مشغول پرداخت بودم که چشمم افتاد به کیسه ی لبو، کل بچگی هام عین یک فیلم از جلو چشمم گذشت، مقداری لبو هم به خریدم اضافه کردم. رسیدم خونه لبوها رو شستم و بار گذاشتم. رفتم زمانی که خیلی بچه بودم. ما پنج تا خواهر برادر شیر به شیر بودیم. هیچ وقت نفهمیدیم چطوری بزرگ شدیم، یادمه پدرم زمستان شهرستان بود و مادرم ما رو با جون دل بزرگمون کرد. ظهر ها که از مدرسه می‌آمدیم غذامون حاضر و آماده بود، عصر های پاییز و زمستان مادر منقل کرسی رو ذغال گداخته می‌ریخت، لبو قاچ می کرد، کدو قاچ میکرد می پخت برامون. بادام و گردو می‌شکست با مویز قاطی می‌کرد و پوکه هاشو می‌ریخت داخل منقل کرسی، چقدر خونه مون گرم و باصفا بود، در آن سرمای استخوان سوز زمستان. دلتنگ پدر بودیم. به هم قول داده بودیم تا اومدن پدر، کمک کار مادر در کار دامداری باشیم. هر ۵تا خواهر برادر بسیج شده بودیم تا وقتی بابا آمد از کارمان راضی باشه. مسئولیتها رو بین خودمان تقسیم کرده بودیم، یکی مسئول آب گذاشتن، یکی علوفه و... به استقلال در زندگی و پیروزی در کارها توام با صبر رسیدیم. شاید از اونی که به خیالش دوتا بچه داشت و لای پر قو بزرگشون می‌کرد بهتر پیش رفتیم. تا جایی که اونها در نوجوانی از فرط تنهایی رو به جنس مخالف آوردن و ما با شستن جوراب های داداشمون و گرفتن دستمزد، قلک هامون پر میکردیم البته اینم بگم خودشون به ما پول میدادن این شیوه ای بود تا قدردان پولی که براش زحمت رفته باشیم. یادمه ۹ سالم که بود، مادرم گفت ازین به بعد شستن لباسات با خودته، منم خودم لباسامو می شستم و پهن می‌کردم. مادرم دور از چشم من دوباره لباسارو از بند جمع می‌کرد و آب می‌کشید تا وقتی که مطمئن شد تمیز می‌شورم.😂 کم کم ما قد کشیدیم و عاقل شدیم و صاحب همسر و زندگی و بچه شدیم. برای ازدواج خودم از اونجایی که متاسفانه پدرم آسمانی شده بود😔 تمام تلاشم بر این بود که زندگی بدون فشار بر دو طرف شروع کنم ساده و بی آلایش گرچه عروسی بدون خرج و مخارج نمیشه اما در حد توان ساده گرفتم، خواهر و برادرام برای ازدواجم کمکم کردند، خدا کمک حالشان باشه. یادمه مادرم طلاشو برای جهازم فروخته بود و پیامک واریزی رو دیدم به طلافروشی که آشنا بود رفتم و پول رو پس دادم و طلای مادرمو برگرداندم و الان هروقت داخل اون طلافروشی میشم به احترام من از جاش بلند میشه، نه این که من کسی باشم نه فقط به خاطر اینکه در سابقه چهل ساله کسب و کارش چنین حرکتی ندیده بود. تمام دارایی من فقط یک حلقه طلا بود اما خدا جبران کرد. حتی اگر این هم نبود، ملالی نبود. که پیامبر خدا ص می‌فرمایند: ازدواج های پرهزینه بی برکت اند. و من می‌دیدم اطرافیانم زمین می‌فروشند تا سرویس طلایی سنگین پیشکش عروس کنند، گرچه شاید دلخوشی زندگی آنها هم همین بریز و بپاش های غیر ضروریه که اونم خیلی حرف داره خوبیه ازدواج آسان اینه که قرض و بدهی کمتری داری و برای زندگی مشترک تمام دغدغه ای که داری پیش بردن زندگی حتی اگر مستاجر باشی، هر چقدر قرض کمتر آرامش اول زندگی بیشتر... سال اول ازدواج به فرمان رهبرم لبیک گفتم و مهیا شدم برای مادر شدن برای اضافه کردن مسلمانی دیگر به دین و سربازی برای اسلام و حضرت حجت و خداوند هم دامنم را سبز کرد. لقمه حلال پدرم و درایت مادرم خیلی در زندگی ما موثر بوده و هست. به مادرم و به زحمات بسیاری که پدر برای ما کشید نگاه که میکنم، میبینم ما رو با قلبشون بزرگ کردن، حتی بیشتر از توانی که داشتن. کاش بشه منم عین اونا باشم☺️ فرزندان سرد و بی مسئولیتی بار نیاوردن، به این رسیدم هرچی مسئولیت بیشتر دلخوشی هم بیشتر... تجربه به من ثابت کرده که ناملایمات ها و ناسازگاری های روزگار برای همه هست و برای رشد انسان لازمه، باید ترسید از وقتی که بیش از حد همه چی آرومه وقتی زیادی فشار زندگی رو حس میکنم یا عزیزی دارم که بیماره یا بیکاره یا شاهد مرگ ناگهانی عزیزی هستم که وجودش آرامش دهنده بوده و خیلی از اتفاقاتی که حوصله رو ازم میگیره، خودم رو مهمون میکنم به شنیدن یک روضه از اهل بیت و اباعبدالله و میبینم چقدر سبک شدم. انشاءالله که نسل همه ما حسینی باشند و پیرو علوی زیر بیرق اباعبدالله. ما هرگز شانه خالی نمی‌کنیم و برا دین خدا جهاد میکنیم به امید اینکه فرزندم صاحب خواهر و برادرایی بشه از جنس همدلی و اتحاد.. این تجربه رو از یک متولد دهه هفتادی خوندید، که ته تغاری خانواده است و سال ۹۹ ازدواج کرده و الان یک فرزند داره، خدا انشاءالله من و همسرم رو به داشتن فرزندان بیشتر مفتخر کنه. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075