eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.7هزار عکس
618 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
۹۷۹ ماه رمضون شد، من روزه هامو گرفتم. برنامه ی شبهای قدر رو از تلویزیون نگاه مبکردیم. اون شب انقدر دلم شکست که هیچ شب قدری اونجوری نشده بودم و خدارو قسم دادم به امام حسین و... سال ۹۷ هم در پیاده روی اربعین به حضرت زینب گفتم مزد پیاده روی مون رو ازتون میخوام و نذر کردیم اگه بچه دار بشیم، برای پیاده روی بچمونو ببریم. آخرای ماه رمضون به مرکز زنگ زدم، گفتن درمانها رو شروع کردن و من میتونم برم برای میکرو... داشتم آماده میشدم که برم برای میکرو، خونه خواهرم بودم. صبح با معده درد شدید از خواب بیدار شدم. به اصرار خواهرم بی بی چک زدم و منی که یک درصد هم امید نداشتم، مثبت شد. اشک شوق خواهرهام، جیغ هاشون... خواهرم زنگ زد به همسرم خبر داد و همسرم اومد دنبالم. رفتم آزمایش بتام خیلی بالا بود. همونجا رفتم دکتر زنان آنوکسپارین برام نوشتن هر روز یه دونه. به مرکز زنگ زدم، گفتن زود برم سونو. شهرمون رفتم سونو خیلی استرس داشتم. سونوگرافی گفت جنین پنج هفته وشش روز ولی ضربان قلبی دیده نمیشه و برو دو هفته دیگه بیا.... بعدازدوهفته استرس، دوباره رفتم سونو. سونو که انجام داد، گفت پنج هفته وشش روز وجنین رشد نکرده...😭 از سونو اومدم بیرون، انگار کل شهر روی سرم خراب شد. انگار یه عزیزی از دست داده باشیم، هم من هم مادرشوهرم، هم مادرم، همه خیلی ناراحت بودن... به همسرم گفتم نمیخوام آمپولارو بزنم چرا الکی درد بکشم. همسرم گفت انقد زود ناامید نشو. فرداش به اصرار خواهرم که تو استان زندگی می‌کرد، رفتم اونجا و باهم پیش یه خانوم دکتر مجربی رفتیم که برای بارداری‌های پرخطر بود. گفت شاید علتش ناشناخته ست چون ما تمام آزمایش‌های سقط مکرر از ژنتیک گرفته تا هیسترویکوپی و... رفته بودیم و مشکلی نبود. گفت حالا دراز بکش خودمم یه سونو بکنم. منم دراز کشیدم و تا سونوکرد گفت جنین هفت هفته و خرده ای و ضربان قلب هم داره. من و خواهرم از خوشحالی جیغ میکشیدیم و گریه میکردیم و حضرت زهرا رو صدا میزدیم. دکتر که ما رو دید خودش هم گریه افتاد. دکتر به خواهرم گفت فقط یه مشکلی هست یه توده ای روی جفت هست که دو برابر جنین داره رشد میکنه. اگه اون زیاد رشد کنه نمیذاره جنین رشد کنه. دوهفته دیگه بیارین سونو. این دوهفته دوساااال گذشت تا دوباره رفتم و گفت بازم نسبت به بچه زیاد رشد کرده، برو دوباره دوهفته بعد بیا.... دو هفته گذشت و وقت غربالگری هم بود دکتر سونوی غربالگری کرد و گفت شکرخدا توده از بین رفته. من این مدتو دستمو روی شکمم میذاشتم و صلوات خاصه حضرت زهرا رو میخوندم و با بچه ام حرف میزدم که تو قوی هستی و میتونی اون توده رو شکست بدی و... هماتوم داشتم، جفتم سر راهی... تا چهارماهم شهرستان بودم و بعد با اجازه دکترم اومدم خونه خودم. رفتم پیش دکتر غریب که دکتر بارداریهای پرخطر بود و واقعا حرف نداشت. همیشه تو پروندم علایم خطر می‌نوشت ولی انقد با آرامش‌ باهام صحبت میکرد که من ذره ای استرس نداشتم و بهترین دورانم رفتن پیش ایشون بود. هرماه تو مطبشون بخاطر شرایطم سونو میشدم. خدا رو شکر به لطف اهل بیت همه چیز خوب بود تا آخرین باری که رفتم دکتر تاریخ زایمان رو مشخص می‌کرد، اتفاق افتاد و زهرای من بهمن ۹۹، روز میلاد حضرت زهرا متولد شد و من بلاخره مادر شدم😍😭 الان دخترم سه سالشه و با تمام دردها و عذابهایی که کشیدم، همچنان بچه دوست دارم و می‌خوام برای دخترم همبازی بیارم. اونم نه یکی نه دوتا.. ☺️ و به دعای شما خوبان نیاز دارم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii ✨شرافت مادری اشرف كارها در عالم مادر بودن است و تربيت اولاد. همه منافع كشور ما از دامن شما مادرها تأمين مى شود. تربيت اولاد بالاترين چيزى است كه در همه جوامع از همه شغلها بالاتر است. هيچ شغلى به شرافت مادرى نيست. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۸۴ باعجله خرید هامو کردم، آخه دخترم تازه خوابیده بود و سپرده بودم به مادرشوهرم، منم از فرصت استفاده کردم اومدم مغازه ی سرکوچه تا خرید کنم. مشغول پرداخت بودم که چشمم افتاد به کیسه ی لبو، کل بچگی هام عین یک فیلم از جلو چشمم گذشت، مقداری لبو هم به خریدم اضافه کردم. رسیدم خونه لبوها رو شستم و بار گذاشتم. رفتم زمانی که خیلی بچه بودم. ما پنج تا خواهر برادر شیر به شیر بودیم. هیچ وقت نفهمیدیم چطوری بزرگ شدیم، یادمه پدرم زمستان شهرستان بود و مادرم ما رو با جون دل بزرگمون کرد. ظهر ها که از مدرسه می‌آمدیم غذامون حاضر و آماده بود، عصر های پاییز و زمستان مادر منقل کرسی رو ذغال گداخته می‌ریخت، لبو قاچ می کرد، کدو قاچ میکرد می پخت برامون. بادام و گردو می‌شکست با مویز قاطی می‌کرد و پوکه هاشو می‌ریخت داخل منقل کرسی، چقدر خونه مون گرم و باصفا بود، در آن سرمای استخوان سوز زمستان. دلتنگ پدر بودیم. به هم قول داده بودیم تا اومدن پدر، کمک کار مادر در کار دامداری باشیم. هر ۵تا خواهر برادر بسیج شده بودیم تا وقتی بابا آمد از کارمان راضی باشه. مسئولیتها رو بین خودمان تقسیم کرده بودیم، یکی مسئول آب گذاشتن، یکی علوفه و... به استقلال در زندگی و پیروزی در کارها توام با صبر رسیدیم. شاید از اونی که به خیالش دوتا بچه داشت و لای پر قو بزرگشون می‌کرد بهتر پیش رفتیم. تا جایی که اونها در نوجوانی از فرط تنهایی رو به جنس مخالف آوردن و ما با شستن جوراب های داداشمون و گرفتن دستمزد، قلک هامون پر میکردیم البته اینم بگم خودشون به ما پول میدادن این شیوه ای بود تا قدردان پولی که براش زحمت رفته باشیم. یادمه ۹ سالم که بود، مادرم گفت ازین به بعد شستن لباسات با خودته، منم خودم لباسامو می شستم و پهن می‌کردم. مادرم دور از چشم من دوباره لباسارو از بند جمع می‌کرد و آب می‌کشید تا وقتی که مطمئن شد تمیز می‌شورم.😂 کم کم ما قد کشیدیم و عاقل شدیم و صاحب همسر و زندگی و بچه شدیم. برای ازدواج خودم از اونجایی که متاسفانه پدرم آسمانی شده بود😔 تمام تلاشم بر این بود که زندگی بدون فشار بر دو طرف شروع کنم ساده و بی آلایش گرچه عروسی بدون خرج و مخارج نمیشه اما در حد توان ساده گرفتم، خواهر و برادرام برای ازدواجم کمکم کردند، خدا کمک حالشان باشه. یادمه مادرم طلاشو برای جهازم فروخته بود و پیامک واریزی رو دیدم به طلافروشی که آشنا بود رفتم و پول رو پس دادم و طلای مادرمو برگرداندم و الان هروقت داخل اون طلافروشی میشم به احترام من از جاش بلند میشه، نه این که من کسی باشم نه فقط به خاطر اینکه در سابقه چهل ساله کسب و کارش چنین حرکتی ندیده بود. تمام دارایی من فقط یک حلقه طلا بود اما خدا جبران کرد. حتی اگر این هم نبود، ملالی نبود. که پیامبر خدا ص می‌فرمایند: ازدواج های پرهزینه بی برکت اند. و من می‌دیدم اطرافیانم زمین می‌فروشند تا سرویس طلایی سنگین پیشکش عروس کنند، گرچه شاید دلخوشی زندگی آنها هم همین بریز و بپاش های غیر ضروریه که اونم خیلی حرف داره خوبیه ازدواج آسان اینه که قرض و بدهی کمتری داری و برای زندگی مشترک تمام دغدغه ای که داری پیش بردن زندگی حتی اگر مستاجر باشی، هر چقدر قرض کمتر آرامش اول زندگی بیشتر... سال اول ازدواج به فرمان رهبرم لبیک گفتم و مهیا شدم برای مادر شدن برای اضافه کردن مسلمانی دیگر به دین و سربازی برای اسلام و حضرت حجت و خداوند هم دامنم را سبز کرد. لقمه حلال پدرم و درایت مادرم خیلی در زندگی ما موثر بوده و هست. به مادرم و به زحمات بسیاری که پدر برای ما کشید نگاه که میکنم، میبینم ما رو با قلبشون بزرگ کردن، حتی بیشتر از توانی که داشتن. کاش بشه منم عین اونا باشم☺️ فرزندان سرد و بی مسئولیتی بار نیاوردن، به این رسیدم هرچی مسئولیت بیشتر دلخوشی هم بیشتر... تجربه به من ثابت کرده که ناملایمات ها و ناسازگاری های روزگار برای همه هست و برای رشد انسان لازمه، باید ترسید از وقتی که بیش از حد همه چی آرومه وقتی زیادی فشار زندگی رو حس میکنم یا عزیزی دارم که بیماره یا بیکاره یا شاهد مرگ ناگهانی عزیزی هستم که وجودش آرامش دهنده بوده و خیلی از اتفاقاتی که حوصله رو ازم میگیره، خودم رو مهمون میکنم به شنیدن یک روضه از اهل بیت و اباعبدالله و میبینم چقدر سبک شدم. انشاءالله که نسل همه ما حسینی باشند و پیرو علوی زیر بیرق اباعبدالله. ما هرگز شانه خالی نمی‌کنیم و برا دین خدا جهاد میکنیم به امید اینکه فرزندم صاحب خواهر و برادرایی بشه از جنس همدلی و اتحاد.. این تجربه رو از یک متولد دهه هفتادی خوندید، که ته تغاری خانواده است و سال ۹۹ ازدواج کرده و الان یک فرزند داره، خدا انشاءالله من و همسرم رو به داشتن فرزندان بیشتر مفتخر کنه. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۸۴ باعجله خرید هامو کردم، آخه دخترم تازه خوابیده بود و سپرده بودم به مادرشوهرم، منم از فرصت استفاده کردم اومدم مغازه ی سرکوچه تا خرید کنم. مشغول پرداخت بودم که چشمم افتاد به کیسه ی لبو، کل بچگی هام عین یک فیلم از جلو چشمم گذشت، مقداری لبو هم به خریدم اضافه کردم. رسیدم خونه لبوها رو شستم و بار گذاشتم. رفتم زمانی که خیلی بچه بودم. ما پنج تا خواهر برادر شیر به شیر بودیم. هیچ وقت نفهمیدیم چطوری بزرگ شدیم، یادمه پدرم زمستان شهرستان بود و مادرم ما رو با جون دل بزرگمون کرد. ظهر ها که از مدرسه می‌آمدیم غذامون حاضر و آماده بود، عصر های پاییز و زمستان مادر منقل کرسی رو ذغال گداخته می‌ریخت، لبو قاچ می کرد، کدو قاچ میکرد می پخت برامون. بادام و گردو می‌شکست با مویز قاطی می‌کرد و پوکه هاشو می‌ریخت داخل منقل کرسی، چقدر خونه مون گرم و باصفا بود، در آن سرمای استخوان سوز زمستان. دلتنگ پدر بودیم. به هم قول داده بودیم تا اومدن پدر، کمک کار مادر در کار دامداری باشیم. هر ۵تا خواهر برادر بسیج شده بودیم تا وقتی بابا آمد از کارمان راضی باشه. مسئولیتها رو بین خودمان تقسیم کرده بودیم، یکی مسئول آب گذاشتن، یکی علوفه و... به استقلال در زندگی و پیروزی در کارها توام با صبر رسیدیم. شاید از اونی که به خیالش دوتا بچه داشت و لای پر قو بزرگشون می‌کرد بهتر پیش رفتیم. تا جایی که اونها در نوجوانی از فرط تنهایی رو به جنس مخالف آوردن و ما با شستن جوراب های داداشمون و گرفتن دستمزد، قلک هامون پر میکردیم البته اینم بگم خودشون به ما پول میدادن این شیوه ای بود تا قدردان پولی که براش زحمت رفته باشیم. یادمه ۹ سالم که بود، مادرم گفت ازین به بعد شستن لباسات با خودته، منم خودم لباسامو می شستم و پهن می‌کردم. مادرم دور از چشم من دوباره لباسارو از بند جمع می‌کرد و آب می‌کشید تا وقتی که مطمئن شد تمیز می‌شورم.😂 کم کم ما قد کشیدیم و عاقل شدیم و صاحب همسر و زندگی و بچه شدیم. برای ازدواج خودم از اونجایی که متاسفانه پدرم آسمانی شده بود😔 تمام تلاشم بر این بود که زندگی بدون فشار بر دو طرف شروع کنم ساده و بی آلایش گرچه عروسی بدون خرج و مخارج نمیشه اما در حد توان ساده گرفتم، خواهر و برادرام برای ازدواجم کمکم کردند، خدا کمک حالشان باشه. یادمه مادرم طلاشو برای جهازم فروخته بود و پیامک واریزی رو دیدم به طلافروشی که آشنا بود رفتم و پول رو پس دادم و طلای مادرمو برگرداندم و الان هروقت داخل اون طلافروشی میشم به احترام من از جاش بلند میشه، نه این که من کسی باشم نه فقط به خاطر اینکه در سابقه چهل ساله کسب و کارش چنین حرکتی ندیده بود. تمام دارایی من فقط یک حلقه طلا بود اما خدا جبران کرد. حتی اگر این هم نبود، ملالی نبود. که پیامبر خدا ص می‌فرمایند: ازدواج های پرهزینه بی برکت اند. و من می‌دیدم اطرافیانم زمین می‌فروشند تا سرویس طلایی سنگین پیشکش عروس کنند، گرچه شاید دلخوشی زندگی آنها هم همین بریز و بپاش های غیر ضروریه که اونم خیلی حرف داره خوبیه ازدواج آسان اینه که قرض و بدهی کمتری داری و برای زندگی مشترک تمام دغدغه ای که داری پیش بردن زندگی حتی اگر مستاجر باشی، هر چقدر قرض کمتر آرامش اول زندگی بیشتر... سال اول ازدواج به فرمان رهبرم لبیک گفتم و مهیا شدم برای مادر شدن برای اضافه کردن مسلمانی دیگر به دین و سربازی برای اسلام و حضرت حجت و خداوند هم دامنم را سبز کرد. لقمه حلال پدرم و درایت مادرم خیلی در زندگی ما موثر بوده و هست. به مادرم و به زحمات بسیاری که پدر برای ما کشید نگاه که میکنم، میبینم ما رو با قلبشون بزرگ کردن، حتی بیشتر از توانی که داشتن. کاش بشه منم عین اونا باشم☺️ فرزندان سرد و بی مسئولیتی بار نیاوردن، به این رسیدم هرچی مسئولیت بیشتر دلخوشی هم بیشتر... تجربه به من ثابت کرده که ناملایمات ها و ناسازگاری های روزگار برای همه هست و برای رشد انسان لازمه، باید ترسید از وقتی که بیش از حد همه چی آرومه وقتی زیادی فشار زندگی رو حس میکنم یا عزیزی دارم که بیماره یا بیکاره یا شاهد مرگ ناگهانی عزیزی هستم که وجودش آرامش دهنده بوده و خیلی از اتفاقاتی که حوصله رو ازم میگیره، خودم رو مهمون میکنم به شنیدن یک روضه از اهل بیت و اباعبدالله و میبینم چقدر سبک شدم. انشاءالله که نسل همه ما حسینی باشند و پیرو علوی زیر بیرق اباعبدالله. ما هرگز شانه خالی نمی‌کنیم و برا دین خدا جهاد میکنیم به امید اینکه فرزندم صاحب خواهر و برادرایی بشه از جنس همدلی و اتحاد.. این تجربه رو از یک متولد دهه هفتادی خوندید، که ته تغاری خانواده است و سال ۹۹ ازدواج کرده و الان یک فرزند داره، خدا انشاءالله من و همسرم رو به داشتن فرزندان بیشتر مفتخر کنه. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
✅ اولین متولی تربیت فرزند... مادران عزیز باید بدانند که در کنار مدرسه، قدرت تربیتی و تأثیرگذاری آن‌ها بر فرزندانشان همچنان برقرار است. این نکته حائز اهمیت است که هیچ‌گاه این مسئولیت را به شخص دیگری، حتی به مادران خودشان، واگذار نکنند. تربیت فرزندان، حق و وظیفه‌ای است که باید با تمام وجود به آن پایبند باشند. مدرسه، به عنوان یک نهاد آموزشی، قرار است بازوی کمکی مادران باشد و نه اینکه جایگاه آن‌ها را تحت‌الشعاع قرار دهد. مادران باید با اعتماد به نفس و آگاهی از اهمیت نقش خود در زندگی فرزندان، در تربیت آن‌ها مشارکت کنند. این فرایند نه‌تنها به رشد شخصیت فرزندان کمک می‌کند، بلکه پیوند عاطفی و نزدیک‌تری میان مادر و فرزند ایجاد می‌کند. بنابراین، مادران باید این حق را محکم و با قاطعیت در دست بگیرند و به هیچ‌کس، حتی به نزدیک‌ترین افراد خانواده، اجازه ندهند که این مسئولیت را از آن‌ها بگیرد. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
. ✅ قلب خانه شما هستید... خانه را حفظ کنید، چای را دم کنید، لباسها را بشویید و زندگی را ادامه دهید.‌ نگذراید حال خانه به هم بریزد. اخبار را خود پیگیری کنید و از انتقال حس آشوب به اعضای خانواده خودداری کنید.... خشمتان را کنترل کنید و از شنیدن صداهای مختلف در محیط اطراف خانه واکنش‌های شدید ترس نشان ندهید.‌ مادر بمانید، زن بمانید و خانه را و خانواده را در آغوش بگیرید... نگذارید تکه‌پاره های تیر و پهپاد‌ها آرامش خانه‌‌یتان را بهم بریزد. این سوسک‌های اسراییلی نباید به محیط تمیز روان خانواده ‌و اعضای خانواده شما نفوذ کنند. اگر میترسید در پیشگاه الهی بترسید و اگر نگرانی هست به مناجات با خدا پناه ببرید ولی برای خانواده لبخند بزنید و آرامش را هدیه دهید. سجاده‌ای پهن کنید و عطر گل‌های بهاری را در خانه پخش نمایید. موسیقی حماسی بشنوید و از پایداری، مقاومت و جهاد حرف بزنید. از خاطرات جنگ بگویید که چگونه نسل قبل کشور را در بحبوحه‌های سخت نجات داده و به دست ما سپرده‌اند. از مسئولیتی بگویید که بر دوش ماست. از عشق عاشورایی و ظهوری سبز بگویید که در سینه‌ ما است. از وطن از ایران و از امنیتی بگویید که ثمره خون شهیدان است... ! زن قلب خانه است. اگر آرام باشد تمام خانه آرام خواهد بود. مرد خانه هرچه قدر هم محکم، نگاهش به شما است. شما نترسید او شجاع‌تر خواهد شد. روحیه مردتان را حفظ کنید. جبهه خانه را حفظ کنید. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
✅ تربیت فرزندانی از جنس حاجی زاده و طهرانچی و باقری... منم یه مامان دهه هشتادی هستم، با یه وروجک یک سال و نیمه که الان داره تو بغلم شیر میخوره...از موقعیتم بخوام بگم ساعت نزدیک دوازده شبه و دارم سعی میکنم بخوابونمش‌...چرا؟ چون زندگی جریان داره و من فردا یه امتحان سخت دارم! آهان یادم رفت بگم، پسرکوچولوم اسمش حیدره و یه پسرخاله‌ی ناز هشت ماهه داره، علاوه بر اون جالبه بدونید یه دایی یا خاله‌ی تو راهیم داره. خلاصه بخوام بگم... چند وقتی یاد گرفته‌ بود می‌گفت: حیدر حیدر... ولی الان که همه دارن میگن: حیدر حسابی کیف می‌کنه، مشتاشو بالا میبره و به زبونی که نمیدونم مال کدوم کشوره مرگ بر اسرائیل میگه من و مادران هم نسل من و حتی مادران هم نسل مادرم، و خود مادرم، تو این بحبوحه‌ی جنگ آخرالزمانی فرزندانی تربیت می‌کنیم تا با افتخار، حاجی زاده و طهرانچی و باقری‌های دیگری تحویل عالم اسلام بدیم. برای فرزندم و عاقبت بخیریش دعا کنید دعا کنید به درد بخوره به درد بخوریم... دعا کنید خداوند از گناهان من حین بارداری و شیردهی و غفلتم چشم پوشی کنه که حسابی از دست خودم عاصی‌ام و به حرمت نام مقدس پسرم _حیدر_ اونو عاقبت بخیر و وقف اسلام کنه... ممنونم هم‌وطن🌹 | عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
✅ مقر فرماندهی من... لوبیا قرمزها منتظرند تا شسته و تمیز در قلب قابلمه مسی جا خوش کنند. بوی پیاز داغ بلند شده است. گوشت ها را میریزم کمی تفت میدهم. سبزی قورمه را که اضافه میکنم؛ عطرش در همان دوسه دقیقه ی اول، فضای خانه را پر از حس زندگی میکند.😍 خیالم از بابت نهار ظهر راحت شده است؛ چای را دم میکنم و نان تازه را در سبد میگذارم. میز را با ظرافت زنانه ای میچنم که چشم نواز باشد و میل عزیزانمان را به خوردن صبحانه دوچندان کند.😋 همسر جان و محمد مهدی زودتر از همه باید بروند. این روزها سرشان شلوغ است و میدانم تا ساعت های پایانی شب باید مشغول باشند. چند تخم مرغ محلی نیمرو میکنم تا قوت جانشان باشد برای دویدن های این ایام. صدقه را به نیت سلامتی حضرت صاحب الزمان عج و آقاجانمان، همسر و تمام فرزندان ایران عزیزم و نصرت و پیروزی اسلام، کنار میگذارم سعی میکنم یادم بماند و در طول روز بازهم صدقات متعدد ولو کم کنار بگذارم. "اللهم اجعلهم فی درعک الحصینه التی تجعل فیها من ترید" الله لااله الاهو الحی القیوم... میخوانم تند تند ... میروند و من برمیگردم به مقر فرماندهی ام 😊☺️ بچه ها هنوز در خواب نازند و فرصت خوبی است تا سوره ی فتح را زمزمه کنم. آرامش خاصی دارد این آیات پر از حس استقامت و پیروزی.✌️ موفق شده ام امروز مقاومتم را بیشتر کنم و کمی دیرتر سر از اخبار و گوشی و فضای مجازی در بیاورم.😉🤪 گشتی کوتاه میزنم و تلاشم را دوچندان میکنم برای خواندن هرآنچه پر از حس خوب و مثبت است.😌 محمدحسین یک ساله سرک می‌کشد سمتم. چشمانش هنوز پف کرده و خواب آلود است. می‌دانم گرسنه است. در آغوشم میچلانمش. قربان صدقه هایم هنوز تمام نشده که زینب بانو دستانش را از پشت دورگردنم حلقه میکند و آویزانم میشود. دستش را میگیرم و حالا هردوتایشان مخاطب بوسه باران های مادرانه ام میشوند.😘😘 علی آقا و فاطمه بانو هنوز خوابن. تابستان است و دلیلی ندارد این حال خوبشان را با بیدار باش صبحگاهی خراب کنم.😊 کارهایم را مینویسم. برنامه ی هفته ام را رصد میکنم. ذهنم اما هنوز با شرایط این ایام تراز نشده است. چیزی درونم سعی دارد مرا به اضطراب بکشاند. بترساندم از جنگ و آینده ی بعد آن. دنبال خوراک روحی هستم. فایل صوتی استاد عالی را میگذارم تا لابه لای شستن ظرفها روحم را بشویم از هرچه بوی استرس و ناامیدی می‌دهد. کارهای خانه تمام شده است. لختی مینشینم. تلویزیون شبکه خبر پیامی زیرنویس میکند. چشمانم قلبی میشود. آخ جون بازهم دم مسیحایی حضرت پدر ...😍 منتطر میمانم تا پیام تلویزیونی پخش شود. چقدر آرامش در بند بند کلامتان جاری است آقای مهربانم. وظایف تک تک مان را مشخص می‌کنید. من نیز در آن بند آخر جایم را می یابم. همان جایی که باید زندگی را جریان دهم. جاری کردن روال عادی زندگی اول از همه دست مرا می‌بوسد و تمام مادران و زنان سرزمینم را. چایم را با یک تکه کوچک شکلات شیرین سرمیکشم و بلند میشوم. زن مقاوم درونم که اکنون تمام نداهای ذهنی ام را به سکوت وا داشته است، به منبر می‌رود... در این نبرد آخر الزمانی، هر کسی جایگاهش را سریع پیدا می کند. وظیفه ات را پیدا کن. فرمانده ی همین سنگر باش👌💪 بجنگ برای فتح قله های آرامش در خانه ات. مردانت که از هیاهوی کارزار فرهنگی و رسانه ای و میدانی به خانه می آیند زخم ها و خستگی هایشان را همین سکون و حس پر از زندگی جاری در خانه که محصول لطافت زنانه ی توست، التیام می بخشد. 👌همین بوی خوش قورمه سبزی، همین پاکیزگی نشسته در قلب خانه، همین طره های بافته شده و لبخندهای گرم، همین یک لیوان شربت سرد، همین ساده های به ظاهر کوچک... بانو جان زندگی ات را جریان بده. و این روزها را روایت کن. تا بماند برای آیندگان. ✍ مامانِ ۵فرشته | عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
داستان از اونجایی شروع شد که پسرم کوچیکم رفت پیش دبستانی، یک دفعه خونه خالی شد😔 و من نصف روز تنهای تنها شدم، انگار در و دیوار می‌خواست منو قورت بده😢 بچه ها هر سه تا باهم بزرگ شدن، چون پشت سرهم دنیا اومدن و به فاصله دوسال رفتن مدرسه، هر چند برای بزرگ شدن شون خیلی سختی کشیدم😞 ولی یهو تنها شدم، منی که عادت به سرو صدای و شلوغی بچه ها داشتم، خانه برام شد خانه ارواح، داشتم دیوونه میشدم، آخه بخاطر کار شوهرم رفتیم یه شهر خیلی دور😭 به شوهرم گفتم اگه یه بچه تو این خونه نیاد، من دیوونه میشم، خواهش میکنم یه فکری بکن، شوهرم موافق بود ولی یه مانع خیلی بزرگ تو کار بود، اون هم اینکه بعد از زایمان سوم مرکز بهداشت گفت بچه میخوای چکار، هر دوتا جنس شو داری، خرجای به این سنگینی، خلاصه حسابی از خوبی های وازکتومی گفت و منو همسرم خام شدیم(خدا از باعث و بانیش نگذره) کاری که نباید بشه، شد 😭😭 و همسرم وازکتومی کردن و حالا پشیمان از این عمل نابخردانه کلی دکتر و مشورت، در آخر تصمیم مون رو گرفتیم🧐 برای عمل جراحی بسیار سنگین و حساس، خلاصه عمل شوهرم تموم شد و متاسفانه شش ماهی درگیر شدیم ولی جواب نگرفتیم، از اونجائی که سخت مشتاق بچه شده بودیم دکتر و حتی محل درمان رو هم عوض کردیم. رفتیم مشهد، بهمون گفتن دکترای خوبی داره و ان شاء الله جواب میگیرین، در کنار درمان دست به دامن اهل بیت هم شدیم که یک خدا پدر بیامرز این وسط بهمون گفت، گناه انجام این عمل گردن هر دوتامونه😔 کنارش توبه هم به توسل و توکل اضافه شد.😭 خلاصه شش سال درگیر درمان شدیم، شوهرم یه اخلاق خوب داره یا کاری رو شروع نمیکنه و اگه شروع کنه، ناامید نمیشه و کوتاه نمیاد، تا نتیجه نگیره. دیگه حالا دختر بزرگم خواستگار داشت و ما هنوز درگیر بچه دار شدن، ۱۴ سالش بود که سر سفره عقد نشست و ۱۶ سالگی دخترش دنیا اومد و من تو سن ۳۶ سالگی شدم مامان بزرگ😍 اطرافیان که در جریان تلاش مون برای فرزندآوری بودن، میگفتن الان دیگه خونه تون بچه اومده، دست از تلاش بردارین، شوهرم گفت قبلا بچه برای دل خودم میخواستم😊 الان برای اطاعت از دستور حضرت آقا خلاصه با کلی درمان، همزمان که دخترم شکم دومش رو باردار بود، منم آی وی اف کردم و دوقلو باردار شدم😍😍 دنیا یه رنگ قشنگی شده بود، همسرم میگفت رو زمین پا نذار، پاتو بزار رو کف دست من🥰 همه بهم حرف میزدن، خجالت بکش با داماد و نوه،زشته بخدا😡😡 ولی اصلا برامون مهم نبود، مهم هدیه خدا بود که پا به خونه ما گذاشت و زندگی مون شد بهشت، ولی به ماه نکشید که سقط شد😭 خیلی از لحاظ روحی همسرم بهم ریخت، ولی من امیدوار تر شدم، به همسرم گفتم این یعنی جای امیدواری هست، این‌دفعه دیگه درمان نکردیم فقط دعا وتوکل وتوسل، نوه دومم دنیا اومد و شرایط روحی همسرم بهتر شد. این دفعه گفت میخوام برای امام زمان سرباز بیارم، پس خدا خودش لطف کنه و لیاقتش رو بده که همزمان شد با سومین بارداری دخترم توسن ۲۰ سالگی سومین😍 فرزندش دنیا اومد، نذاشت حرف حضرت آقا رو زمین بمونه، دختر سومش دنیا اومد و ما همچنان دست به دامن اهل بیت و شهدا چند روز بود حال خوشی نداشتم، خیلی دل و کمرم درد میکرد، دکتر چکاپ کامل برام نوشت، جواب آزمایش مشکلی نداشت، ولی سونو گرافیست گفت سنگ کلیه داری و کبدت یکم چربه، به دکتر گفتم پس چرا تاریخ ماهیانه ام عقب افتاده؟ سونو گرافیست گفت الان چک می‌کنم، بعدش گفت خانم بارداری ۶ هفته، اینم ضربان قلب بچه... از شنیدن این حرف خشکم زد، دکتر گفت پس چرا چیزی نمیگی، فقط اشک می‌ریختم😭، فکر کرد ناراحتم نمی‌تونستم حرف بزنم. مامان بزرگ ۴۰ ساله با دوتا داماد و سه تا نوه، چه شوری، چه شوقی، خدایا باورم نمیشد، تا خونه گریه کردم تا می‌تونستم به شوهرم زنگ زدم ولی جواب نداد. ۱۶ بار تماس بی پاسخ رو گوشی کلی نگرانش کرده بود، وقتی باهام تماس گرفت که دم خونه بودم، درو باز کرد و گفت چی شده خانمم! چرا گریه می‌کنی؟ بنده خدا حسابی ترسیده بود که مبادا جواب آزمایش بده.🥺 به زور و بدبختی بهش گفتم باردارم. اینم صدای ضربان قلب بچه😭 اون‌ روز تا شب تو خونه مون نمیدونین چه خبر بود😊 الان سه ماهه باردارم هستم و بهترین روزای عمرم، وقتی تهوع دارم و عق میزنم، همسرم میگه ای جووووووونم فدای اون فرشته بشم که داره خودی نشون میده، دخترم میگه واقعا بهتون حسودیم میشه، چقدر لذت میبرین از این لحظات🥰🥰 واقعا کاش برای همه اون بارداری هام لذت می‌بردم و این قدر نق نمیزدم، تا وقتی یه نعمتی رو خدا ازمون نگیره، قدرشو نمیدونیم. برای همه آرزومندان بچه دارشدن از خدا میخوام دامن شون سبز بشه و مثل من لذت مادری رو بچشن. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
📌نمی دانیم چه کرده... حالا شما توی روی مادرت می‌ایستی، [می‌گویی] حرف نزن! نمی‌خواهم! به تو چه! بابا جان، مادر است، می‌دانی چه قدر نخوابیده؟! می‌دانی چه قدر بی‌خوابی کشیده؟! پنج رقم خدمت کرده، در بدنش که بودی، از خون بدنش تغذیه کردی، از بدنش آمدی بیرون، از شیرش تغذیه کردی، وقتی خواسته بمیرد، اموالش را برای ارث برای تو گذاشته، یعنی از خونش، از شیرش، از ثروتش، سه شیفته هم کار کرده، مجانی هم کار کرده، با عشق هم کار کرده، خسته هم نشده، هیچ‌وقت هم منتظر نبوده که کی شود که تمام شود، شما در سربازی، سربازی خدمت می‌کنی، ولی هی منتظری کی شود تمام شود، در اداره خدمت می‌کنی، ولی هی منتظری کی شود بازنشست بشوی. هیچ مادری نمی‌گوید که کی شود که بازنشست بشوم. یعنی بازنشستگی ندارد، یک مادر بیست، سی تا مدیر کل است، مدیر کل تغذیه هست، مدیر کل حفاظت و امنیت هست، مدیر کل بهداشت و درمان هست، مدیر کل آموزش و پرورش هست، یعنی تمام نیازهای این بچه را تأمین می‌کند. ما نمی‌دانیم مادر چه کرده است، نمی‌دانیم پدر چه کرده است. 🌐 درس‌هایی از قرآن - ۲۵- ۶- ۱۴۰۰ "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
تو شرایطی که مشکلات اقتصادی زیاد هست و تورم سرسام آور، خودمان با انجام کارها در منزل میتوانیم هزینه ها را از نظر اقتصادی مدیریت کنیم. سعی کنیم مرباجات، رب گوجه، ترشیجات خشک کردن سبزی (نعنا و....) را خودمان در منزل درست بکنیم. از خرید غذا از بیرون حدالامکان اجتناب کنیم. مرغ بریانی کباب یا پیتزا خودمان در منزل درست کنیم. انواع شیرینی و کیک ها، هم بچه ها سرگرم میشن، هم یاد میگیرن، هم سالم تر هست، هم هزینه خیلی خیلی کمتر... از نظر بازی بچه ها 😘 زیاد رو نظم خانه حساس نباشیم چون اگر بخواهیم همیشه خانه ای مرتب داشته باشیم یقینا بچه های خوبی تربیت نخواهیم کرد. اجازه بدهیم بچه ها از رختخواب ها و بالش ها استفاده کنن و برای خودشان سرگرمی درست کنن. برای تهیه اسباب بازی به جای خرید اسباب‌بازی های گران قیمت، بازی های فکری و خلاق و دسته جمعی تهیه کنیم (شطرنج، سازه های پلاستیکی و چوبی،آجر پلاستیکی و....) هم سرگرمی بچه هاست هم گاهی نیاز میشه پدرومادرهم با بچه ها بازی کنن و این بچه ها رو سرذوق میاره😍 من و همسرم، شرایط اقتصادی و کنترل سه تا پسر بچه را با این ترفندها الحمدالله رب العالمین تا الان به خوبی مدیریت کرده ایم. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
تو شرایطی که مشکلات اقتصادی زیاد هست و تورم سرسام آور، خودمان با انجام کارها در منزل میتوانیم هزینه ها را از نظر اقتصادی مدیریت کنیم. سعی کنیم مرباجات، رب گوجه، ترشیجات خشک کردن سبزی (نعنا و....) را خودمان در منزل درست بکنیم. از خرید غذا از بیرون حدالامکان اجتناب کنیم. مرغ بریانی کباب یا پیتزا خودمان در منزل درست کنیم. انواع شیرینی و کیک ها، هم بچه ها سرگرم میشن، هم یاد میگیرن، هم سالم تر هست، هم هزینه خیلی خیلی کمتر... از نظر بازی بچه ها 😘 زیاد رو نظم خانه حساس نباشیم چون اگر بخواهیم همیشه خانه ای مرتب داشته باشیم یقینا بچه های خوبی تربیت نخواهیم کرد. اجازه بدهیم بچه ها از رختخواب ها و بالش ها استفاده کنن و برای خودشان سرگرمی درست کنن. برای تهیه اسباب بازی به جای خرید اسباب‌بازی های گران قیمت، بازی های فکری و خلاق و دسته جمعی تهیه کنیم (شطرنج، سازه های پلاستیکی و چوبی،آجر پلاستیکی و....) هم سرگرمی بچه هاست هم گاهی نیاز میشه پدرومادرهم با بچه ها بازی کنن و این بچه ها رو سرذوق میاره😍 من و همسرم، شرایط اقتصادی و کنترل سه تا پسر بچه را با این ترفندها الحمدالله رب العالمین تا الان به خوبی مدیریت کرده ایم. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist