دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
🌸⭐️میدانی، قدیم ها همیشه از هر لحاظ خوب بود؛...
🌸⭐️میدانی، قدیم ها همیشه از هر لحاظ خوب بود؛
اینکه حتی وقتی عاشق میشدی، نامهمینوشتی
سرکوچه میایستادی
تا دلبرتمیآمد
نامه را میگذاشتی روی زمین و میرفتی
حتی پشت سرت را نگاه نمیکردی که ببینی، نامه را برمیدارد یا نه!
وقتی جوابی نمیخواندی
و جوابی نمیگرفتی
باخودت میگفتی حتما نامه را برنداشته
حتما خواسته نامه را بر دارد اما
دست باد بر او پیشی گرفته
نامه مینوشتی، میگذاشتی در پاکت
و مینداختی داخل صندوق پُست
وقتی جواب نامه نمی آمد
میگفتی حتما ادرس را اشتباه نوشتهام
حتما خانه نبودند
حتما نامه برگشت خورده و در ادارهی پست جامانده
هزار توجیه دیگر
که ندیده
که نخوانده
وگرنه جواب میداد
اما گندش بزنند این تکنولوژی را
لعنت به اینترنت
به تلگرام، با دو تیک آخر پیام ها
اینکه پیامی بنویسی و مُهر دو تیکبخورد ته پیامت
دیگر هیچ توجیهی نداری که ندیده که نخوانده
فقط باید غصه بخوری، هزارتا فکر دیگر بکنی
و خودت و غرورت
و این تکنولوژی تازه را هزار بار لعنت کنی....
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام وقت بخیر در جواب خانم 39 ساله که با یه پسر 43ساله هستن واقعا شخصیت شما در این حد هست هر چیز پنهانی اشتباهه اگه واقعا شخص درستی بود چرا پنهانی پس بدونید شما رو در شان خودش نمی بینه البته درست هم فکر می کنه هیچ خانم با شخصیتی پنهانی آبرو خودش رو زیر سوال نمی بره تا بد بخت نشدید ازش جدا بشید و توبه کنید تا فرزندانت هم راه تو نروند یه نوع هرزگی هست با تشکر
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
هدایت شده از خصوصی🌼🍂
3.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸آخرین صحبتهای شهید لبنانی سعید علی احمد دقماق و درخواستش از مقام معظم رهبری
واقعا بچه های حزب الله لبنان ارادتشون به آقا یه مدلی هست که در تاریخ ماندگار میماند.
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
یا سلام آروزی قبولی طاعات در ماا ه مبارک رمضان گفته شده که در شب اول ماه مبارک اگر در شب اول ماه مبارک سوره فتح خوانده شود باعث داشتن رزق وروزی میشودوهمچنین خواندن سوره یس ونصر رابخواند تا سال بعد شادمان ومسرور میشود وشستن صورت کمی با گلاب خیلی ثواب دارد درشب اول ماه رمضان التماس دعا وصلوات برای ظهور ِ آقا امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
❀✍اگر با مشـڪلے مـواجـہ شـدے و نـاتوان شدے درحـل ڪردن آن فقط این آیه را بخوان آیـہ ۶۸ سـوره یوسـف
🍃
❀✍اگر با مشـڪلے مـواجـہ شـدے و نـاتوان شدے درحـل ڪردن آن فقط این آیه را بخوان آیـہ ۶۸ سـوره یوسـف
وَلَمَّا دَخَلُواْ مِنْ حَیْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُم مَّا کَانَ یُغْنِى عَنْهُم مِّنَ اللَّهِ مِن شَىْءٍ إِلَّا حَاجَةً فِى نَفْسِ یَعْقُوبَ قَضَهَا وَ إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِّمَا عَلَّمْنَهُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ
ترجمه
و چون از همانجا که پدرشان دستورشان داده بود وارد (مصر) شدند، این کار در برابر اراده خداوند هیچ سودشان نبخشید جز آنکه نیازى در دل یعقوب بود که عملى شد (تنها اثر ورود از چند دروازه حفظ از چشم زخم و رسیدن برادران، به خصوص بنیامین به یوسف بود که عملى شد و اثر دیگرى نداشت) و البته (یعقوب) بخاطر آنچه به او آموزش که به او داده بودیم داراى علمى (فراوان) بود ولى بیشتر مردم آگاه نیستند.
📚منبع:🖊تحفه الرضویه
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
کاش همه ی زن ها
مردی را داشتند که عاشقشان بود...
کاش همه ی زن ها
مردی را داشتند که عاشقشان بود...
مردی که حرف هایشان را میفهمید
ظرافتشان را به جان میخرید
و روزانه چند وعده؛
از زیبایی و خاص بودنشان تعریف میکرد...
و کاش مردها،
زنی را کنارشان داشتند که عاشقش بودند...
که به آنها تکیه می کرد و قبولشان میداشت
آن وقت جهانمان پر میشد
از زنانی که پیر نمیشدند،
مردانی که سیگار نمیکشیدند،
و کودکانی؛
که انسان های سالمی میشدند
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
📖هر چیزی باید سر جای خودش اتفاق بیفتد ، قبول داری؟
📖هر چیزی باید سر جای خودش اتفاق بیفتد ، قبول داری؟
مثلاً تگرگ ، باید اردیبهشت را به دلواپسی بکشاند ، گیلاس ، جایش چلّه مرداد است...
برگها باید وسط مهر ، با رویی زرد و نارنجی ، بریزند روی سنگفرش خیابان ، شب یلدا ، پرده را که میزنی کنار ، باید برف را ببینی که بی صدا می آید...
و اما عشق...
من می گویم تنها چیزی ست که نباید سر وقت بیاید! باید وقتی برسد که تو دست و پایت را گم کنی ،
ناگهان...
سریع...
بی معطلی...
درست بخورد وسط زندگی آدم ، زمانی که فکر می کنی همه چیز سر جای خودش نشسته ، بیاید و تمام بنیان بودنت را به هم بریزد...
باید طوری عاشق بشوی که مجبور باشی تمام برنامه های زندگیت را از اول بچینی ، و حتی گاهی وقت ها قبول کنی که برنامه ریزی هیچ کمکی به تو نمی کند...
باید رها باشی...
جوری که انگار خودت هم دیگر ، سر جای همیشگی ات نیستی ، بزنی بیرون...
تمام روزهایت ، شعر بگویی ، شاعر شوی...
اصلا" چرا پیچیده اش کنیم...
ساده بگویم...
"عشق " بی موقع که بیاید ، اسمش می شود "معجزه"...
چیزی شبیهِ استجابت تمام دعاهای به آسمان رسیده و نرسیده ات...
می شود حسّ نابِ تمامِ آنچه که دلِ دیوانه ات یک عمر انتظارش را می کشید و تو نمی دانستی چه می خواهد...
آن وقت ، هر زمان که چشمان او حضور داشته باشد ، تو غرق در آرامش می شوی و حس و حالت بهاری می شود... خودبهخود ، عطر بهار نارنج می پیچد...
گرفتی چه گفتم؟ وقتی همه چیز سر جایش باشد ، یک جای کار دارد لنگ می زند جانم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#تجربه_من ۱۱۳۳
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#باردار_خداخواسته
#رزاقیت_خداوند
#برکات_فرزندآوری
#تحصیل
#مدیریت_اقتصادی
#قسمت_اول
من متولد ۷۲ هستم. دختر آخر یه خانواده پرجمعیت تهرانی، سال ۹۳ با پسری از یه شهر خیلی دور با جمعیت بیشتر از جمعیت خانواده خودم ازدواج کردم.
هر دومون تحصیلکرده ایم و درس خوندیم. از اول ازدواجمون خیلی علاقه به بچه نداشتیم، هر دومون میخواستیم یه بچه داشته باشیم اما در سالهای آینده. تمام رویاهایی که برای تک فرزندمون میخواستیم این بود که در رفاه و آسایش بزرگ بشه و تربیتی عالی داشته باشه.
من رشتم ادبیات عربی هست، سال ۹۶ ارشد دانشگاه الزهرا قبول شدم و درس میخوندم. وقتی درگیر و دار پایان نامه بودم و میخواستیم بعد از دفاعم حامله بشم در کمال ناباوری دقیقا وقتی که فقط فصل اول پایان نامم رو نوشته بودم فهمیدم بادارم.
خیلی خوشحال بودم، انگار میخواستم از سختی های پایان نامه فرار کنم. سه ترم مرخصی گرفتم و در آخر وقتی دخترم یک ساله بود دفاع کردم. بهترین روزای زندگیمون بود. دخترم شیرین و خوش صحبت بود همه دوستش داشتن و با دیدن شیرین کاریاش هوس بچه دار شدن میکردن.
منتظر فرصتی برای تدریس بودم اما این فرصت بخاطر شیوع کرونا حاصل نشد. سه سال گذشت و من بیشتر اوقاتم رو عروسک بافی میکردم. بیشتر اوقات مشتری داشتم و کلی سفارش میگرفتم. برای دخترمم کلی عروسک بافته بودم. همیشه یکی از علاقه مندی هام خیاطی بود که هیچوقت فکرشم نمیکردم که بتونم یاد بگیرم و بدوزم. قبلا یکیدو بار دوره دیده بودم اما واقعا جرات دوختن نداشتم چون اعتماد بنفسم پایین بود ته دلم میدونستم خراب میکنم برای همین سراغش نمیرفتم.
خلاصه وقتی دخترم چهار سالش شد بعد از چند ماه تاخیر در تایم ماهانه و تنبلی تخمدان فهمیدم باردارم. بی نهایت خوشحال بودم چون یکسال بود منتظر بودم و وقتی که رفتم دکترم گفت شما پرونده ات جزو نازایی هاست باید بری عکس رنگی از رحم بگیری. خیلی دلم شکست و امیدوار بودم به رحمت الهی.
رفتم نوبت عکس رنگی بگیرم مسئولش دختر کوچیکم رو که دید گفت، چندساله تو اقدامی؟ گفتم نزدیک به یکسال گفت دکترت چرا گفته عکس رنگی بگیری؟ تو هنوز وقت داری برو توکل به خدا کن و این درحالی بود که من یه فندق کوچولو تو دلم داشتم و خودم نمیدونستم.
خلاصه دو هفته بعدش بی بی چک زدم و فهمیدم که حاملم. این بارداریم خیلی خوب بود، ازین جهت که انگار توانایی و جرات انجام کارای مورد علاقم رو پیدا کرده بود و شروع کردم به خیاطی.
از یکی از خیاطای معروف فضای مجازی، دوره ی خیاطی خریدم و شروع کردم. باورم نمیشد این من بودم که داشتم پارچه برش میزدم؟؟؟ و تمام اینارو مدیون دختر کوچیکم بودم که مهمون دلم بود.
مهر ۱۴۰۲ دختر دومیم به دنیا اومد. دختر اولم خیلی خوشحال بود چون یه همیازی شیرین داشت. انگار تازه مادر شده بودم حس و حالش کاملا متفاوت بود. انگار همه چیو بلد بودم و خیالم راحت بود.
گذشت و وقتی که دختر دومیم پنج ماهش بود، مریض شد هر دو مون سرما خوردگی شدیدددد و عفونی رو گذروندیم و دخترم در تمام مدت مریضیش لب به شیرم نزد، هر کاری کردم و هر روشی رو تست کردم نشد. خلاصه به توضیه پزشک شیرخشک کمکی دادیم تا حالش خوب بشه و شیرمو دوباره بخوره اما اصلا فایده نداشت. دیگه دختر شیرمو نخورد.
چندروزی مونده بود به ماه رمضان. من هم دیدم تمام تلاشام برای شیر خوردنش بی فایده هست، تصمیم گرفتم که روزه هامو بگیرم. خلاصه دخترم شیرخشکی شد و من هم شروع کردم به روزه گرفتن.
حس و حال قشنگ ماه رمضان و لاغر شدنم بعد از زایمان حس و حال خوبی بود. مواقع بیکاریم جزوات خیاطیم رو مینوشتم و مدلها رو چک میکردم تا انشالا سر فرصت بدوزمشون.
تا اینکه اردیبهشت ۴۰۳ شد و ما قسمت شد همگی رفتیم مشهد پابوس امام رضا (ع). خیلی خوب بود با بهترین شرایط و بهترین مکان و... چندروزی اونجا بودیم تا اینکه همگی مون مریض شدیم ویروس گوارشی. دختر کوچیکم خیلی شدید. جوری که مجبور شدیم برگردیم خونه و بلافاصله بردیمش دکتر و بستریش کردن خیلی بیحال بود و بدنش از شدت اسهال هیدراته شده بود. خدا بهمون رحم کرد و دوباره بهمون بخشیدش.
روز دومبستری حال من بدتر شد. خواهرم اومد پیش دخترم موند و من رفتم اورژانس. وقتی رفتم آزمایش ازم گرفتن و سرم زدن گفتن یه مورد تو آزمایشت خوب نیست، برو سونو بده و بعد بیا دوباره خون بگیریم.
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist