#تجربه_من ۱۱۲۵
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#جنسیت_فرزند
#مدیریت_اقتصادی
#رزاقیت_خداوند
#باردار_خداخواسته
بنده و همسرم هر دو متولد دهه ۷۰ هستیم. سال۹۳ با همسایه عموجانم که الان همسرم هستن ازدواج کردم. شهریور ۹۵ پسر اولم بدنیا اومد. وقتی متوجه شدم باردارم، مبعث پیامبر بود و نیت کردیم اگه پسر بشه اسمش رو محمد بذاریم.
گذشت تا سال ۹۶ یعنی دقیقا چند روز مونده بود به یکسالگی پسرم که متوجه شدم برای بار دوم باردارم. خیلی ناراحت بودم و ناشکری میکردم. تا اینکه پسرم ۵۰روز زودتر بدنیا اومد و چند روزی در بیمارستان بستری شد.
نام گذاری این پسرم خیلی جالب بود، مادرشوهرم گفت من نظرم اینکه اسمش مهدی باشه ولی من مخالفت کردم تا اینکه روز تولد بی بی جانم حضرت زهرا به ایشون پیشنهاد دادم سه تا اسم بذاریم لای قرآن و خودشون با وضو بردارن، هر اسمی که انتخاب شد همونو نامگذاری کنیم. بالاخره مادرشوهر کاغذ برداشتن و شد مهدی😍 با نام محمد ترکیب کردیم و نهایت محمدمهدی شد.
محمد مهدی یه پسر فوق العاده باهوش و شیطون خونه است. برخلاف اینکه نارس بود و خیلی بابتش نگران بودم اما لطف خدای مهربونم شامل حالمون شد.
وقتی پسر دومم بدنیا اومد. انقدر سختی کشیدم که اصلا تو فکر بچه سوم نبودم و هرکس اسم بچه میاورد شدیدا مخالفت میکردم، اما خواست خدا چیز دیگری بود.
اوایل اسفند ۱۴۰۰ در کمال تعجب بازهم متوجه شدم باردارم و وقتی دکتر تو مطب بعداز انجام سونوگرافی با صدای بلند گفت یک جنین ۵ هفته با ضربان قلب طبیعی مشاهده شد، ناخودآگاه گریه کردم و گفتم سقطش میکنم. تا خود صبح تو این فکر بودم که چطوری این کارو انجام بدم و از طرف دیگه ذهنم میرفت به سمتی که اگه سقط یه انسان دامن منو مثل خیلیا بگیره و تا آخر عمر عذاب وجدان بگیرم و خدا آرامش ازم بگیره چی؟!
خلاصه صبح که شد همسرم گفت میخوای سقطش کنی؟؟ و من گفتم نه. با توکل به خدا نگهش میدارم و از خالقش میخوام که تا لحظه ی تولدش کمکم کنه.
اینبار دیگه حسابی دلم میخواست خدا بهمون یه دختر بده ولی، بازم نشد آنچه دل ما میخواست و شد هر آن چه خدا میخواست😊 آقا محمدصدرا مهر ۱۴۰۱ بدنیا اومد، یه پسر مهربون و آروم🌹🌹
الان خداروشکر میکنم که گناه کبیره انجام ندادم و شرمنده پروردگارم نشدم.
من جثه ریزی دارم جوری که با بچه هام بیرون میرم همه تعجب میکنن😁ولی تونستم هر سه فرزندم رو طبیعی بدنیا بیارم و این هم لطف دیگری ست که خدا بهم عنایت کرد تا به دیگران نشون بده اگه من بخوام هیچ چیز و هیچ کس مانع نمیشه.
بعد از تولد بچه ها برکت زندگی ما عجیب زیاد شده درحالیکه حقوق کارمندی همسرم تغییر خاصی نداشته اما هیچ روزی کم نیوردیم و همه ابعاد زندگیمون به نحو احسنت تامین میشه و قطعا همه این ها به خاطر برکت وجود بچه هاست.
حقوق همسرم با کسر وام و قسط زیر ده میلیون میشه و در حومه ی تهران مستاجریم.
با این وجود تونستم با رعایت موارد زیر الحمدالله شرایط اقتصادی رو مدیریت کنم:
درحد نیاز و ضرورت لباس و کفش می خریم، از لباس بچه های بزرگتر برای بچه های کوچکتر استفاده می کنم، حتی یکی از اطرافیان لباس های پسرشون رو که براش کوچیک شده و سالم و در حد نو هست به ما میدن و ما هم استفاده میکنیم. و اینکه آخر فصل ها که حراج میزنن خرید داریم.
میوه درحد کم خرید می کنیم تا خراب نشه و هروقت نیاز شد مجدد تهیه میکنیم. و هیچ وسیله ای برای منزل نمیخرم مگر ضروری باشه.
کار اصلاح خودم و بچه هارو در منزل انجام میدم، مگر اینکه بخوایم مهمونی یا مراسم خاصی بریم.
غذا هم هر وعده درست میکنم که دور ریز نداشته باشم و معمولا به نام ائمه معصومین هروعده غذا رو متبرک میکنم.
مصرف برق،نت، شارژ و قبض تلفن رو هم در حد توانم به حداقل رسوندم.
محصولات خوراکی فصلی رو تو خونه خودم آماده میکنم یا مادرم زحمت میکشن و اعتقادی به خوراکی های کارخونه ای ندارم. بهتره هرچی بلدین بخاطر سلامتی خانواده، خودتون آماده کنید، برخی محصولات برخلاف داشتن آرم استاندارد، خیلی هم سالم نیستن.
اسباب بازی ها مربوط به بچه اولمه و خیلی کم جدید میخریم. چون واقعا بچه ها خودشون باهم بازی میکنن و تمایل و نیاز چندانی به اسباب بازی جدید ندارن.
و در نهایت به لطف خدا، همیشه تونستیم پوشاک و خوراک سالم و مغذی در منزل تهیه کنیم که واقعا برای اطرافیان عجیبه با این حقوق ناچیز😅
عزیزان تو راه فرزندآوری به خدا توکل کنید حتی اگه تو این راه تنها بودین، حتی اگه مورد تمسخر قرار گرفتین و حتی اگر در شرایط مالی خوبی نبودین
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist
#تجربه_من ۱۱۳۳
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#باردار_خداخواسته
#رزاقیت_خداوند
#برکات_فرزندآوری
#تحصیل
#مدیریت_اقتصادی
#قسمت_اول
من متولد ۷۲ هستم. دختر آخر یه خانواده پرجمعیت تهرانی، سال ۹۳ با پسری از یه شهر خیلی دور با جمعیت بیشتر از جمعیت خانواده خودم ازدواج کردم.
هر دومون تحصیلکرده ایم و درس خوندیم. از اول ازدواجمون خیلی علاقه به بچه نداشتیم، هر دومون میخواستیم یه بچه داشته باشیم اما در سالهای آینده. تمام رویاهایی که برای تک فرزندمون میخواستیم این بود که در رفاه و آسایش بزرگ بشه و تربیتی عالی داشته باشه.
من رشتم ادبیات عربی هست، سال ۹۶ ارشد دانشگاه الزهرا قبول شدم و درس میخوندم. وقتی درگیر و دار پایان نامه بودم و میخواستیم بعد از دفاعم حامله بشم در کمال ناباوری دقیقا وقتی که فقط فصل اول پایان نامم رو نوشته بودم فهمیدم بادارم.
خیلی خوشحال بودم، انگار میخواستم از سختی های پایان نامه فرار کنم. سه ترم مرخصی گرفتم و در آخر وقتی دخترم یک ساله بود دفاع کردم. بهترین روزای زندگیمون بود. دخترم شیرین و خوش صحبت بود همه دوستش داشتن و با دیدن شیرین کاریاش هوس بچه دار شدن میکردن.
منتظر فرصتی برای تدریس بودم اما این فرصت بخاطر شیوع کرونا حاصل نشد. سه سال گذشت و من بیشتر اوقاتم رو عروسک بافی میکردم. بیشتر اوقات مشتری داشتم و کلی سفارش میگرفتم. برای دخترمم کلی عروسک بافته بودم. همیشه یکی از علاقه مندی هام خیاطی بود که هیچوقت فکرشم نمیکردم که بتونم یاد بگیرم و بدوزم. قبلا یکیدو بار دوره دیده بودم اما واقعا جرات دوختن نداشتم چون اعتماد بنفسم پایین بود ته دلم میدونستم خراب میکنم برای همین سراغش نمیرفتم.
خلاصه وقتی دخترم چهار سالش شد بعد از چند ماه تاخیر در تایم ماهانه و تنبلی تخمدان فهمیدم باردارم. بی نهایت خوشحال بودم چون یکسال بود منتظر بودم و وقتی که رفتم دکترم گفت شما پرونده ات جزو نازایی هاست باید بری عکس رنگی از رحم بگیری. خیلی دلم شکست و امیدوار بودم به رحمت الهی.
رفتم نوبت عکس رنگی بگیرم مسئولش دختر کوچیکم رو که دید گفت، چندساله تو اقدامی؟ گفتم نزدیک به یکسال گفت دکترت چرا گفته عکس رنگی بگیری؟ تو هنوز وقت داری برو توکل به خدا کن و این درحالی بود که من یه فندق کوچولو تو دلم داشتم و خودم نمیدونستم.
خلاصه دو هفته بعدش بی بی چک زدم و فهمیدم که حاملم. این بارداریم خیلی خوب بود، ازین جهت که انگار توانایی و جرات انجام کارای مورد علاقم رو پیدا کرده بود و شروع کردم به خیاطی.
از یکی از خیاطای معروف فضای مجازی، دوره ی خیاطی خریدم و شروع کردم. باورم نمیشد این من بودم که داشتم پارچه برش میزدم؟؟؟ و تمام اینارو مدیون دختر کوچیکم بودم که مهمون دلم بود.
مهر ۱۴۰۲ دختر دومیم به دنیا اومد. دختر اولم خیلی خوشحال بود چون یه همیازی شیرین داشت. انگار تازه مادر شده بودم حس و حالش کاملا متفاوت بود. انگار همه چیو بلد بودم و خیالم راحت بود.
گذشت و وقتی که دختر دومیم پنج ماهش بود، مریض شد هر دو مون سرما خوردگی شدیدددد و عفونی رو گذروندیم و دخترم در تمام مدت مریضیش لب به شیرم نزد، هر کاری کردم و هر روشی رو تست کردم نشد. خلاصه به توضیه پزشک شیرخشک کمکی دادیم تا حالش خوب بشه و شیرمو دوباره بخوره اما اصلا فایده نداشت. دیگه دختر شیرمو نخورد.
چندروزی مونده بود به ماه رمضان. من هم دیدم تمام تلاشام برای شیر خوردنش بی فایده هست، تصمیم گرفتم که روزه هامو بگیرم. خلاصه دخترم شیرخشکی شد و من هم شروع کردم به روزه گرفتن.
حس و حال قشنگ ماه رمضان و لاغر شدنم بعد از زایمان حس و حال خوبی بود. مواقع بیکاریم جزوات خیاطیم رو مینوشتم و مدلها رو چک میکردم تا انشالا سر فرصت بدوزمشون.
تا اینکه اردیبهشت ۴۰۳ شد و ما قسمت شد همگی رفتیم مشهد پابوس امام رضا (ع). خیلی خوب بود با بهترین شرایط و بهترین مکان و... چندروزی اونجا بودیم تا اینکه همگی مون مریض شدیم ویروس گوارشی. دختر کوچیکم خیلی شدید. جوری که مجبور شدیم برگردیم خونه و بلافاصله بردیمش دکتر و بستریش کردن خیلی بیحال بود و بدنش از شدت اسهال هیدراته شده بود. خدا بهمون رحم کرد و دوباره بهمون بخشیدش.
روز دومبستری حال من بدتر شد. خواهرم اومد پیش دخترم موند و من رفتم اورژانس. وقتی رفتم آزمایش ازم گرفتن و سرم زدن گفتن یه مورد تو آزمایشت خوب نیست، برو سونو بده و بعد بیا دوباره خون بگیریم.
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist
#تجربه_من ۱۱۳۳
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#باردار_خداخواسته
#رزاقیت_خداوند
#برکات_فرزندآوری
#تحصیل
#مدیریت_اقتصادی
#قسمت_دوم
وقتی رفتم سونو، تمام شکم و پهلوم رو چک کردن یکدفعه گفتن چند وقتته؟
گفتم من؟؟ ۳۰ سالمه.
گفتن نه! چند وقتته؟؟
گفتم دخترم؟؟ آها ۷ ماهشه بالا بستریه مریض شده.
گفتن نه. چند وقتته؟؟
منم هاج و واج نگاه میکردم و درد داشتم. مسول سونو گفت: نمیدونستی دوماهه حامله ای؟؟ گفتم نههههههه!!
واقعا مبهوت شدم...
نههه... اصلا فکرشم نمیکردم.. پس شیر نخوردن دخترم بی دلیل نبود.
حالم خیلی بد بود. رفتم به همسرم گفتم مات مونده بودیم. مگه میشد! من ۱۲ هفته بودم و با وجود ویارای بارداری های قبلی این بار اصلا چیزی متوجه نشده بودم.
گفتم من دخترم کوچیه احتیاج به مراقبت داره، نمیتونم اینو نگهش دارم. خدا منو ببخشه چقدر ناشکری کردم. همسرم اصلا راضی به سقط نشد و هر بار دلداریم میداد به اینکه خدا بهمون کمک میکنه. گذشت و آذرماه زایمان کردم. یه دختر ناز و زیبا.
تماممم مدت بارداریم فقط مشغول دوخت و دوز بودم. بهترین مدلها و قشنگ ترین لباس رو دوختم برای دخترام، لباس ست دوختم. کاری که همیشه تو رویاهام می دیدمش رو انجام میدادم. برام مثل یه تراپی آرامش بخش بود😍 اونم منی که اصلا نمیتونستم پارچه برش بزنم و نکته ی جالب اینه که از وقتی زایمان کردم از جاهایی که فکرشم نمیکردم برامون پول می رسید. همیشه پیش خودم میگفتم این که میگن روزی میاد چه شکلیه؟؟ تا اینکه به چشم خودم دیدم.
دختر بزرگم واقعا کمکم هست البته که چالشهایی داریم، داشتن یه نوزاد دو ماهه و دو دختر ۱۶ ماهه و ۶ ساله در کنار روزمرگی ها و شرایط سخت شیر دادن و پوشک و غذا پختن و … اما شیرین میگذره خداروشکر خداروشکر...
اگه دغدغه تون مالیه ،واقعا میگم خدا لنگ نمیذاره. از خدا سالم و صالح بخواین. بچه ی سوم برای من دقیقا تربیت وجودیم و ارتقای شخصیتم بود، فرصتی برای اینکه خودم رو بیارم بالا و خیاطی بشم که همیشه آرزوش رو داشتم.
یه چیزی دیگه که فکر میکنم به برکت وجود دختر سومم هست، اینه که علیرغم تماممم تلاشایی که من و همسرم برای روشهای نوین فرزندپروری برای دختر اولم کردیم اما اصلا خوب غذا نمیخورد و این اصل نگرانی ما برای آوردن بچه بعدی بود. جالب اینه که دخترم از وقتی خواهر بزرگه شده تماممم کاراشو خودش میکنه، غذا خوردن، دستشویی و ..و واهی به خواهر دومیش کمک میکنه بهش غذا میده، مشغولش میکنه و بهش میگه آبجی بیا بریم ما بازی کنیم، مامان استراحت کنه و این دقیقا یعنی بهشت😍
حرف اخرم اینه که به خودش اعتماد کنین براتون بد نمیخواد. ممنون از کانال خوبتون
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist
#تجربه_من ۱۱۳۵
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#سختیهای_زندگی
#باردار_خداخواسته
من فرزند اول از یک خانواده ی شش نفره و تنها دختر خانواده هستم. اواخر دهه ۶۰ به دنیا اومدم. سال ۸۸ وقتی دبیرستان را تموم کردم و داشتم برا دانشگاه می خوندم، زمزمه ی خواستگار بلند شد
و با موافقت پدرم و مخالفت مادرم
اومدن خواستگاری، از فامیل های مادر و پدرم بودن (ازدواج مادرم و پدرم هم فامیلی بود)
مخالفت مادرم به خاطر این بود که بچه کوچیک داشت و کلا دوست نداشت ازدواج فامیلی باشه و موافقت پدرم به خاطر اینکه میگفت میشناسمش و ملاک های مورد نظر پدرم را داشت و من که کلا شناختی نداشتم ولی درکل مخالف هم نبودم چون میگفتم پدرم بهترین را برام میخواد.
خلاصه که ۱۸ اردیبهشت همون سال عقد کردیم و ۲۰روز بعد از اون هم ازدواج کردیم و چون تجربه ای و اطلاعی از اینکه جلوگیری بکنم نداشتم خیلی زود باردار شدم تو سن ۱۸سالگی، چون درد زایمان نداشتم مادر شوهرم طبق تجربه ی قدیم میگفت که باید درد بگیره بعد بری بیمارستان که اشتباه بود و من دیر رفتم بیمارستان و نزدیکای زایمان بچه مدفوع کرد و من سزارین شدم و در نهایت ۵ فروردین سال ۸۹ پسرم به دنیا اومد.
چه لحظه شیرین و به یاد ماندنی ای بود.
اولین سالگرد ازدواجم، پسرم سه ماه ش بود.😍
کلا تو یه اتاق بودم و هیچ امکاناتی نداشتم. حمام نبود، آشپز خونه نبود، آبگرم نبود، نان باید میپختم. پوشک اصلا فقط کهنه تمام نگه داری و همه چی دست خودم بود هیچ کس کمکم نبود. ولی خدا رو شکر از اونجا که علاقه ی شدیدی به بچه داشتم از پس همه کار بر میومدم. طوری که مادر شوهر و بقیه انگشت به دهن می موندن و تازه کلی کار دیگه هم مادر شوهر ازم می خواست و من بی چون و چرا انجام میدادم.
بگذریم همین ها باعث شد که من بعد از پسرم تا ۴سال ابدا به بچه فکر نکنم. جالب اینکه وقتی سال ۹۰ باردار شدم،همون سال دست به کار ساخت خونه شدیم.
خیلی خوشحال بودم که هم خونه ام درست میشه و هم باردارم ولی در هفته، گفتن قلب جنین تشکیل نشده و کورتاژ شدم😔
گذشت و من بعد ساخت خونه ام سخت دنبال بارداری بودم و می ترسیدم دیگه باردار نشم و دکتر رفتم و بعد از ۹ماه از اون سقط متوجه شدم که باردارم و دی ماه سال ۹۳پسرم دومم به دنیا اومد.
همه چی عالی بود یه پسر تپل و مپل و خشگل، بی نهایت عاشق بچه هام بودم دیگه امکاناتم هم خیلی خوب شد. بهترینش همین که دیگه تو خونه خودمون بودیم و ماشین هم داشتیم.
سخت مشغول بچه داری بودم که متوجه شدم انگار دوره ام عقب افتاده، به خیالی که چون بچه شیر میدم حتما به خاطر اونه اما خدا خواسته باردار شده بودم در حالی که بچه شیر میدادم.
فشار های مادرم خیلی زیاد بود که می گفت یه چیزی بخور سقط بشه ولی من گفتم توکل به خدا نگهش می دارم.
دخترم فروردین ۹۵ به دنیا اومد. با تولد دخترم سختی ها بیشتر شد و طبق معمول همیشه تنها و بدون کمک، پسر اولم پیش دبستانی و دو تا کوچیکه هر کدوم تو دوران خودشون دردسر و سختی هایی داشتن و بدتر اینکه هیچ کمکی نبود برای هر دکتر و واکسنی خودم تنها، شوهرم سرکار بود ولی موقعی که خونه بود در حدی که کارهای خودش را انجام بده کمکم می کرد یا مثلا بچه خواب باشه پیشش باشه تا من یه دوش بگیرم یا لباس ها و کهنه های بچه ها را بشورم و غیره
به سختی میگذشت و من چون ترسیده بودم مجدد باردار بشم از روش جلو گیری AUD استفاده کردم. و الان که سال ۱۴۰۳ هست با وجود مخالفت های شدید مادرم، میخوام یه فرزند دیگه بیارم که اگر خدا کمک کنه دختر بشه. همیشه فکرم اینه که دخترم در آینده مثل خودم تنها و بدون خواهر نباشه. دخترم هم مدام میگه که من آبجی میخوام.
خانواده ام میگن که هزینه ها زیاده و همه چی گرونه و نمیشه مثل زمان شما توی یه اتاق زندگی کرد و هیچ امیدی هم به خدا ندارن ولی من با اینکه بچه هام فوقالعاده شیطون و پر سر وصدا هستن همیشه، با هم در حال دعوا هستن ولی بازم میگم خونه با وجود نوزاد و کوچولو هستش که با صفا تر میشه و خیلی پشیمونم که چرا نزدیک ۱۰سال جلوی این کار را گرفتم و روز های طلایی عمرم رو از دست دادم. البته که هنوز ۳۵ساله هستم و فکر نمیکنم دیر شده باشه.
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist
#تجربه_من ۱۱۳۵
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#سختیهای_زندگی
#باردار_خداخواسته
من فرزند اول از یک خانواده ی شش نفره و تنها دختر خانواده هستم. اواخر دهه ۶۰ به دنیا اومدم. سال ۸۸ وقتی دبیرستان را تموم کردم و داشتم برا دانشگاه می خوندم، زمزمه ی خواستگار بلند شد
و با موافقت پدرم و مخالفت مادرم
اومدن خواستگاری، از فامیل های مادر و پدرم بودن (ازدواج مادرم و پدرم هم فامیلی بود)
مخالفت مادرم به خاطر این بود که بچه کوچیک داشت و کلا دوست نداشت ازدواج فامیلی باشه و موافقت پدرم به خاطر اینکه میگفت میشناسمش و ملاک های مورد نظر پدرم را داشت و من که کلا شناختی نداشتم ولی درکل مخالف هم نبودم چون میگفتم پدرم بهترین را برام میخواد.
خلاصه که ۱۸ اردیبهشت همون سال عقد کردیم و ۲۰روز بعد از اون هم ازدواج کردیم و چون تجربه ای و اطلاعی از اینکه جلوگیری بکنم نداشتم خیلی زود باردار شدم تو سن ۱۸سالگی، چون درد زایمان نداشتم مادر شوهرم طبق تجربه ی قدیم میگفت که باید درد بگیره بعد بری بیمارستان که اشتباه بود و من دیر رفتم بیمارستان و نزدیکای زایمان بچه مدفوع کرد و من سزارین شدم و در نهایت ۵ فروردین سال ۸۹ پسرم به دنیا اومد.
چه لحظه شیرین و به یاد ماندنی ای بود.
اولین سالگرد ازدواجم، پسرم سه ماه ش بود.😍
کلا تو یه اتاق بودم و هیچ امکاناتی نداشتم. حمام نبود، آشپز خونه نبود، آبگرم نبود، نان باید میپختم. پوشک اصلا فقط کهنه تمام نگه داری و همه چی دست خودم بود هیچ کس کمکم نبود. ولی خدا رو شکر از اونجا که علاقه ی شدیدی به بچه داشتم از پس همه کار بر میومدم. طوری که مادر شوهر و بقیه انگشت به دهن می موندن و تازه کلی کار دیگه هم مادر شوهر ازم می خواست و من بی چون و چرا انجام میدادم.
بگذریم همین ها باعث شد که من بعد از پسرم تا ۴سال ابدا به بچه فکر نکنم. جالب اینکه وقتی سال ۹۰ باردار شدم،همون سال دست به کار ساخت خونه شدیم.
خیلی خوشحال بودم که هم خونه ام درست میشه و هم باردارم ولی در هفته، گفتن قلب جنین تشکیل نشده و کورتاژ شدم😔
گذشت و من بعد ساخت خونه ام سخت دنبال بارداری بودم و می ترسیدم دیگه باردار نشم و دکتر رفتم و بعد از ۹ماه از اون سقط متوجه شدم که باردارم و دی ماه سال ۹۳پسرم دومم به دنیا اومد.
همه چی عالی بود یه پسر تپل و مپل و خشگل، بی نهایت عاشق بچه هام بودم دیگه امکاناتم هم خیلی خوب شد. بهترینش همین که دیگه تو خونه خودمون بودیم و ماشین هم داشتیم.
سخت مشغول بچه داری بودم که متوجه شدم انگار دوره ام عقب افتاده، به خیالی که چون بچه شیر میدم حتما به خاطر اونه اما خدا خواسته باردار شده بودم در حالی که بچه شیر میدادم.
فشار های مادرم خیلی زیاد بود که می گفت یه چیزی بخور سقط بشه ولی من گفتم توکل به خدا نگهش می دارم.
دخترم فروردین ۹۵ به دنیا اومد. با تولد دخترم سختی ها بیشتر شد و طبق معمول همیشه تنها و بدون کمک، پسر اولم پیش دبستانی و دو تا کوچیکه هر کدوم تو دوران خودشون دردسر و سختی هایی داشتن و بدتر اینکه هیچ کمکی نبود برای هر دکتر و واکسنی خودم تنها، شوهرم سرکار بود ولی موقعی که خونه بود در حدی که کارهای خودش را انجام بده کمکم می کرد یا مثلا بچه خواب باشه پیشش باشه تا من یه دوش بگیرم یا لباس ها و کهنه های بچه ها را بشورم و غیره
به سختی میگذشت و من چون ترسیده بودم مجدد باردار بشم از روش جلو گیری AUD استفاده کردم. و الان که سال ۱۴۰۳ هست با وجود مخالفت های شدید مادرم، میخوام یه فرزند دیگه بیارم که اگر خدا کمک کنه دختر بشه. همیشه فکرم اینه که دخترم در آینده مثل خودم تنها و بدون خواهر نباشه. دخترم هم مدام میگه که من آبجی میخوام.
خانواده ام میگن که هزینه ها زیاده و همه چی گرونه و نمیشه مثل زمان شما توی یه اتاق زندگی کرد و هیچ امیدی هم به خدا ندارن ولی من با اینکه بچه هام فوقالعاده شیطون و پر سر وصدا هستن همیشه، با هم در حال دعوا هستن ولی بازم میگم خونه با وجود نوزاد و کوچولو هستش که با صفا تر میشه و خیلی پشیمونم که چرا نزدیک ۱۰سال جلوی این کار را گرفتم و روز های طلایی عمرم رو از دست دادم. البته که هنوز ۳۵ساله هستم و فکر نمیکنم دیر شده باشه.
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist
.
#پیام_مخاطبین
شوهر من خرج عروسی قرض کرده بود و از همون اول ازدواج قرض داشتیم. مستاجر بودیم و ماشین نداشتیم. پشتوانه مالی نداشتیم. پدرو مادر من فوت کرده بودن، خواهر برادر نداشتم. تنهای تنها...
دختر اولم که باردار شدم. فامیل خوشحال شدن. دختر دومم که باردار شدم همه میگفتن دیوانه شدی نه خونه نه ماشین نه پول چه خبره فقط بچه میاری! زمان ما حتی بهداشت هم میگفت فقط یه بچه ..
خدایی میترسیدم بچه بیارم ولی خدا چیز دیگه ای در سرنوشت من قرار داده بود و در کمال ناباوری دختر سومم هم باردار شدم. خدا می دونه چه روزایی بهم گذشت، نه کسی داشتم که درد دل کنم، حرف دور بری ها هم داشت داغونم میکرد. شب و روز کارم گریه بود.
دختر سومم یک ساله بود که با اینکه خیلی مواظبت میکردیم ولی خدا صلاح دونست و دختر چهارمی رو بهمون هدیه داد. شوهرم بیکار، وضع مالی خراب خراب...
به خدا میگفتم بچه هام بزگ یشن من چطوری لباس و چادر و روسری بخرم براشون ...
حتی دور بری ها میگفتن روزی یکی میاری چه خبره مواظب باش دیگه😒😒 همین وضع ادامه داشت تا دختر بزرگم کلاس دوم شد و دختر چهارمم دو سه ماهه باور کنین یک جوری خدا درهای رحمتش به روی ما باز کرد، خونه خریدیم ماشین خریدیم خداروشکر☺️
من که غصه چادر و حجاب بچه هام رو داشتم، میگفتم دخترن چطوری این چیزا رو براشون بخرم، جوری بود هر دخترم دوتا سه تا چادر داره. چطوری درست شد کار ما بقول شوهرم میگه انگار خوابم من... خدا روزی بچه را بهمون داد و روزی مالی رو هم فراوان بهمون داد.
خداروشکر خداروشکر الان چهارتا داماد دارم، هم اهل مسجد، هم اهل زندگی ..
همین فامیل که هی مسخره میکردن
حالا میگن خوب بچه هات با حجاب و خوشگلن، عجب داماد هایی هم داری ...
دوست عزیزی هم که ناخواسته چهارمی رو باردار شدی، توکل به خدا کن. هیچ کار خدا بدون مصلحت نیست و دلیل این بارداری هم در سال های آینده متوجه میشین و مثل من از صمیم قلب تون روزی هزار بار میگین خدایا شکرت بابت چهارتا دست گلم😘😘
به نظر شما خدا نمیتوانست به شما دوتا بچه بده، عوضش اون دوتا بچه دیگه شمارو بده به اون زوج هایی که در بدر دنبال بچه هستن. حتما یه حکمتی هست که خدا درهای رحمتشو به روی شما باز کرده.
من یه چیزی را یقین دارم که ما هر لحظه در حال امتحان هستین. شاید هم شما دری امتحان میشی، هم به واسطه شما اطرافیان شما دارن امتحان میشن. شب و روز دعا کنین که خدایا مارا در امتحال الهی سربلند کن.
سوره واقعه هر روز بخونین برای برکت خیلی خوبه، شما در دوران بارداری در نزدیکترین حالت به خدا قرار دارین برای عاقبت بخیری بچه هاتون و رزق و روزی زندگیتون خیلی دعا کنین. ذکر استغفار رو زیاد بگین و شیطان رو لعنت کنین
#باردار_خداخواسته
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist