#خاطره_عقد:
🌿🌿🌿🌿🌿
من یه بار تازه عقد کرده بودیم یادم رفت ازدواج کردم نصفه شب بلند شدم ترسیده بودم هی می گفتم این کیه شوهرم نمیدونست بخنده یا کمکم کنه یادم بیاد حالا ۲ سالم نامزد بودیما😂😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووووون:
یه تئورۍ عاشقانہ هست میگہ کہ:
شاید عشق همون حسیہ که قلبهاتون رو
باهم عوض میکنید بیقرار میشید . .
و برای همینہ کہ بدون هم حس بدۍ دارید !
«چون بدن میخواد که قلب اصلیش کنارش باشہ :)💕🌸»
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_نامزدی:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
ماه رمضون دایی بنده تازه نامزد کرد ما ترکا رسم داریم که مادرشوهر عروس جدیدشو با خانوادش پاگشا میکنه
مادر بزرگ منم زندایی جدیده رو با خانواده برای افطار دعوت کرد
اینا شیرینی خامه ای اورده بودن منو خالمم عشق شیرینی خامه ای 🧁
بعد افطار و شام شیرینی رو پخش کردم
از اونجایی که افطار و شام درست حسابی نخورده بودم
حسابی گرسنه بودم یه شیرینی کوچولو برداشتم (داشتم کلاس میذاشتم 😉)دیدم خیلی خوش مزس دلم میخواس دومیم بردارم اما دیدم زشته
خلاصه ظرف شیرینی رو جمع کردیم و بردیم اشپز خونه منو خالم سریع نفری یه شیرینی برداشتیم
داشتیم سریع میخوردیم که یهو یکی گفت ببخشید یه لیوان اب میخواستم
ما با دهن پر شیرینی 🧁چشای درشت 😳داشتیم به داداش زنداییم نگا میکردیم انقد هول کرده بودیم شیرینی نمیرفت پایین
خلاصه اینکه ابرو نموند جلو داداش زندایی جدیده
و با همون دهن پر یه لیوان اب دستش دادیم
الان هر وقت من و میبینه یه لبخند ملیح میزنه رد میشه 😁😁
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
یه روز بارونی توی اردیبهشت داشتم از دانشگاه برمیگشتم خیییللبییییی بارون شدید بود خیییلییییی دقیقا مثه موش اب کشیده شده بودم داشتم از کنار دیوار راه میرفتم که کمترخیس بشم دیدم یه ماشینی بوق میزنه اهمیت ندادم بازم بوق زد بازم اهمیت ندادم رفتم حلو تر که ازخیابون رد بشم دیدم پیاده شد گفت خانم بیاید بالا تا یه مسیری برسونمتون بارون شدیده نگاش نکردم فقط گفتم ممنون گفت خانم اینجا فرعیه اتوبوس و تاکسی گیر نمیاد بیاد بالا منم خیس شدم بیاید قصدم بد نیس فقط بدجوری خیس شدین
منم با اکراه رفتم سوار شدم اونم صندلی عقب😐😅
طفلک یه نگاهی بهم انداخت و سوار شد(بعدها گفت پیش حودم گفتم راننده آژانسشم انگار😅)
توی مسیر نه اون حرف زد نه من ولی انگار سنگینی نگاهشو حس میکردم نزدیک خونه بودیم گفتم ممنون پیاده میشم جلوتر نرید داداشم اینا میبینن گفت چشم و نگه داشت از هولم خداحافظی ام نکردم 🤫🙄😑
بعدا فهمیدم پیاده شده تو بارون خیس شده که ادرس مارو پیدا کنه 🤗
اومدن خواستگاری و باقی قضایا
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
‹صبحدرڪوچهیمامنتظرخندهٔتوست
وقتآناستڪھخورشيدمجددباشے.!🌸›
-صبحتبخیر🦋
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقد:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
من اوایل عقدم خیلی سرخاب سفیداب میکردم حسابی بخودم میرسیدم ....
یک دفعه همسرم بی خبر اومد خونمون منم بدون ارایش،سریع خودمو زدم به غش وضعف...
اونم هی میگفت الهی بمیرم رنگ به صورت نداری پاشو بریم دکتر 😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووووون:
(:#یڪروایتعاشقانہ
توی جبهه اين قدربه خدا میرسی، ميای خونه يه خورده ماروببين.
شوخی میكردم
آخر هر وقت میآمد، هنوز نرسيده، باهمان لباس هامیايستادبه نماز.
ما هم مگرچه قدر پهلوی هم بوديم؟
نصفه شب میرسيد.
صبح هم نان و پنير به دست، بندهای پوتينش را نبسته، سوار ماشين می شد كه برود.
نگاهم كرد و گفت «وقتی تو رو می بينم، احساس می كنم بايد دو ركعت نماز شكر بخونم.»
''بهروایتهمسرشهیدمحمدابراهيمهمت''
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
میدونۍ دلبر،
اگہ این دنیا تموم شه
و هـممون بمیریم
اگہ بعد این دنیا یه دنیاۍ دیگهای هم باشه
اگہ هزار بارم هی بمیریم و زنده بشیم
اگہ هزار بار دیگهام دنیا بیایم
من بازم تـو رو دوستت دارم
من بازم منتظر تـو میمونم
من بازم . .
تـو رو دوسـت دارم ^^💛
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقد:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
من تک دختر بودم با 6زنداداش خیلی برا عروسیم نقشه داشتن که عالی برگزار بشه
روز عقدم منو دوره کردن که ما هر وقت ماعلامت دادیم تو بله بگو.
منم گفتم چه علامتی میدین آخه من زیر چادرم جایی رو نمیبینم
زنداداش بزرگه گفت من یواش نیشگونت میگیرم منم گفتم باشه.
عاقد هر 3 خطبه رو جاری کرد دیدن من بله نگفتم. عاقد گفت برای بار چهارم میگم وسط حرفش زنداداشم یه نیشگون ازم گرفت منم فوری گفتم بله دیدم همه زدن زیر خنده عاقد هم با خنده گفت ادامه نمیدهم دیگه عروس خانم بله رو گفتن.
😂😂😂ماجرا از این قرار بود زنداداشم که قرار بود علامت بده کلا یادش رفته بود منم بدون اجازه اون بله نگفتم😂😂😂😂😂😂🌼🌼
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقد:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
من سر عقدم، پدربزرگ همسرم اومد جلو هم کادو بده هم تبریک بگه منم دستمو بردم جلو بهش دست بدم از من گذشت به همسرم دست داد، دست منم تو هوا موند😂😂😂 خواهر نازنینم برای اینکه ضایع نشم بهم دست داد و باهام روبوسی کرد، و من همچنان میخندیدم، کلش تو فیلم عروسیم هست چون عقد و جشن عروسیم باهم بود😂😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
「همہدنیاهمڪہنگرانٺباشن؛فقطنگرانےهاۍیہنفربہدلت
میشینه😌🌸」
#توییت
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
یادمه نوه عمم اومده بود خواستگاریم . رفته بودیم بیرون اونم با ماشین من برام از سوپرمارکت بستنی 1000 تومنی گرفت منم ازش خوشم نیومد ولی چون فامیل بود نتونستم مستقیم بهش بگم گفتم بریم مشاور قبل ازدواج
رفتیم عین گاو واستاد تا من پولو حساب کردم آخر جلسه. خلاصه بعد از جلسه زنگ زدم به مشاور گفتم که من ازش خوشم نیومد ولی چون فامیله نمی تونم ردش کنم تو بگو شما به درد هم نمی خورید. جلسه بعد رفتیم و باز هم من پولو حساب کردم و مشاور هم گفت چیزی که من می خواستم رو ولی مگه ول کن بود پسره روانیم کرد 9 ماه مزاحمم میشد آخر سر شکایت کردم دست از سرم بر داشت
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿