#خاطره_عروسی:
🌿🌿🌿🌿🌿
من وقتی عروسی کردم ۱۶ سالم بود و بچه بودم. اونم ۱۰ سال پیش..
بعدش خالم میاد پول رو سرم بریزه منم لباس عروسم از این دامن پف دارها...
تا پول رو ریخت من دامنمو باز کردم و نشستم همون وسط زمین رو پولها تا کسی برنداره😱😱😱
بعد ک فیلمو گرفتم دیدم چیکار کردم🙈🙈
دیگه غریب و اشنا به بهونه میومدن خونمون و میگفتن فیلم عروسیت رو ببینیم
تو هر مجلسی هم ک شاباش میریختن همه به من نگاه میکردن و میخندیدن😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
موقع خداحافظی به جای مراقب خودت باش و این حرفا بهش بگید :
«حالا که جانِ ما شده ای احتیاط کن..»
تا قند تو دلش آب شه (:🔖•
#یهنمہدلبری
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
اقا ی خواستگار اومده بود برام من از قبل ی دفترچه حاضر کرده بودم گذاشته بودم روی تختم جلوی تخت هم با فاصله ی ی متری یدونه صندلی گذاشته بودم ک اگه خواستیم بیایم اتاق بحرفیم اماده باشه😎😎
خلاصه وسط خواستگاری بابای من داشت از خاطراتش حرف میزد و اینکه وقتی تو سپاه بوده چقد اذیت شده یهو قاطی کرد گفت همه ی سپاهیا بدن و فلان 🤨
یهو بابای پسره گفت من سرهنگ سپاه هستم🤦♂🤦♂🤦♂🤦♂🤦♂🤦♂
از شدت خنده نمیتونستم نفس بکشم. ب بهانه ی شیرینی رفتم تو اشپزخونه مامانمم اومد
شیر ابو باز کرده بودیم ک صدای خنده مون نره بیرون🤣🤣🤣
د بخند انقد خندیده بودیم ک اشکمون در اومد.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووون:
سوز سردی بر صورتم می خورد.
درستــ همان جا ایستادم؛ کنار سقاخانه حرم.
آن روز جمعه مهدی هم کنارم ایستاده بود. هر دو برای زیارت به حرم امام رضا (ع) آمده بودیم.
نزدیکی های ظهر بود که بعد از زیارتــ خواستیم برگردیم خانه.
مهدی گفت: «صبر کنیم، نماز جمعه را که خواندیم، برمی گردیم …»
لرزیدم و گفتم: «آخه با این هوا؟ سرما می خوریم …»
کتش را از تن درآورد و روی زمین پهن کرد: «بشین روی لباسم تا سرما نخوری …»
خودش هم همان طور با لباس نازکی که بر تن داشتـ، کنارم روی زمین نشست
آن روز نماز جمعه را با هم خواندیم؛ درست همان جا کنار سقاخانه حرم …
.
💠همسرشهید مهدی هنرور باوجدان
#یڪروایتعاشقانہ🌿
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
با خواهر شوهرم رفتیم پارک بعد من مامان دوست داداشم دیدم بعد کلی احوال پرسی و....
تا دو روز بعد پیام مامانم داده برا خواهرشوهر دخترت خواستگار اومده ها بعد مامانم گفت میدونم گفت خواهر شوهرش مثل دخترت خوشکل هست؟
من 😜😍😘
مامانم 😱😝😝
هیچی دیگه مامانمم گفت آره 😅😅😅😅😂😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووووون:
من نمیگم چقدر دوست دارم !
ولی شما اینو بدون که هر وقت بهت
نگاه میکنم یا حتی بهت فکر هم میکنم ،
قلبم مثل آبشار نیاگارا فرو میریزه ؛
تو دلم تصدقت میرم و چشمام
قلبی میشه (:
و دستام از شدت ذوق و استرس
یخِ یخ !
بعد آروم و نامحسوس توی دلم میگم :
عجب حلوایِ قندی تو (((:🍯✨
#عشاقبخوانند
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عروسی:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
زمان عقدمون بود من هم اومدم عروس گوووول بازی در بیارم ظرفا رو بردم بشورم . بعد مادرشوهر بیچاره ام قابلمه ها رو جمع کرده بود که مثلا من نشورمشون . من هم خواستم سنگ تموم بزارم یه ماهیتابه رو برداشتم و دبساببببببب......... یه لحظه به خودم اومدم دیدم ماهیتابه نو نو تفلون رو چنان با سیم سابیدم که کلا تفلونش از بین رفته. هیچی دیگه افق نزدیک نبود که برم توش محو بشم.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووووون:
- تعريف عاشق شدن فقط تعريف عباسمعروفی اونجا که میگه :
‹ همينجوری دو تا نگاه در هم گره میخورد و آدم ديگر نمیتواند در بدنِ خودش زندگی کند ، میخواهد پر بکشد . . )!'🧡'›
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عروسی:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
3یا4ماه بعداز عقدمون عروسی خواهرشوهر خواهرشوهرم بود چون فامیل دوره ماهم دعوت کردن بعد من چون تازه عروس بودم جو گیییر رفتم ارایشگاه موهومو فر کردم با ارایش غلیظ و پیرهن ماکسی رفتم تالار کلیم رقصیدم البته خواهرشوهرم بی تقصیر نبود چون اون تشویقم کرد ولی کلا خیلی ضایع بود خیلی😭😭😭😭😂
یه سال ۶ سالم بود زنگ زدم فامیلارو برای تولدم دعوت کردم مامانمم نمیدونست😐یهو همسون کادو به دست یکی یکی میومدن مامانم ماتش برده بود😂😂😂😂😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
وقت خواب از فكر تو ..
پهلوبهپهلو ميشوم!
اى نبينى خير از چشمِ سياهت،
شب بخير=)💙
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
مگر نمیگویی که هر آدمی
یک بار عاشق میشود!
پس چرا ....
هر صبح که چشمهایت را
باز میکنی دل میبازم
و باز هم عاشقت میشوم؟!😻♥️
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقد:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
چند ماهی بود که عقد کرده بودم ی دفعه متوجه شدم ابروها وموهام داره ریزش میکنه نگران شدم به همسرم گفتم. قرارشد بریم دکتر پوست و مو .وقتی رفتم داخل ومشکلم روگفتم چند تا سوال کرد آخرش پرسید پدرت چطوره من جواب دادم خوبن الحمدلله.بعد دکتر گفت نه منظورم موهاشونه ،کم پشته ،کچله ....من که تازه متوجه منظور دکتر شده بودم ازخجالت آب شدم 😅اومدم بیرون برای همسرم تعریف کردم اونم مرد ازخنده و ی سوژه شد که توخانوادش تعریف میکرد ومیخندیدن به این سوتی من
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿