eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.8هزار عکس
629 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
درست ۳ سال و نیم داشتم که پدرم رو از دست دادم و به رحمت خدا رفتن. پدر و مادرم زندگی بسیار عاشقانه ای داشتن و من ثمره ی یکسال بعد از ازدواجشون بودم. الان ۲۴ سال دارم و تک فرزند از پدرم به جا موندم. حدودا ۵ سال بعد فوت پدرم، با اصرار های من، مادرم ازدواج مجدد داشتن و بعد از یکسال خواهرم رو به دنیا آوردن، بعد از ۲ سال دیگه هم خواهر دیگم به دنیا اومد. یادمه مادرم خیلی خسته میشدن چون هم درس می خوندن و هم مجبور بودن کارهای پدر بزرگ و مادربزرگم رو پیگیری کنن و...، دیگه فکر بچه داشتن رو از ذهنشون خارج کرده بودن که یه دفعه باردار شدن. متوجه که شدن خوشحال بودن و دوست داشتن فرزندشون پسر باشه بعد از ۳تا دختر. پسر هم بود اما متاسفانه سقط شد و بسیار اذیت شدن. مجدد بعد یک‌سال باردار شدن و به دلیل عدم تشکیل قلب پسر بعدی هم سقط شدن. من مواظب مادرم بودم واقعا سخت بود شرایطشون و اذیت شدن. دیگه ناامید شده بودن و بعد دو تا سقط حسابی غمگین بودن اما هنوز هم بچه میخواستن و مجدد اقدام کردن و باردار شدن. اما این بار در سونوها بهشون گفتن مشکل سندرم داون وجود داره، اما قطعی نیست . دیگه سقط نکردن و دوران بارداری پر استرس سپری شد و به حول قوه الهی یه پسر خیلی باهوش و زیبا خدا بهشون داد که عشق منه. بشدت شلوغ و شیطونه اما دوست داشتنی. پاییز ۱۴۰۰ عقد کردم و تابستون ۱۴۰۱ عروسی گرفتیم. درگیر و دار خریدهای عروسی بودیم که متوجه شدبم مادرم مجدد باردار هستن. من و همسرم خیلی خوشحال شدیم اما مادر و پدرم خیلی شوکه و ناراحت و همش از حرف اطرافیان میترسیدن که مردم چی میگن که تو عروسی دخترش بارداره و... البته دیابت هم دارن مادر من و کمی براشون خطرناک بود بارداری. حتی به فکر سقط کردن افتادن و منو همسرم نذاشتیم. سونوی ۱۲ هفتگی رو که رفتن، مجدد گفتن بچه مشکل داره و میخواستن واقعا سقط کنن اما خودشونم میترسیدن. دیگه با دلداری ما و توکل بخدا اینکارو نکردن... در عروسی من مادرم ۷ ماهه بودن و با خوشی رفتیم دوتا لباس خیلی قشنگ براشون گرفتیم و اعتمادبه‌نفس میدادیم بهشون که اصلا حرف دیگران مهم‌ نیست و... عروسی بخیر و خوشی تموم شد و مادرم یک ماه بعد، زودتر زایمان کردن و زایمان سختی هم داشتن مثل قبلی. برادرم به دنیا اومدن و اون هم بشدت زیبا رو و دوست داشتنی.. با تولدش فضای خونه مادرم رو خیلی دلنشین کرده، هر چند خواهر هام که الان ١۴ و ١۶ ساله هستن و بعد کرونا خیلی تغییر کردن و آنچنان که باید کمک نمیکنن به مادرم اما بازم خداروشکر کنار دستش هستن، چون من شهر دیگه ای ازدواج کردم. خودم هم با همسرم دوست داشتیم زود باردار بشم و هر دومون بشدت عاشق بچه ایم مخصوصا من، این شد که برخلاف توصیه ی همه اطرافیان که زوده بچه نیارید ها، باردار نشی ها و... الان باردارم و ویار خیلی بدی دارم اما خداروشکر که هستش اینا هم میگذره، خداروشکر همسرمم کنار دستمه و کمکم میکنه ... همه شوکه شدن فهمیدن باردارم و هی میگن حالا شده، اشکال نداره اما دیگه بعدی رو چند سالی فاصله بدی، زود نیاری که از بین میری و... اما نمیدونن من اصلا مثل اونا فکر نمیکنم... در نهایت اینکه خواهشا به این غربالگری ها اعتماد نکنید. چه بچه هایی که سالم هستند، اینجوری دارن نابود میشن و باید جواب پس بدیم. من خودمم غربالگیرم نرفتم و نخواهم رفت. هرچی خدا بخواد همون میشه. برای منم دعا کنید بارداری راحتی داشته باشم.. به امید اینکه خونه ی هر مسلمان و شیعه پر بشه از نوگلان سالم و صالح و سربازان امام زمان(عج)... الهی امین "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
درست ۳ سال و نیم داشتم که پدرم رو از دست دادم و به رحمت خدا رفتن. پدر و مادرم زندگی بسیار عاشقانه ای داشتن و من ثمره ی یکسال بعد از ازدواجشون بودم. الان ۲۴ سال دارم و تک فرزند از پدرم به جا موندم. حدودا ۵ سال بعد فوت پدرم، با اصرار های من، مادرم ازدواج مجدد داشتن و بعد از یکسال خواهرم رو به دنیا آوردن، بعد از ۲ سال دیگه هم خواهر دیگم به دنیا اومد. یادمه مادرم خیلی خسته میشدن چون هم درس می خوندن و هم مجبور بودن کارهای پدر بزرگ و مادربزرگم رو پیگیری کنن و...، دیگه فکر بچه داشتن رو از ذهنشون خارج کرده بودن که یه دفعه باردار شدن. متوجه که شدن خوشحال بودن و دوست داشتن فرزندشون پسر باشه بعد از ۳تا دختر. پسر هم بود اما متاسفانه سقط شد و بسیار اذیت شدن. مجدد بعد یک‌سال باردار شدن و به دلیل عدم تشکیل قلب پسر بعدی هم سقط شدن. من مواظب مادرم بودم واقعا سخت بود شرایطشون و اذیت شدن. دیگه ناامید شده بودن و بعد دو تا سقط حسابی غمگین بودن اما هنوز هم بچه میخواستن و مجدد اقدام کردن و باردار شدن. اما این بار در سونوها بهشون گفتن مشکل سندرم داون وجود داره، اما قطعی نیست . دیگه سقط نکردن و دوران بارداری پر استرس سپری شد و به حول قوه الهی یه پسر خیلی باهوش و زیبا خدا بهشون داد که عشق منه. بشدت شلوغ و شیطونه اما دوست داشتنی. پاییز ۱۴۰۰ عقد کردم و تابستون ۱۴۰۱ عروسی گرفتیم. درگیر و دار خریدهای عروسی بودیم که متوجه شدبم مادرم مجدد باردار هستن. من و همسرم خیلی خوشحال شدیم اما مادر و پدرم خیلی شوکه و ناراحت و همش از حرف اطرافیان میترسیدن که مردم چی میگن که تو عروسی دخترش بارداره و... البته دیابت هم دارن مادر من و کمی براشون خطرناک بود بارداری. حتی به فکر سقط کردن افتادن و منو همسرم نذاشتیم. سونوی ۱۲ هفتگی رو که رفتن، مجدد گفتن بچه مشکل داره و میخواستن واقعا سقط کنن اما خودشونم میترسیدن. دیگه با دلداری ما و توکل بخدا اینکارو نکردن... در عروسی من مادرم ۷ ماهه بودن و با خوشی رفتیم دوتا لباس خیلی قشنگ براشون گرفتیم و اعتمادبه‌نفس میدادیم بهشون که اصلا حرف دیگران مهم‌ نیست و... عروسی بخیر و خوشی تموم شد و مادرم یک ماه بعد، زودتر زایمان کردن و زایمان سختی هم داشتن مثل قبلی. برادرم به دنیا اومدن و اون هم بشدت زیبا رو و دوست داشتنی.. با تولدش فضای خونه مادرم رو خیلی دلنشین کرده، هر چند خواهر هام که الان ١۴ و ١۶ ساله هستن و بعد کرونا خیلی تغییر کردن و آنچنان که باید کمک نمیکنن به مادرم اما بازم خداروشکر کنار دستش هستن، چون من شهر دیگه ای ازدواج کردم. خودم هم با همسرم دوست داشتیم زود باردار بشم و هر دومون بشدت عاشق بچه ایم مخصوصا من، این شد که برخلاف توصیه ی همه اطرافیان که زوده بچه نیارید ها، باردار نشی ها و... الان باردارم و ویار خیلی بدی دارم اما خداروشکر که هستش اینا هم میگذره، خداروشکر همسرمم کنار دستمه و کمکم میکنه ... همه شوکه شدن فهمیدن باردارم و هی میگن حالا شده، اشکال نداره اما دیگه بعدی رو چند سالی فاصله بدی، زود نیاری که از بین میری و... اما نمیدونن من اصلا مثل اونا فکر نمیکنم... در نهایت اینکه خواهشا به این غربالگری ها اعتماد نکنید. چه بچه هایی که سالم هستند، اینجوری دارن نابود میشن و باید جواب پس بدیم. من خودمم غربالگیرم نرفتم و نخواهم رفت. هرچی خدا بخواد همون میشه. برای منم دعا کنید بارداری راحتی داشته باشم.. به امید اینکه خونه ی هر مسلمان و شیعه پر بشه از نوگلان سالم و صالح و سربازان امام زمان(عج)... الهی امین "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۸۰ من متولد ۷۹ هستم و فرزند اول خانواده دو فرزندی.😁 سال ۹۵ با همسرم عقد کردیم و سال ۹۷ هم عروسی گرفتیم. از اونجایی که عاشق بچه بودیم همون اوایل عروسی اقدام کردیم و باردار شدم اونم دوقلو 😍😍 و کلی خوشحال شدیم اما خوشحالی ما خیلی دوامی نیورد و بچها تا ۹ هفتگی سقط شدن و من ۲ فرودین کورتاژ شدم چون عید اول عروسیمون هم بود همزمان با مهمانی می اومدن عیادت اقوام همسرم😢 گذشت و بعد شش ماه که ایام محرم هم بود که متوجه شدم باردارم اما متاسفانه این دفعه هم سقط شد خیلی زود😢 بعد از دوتا سقط خیلی حالم بد بود و از نظر روحی واقعا ضربه خورده بودم. یادمه ایام کرونا بود و ماه رجب، من واقعا مضطر شده بودم ودلم بچه میخواست خدا قبول کنه ماه رجب رو ایام البیض چون مساجد به خاطر کرونا بسته بود تو خونه معتکف شدم و روز آخر هم اعمال ام داوود رو خوندیم من با دلشکستگی کامل از امیرالمؤمنین اولاد صالح خواستم. بعد از اون روزای مبارک ولادت امام علی به طور ناباورانه با اولین اقدام بارادر شدم. چون دوتا تجربه سقط داشتم به هیچ کسی چیزی نگفتم. گفتم باز خدایی نکرده موجب ناراحتی کسی نشم. اما این دفعه فرق داشت و هدیه امیرالمومنین بود. هفته ۶ رفتم سونوگرافی و قلب جنین رو دید و دختر عزیزتر از جانم آذر ۹۹ به دنیا اومد. از اونجایی که توی زمان اون دوتا سقط من و همسرم هیچ ناشکری نکردیم و همش خدارو شکر کردیم. وقتی که دخترم ۱۰ ماهه بود من متوجه شدم به طور خدا خواسته باردارم😍. حسابی خوشحال شدیم و متوجه شدیم خدا داره برامون جبران می‌کنه. چون من خودم داداش نداشتم همه اقوام حتی دکتر زنان هم می‌گفت خدا کنه پسر باشه. البته برای مادر فقط سلامتی بچه مهمه. هفته ۱۹ بارداری متوجه شدیم نی نی تو دلی پسره و آقا پسرم ۱۴۰۱ وقتی که دخترم یک سال هفت ماهه بود به دنیا اومد و ما از داشتن دختر و پسرم حسابی خوشحال بودیم. از اونجایی که حضرت آقا فرموده بودند که جهاد فرزند آوری ما هم به فرمان حضرت آقا لبیک گفتیم. وقتی پسرم ۲ ساله بود متوجه شدم که بادارم و این دفعه هم خدا پسر قسمت مون کرد. پسر دومم هم فروردین ۱۴۰۴ به دنیا اومد. الان هم هرکس بهمون میگه چقد بچه میارید دیگه بسه. منم بهشون میگم وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد ارتش دنیا نتواند که جوابم دهد.😍😂 خواستم تجربه ام رو باهاتون به اشتراک بذارم به اون خانم های که تجربه سقط داشتن بگم اصلا نگران نباشید. به خدا توکل کنید و به هیچ عنوان از خدا گله نداشته باشید در موقع ناراحتی هم شاکر باشید مطمئن باشید خدا براتون حسابی جبران می‌کنه. ان شالله خدا همه مادران رو کمک کنه تا بتونن سرباز برای امام زمان تربیت کنند. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۳۰ من در سن ۲۱ سالگی عقد کردم با پسر یک خانواده که ظاهرا باهم تفاهم فکری و فرهنگی و اعتقادی داشتیم ولی متاسفانه از همون روز عقد اختلاف ها شروع شد. خانواده اون آقا اهل تجملات و مهمانی های مختلط و جشن عقد آنچنانی بودن و حتی بدون خواست و مشورت با ما مجلس عقد رو مختلط برپا کردن در حالی که خرج مجلس عقد رو پدر من تقبل کرده بود! خلاصه آتش اختلاف ها از همین جا شروع شد و هرچی میگذشت بیشتر میشد تا اینکه متوجه شدیم خانواده ای که ظاهرا اهل مسجد و نماز و روزه و سفرهای زیارتی هستن در باطن زندگیشون چندان پایبند به محرم و نامحرم و ... نیستن و تازه متوجه شدم چه انتخاب نادرستی کردم البته تسلیم نشدم تلاش کردم هر طور شده زندگی مشترکم رو حفظ کنم. حتی برای خرید جهیزیه خانواده اون آقا در خرید وسایل دخالت میکردن و به ما میگفتن ازین مارک بخرید و یا ماشین ظرف شویی بخرین یا سرویس ظرفتو چوبی باید بخری! و ازین حرف ها... تحمل این شرایط واقعا برای من و خانوادم سخت بود ولی بازم تحمل میکردیم، حرف ها رو نشنیده میگرفتیم و هر طور شده، سعی میکردیم این زندگی مشترک رو با کوتاه اومدن حفظ کنیم که البته بعدا فهمیدم اشتباه کردیم! من قبل از ازدواج و حتی بعداز شروع زندگی مشترک هم چادری و مححبه بودم ولی کم کم به خاطر فشار های همسر مجبور شدم از حجاب و پوششم هم کوتاه بیام و اعتقاداتم متاسفانه سست شد هم تحت فشار از طرف همسر و خانوادش بودم و هم ناراحت از شرایط خودم که سست شدنم در حفظ حجاب نه تنها آرامش منو بیشتر نکرد بلکه باعث شد دچار افسردگی بشم، چون هرچقدر تلاش میکردم بیشتر به چشم همسر بیام، فایده نداشت و هرروز ایشون میخواست من با پوششی طبق مد و درخواست خانوادش در جامعه حاضر بشم. کار به جایی رسید که دیگه نماز هم نمیخوندم و ... الان که این متن رو مینویسم یادآوری اون روزها واقعا برام سخته😔😓😭( این نکته رو باید داخل پرانتز عرض کنم که حفظ حیا و پوشش و عفت یک نیاز ذاتی و فطریه و افرادی که با بی‌حجابی و پوشش ها و آرایش های خلاف شرع و عرف در جامعه رفت و آمد میکنن، اول از همه به روح و روان خودشون آسیب میزنن و بعد به بقیه، بماند که چقدر حق الناس به گردنشون میاد) در سال ۹۶ به برکت محرم و آقا ابا عبدالله مجدد توبه کردم و با اعتقادی قوی تر از قبل و عزمی راسخ تر از گذشته برای نگه داشتن حجابم شروع کردم به نماز خوندن و نمازهای گذشته رو هم به صورت قضا، ادا کردم و با وجود نیش و کنایه ها از طرف اطرافیان از خدا خواستم که خودش یه جوری نجاتم بده و راه چاره ای برام باز کنه چون اون آقا موافق نماز خوندن من نبود و اذیتم می‌کرد. متاسفانه یا خوشبختانه این زندگی متزلزل سال ۹۷ به خاطر اختلافات اعتقادی😑 به طلاق ختم شد و شاید این اتفاق بد برگ جدیدی از دفتر زندگی منو ورق زد. البته اینم بگم روزهای بسیار سختی رو پشت سرگذاشتم چون خانواده ای که یک آدم رو از حق و حقوق انسانی خودش مثل عبادت کردن منع می‌کردن، خیلی راحت هم بدترین تهمت ها رو بهم زدن و این باعث شد من حتی نتونم برای نماز جماعت به مسجد محله برم. اما خدای خوبم و آقای مهربانم امام حسین هوامو داشتن و بعد از مدتی همونطور که به راحتی آبروی منو بردن خدا به واسطه اتفاق هایی که در طول سه سال افتاد عزت و آبرو بهم داد و همه متوجه شدن اون خانواده چه بر سر من آوردن... سال ۱۴۰۰ مجدد با توکل بر خدا و با نیت جلب رضایت امام زمانم با وجود مخالفت های پدرو مادرم به خاطر تجربه تلخی که داشتن به یکی از خواستگار ها جواب مثبت دادم و متاهل شدم البته رضایت پدرو مادرم رو گرفتم و جواب بله دادم😊 از همون ابتدا با همسرم قرار گذاشتیم زندگی رو ساده بگیریم و من که از قبل جهیزیه داشتم همون ها رو استفاده کنیم. به همسرم گفتم من اصراری به گرفتن عروسی ندارم. با هم به توافق رسیدیم هرچی زندگیمون ساده تر و بدون گناه شروع بشه، برکتش برامون بیشتره پس با گرفتن یک جشن عقد خیلی ساده در منزل پدرو مادرم اونم در ایام کرونا(مهمان ها در حد برادر و خواهر عروس و داماد) و چند ماه بعدش روز میلاد آقا امیرالمومنین امام علی علیه السلام عازم مشهد شدیم (به جای برپا کردن مجلس عروسی) و بعدش یک ولیمه خیلی ساده در منزل پدر شوهرم دادیم و رفتیم سر خونه زندگیمون. ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۳۰ به برکت نیت های صادقانه ای که داشتیم همسرم بعد از عقد رفتن سر یه کار خوب ( قبلش درآمدشون پایین بود و شغلشون آزاد) به برکت سفر اربعینی که همسرم رفت متوجه شدم بعد از حدود یک سال باردارم و به برکت این بارداری همسرم در جای جدیدی مَشغول به کار شد که خیلی شرایطش از محل کار قبلی بهتر بود. با وجود تمام سختی هایی که بچه داری داره، یک لبخند پسرم رو با دنیا عوض نمی کردم. من آدم نق نقویی هستم، خصوصا ماه اول تولد علی اکبرم خیلی غر زدم، چون درگیر افسردگی بعد از زایمان شدم، علاوه بر اون هم هیچ تجربه ای در بچه داری نداشتم و حتی نوزادی رو قبلا بغل نکرده بودم. پیش کسی اینو بازگو نمیکنم ولی دوست داشتم بازم بچه دار بشم و فکر میکنم مادر شدن با تمام سختی هاش، بیدار خوابی ها ش، از خود گذشتگی هاش و فرسودگی هاش ،شیرینه و از همه مهمتر اینکه نسل شیعه باید زیاد بشه راستی! در طول بارداری پیش هیچ متخصصی نرفتم و حتی یک بار هم غربالگری ها رو انجام ندادم و فقط پیش یک مامای خوب در شهر خودمون میرفتم و ازش خواهش کردم بدون زیر نظر پزشک بودن مراقبت های بارداری رو برام انجام بده، مثل وزن گیری و فشار خون و سونو( سونوگرافی فقط ماه چهارم رفتم و هفته ۳۶ برای اینکه خیالمون راحت بشه سر بچه چرخیده به سمت پایین) به جاش سعی کردیم با تغذیه سالم ( مثل خوردن روزانه ۲۱ عدد مویز و یا روزانه ۷ عدد بادام بدون پوست) نیازهای بدنم در دوران بارداری رو تامین کنم. زایمان پسرم طبیعی بود و ازین انتخابمم راضیم... رشته من هوشبری هست و پدرمم تکنسین اورژانس، اینو میگم که فکر نکنید با یک آدم متحجر و عهد دقیانوس رو به رو هستید😁 با وجود تمام خدماتی که علم نوین پزشکی ارائه میده اما منو همسرم تصمیم گرفتیم زیر نظر یک مامای کاربلد باشیم و خداروشکر نتیجه خوبی هم گرفتیم. سیسمونی هم منو همسرم فقط در حد ضروریات خریدیم( در حد لباس، پوشک، رخت خواب برای نوزاد و سبد چوبی برای حمل و نقل نوزاد، چند تکه پارچه تمیز و نرم، حوله و یک شیشه شیر برای روز مبادا ، تخت و کمد و .... رو هم منها کردیم و قرار نیست هیچ وقت بخریم چون واقعا نیازی بهش نیست و پسرم انقدر وول میخورد که نمیشد روی زمین نگهش داشت چه برسه روی تخت کودک!😅) یک ننو هم از برادر همسرم قرض گرفتیم اصلا هم احساس خجالت و شرمساری نکردیم، چون چشم و هم چشمی و اسراف از همین چیزا شروع میشه. ۶ ماه بعداز تولد پسرم، مجدد خداخواسته باردار شدم در حالی که نه آمادگیشو داشتم و نه دلم میخواست و از افسردگی بعداز زایمان رنج می‌بردم. خلاصه با هر سختی و مشقتی بود با وجود داشتن یه بچه کوچیک خداروشکر به سلامت و به راحتی ۱۴ مهر زایمان کردم و الان دوتا گل پسر دارم. اولی یک سال و نه ماهه و دومی ۵ ماهه... با شروع بارداری دوم، لطف و رحمت خدا برای بار دوم به خونه ما سرازیر شد خیلی از مشکلاتمون حل شد و دل منو همسرمم بهم نزدیک تر شد انگار بزرگ تر شدیم از هر جهت... به لطف پاقدم پسر دومم ماشین گرفتیم و کلی گشایش مالی برامون حاصل شد که اگر بخوام بگم خیلی زمان بره، خودم آدم صبورتری شدم از هرجهت، انگار ۹ ماه بارداری و دست تنها بودن بعداز زایمان منو سال ها از نظر قدرت تفکر جلو برد الان که پسرم ۵ ماهشه دوباره به بارداری مجدد فکر میکنم و از خدا میخوام دوباره و دوباره بهم توفیق بده برای شادی دل امامم و رهبرم طعم مادر شدنو تجربه کنم و نسل خوب و صالحی به جامعه تحویل بدم. بارداری دومم مثل بارداری اول بدون مراجعه به متخصص گذشت فقط از یک مامای مجرب کمک گرفتم و دوبار هم سونوگرافی رفتم از همون روزی که فهمیدم مجدد باردارم، جنینمو سپردم به دست خدا و اهل بیت و بدون هیچ استرسی به بچه داری پرداختم☺ غربالگری هم انجام ندادم. از ۶ تا ماه ۹ بارداری هم به خاطر اتفاق ناخوشایندی که برای دو نفر از عزیزانم رخ داد و پدرو مادرمو درگیر کرد کاملا دست تنها و بدون کمک بودم، جوری که برای سرگرم کردن پسرم توی اوج گرمای تابستون مجبور بودم بذارمش توی کالسکه و ببرمش توی حیاط و باهم قدم بزنیم و یا اینکه کل حیاط خونه رو جارو بزنم و اون منو تماشا کنه تا سرش گرم بشه😩 ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۳۰ در طول این مدت نمیگم مشکل نداشتم روزهایی بود که خیلی بهم سخت میگذشت چون اوایل بارداری ویار بدی داشتم و آخرهای بارداری هم دردهای بدی، از شب تا صبح بیدار بودم و صبح هم تا شب که همسرم بیاد باید تنها با پسر شیطونم سرو کله میزدم. البته میدونم سختی من با سختی بعضی از مادرهای عزیزی که تجربشونو خوندم قابل مقایسه نیست و واقعا چیزی حساب نمیشه اما خب برای منی که در طول زندگی تنها نبودم و همیشه کمک داشتم خیلی مشکل بود که خداروشکر گذشت. پدرومادرم خیلی کمک حال ما هستن، خودشون دوتا بچه بیشتر ندارن ولی همیشه منو تشویق میکنن برای داشتن بچه های زیاد، همینجا ازشون تشکر میکنم و ثواب مادری هامو تقدیم میکنم به این دو عزیز، ای کاش آدمهایی که به هر دلیلی نمیتونن فرزندآوری کنن، حداقل کمک حال آدم‌هایی باشن که بچه کوچیک دارن و میتونن بازم بچه دار بشن... بچه های شیر به شیر خیلی بزرگ کردن شون سخته و من تازه اول راهم ولی کمک خدا رو هم باید در نظر بگیریم که خیلی شامل حال من شد، جوری که پسر اولم با وجود شیطنت و بچگی های اقتضای سنش، خیلی عاقل و فهمیده تر از همسن هاشه خیلی راحت غذا خور شد و خودش الان غذا میخوره، خودش رخت خوابشو جمع میکنه با برادر کوچیکش مهربونه و خیلی خیلی کم پیش میاد بخواد اذیتش کنه، اسباب بازی هاشم جمع میکنه و برای خودش مردی شده حتی به وقتش خودش یادآوری میکنه که پوشکشو عوض کنم🙂 گاهی پیش اومده روزی ۱۲ ۱۳ بار پوشک عوض کردم (حتی روزهای دوم سوم زایمانم خودم مجبور بودم کارهای بچه ها و خونه رو انجام بدم ) اما خداروشکر هیچ وقت برای تهیه پوشک به مشکل بر نخوردیم، پسرها راحت میخوابن، بدون روی پا و یا بغل بودن، خیلی کم گریه میکنن واقعا چالش هایی که اطرافیان با بچه هاشون دارنو ما با پسرها نداریم و اصلا تجربه ش نکردیم و همه اینها رو مدیون لطف خدا و نیتی هست که سعی میکنیم در تمام لحظات زندگیمون داشته باشیم، با وجود اینکه رشته تحصیلیم بیهوشیه ولی همچنان خانه دارم و باوجود اینکه قبلا هنر و نقاشی رو در سطح بالا دنبال میکردم الان حتی وقت نقاشی و طراحی هم ندارم اما واقعا راضیم و آخر شب که خسته و کوفته سرمو زمین میذارم خداروشکر میکنم مشغول خانه داریم البته مادرهای شاغلی رو که مادر بودن و مادر شدن رو از یاد نبردن ستایش میکنم و براشون احترام قائلم ... خونه ما مثل مسجده بعداز چهار دست و پا راه افتادن پسر بزرگم بیخیال دکوراسیون شدیم و وسیله های اضافه رو جمع کردیم و خونه رو برای بازی بچه ها امن کردیم. الان که فکرشو میکنم میبینم دکوراسیون خونه چه ارزشی داره در برابر رضایت درونی خودمون؟ اینکه میدونیم گامی در جهت اطاعت از امام زمان و رهبر بر میداریم خیلی شیرین تره و ان شا الله دکوراسیون زیبا باشه برای خونه های بهشتی☺😁 خیلی تسبیحات حضرت زهرا رو میفرستم و صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی هم برای توسل به امام زمان‌ پیشنهاد میکنم از همه عزیزانی که پیام منو میخونن خواهش میکنم برای شفای همه بیمارها دعا کنن، از کانال خوبتون هم ممنونم واقعا مفید و کاربردیه. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
داستان از اونجایی شروع شد که پسرم کوچیکم رفت پیش دبستانی، یک دفعه خونه خالی شد😔 و من نصف روز تنهای تنها شدم، انگار در و دیوار می‌خواست منو قورت بده😢 بچه ها هر سه تا باهم بزرگ شدن، چون پشت سرهم دنیا اومدن و به فاصله دوسال رفتن مدرسه، هر چند برای بزرگ شدن شون خیلی سختی کشیدم😞 ولی یهو تنها شدم، منی که عادت به سرو صدای و شلوغی بچه ها داشتم، خانه برام شد خانه ارواح، داشتم دیوونه میشدم، آخه بخاطر کار شوهرم رفتیم یه شهر خیلی دور😭 به شوهرم گفتم اگه یه بچه تو این خونه نیاد، من دیوونه میشم، خواهش میکنم یه فکری بکن، شوهرم موافق بود ولی یه مانع خیلی بزرگ تو کار بود، اون هم اینکه بعد از زایمان سوم مرکز بهداشت گفت بچه میخوای چکار، هر دوتا جنس شو داری، خرجای به این سنگینی، خلاصه حسابی از خوبی های وازکتومی گفت و منو همسرم خام شدیم(خدا از باعث و بانیش نگذره) کاری که نباید بشه، شد 😭😭 و همسرم وازکتومی کردن و حالا پشیمان از این عمل نابخردانه کلی دکتر و مشورت، در آخر تصمیم مون رو گرفتیم🧐 برای عمل جراحی بسیار سنگین و حساس، خلاصه عمل شوهرم تموم شد و متاسفانه شش ماهی درگیر شدیم ولی جواب نگرفتیم، از اونجائی که سخت مشتاق بچه شده بودیم دکتر و حتی محل درمان رو هم عوض کردیم. رفتیم مشهد، بهمون گفتن دکترای خوبی داره و ان شاء الله جواب میگیرین، در کنار درمان دست به دامن اهل بیت هم شدیم که یک خدا پدر بیامرز این وسط بهمون گفت، گناه انجام این عمل گردن هر دوتامونه😔 کنارش توبه هم به توسل و توکل اضافه شد.😭 خلاصه شش سال درگیر درمان شدیم، شوهرم یه اخلاق خوب داره یا کاری رو شروع نمیکنه و اگه شروع کنه، ناامید نمیشه و کوتاه نمیاد، تا نتیجه نگیره. دیگه حالا دختر بزرگم خواستگار داشت و ما هنوز درگیر بچه دار شدن، ۱۴ سالش بود که سر سفره عقد نشست و ۱۶ سالگی دخترش دنیا اومد و من تو سن ۳۶ سالگی شدم مامان بزرگ😍 اطرافیان که در جریان تلاش مون برای فرزندآوری بودن، میگفتن الان دیگه خونه تون بچه اومده، دست از تلاش بردارین، شوهرم گفت قبلا بچه برای دل خودم میخواستم😊 الان برای اطاعت از دستور حضرت آقا خلاصه با کلی درمان، همزمان که دخترم شکم دومش رو باردار بود، منم آی وی اف کردم و دوقلو باردار شدم😍😍 دنیا یه رنگ قشنگی شده بود، همسرم میگفت رو زمین پا نذار، پاتو بزار رو کف دست من🥰 همه بهم حرف میزدن، خجالت بکش با داماد و نوه،زشته بخدا😡😡 ولی اصلا برامون مهم نبود، مهم هدیه خدا بود که پا به خونه ما گذاشت و زندگی مون شد بهشت، ولی به ماه نکشید که سقط شد😭 خیلی از لحاظ روحی همسرم بهم ریخت، ولی من امیدوار تر شدم، به همسرم گفتم این یعنی جای امیدواری هست، این‌دفعه دیگه درمان نکردیم فقط دعا وتوکل وتوسل، نوه دومم دنیا اومد و شرایط روحی همسرم بهتر شد. این دفعه گفت میخوام برای امام زمان سرباز بیارم، پس خدا خودش لطف کنه و لیاقتش رو بده که همزمان شد با سومین بارداری دخترم توسن ۲۰ سالگی سومین😍 فرزندش دنیا اومد، نذاشت حرف حضرت آقا رو زمین بمونه، دختر سومش دنیا اومد و ما همچنان دست به دامن اهل بیت و شهدا چند روز بود حال خوشی نداشتم، خیلی دل و کمرم درد میکرد، دکتر چکاپ کامل برام نوشت، جواب آزمایش مشکلی نداشت، ولی سونو گرافیست گفت سنگ کلیه داری و کبدت یکم چربه، به دکتر گفتم پس چرا تاریخ ماهیانه ام عقب افتاده؟ سونو گرافیست گفت الان چک می‌کنم، بعدش گفت خانم بارداری ۶ هفته، اینم ضربان قلب بچه... از شنیدن این حرف خشکم زد، دکتر گفت پس چرا چیزی نمیگی، فقط اشک می‌ریختم😭، فکر کرد ناراحتم نمی‌تونستم حرف بزنم. مامان بزرگ ۴۰ ساله با دوتا داماد و سه تا نوه، چه شوری، چه شوقی، خدایا باورم نمیشد، تا خونه گریه کردم تا می‌تونستم به شوهرم زنگ زدم ولی جواب نداد. ۱۶ بار تماس بی پاسخ رو گوشی کلی نگرانش کرده بود، وقتی باهام تماس گرفت که دم خونه بودم، درو باز کرد و گفت چی شده خانمم! چرا گریه می‌کنی؟ بنده خدا حسابی ترسیده بود که مبادا جواب آزمایش بده.🥺 به زور و بدبختی بهش گفتم باردارم. اینم صدای ضربان قلب بچه😭 اون‌ روز تا شب تو خونه مون نمیدونین چه خبر بود😊 الان سه ماهه باردارم هستم و بهترین روزای عمرم، وقتی تهوع دارم و عق میزنم، همسرم میگه ای جووووووونم فدای اون فرشته بشم که داره خودی نشون میده، دخترم میگه واقعا بهتون حسودیم میشه، چقدر لذت میبرین از این لحظات🥰🥰 واقعا کاش برای همه اون بارداری هام لذت می‌بردم و این قدر نق نمیزدم، تا وقتی یه نعمتی رو خدا ازمون نگیره، قدرشو نمیدونیم. برای همه آرزومندان بچه دارشدن از خدا میخوام دامن شون سبز بشه و مثل من لذت مادری رو بچشن. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فرزند آخر یه خانواده ۸ نفره هستم، تمامی خواهرها و برادرهام با اختلاف سنی یک سال یا دو سال به دنیا اومده بودن اما بعد از پنجمین بچه مادرم سفت و سخت مقاومت کردند و تا ۶ سال نذاشتند عضو دیگه ای به خانواده اضافه بشه. مادرم تعریف می کنند که یک سال از خدا خواستم کاش بتونم تمام ماه مبارک رمضان رو روزه بگیرم و مشکلی پیش نیاد، از قضا ده روز هم روزه ی قضا قبل از ماه مبارک رمضان گرفتن؛ ماه مبارک آمد و رفت و مادرم تمام روزه هاشون رو گرفتن و اینجا بود که متوجه شدند کار از کار گذشته و حالا در حالی که مادرم ۴۰ سال داشتند من مهمان وجود مادرم بودم. شرایط زندگی مادرم واقعا سخت بوده و من به ایشون حق میدم که من رو نخواسته باشند، اما مادرم تسلیم امر الهی شدند و خلاصه من وارد جمع خانواده شدم و حالا ته تغاری خانواده بودم و پدر و مادرم خیلی دوستم داشتند.😍 از ۱۵ سالگی خواستگار داشتم اما شرایط جوری نبود که ازدواج کنم، از طرفی تازه دو تا از خواهرهام همزمان با هم ازدواج کرده بودند و هزینه تامین دو تا جهیزیه بر دوش خانواده ام سنگینی می کرد، از طرف دیگه خبر بارداری هر دو با هم اتفاق خوشحال کننده دیگری بود که خانواده ی ما با اون رو به رو شد و حالا هزینه ی دو تا سیسمونی هم به هزینه ی قبلی اضافه شده بود و واقعا نمی شد فشار دیگه ای از طرف من به خانواده وارد بشه. حالا من بزرگ و بزرگ تر می شدم و دیگه منتظر کنکور بودم. جواب کنکور آمد و من دانشگاه قبول شدم اما هم زمان در آزمون حوزه هم شرکت کردم و آنجا هم قبول شده بودم و تصمیم گرفتم وارد حوزه بشم. از نوزده سالگی خونه مون محل رفت و آمد خواستگارها شد بعضی از خواستگارها که در همون مرحله ی تلفنی رد می شدند اون هایی هم که می اومدند در حین صحبت متوجه می شدم ملاک های من رو ندارند. من همیشه از همون شانزده هفده سالگی تو دعاهام در مورد ازدواج به غیر از این که به خدا التماس می کردم همسر مومن و خداترس نصیبم بشه وارد جزئیات هم می شدم از اسم و فامیل طرف مقابل تا شغل و حتی در مورد مدل ماشین هم خواسته ام رو می گفتم و در دعا کردن هم خیلی مصر بودم 😂😂 از اونجایی که خدا همیشه هوای بنده هاش رو داره و خودش وعده داده شما بخواهید من اجابت می کنم الحمدلله در سن ۲۴ سالگی یک همسر مومن با اکثر جزئیات درخواستی رو در مسیر راهم قرار داد. سال ۹۳ زندگی مشترکمون رو با سفر کربلا و جشنی که به مناسبت تولد حضرت زهرا سلام الله علیها و ولیمه ی ازدواجمون بود آغاز کردیم. سال ۹۴ بود که متوجه شدم یک بیماری خود ایمنی داشتم که نهفته بوده و حالا فعال شده بود. از اون جا بود که پام به آزمایشگاه و بیمارستان و دکترهای مختلف باز شد، همیشه دوست داشتم تعداد زیادی بچه داشته باشم اما حالا با وجود این بیماری شرایط سخت شده بود. هیچ وقت فراموش نمی کنم وقتی جواب آزمایشم رو به یک دکتر متخصص نشون دادم و گفتم تصمیم بارداری دارم با خون سردی آزمایشم رو نگاه کرد و بهم گفت هیچ وقت نباید بچه دار بشی، وقتی بهش گفتم من می خوام بچه دار بشم بهم گفت بچه دار شو اما دچار مرگ مغزی می شی. وقتی دکتر با خونسردی کامل و همراه با تندی این حرف ها رو بهم می زد، صدای شکستن قلبم رو شنیدم. تمام طول مسیر بازگشت به خانه بغض داشت خفم می کرد به محض وارد شدن به خانه بغضم ترکید و با دل شکسته سجده ی شکر کردم و گفتم خدایا من راضی ام به رضای تو😭 تصمیم گرفتم پیش یک دکتر دیگه برم و آزمایش ها رو به ایشون هم نشون بدم دکتر وقتی آزمایش ها رو دید گفت این بیماری اصلا اون چیزی نیست که دکتر قبلی گفته بلکه شبیه به اون هست و مشکلی برای بچه دار شدن نیست فقط قبلش باید درمان دارویی رو شروع کنی تا بیماری کنترل بشه، ضمن اینکه من تنبلی تخمدان هم داشتم و این هم مشکل دیگه ای برای بارداری بود اما من تمام امیدم به خدا بود. خلاصه درمان هر دو بیماری رو شروع کردم آذر ۹۵ بود که به قرآن تفال زدم و این آیه اومد (فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلَامٍ حَلِيم) و خدا به وعده اش عمل کرد و ماه بعد در دی ماه باردار شدم و در مهر ۹۶ پسر خوشگل و واقعا حلیمم به دنیا اومد. همزمان درسم رو هم ادامه دادم و الان مشغول رساله سطح ۴ حوزه هستم. ادامه 👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
پسرم که دو ساله شد تصمیم گرفتم مجدد باردار بشم و باز درمان دارویی رو شروع کردم تا اینکه سال ۹۹ دوباره در دی ماه باردار شدم اما این بار یک ماه بیشتر مهمان من نبود و بچه ام سقط شد، از اون موقع پیگیر بچه دار شدن بودم تا اینکه در مردادماه امسال به داروی پزشک واکنش نشون دادم و دچار dvt و متاسفانه به دنبالش آمبولی شدم و در آی سی یو بستری شدم. الحمدلله بعد از دو هفته از بیمارستان مرخص شدم و حالا مجدد دنبال درمان برای بارداری هستم ماه پیش که به یک مرکز ناباروری مراجعه کردم پزشک اونجا من رو قبول نکردن و دوباره با این جملات آشنا که به همون یک بچه قناعت کن و بارداری برات خطر داره من رو رد کردن البته گفتن می تونی به مراکز دیگه مراجعه کنی شاید بتونن کاری برات کنن اما من یقین دارم اگر تمام دنیا چیزی رو بخوان ولی خدا نخواد نمی شه و اگه خدا چیزی رو بخواد و تمام دنیا بگن نمی شه، اون کار انجام می شه. من همچنان وظیفه ام رو انجام میدم و نتیجه رو به خدا سپردم. از تمام دوستان عزیز این کانال می خوام من رو دعا کنن که بتونم سهم کوچکی در تحقق فرمایش ولی امرمون داشته باشم و من هم تعدادی سرباز به اسلام و انقلاب تقدیم کنم. در پایان بگم که الحمدلله من سرتاسر زندگیم پر از نعمت الهی بوده اگر این مشکلات رو گفتم برای این بوده که اولا یک خواهش از تمام کسانی که شرایط بچه دار شدن رو دارند، بکنم که نگذارید امر ولی رو زمین بمونه و قدر نعمتی که خدا بهتون داده رو بدانید. ثانیا به دوستانی که مثل من فعلا توفیق بچه دار شدن رو ندارند بگم هیچ وقت از لطف خدا ناامید نشید و از ته قلبتون خواستتون رو از خدا بخواهید اگه داد که الحمدلله، اگر هم نشد حتما بهترین خیر همینی هست که خدا خواسته و باز هم الحمدلله.😍 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۱۸۱ متولد ۷۵ هستم. انشجو بودم که یکی از دوستانم و همسرشون، همسرم رو بهم معرفی کردن. یه جلسه صحبت کردیم و اومدن خواستگاری و مدتی صحبت زیر نظر خانواده ها و دیدم بله الحمدلله مومن هستن. بعد از عقد، بین حرف هامون متوجه شدم هردومون از حضرت علی ع همسر پاک خواستیم همون سال، ازدواج ساده گرفتیم. از هر چیزی مناسب ترین قیمت هارو گرفتیم، مراسم مون رو بدون گناه برگزار کردیم. نه ماشین داشتیم، نه خونه... سال ۹۶ رفتیم زیر یک سقف، بعد از چندماه الحمدلله صاحب ماشین شدیم با قناعت و وام و... دانشجو بودم و به شدت فرزند دوست، بعد از انجام آزمایشات، متوجه شدم تیرویید کم‌کار دارم، دکتر چندماه اجازه نداد برای بارداری، منم صبر کردم. سعی کردم نذر کنم به جای استرس و خلاصه با مصرف داروی مدام تیروییدم نرمال شد و الحمدلله باردار شدم. اما بشدت بد ویار بودم و تهوع شدید داشتم، کارای خونه رو بیشتر شوهرم انجام می‌داد. گاهی هم میرفتم خونه مادرم... گذشت الحمدلله مرداد ۹۸ دختر نازم بدنیا اومد. کولیک داشت و ۶ ماه سرگردان بودیم. خواب نداشت فقط گریه شوهرم و من فقط راه می بردیمش، گاهی همسرم سر کارش دیر می‌رسید. منم حتی یه سرویس بهداشتی نمیتونستم برم. مادرم میومد کمک ولی خب همیشه که نمیشد. دوبار از مهمونی شام نخورده برگشتم در این حد... الحمدلله این مرحله هم گذشت دیگه خیلیا میگفتن عمرا بچه بیاره بخاطر اذیت ها. گذشت و پدرشوهرم گفت فرزند بیارین تفاوت سنی کمتر بهتره، یکبار گفتم خونه نداریم سخته اما ترسیدم از حرفم که ناشکری باشه تمام رزق از خداست پس با او معامله کردم. گفتم خدایا بچم کوچیکه و خونه هم ندارم اما برای رضای تو بچه میارم تو هم در کنار بچه سالم صاحبخونه ام کن... گذشت باردار شدم. بماند که بعضیا گفتن چرا انقدر زود و... ولی برام مهم نبود. این بارداری هم ویار بد داشتم و هیچی نمیخوردم و البته همچنان داروی تیروئید استفاده می‌کردم. بعد از سه ماه صاحبخونه گفت باید بلند شید. گفتم خدایا صاحبخونه نشدم هیچ از همینجا هم باید بلند شم؟! اما صبر کردم و گفتم من به قولم عمل کردم. از اونجا بلند شدیم و رفتیم جای دیگه مستاجری، با اوضاعی که من داشتم، همه کمک کردن تا جابجا بشیم‌. دومین دخترم مرداد ١۴۰۱ بدنیا اومد، الحمدلله آرام تر از اولی بود. زردی گرفت و بستری شد علی رغم حجامت گوش و خیلی برام سخت گذشت ولی این مرحله هم گذشت. بعد از تولد دختر دوم رزق فراوان خدا داد و تولد یکسالگیش رو تو خونه خودمون گرفتیم. سختی کشیدیم تا خانه دار شیم ولی من مطمئنم از وجود برکت دخترامه و خدایی که خلف وعده نمیکند😍😍 از مشکلات مالی نترسید. اتفاقا خدا با هر بچه، رزقش هم میده، سختی هارو تحمل کنید. من با اون بارداری ها و بچه کولیک دار بعد از دوسال و چهارماه، مجدد باردار شدم. الان دیگه دختر بزرگم ۶ساله و دختر کوچکم ۳ساله هست، تنها بودن برای بچه‌ها خیلی بده و شکر که خواهر دارن گرچه دعوا هم میگیرن که عادیه 😄ولی حس میکنم نیازه مشغول بشن اونم با یه خواهر یا برادر کوچکتر😜 الان هم به اذن خدا و فرمان رهبری دوست دارم فرزند سوم رو بیارم. دعا کنید سالم و صالح خدا بهمون عنایت کنه. رضایت رهبری هم قطعا رضایت امام زمان عج رو در پیش داره. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
١١٨٢ من متولد ۷۰ هستم. در خانواده ۵نفره معمولی و مذهبی به دنیا اومدم ولی کلا با همه فامیل فرق داشتم🤨 بعضی وقتا فکر میکردم از تو جوب پیدام کردن که از نظر شخصیتی شبیه کسی نیستم.😁 تک دختری هستم که از بچگی در حسرت یه خواهر زندگی کردم و چه صدمه ها که از این موضوع خوردم😢 از ۱۶سالگی دوست داشتم ازدواج کنم ولی خانوادم به هیچ عنوان همچین موضوعی را نمی تونستن هضم کنن، به خاطر همین اصلا جرات اینکه این موضوع را با کسی مطرح کنم نداشتم و همچنین هیچ مهارت و آموزشی در زمینه زندگی مشترک یاد نگرفته بودم یعنی کسی بهم نمی گفت😔 اون قدر زیر گوشم خونده بودن که درس از همه چیز مهم تره و همه خواستگارهامو با دلایلی نه چندان درست رد می کردن که تا اواخر ۲۲سالگی یعنی اسفند۹۲ مجرد بودم و خدا خیلی من را دوست داشت که به گناه کشیده نشدم و کارشناسی دانشگاه را تمام نکرده، وارد حوزه شدم و ترم آخر دانشگاه و ترم اول حوزه را با هم تمام کردم. هیچکدوم از خواستگارانی که برام میومدن اصلا به من و افکارم نمیخوردن. تا اینکه یکی از اساتید حوزه که من توسط یکی از اقوام و دوستان برای برادرش بهش معرفی شده بودم، منو دید و پسندیدن و به خواستگاریم اومدن. من و همسرم بعد از عقد مختصر محضر، شبش با هم رفتیم تپه نورالشهدا و دعا کمیل و نماز خوندیم و کلی حرف زدیم. بعداز ۴ماه با یک مراسم نسبتا ساده و جهاز متوسط سر زندگیمون در خانه اجاره ای رفتیم. شوهرم دانشجوی دکتری بود و بعد از ۳ماه رفت به شهر محل تحصیلش و من تنها زندگی می کردم و ماهی یه بار می آمد چند روزی می ماند و دوباره می رفت. من هرچی می گفتم، التماس می کردم، گریه می کردم، شوهرم قبول نمی کرد بچه دار بشیم و من افسردگی گرفته بودم از تنهایی.😭 خانواده ام هم زیاد نمی تونستم برم پیش شون و خوانواده شوهرمم روستا زندگی می کردن... ۴ماه هم شوهرم خارج از کشور رفت و تنهاتر شدم. خلاصه من ۳سال تو رویای بچه دار شدن گذروندم و بیماری های مختلف گرفتم. کولیک روده و تنبلی تخمدان و...تا شوهرم راضی شد بچه دار بشیم و من باردار شدم و مجبور شدم به خاطر استرس زیاد درس ها، موقتا از حوزه ترک تحصیل کنم. در این بین پدرشوهرم فوت کردن و مادرشوهرم تنها شد. به مادرم تا ۵ ماهگی جرات نمی کردم بگم باردارم چون زیاد از بچه خوشش نمی آمد. سال۹۷ پسر نازم با عمل سزارین اورژانسی بعد از ۲۴ساعت تحمل درد به دنیا اومد و زندگی برای من خیلی زیبا شده بود. بچه ام ۴ماه کولیک داشت و یکسر جیغ می کشید. قبلش به خاطر درس شوهرم تنها بودم و حالا دیگه به خاطر اینکه مادر شوهرم تنها نباشه و کارش که باغبانی تو روستا بود، شوهرم اغلب پیش مادرش بود فصل بهار و تابستان را... مادر شوهرم افسردگی گرفته بود و نمی شد کنارش بود و در روستا خانه ای نداشتیم، برای همین خودم بچه را بزرگ می کردم ولی دیگه مثل گذشته اذیت نمی شدم چون پسرم را داشتم. ۱سال ونیم بعد شوهرم دو ماه ما رو تنها گذاشت و رفت برای کار در استانی دیگر و با پولش ماشین خریدیم. با این وجود که تا قبلش حتی هزارتومن هم پس‌انداز نداشتیم. حالا شوهرم دکتری را تموم کرده بود و در به در دنبال کار بود و کار گیرش نمی اومد و اسنپ کار می کرد. دوباره بچه دار شدیم به خاطر ویارهای بارداری و اینکه نمیتونستم ۲ماه به زندگی رسیدگی کنم اطرافیان خیلی اذیتم کردن و کسی نبود کمکم کنه. خلاصه که مجبور شدم به مادرم بگم که باردارم و تا اواخر بارداری اذیتم کردن که چرا با این فاصله بچه دار شدی ولی از کمک خبری نبود😔 و دختر گلم اواخر سال۹۹ بازم با سزارین به دنیا اومد و با پسرم ۲سال و ۱۰ماه فاصله سنی داشت. این بچه هم با خودش رزقشو آورد و ما با وام یک باغ خریدیم و الان دیگه مستاجر نبودیم و به اصرار خانوادم طبقه پایین خونه پدرم زندگی میکردیم و پدرم اینا طبقه بالا بودن. چون بچه ها پشت سر هم بودن و به خانه حیاط دار احتیاج داشتم و درآمدمون به کرایه خونه نمی رسید. خیلی اذیت بودم. حق نداشتم با بچه هام بیرون برم چون خانوادم عقیده داشتن دیگه یا بچه یا بیرون رفتن و... خلاصه که با این که خونه پدرم زندگی می کردم ولی کمک چندانی ازشون نمی گرفتم. خودم در نبود همسرم که روستا بود و هفته ای یک بار به ما سر می زد زندگی را با بچه هام می گذروندم و خدا را شاکر بودم به خاطر داشتنشون. ۱سال و ۵ماه بعد دخترم را باردار شدم و این بار کارم خیلی سخت تر بود با خانواده ها. چون هردو خانواده نظرشون داشتن فرزند کم با فاصله زیاد بود. ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
١١٨٢ من ۶ماه داشتم آماده شون می کردم که بهشون بگم باردارم و مادرشوهرم شک کرده بود و نگم که چه روزهایی بود. دیگه تو ماه ۷ بودم که دیدیم مجبوریم بهشون بگیم و داره شرایط ناجور می شه و من گل خریدم به مادرم گفتم و شوهرم هم شیرینی خرید و به مادرش گفت و هردو شوکه و ناراحت شدن و اکثر اطرافیان رفتار بدی داشتن به نظرشون آبروشون را تو فامیل برده بودم که در فاصله ی ۵سال ۳بچه آوردم و هر دو خانواده روشون نمی شد به کسی بگن که باردارم. خلاصه روز زایمان من رسید و بچه ها را خانه پیش مادرم گذاشتم و مجبور شدم برای بیمارستان پرستار بگیرم چون به خانواده شوهر که امیدی نبود و من هم خواهری نداشتم. دختر زیبام در اوایل سال۱۴۰۲ به دنیا اومد و در این زایمان بی حسی از کمر جواب نداد و بیهوش کاملم کردن که عوارضش هم بیشتر بود. از روزی مادی سومین بچه، بعد از ۵سال شغل شوهرم با کارشناسی ارشدش درست شد و یه جورایی از دست همه فرار کردیم و خانه ای اجاره کردیم که یک طبقه و ویلایی بود، اطراف شهر و بچه ها بیشتر بهشون خوش میگذشت و آزادتر بودن، به خاطر کرایه خانه ها بعد یک سال مجبور شدیم بریم خیلی بیشتر از شهر فاصله بگیریم حدود نیم ساعت یا بیشتر و در خانه های سازمانی که خیلی خرج داشت و کرایه خونه سازمانی هم به محض ورود ما ۱۶برابر بیشتر شد ولی خیلی بزرگ و خوب و سر سبزه🙂. بعد از ۱سال و ۸ماه با توسل به حضرت زهرا و امام حسین،شوهرم که مخالف صددرصدی بچه دار شدن بود راضی شد و که باز باردار بشم و چندماه بعد راحت باردار شدم🥰 و بچم ان شا الله ۲ماه دیگه به دنیا میاد😍 با اینکه سختمه دست تنها با ویار سخت ۲ماهه، با ۳تا بچه کوچیک و ۴بار اتاق عمل و جراحی در ۷سالو نیم🥴 و ۷بار اثاث کشی دست تنها در طول ۱۱سال زندگی😐 و این که شوهرم به خاطر طرز تربیتش اصلا کار خونه بلد نیست و دوست نداره، ولی باز خوشحالم که شاید بتونم یه سرباز به سربازهای امام زمان اضافه کنم.🥰 از حالا تو فکرم که نذر و نیاز کنم که خدا شوهرم را راضی کنه برای بچه های بیشتر، چون واقعا بیشتر از ۳تا بچه خط قرمز فامیل ما و شوهرم ایناست و فقط شاید یکی دونفر بیشتر از ۳تا بچه دارن که اونم فاصله سنی شون با من ۱۵.۲۰سال زیادتره و مجبورم به کسی چیزی نگم تا اواخر دیگه خودشون متوجه بشن🙄 راستی ارشدم قبول شدم ولی ۲ساعت راهش دور بود و میدونستم خانواده ها مثل همیشه مخالفن، واسه همین به کسی نتونستم بگم و شوهرم هم قبول نکرد که کمکم کنه. البته امسال دوباره برای پیام نور امتحان دادم. دعا کنید بیارم که نیاز به کمک کسی نباشه.🤲🙂 زمین فرزندآوری را در دوسالگی بچه سومم بهمون دادن و مسکن ملی هم داریم قسط میدیم، به خاطر زیاد بودن مبلغ قسطش ماشینمون را مجبوریم بفروشیم برای قسطاش. و خونه سازمانی هم گفتن تا ۲ماه دیگه باید تخلیه کنیم. الان منم و ۴بچه بدون ماشین و بدون حتی هزار تومن پول پیش خانه😐. قراره ان شا الله با کمک محل کار همسرم خونه ای اجاره کنیم. من مطمئنم که خدا خودش روزی بچه هامو میرسونه🥰 خیلی ها بهم میگن حتما خیلی پولدارین که بچه میاری و کمک دست داری.🙄 ولی خدا شاهده که ما با یارانه ها و باقیمانده از حقوق دریافتی شوهرم با۴تا بچه و دست تنها زندگی را میگذرونیم. همش به مدیریت اقتصادی و قناعت و برکت بستگی داره.🙂 و اینکه جز در موارد محدود همیشه خرید خانه و رفت و آمد و نگه داری بچه ها تنها به عهده خودمه. با اینکه بازم بچه میخوام ولی قصد دارم روی روابطم با همسرم کار کنم و بعد درست شدنش باز به بچه فکر میکنم ان شا الله. من جز مرکز بهداشت، یکی دوبار هم به پزشک مراجعه کردم و البته که مشکل خاصی هم نداشتم تا حالا خدا رو شکر و اکثرا کسایی که زیاد میرن پیش دکتر دیدم که استرس شدیدی دارن و همش نگرانن. خود من وقتی برای باردار شدن بچه سوم و سزارین دکتر رفتم انقدر ترسوندنم که تا ۲هفته حالم بد بود.🥺 بالاخره خانم دکتر زهرا علامه را تو اصفهان پیدا کردم که نه اصراری بر غربالگری داره و نه با سزارین زیاد مشکل داره، خیلی مذهبیه، اصلا انگار برا خودم اومده🥰 من تا جایی که بشه میرم پیشش ان شاء الله با ورزش آنلاین و تغذیه درست، تا حالا از نظر جسمانی مشکلی نداشتم خدا را شکر🙂🤲 عزیزان من نمونه ی یه زن کاملا دست تنها بدون هیچ پشتیبانی هستم که شوهرم اصلا حوصله بچه نداره و حتی برای زایمانام دیگه کاملا تنهام تا تنبیه بشم و بچه نیارم😐 ولی تا آخرین قطره خون و وجودم پای ولایت فقیه و امام زمانم می ایستم.🥰 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist