#تجربه_من ۱۰۱۵
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#رزاقیت_خداوند
#سختیهای_زندگی
متولد ۶۵ هستم، وقتی ۱۳ ساله بودم با پسر عمه ام که ازم خواستگاری کرد عقد کردم و تقریبا سه سال بعد در سن ۱۶ سالگی که همسرم هم ۲۱ ساله بودند ازدواج کردیم.
ایشون تازه سال سوم دانشگاه و منم سال سوم دبیرستان بودم، سربازی نرفته بودند، شغل نداشتند🥴 و فقط پنجشنبه جمعه ها کارگر بنا بودند، از لحاظ مالی بشدت در مضیقه بودیم و در خانه پدر من زندگی می کردیم.
تا اینکه وقتی دیپلم گرفتم باردار شدم و اولین فرزندم که پسر بودند رو در هجده سالگی به دنیا آوردم.
بعد از به دنیا اومدن پسرم، همسرم بالاخره به سربازی مشرف شدند😅 و من حالا باید خودم کار میکردم. با بچه هفت ماهه فروشنده بودم تو مغازه با حقوق ماهی پنجاه هزار تومان😢 که گاهی حتی باید به همسرم هم پول میدادم برای هزینه رفت و برگشت، البته خودش حقوق سربازیش چهل هزار تومان بود🤣حقوق من بیشتر بود😅
ایشون فوق العاده زحمتکش بودند، بعد از سربازی دیگه به من گفتن که سر کار نرو و بشدت پیگیر استخدامی بودند که موفق شدن و بعد چندین بار آزمون بالاخره جایی بطور رسمی شاغل شدند و ما زمانی که پسرم ۲/۵ ساله بودند، مقداری از وضعیت بغرنج مالی در اومدیم که من اینا رو بخاطر خوش قدمی پسرم میدونم (الهی شکر)
من تا هفت سال دیگه بچه نخواستم، چون ویار بشدت وحشتناکم، وضعیت بد مالی که نمیتونستم دکتر برم، یا سونو انجام بدم و.... منو ترسونده بود، اما کاش اینکار رو نمیکردم و بلافاصله باردار میشدم😔
تا اینکه بعد هفت سال بالاخره دلو به دریا زدم و اقدام کردم که خدا رو شکر بدون مشکل باردار شدم، باز هم ویار سخت 🥴 ایندفعه دوست داشتم فرزندم دختر باشه اما پسر بود و من ناشکری کردم و گفتم نمیخوامش که وقت به دنیا آمدن مقداری نقص جزیی برای پسرم پیش اومد که متأسفانه هنوز هم داره، باز هم خدا روشکر میکنم که از این بدتر نشد.
از یمن قدم پسر دومم هم خودم دانشگاه رفتم و هم صاحبخونه شدیم (مسکن مهر🤣)
ایندفعه دیگه نذاشتم بین بچهها فاصله زیاد بیفته دوران شیر دهی که تموم شد اقدام کردیم و دختر شد، بعدش دوباره اقدام کردیم و پسر شد که تونستم توی باردای بچه چهارم پیاده روی اربعین برم با تمام بچهها و تمام هم پیاده رفتم و خدا روشکر بدون هیچ مشکلی به دنیا اومد.
همسرم ارتقا گرفت و وضعیت باز هم بهتر شد، خدا رو شکر همسرم بشدت بچهها رو دوست داره، خلاصه دوباره اقدام کردیم و ایندفعه دختر شد.
خلاصه دوباره اقدام کردیم، البته اینم بگم سه تای آخری فقط به نیت سربازی امام زمان باردار میشدم. با خدا عهد کردم که تا جان در بدن دارم اقدام میکنم بشرط اینکه اولا همهی بچههام سرباز امام زمان عج بشن و حتی یکیشون خدای ناکرده منحرف نشه و دوم اینکه اون دنیا جایگاهم پیش ائمه اطهار علیه السلام باشه 😍
خلاصه بچه ششم رو باردار شدم و مجدد رفتیم کربلا ایندفعه با چهار تا از بچهها و یکی هم تو شکمم، فقط پسر بزرگم بخاطر اینکه حوزه درس میخونن نتونست بیاد، الان پسر چهارمم که فرزند ششم باشن چهار ماهه هستن😍
قصد دارم ان شاء الله مجدد اقدام کنم. البته اینم بگم که برای براداری کلی مسخره میشم یا حتی اذیت میشم، بخصوص توی بیمارستان ها، همین فرزند آخرم بهم گفتن که از اتباع هستی؟
از سختی های زندگی توی آپارتمان هم نگم براتون 😅😢 شايد بعضی دوستان فکر کنن که خونه ویلایی دارم، اما توی یه آپارتمان دو خوابه با شش تا بچه دارم روزگار میگذرونم که این مورد واقعا سخته، از دوستان میخوام دعا کنن که خدا کمک کنه و بتونیم بخاطر راحتی بچهها یه خونه ویلایی تهیه کنیم🙏
به دوستان عزیز کانال میخوام بگم که اصلا نترسید از هیچ چیز نه تربیت بچهها نه سختی های مالی و... فقط بسپرید به خدا که خودش حلال مشکلاته🌹🌹
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
سلام وقتتون بخیر🌱🙏🏻
دختری هستم 18 ساله که چندسالیه به پسرخالم علاقه دارم و پسر خالم 31 سالشه؛ولی خب فکر میکنم پسرخالم اطلاعی از این قضیه نداشته باشه و البته از این موضوع مطمئن نیستم چون یکسری ماجراهایی پیش اومده که امکان اینکه به گوشش رسیده باشه هم هست.
راستش توی این مدتی که از حسم نسبت بهش مطمئن شدم خیلی اذییت شدم
و شاید بزرگترین چیزی که اذییتم میکنه فاصلمونه.
مادرم اهل یه شهر دیگست و خانواده مادریمم همه اونجان و 8 ساعتی باهم فاصله داریم و فقط سالی یکبار میتونم ببینمش.
دور بودن ازش از یکطرف و این دلتنگی از طرف دیگه واقعا اذییتم میکنه.
توی این چندسال فقط یک نفر از خانواده مادریم که همسنیم از این قضایا خبرداشت که طی یکسری اتفاقاتی که پیش اومد امسال کلا باهم بهم زدیم و خبری ازش ندارم
ولی امسال هم مادرم هم دخترخاله هام از این ماجرا خبر دارن
بخاطر فشاری که روی من بود باید بهشون میگفتم
خانواده خالم کاملا راضین که من عروسشون بشم
البته خالمم نسبت به حسی که دارم اطلاعی نداره و حتی منتظرن توی فرصت مناسب با پسرخالم راجع به من صحبت کنن و از ترس اینکه قبول نکنه فعلا حرفی بهش نمیزنن
خودشم آدم درونگرا و توداریه و کسی به راحتی نمیتونه از حسش سر در بیاره
بخاطر یکسری از رفتاراش همه میگن امکان داره که اونم به من حسی داشته باشه ولی مطمئن نیستم و همه چی پنجاه پنجاست.
این دوری و این همه مدت انتظار خستم کرده
منم صبور بودم که این چندسال چیزی نگفتم ولی حالا واقعا میخوام تکلیفم روشن بشه
خستم از این بلاتکلیفی.
اگر امکانش هست راهنماییم کنید که چیکار کنم🙏🏻
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
سلام
خوبین گلی جان عزیزم دوستان گل ومهربونم؟
من علاوه براون پیام اولی چند تا دیگه پیام بلند بالا نوشتم ولی پاک کردم.پشیمون شدم گفتم حال عزیزان رو خراب نکنم ونیاند بگند حتما جایی براش کم گذاشتی که این کارو کرده. من واقعا می ریزم به هم. چون من چیزی براش کم نذاشتم. ولی الان دیدم رفته داخل کانال
میدونیدچرا؟ چونکه بعضیها فقط از دید خودشون قضاوت میکنند و خودشون رو جای دیگران نمیگذارند ونمیگند اگه ماهم چنین شرایطی داشتیم نمیتوانستیم درست کنیم وقلقش رو پیدا کنیم
خودشون الحمدلله مردای خوبی دارند با مردهای بد زندگی نکردند نسخه می پیچند که بلد نیستی قلق رو بگیری واز این حرفا
اونا که تو زندگی ما نبودند کارهای خوبی که کردیم رو ندیدند خدای نکرده قضاوت نادرست میکنند
گفتم اگه پیام بره داخل گروه بعضی ها میاند میگند حتما جایی براش کم گذاشتی بیشتر اعصاب آدم و می ریزند به هم منم پاک کردم. خودشون جای ما نیستند وگرنه این حرفا رو نمی زدند.
بعضی از مردا واقعا از دوران بچگی صدمه دیدند والان دارند همسرشون رو عذاب میدهند وبجای اینکه کنارهمسرشون مشکلات زندگی که برای همه هست رو حل کنند از اون ها فرار میکنند ومیگن ما فقط آرامش میخوایم به هر قیمتی
.
#ادامه.....
من دلم خیلی پره. خیلی سعی کردم زندگیمو حفظ کنم وبه قول دوست کاشانیمون قلقش رو هم داشتم رگ خوابش رو هم بلد بودم ولی خیلی پر توقعه هر کاری میکنی یه تشکر خشک و خالی نمیکنه ومیگه هیچ کا ری نکردی واقعا خوبیها رو نمیبینه فقط بدیها رو بزرگ میکنه.خیلی هم بد دهنه. من واقعا دوست ندارم حال بدمو به کسی منتقل کنم ولی دلم خیلی دراز پرده دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم من آدمی هستم که با وجود این همه در، بیرون که میرم همش می خندم وکسی از درونم خبر نداره حتی خیلی ها علنا بهم گفتند خوش به حالت😭از درون خودمو کشته واز بیرون ....وای بیش از این چیزی نمیگم دارم میسوزم یاد کارهایی افتادم که براش کردم واز پشت خنجر زد.
من سوره، ذکر هرچی که بگید خوندم قبلاً هم می خوندم ولی میخوام بگم بعضی از مردا واقعا مریض القلبند وهیچ جوره نمیشه قلق گیری کرد شاید یه مدت خوب باشه ولی بعدش بهانه گیری می کنند وتقصیرات رو میندازن گردن طرف مقابل وجالبه ایراداتی خودشون رو نمی بینند. وبا کوچکترین مشکل توی زندگی توی خودش فرو میره وبد دهنی میکنه به جای چاره اندیشی ونگرش مثبت.
حتی توی زناشویی چیزی براش کم نداشتم خدا رو شاهد میگیرم. با سه تا بچه، شاغل ، توی آشپزی، نظافت خونه،بچه داری، مهمونی های بزرگ مخصوصا برای خانواده ی اون بیشتر سنگ تموم می ذاشتم.وهرچی که شما فکر کنید من چیزی کم نداشتم ماشاالله بچه های مودب و باهوش تربیت کردم ولی چه فایده؟
این مرد پریزش یه سوراخ داره یعنی هیچ جوره نمیشه باهاش ارتباط برقرار کرد بی منطق، خودخواه، نفهم،بچه ننه، عیب خودشو نبینه، قدر نشناس، خسیس، طمعکار، با زنای دیگه خیلی گرم میگیره به من میرسه، جذبشو به رخ میکشه و.....بازم بگم براتون؟
نمیدونم چرا تا حالا به پاش سوختم و ساختم . اشتباه بزرگی کردم. که تا حالا ادامه دادم وزودتر تمومش نکردم. انشاالله جبران میکنم. بچه ها رو برمی دارم ومیرم تا ایشون بدون هیچ مزاحمی به خوشگذرونیهاش ادامه بده
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
سلام من میخواستم خاطره زندگی مو بزارم لطفاً بزارین شاید درس عبرتی بشه
الان ۱۹ سالمه
۱۶ سالگی عقد کردیم ۱۸ سالگی عروسی کردیم ۱۹ سالگی هم بچم بدنیا اومد
از بچه گی عاشق هیجان بودم از زندگی روز مره بدم میومد تا سوم دبیرستان بیشتر درس نخوندم شوهرم راضی نبود درس مو ادامه بدم
دنبال اتفاق های جدید ماجرا جویی بودم
تو رویاهام مردی با احساس و میدم که همیشه بهم احترام میذاره عاشقانه مثل پروانه دورم میچرخه اما اینجوری نشد شوهرم خوبه مسئولیت پذیره امام بی احساسه و زود سر موضوع های کوچیک عصبی میشه و هر چی از دهنش در میاد میگه
باردار که بودم غربالگری اول رو رفتم گفت پشت گردن ضخامتش زیاده احتمال کیستیک هیگروما داد گفتم آمنیوسنتز رفتم خونه کلی گریه کردم شوهرم گفت بیا انجام بدیم گفتم نه من میترسم شوهرم گفت اگه بچه مشکلی داشت چی گفتم نه من سقط نمیکنم هر جور باشه اگه عمرش به دنیا نباشه خدا کاری میکنه خودش س..قط شده و من دستم به حون آلوده نشه
خلاصه نرفتم غربالگری مرحله دوم هم نرفتم به یک سری دلایل ولی تو گوشی خوندم خیلی بچه ها بخاطر اشتباه پزشکی س...قط شون کردن
بعد ۹ ماه بارداری یک شب دردم گرفت اول فکر کردم ماه درده تا اینکه دیدم زیاد شد رفتم بیمارستان گفتن ۵ سانت بازه خداروشکر زایمان راحتی داشتم به ۴ ساعت زایمان کردم به ماند که دکترا چقدر سر کوفت زدن که چرا تو سن کم عروس شدی باردار شدی تا بالاخره زایمان کردم تا بدنیا اومد سبک شدم گریه شو شنیدم قند تو دلم آب شد اما هنوز عرق شرم رو پیشونیم خشک نشد گفتن احتمال سندروم داون دنیا رو سرم خراب شد همه بچه ها گریه میکردم برای شیر خوردن بچه من بدنیا اومد شیر خوردن دیگه خوابید تا ۶ ساعت تخت خوابید دلم خیلی گرفت افسرده گی بعد زایمان گرفتم شوهرم شنید خیلی ناراحت شد ۵ روزه گی بردیم آزمایش کف پا خون نداشت ۴ بار سوزن زدن تا گرفتن بچم ۱۰ روزه بود رفتیم آزمایش ژنتیک بعد ۱ ماه جواب اومد مثبت بود شوهرم کلی گریه کرد خودم بغض گرفتم هر روز تو خونه تو خلوت خوردم به خدا گله میکردم ولی هم من هم شوهرم خیلی دوسش داشتیم تا یک جایی وزن گیریش خوب بود از یک جایی به بعد وزن نگرفت رفتیم دکتر تغذیه صدای قلبش و گوش کرد گفت قلبش یک حوریه تو غربالگری چیزی نگفتن گفتیم چرا سندروم دان داره گفت بهتره یک اکو قلب ببرین بردیم اکو قلب قلبش ۳ تا سوراخ بزرگ داشت رگی که به قلبش میرفت نصفش مسدود بود ریه اش ضعیف بود قرص داد گفت ۱ ماه دیگه بیارین قلبش از قرص گذشته😭 خودش بسته نمیشه عمل کنین هم ۵۰ ۵۰ هست خوب شدنش الان ۳ ماه و ۱۰ روزشه ۱ و کیلو و نیم بیشتر اضافه نکرده عفونت گرفت زد دکتر آزمایش خون نوشت بچم خون نداشت ۳ بار سوزن زدن بچم بدنش میلرزید جواب آزمایش اومد عفونت تو خونش داشت تب بالا داشت گفتن بستری کنین رفتیم یک دکتر دیگه چرک خشک داد خورد خوب شد
اما الان هر وقت خوب نمیتونه نفس بکشه قلبش تندتند میزنه قفسه ی سینه اش میلرزه
هر روز که حالش بده کلی دلم میگیره عذاب وجدان ولم نمیکنه همش میگم خدایا هر چی صلاحه برام رقم بزن هر چی صلاح بچه مه نمیخام بچم درد بکشه و عذاب بکشه قلبم درد میگیره بچه مه پاره ی تنمه عاشقشم شوهرمم خیلی دوسش داره
چند وقته دلم برای روز مره گی هام تنگ شده دلم برای هر روز مدرسه رفتن دلم برای روزای تکراری تنگ شده دلم یک زندگی معمولی میخواد دلم بچه معمولی میخاد
چند روز دیگه باز میریم اکو قلب برای بچم دعا کنین اینم از زندگی من 😭😣😖
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
پدرم بیماری قلبی داشت. دکترش گفت کار زیادی نمیشود برایش کرد. فقط مواظب استرسش باشید. تشکر کردم و رفتم طرف در. دکتر صدایم کرد. آرام گفت: ببین!
همیشه توی جیب روی قلبش پول بیشتری بذار که هر وقت درد گرفت حس کنه اونقدر پول داره که بتونه بره بهترین بیمارستان شهر.
این حرف را هجدهسال پیش استادم گفت. هجدهسال عمری است. اما الان بیشتر از هر وقت دیگری قبولش دارم.
اینکه آدم «ایمان، تقوا و عمل صالح» داشته باشد خوب است اما این روزها اگر بخواهم به یک نفر توصیهای بکنم میگویم سعی کن پولدار بشی!
گولمان زدند که پول خوب نیست.
علم بهتر است و آدمهای پولدار آخرش بدبخت میشن و بچههاشون معتاد میشن.
پولدارها خیلی افسردن، قرص میخورن و خودکشی میکنن و اصلاً پول چرک کف دسته و ... اما افسانه است.
ساختهاند که دست زیاد نشود.
وقتی پول دارید احترام اجتماعی دارید، روی سبیل شاه هم میتوانید نقاره بزنید.
وکیل و وزیر و نظمیهچی که سهل است. غذای سالمتری میخورید، کمتر مریض میشوید، لازم نیست تا بوق سگ برای یک لقمه نان بدوید، آب میوه میخورید، پوستتان بهتر میشود، ورزش میکنید، روز به روز به اذن الهی خوشتیپتر میشوید.
کار خیر میکنید، جاهای خوب بهشت را رزرو میکنید.
لازم نیست اخبار گوش بدهید، هیچ اهمیتی ندارد چه کسی رئیسجمهور است.
شما پول دارید. هوا پس شد بچههایتان را میفرستید جای امن، بدتر شد خودتان هم میروید.
وقتی پول دارید میروید پاریس خرید میکنید.
گرمتان شد میروید سوئیس اسکی میکنید، سردتان شد میروید دبی حمام آفتاب میگیرید. ایران بهشت پولدارهاست. پولدار شوید.
اینکه میگویند همه میمیرند هم خیلی حقیقت ندارد. همه میمیریم اما تفاوت در کیفیت مدت زندگی است. آدم اسهال بگیرد و در سیسالگی ریق رحمت سر بکشد، فرق دارد با اینکه در نود سالگی وقتی پرستارهای زیبارو دورش را گرفتهاند به ملکوت اعلی بپیوندد.
آمار نشان میدهد پولدارها بیشتر عمر میکنند. گول چند نفری که زود میمیرند را نخورید. اینها مثل چند دیکتاتوری هستند که در همین جهان تاوان دادهاند.
باقی دیکتاتورها سُر و مُر و گنده حالشان را کردهاند.
اینکه چطور پولدار شویم داستان دیگری است. هر وقت یاد گرفتم یادتان میدهم.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
سلام به نازگل جان وهمه عزیزان گروه❤خواهش میکنم منم راهنمایی کنیدبه خداداغون شدم دیگه طاقت ندارم ،من یه خانم ۴۹ساله هستم بادوتابچه دخترم ۱۸وپسرم۱۳سالشه ،مشکل من همسرم هست ۴۷سالش هست شعلش راننده هست خاورداره ولی تنبل بخداقسم ده روزی یک بارمیبره یعنی تویک ماه خیلی هنرکنه سه تابارمیبره اونم شهرهای نزدیک بقیه ماه وروزتوخونه خواب وگوشی ،،دیگه بریدم خسته شدم به هیچی نمیرسم وقتی هم یه چیزی میخرم مثل خیارگوجه یاسیب زمینی پیازانقدراخم تخم میکنه نق میزنه چندوقت پیش رفتم خونه پدرم میخواستم جداشم ولی اصلاموقیتش نداشتم نمیزاره خودم برکارکنم بددلم هست بخداازصبح تاشب جلوچشم هست دارم دق میکنم خسته شدم بریدم چکارکنم اعتیادبه قرص متادون هم داره توروخداسابه جان بزارتوگروتادوستان راهنمای کنن چکارکنم ممنون ازهمگی❤❤❤🙏🙏🙏راستی اینم بگم که پول اصلابهم نمیده میگه نیست
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿