#تجربه_من
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#سختیهای_زندگی
#ناباروری_ثانویه
من ۲۳ سالگی عقد کردم، تفاوت سنی ما فقط ۳ساله، همسرم مرد فوق العاده مهربون و خانواده دوستی هست، همدیگه رو دوست داریم.
من در سن ۲۶ سالگی عروسی کردم. دوره های نامنظمی داشتم، منم برا بارداری از ابتدای عروسی اقدام کردم، ولی هر بار بعد از اینکه می دیدم خبری از بارداری نیست، کلی غصه میخوردم، سر نماز میگفتم خدایا اصلا قصد داری بهم بچه بدی یا نه؟ آخه شوهرم میرفت سر کار و من تا عصر خونه تنها بودم.
القصه دیدم اینجوری نمیشه، ماه سوم بعد از عروسی رفتم پیش یه پزشک مامای با تجربه که همه منطقه میشناسنش، خدا بهش سلامتی بده، یادمه قبلنا مادر خدا بیامرزمم میرفت پیشش و...
بهش گفتم من ۳ماهه عروسی کردم دلم بچه ميخواد. یه سری سوال ازم پرسید و برام دو سه نمونه قرص نوشت. قرص ها رو شروع به مصرف کردم. لطف خداوند مهربون شامل حالم شد و خیلی زود باردار شدم😍
بی بی چک مثبت شد و من مشتاقانه منتظر بودم شوهرم از سر کار بیاد و بهش خبر بدم. چون بی بی چککمرنگ بود، گفت فعلا به کسی نگو تا مطمئن بشیم.
دو سه روز بعدش دوباره بی بی چک زدم پر رنگ تر شد. خلاصه بعد از مدتی مجدد بی بی چک زدم و فوری دوتا خط پر رنگ شد. صبر کردم نماز شوهری تموم شه، بعد بهش گفتم. هر دو کلی خوشحال شدیم.
فرداش خونه مادر شوهرم دعوت بودیم که
اونها هم خبردار شدن. وقتی برا اولین بار رفتم سونو، گفت دو قلو هستن 😍😍😍😍😍 خدای من چی میشنیدم. باورم نمیشد.
از اونجا برگشتم خونه مادرم. مادرم اینا داشتن مرغ نذری تاسوعا تمیز میکردن، گفتم سهم من باید دو برابر بدین، گفتن برا چی؟ گفتم ما چهار نفریم دیگه، مادرم کلی خوشحال شد و گفت به کسی نگو فعلا، منم به هیچکی نگفتم تا ۷ماهگی... فقط خانواده همسرم میدونستن.
خلاصه تو ۷ماهگی وقتی مادرم اینا سیسمونی رو آوردن، اون موقع بقیه هم فهمیدن(اینجا رسمه موقع سیسمونی اقوام نزدیک دوطرف هم باید باشن)کلی کل کشیدن و دست میزدن
دوران بارداری خیلی خوبی داشتم
ویارم شدید نبود، اما اوایل ماه نهم کهیر زدم، اینقدر خودمو خاروندم که نگو
چند روزی بود از ماه میگذشت یه روز با خواهرم رفتیم خرید برا روز مرد، کلی خرید کردیم و من حس میکردم شکمم اومده پایین، رفتیم خونه خواهرم. اونجا دراز کشیدم، گفتم یه کم خستگیم در بره، پاشم نمازمو بخونم.
چشمتون روز بد نبینه، دوبار از تو شکمم صدا ترکیدن چیزی رو متوجه شدم،بله کیسه آب پاره شد و من هراسان خواهرمو صدا کردم. اومد و به مامانم زنگ زد و خودمم برا شوهرم زنگ زدم گفتم بیا که وقتشه
درد نداشتم. فقط میترسیدم حالا که کیسه آب پاره بشه بچه ها خفه بشن😢 بی تجربه بودم دیگه... رفتیم بیمارستان و زایشگاه و اونجا اورژانسی سزارین شدم و پسر و دخترم صحیح و سالم به دنیا اومدن...
شوهرم خیلی خیلی خوشحال شد. دست خانم مستعان درد نکنه که حتی جای بخیه ها هم نیست.
دوقلوها الان کلاس پنجم هستن. بس که سر اینا بی خوابی و خستگی کشیدم دیگه قید بچه رو زده بودم. شوهرمم نمیخواست. میگفت اگه باردار بشی برو خونه بابات😝😝 من نادون بودم که پیشگیری میکردم.
الان یکساله اقدامم و خبری نیست. هیچ مشکلی هم ندارم. نه خودم نه شوهرم. خواهر شوهرم امروز زنگ زده میگه دیشب خواب دیدم اومدی بهم گفتی من حامله ام
عزیزان شما اشتباه منو تکرار نکنید. بخدا که روزی رسون خداست. مگه ما که تو خانواده پرجمعیت بودیم گشنه موندیم؟!
دعا کنید برام دوباره طعم مادر شدن رو بچشم. از خدا خواستم دوباره بهم دوقلو بده. اگه یه دونه باشه، دیگه عمرا شوهری رضایت بده برا فرزند چهارم، ولی اگه دوقلو باشه. هیچی دستش نمیاد😁😜
خدا وکیلی طوری دلم بچه میخواد انگار کل این ۱۱ سال زندگی اصلا بچه نداشتم. الان دلم واقعا بچه میخواد، دور سفره باید شلوغ باشه👍بچه برکت زندگیه
خدایا اون موقع نادون بودم. الان عاقل شدم. تو هم کوتاه بیا. اگه صلاح میدونی بهم بده. امین🤲
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
جواب خانمی که مادرشون باردار هست، عزیزم به سلامتی مبارک باشه...
سلام نازگل جون
خدا قوت
جواب خانمی که مادرشون باردار هست، عزیزم به سلامتی مبارک باشه
نمیدونم چرا دنبال راه حل واسه س.قط دارید مامانتون باید سجده شکر کنه که خدا بهش لطف کرده و نی نی 👶میخواد بهش بده
هیچ کار خدا بی حکمت نیست بسپار به بزرگی و حکمت خداوند با دل و جون بپذیره نی نی شو
بخدا بعضیا در حسرت بچه هستن نهایتا بچه رو نمیخواد بزرگ کنه، بدنیا بیاره بده به کسی که بچه نداره و در حسرتش مونده
وقتی س.قط نمیشه یعنی خدا خواسته تا خدا نخواد برگی از درخت نمیفته پس دست نگه داره و چیزی نخوره فردا پشیمون نشه چرا خوردم بچم ناقص شده و از این حرفا
من خودم 42 سال دارم و کلی مشکل دوتا دسته گل هم دارم ولی وقتی خواسته یا ناخواسته بهم بده از دل و جون میپذیرم و شکر گزارش میشم
من باشم مامان ثنا خانم وآقا محمد 🌼
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🍃🍃🌼🌼🍃🍃 زندگی نجلا.... .
دلت برای مادرت تنگ شده، نه؟
کم مونده بود بغضم سر باز کنه و های های گریه کنم. چرا دست روی زخمهایی میذاشت که سالها رویه بسته بود؛ اما میتونست .. با یه اشاره اون زخمها رو سر از نو تازه کنه.
-آره دلم براش تنگ شده.
و با وجود تمام مقاومتم قطره اشکم چکید که با سر انگشت به تندی صورتم رو پاک کردم. نجلا لبخند مادرانهای زد.
-اگه میخوای گریه کنی، خودت رو خالی کن. گریه که فقط واسه خانوما نیست. مردا هم یه وقتایی دل نازک میشن. مخصوصاً وقتی راجع به مادرشون حرف میزنن.
دلداریم داد.
-مادر من زنده است. اما وقتی به این فکر میکنم که اگه یه روزی نداشته باشمش... بغض میکنم و دلم میگیره. چه برسه به تو که از کوچیکی مادرتو از دست دادی. من میرم آشپزخونه به کارم برسم. تو هم راحت باش. یادت نره که گریه باعث میشه آدم دلتنگیاشو بیرون بریزه.
و از جا بلند شد. نگاهم روی قالی موند و اشکام چکید. انگار درد شونزده سالهای که سوینه ام رو سنگین کرده بود بیهوا از چشمام فرو ریخت. دست روی چشمام گذاشتم و شونههام لرزید. دلم برای عزیزم تنگ شده بود. برای روزای خوش بچگی. هر چقدر چشمامو پاک میکردم، بازهم ناخودآگاه اشکام میریخت. مخصوصاً بعد از اینکه نجلا بهم اجازه داده بود یه دل سیر با فراغ بال گریه کنم. چقدر زندگی برام سخت بود و نمیدونستم.
چند دقیقهای تو همون حال و هوا موندم تا سرانجام دست و پامو جمع کردم و به سرویس رفتم و صورتم رو شستم. احساس میکردم یه بار سنگین از شونههام کم شده. خیلی وقت بود که دلم اینجوری سبک نشده بود. صورتم رو خشک کردم و از سرویس بیرون اومدم. نجلا توی آشپزخانه مشغول چیدن سفره شام بود. همونجا به در تکیه دادم و نگاهش کردم. نجلا داشت کارهای خونه میکرد. جوری که انگار یه عمره تو این خونه زندگی کرده. راست گفتن که زن خالق بی نظیریه. اگه بهش یه چهاردیواری بدی، میتونه اون رو به یه خونۀ گرم تبدیل کنه، یه مامن آرامش.
نجلا تو کی هستی؟ یه فرشته؟ یه ملک؟ چرا از وقتی پا به این خونه گذاشتی، زندگیم از این رو به اون رو شده؟
و با یاد سارا آهی کشیدم. یک سال بود که سارا رو میشناختم؛ اما حتی قدمی برای رابطۀ صمیمانه تر برنداشته بود. ولی نجلا تنها بعد از چند روز به این خونه جون داده بود. راست میگفت، اینجا رو برام خونه کرده بود.
سری تکون دادم.
دنیای بانوان❤️
🍃🍃🌼🌼🍃🍃 زندگی نجلا.... .
دلت برای مادرت تنگ شده، نه؟
کم مونده بود بغضم سر باز کنه و های های گریه کنم. چرا دست روی زخمهایی میذاشت که سالها رویه بسته بود؛ اما میتونست .. با یه اشاره اون زخمها رو سر از نو تازه کنه.
-آره دلم براش تنگ شده.
و با وجود تمام مقاومتم قطره اشکم چکید که با سر انگشت به تندی صورتم رو پاک کردم. نجلا لبخند مادرانهای زد.
-اگه میخوای گریه کنی، خودت رو خالی کن. گریه که فقط واسه خانوما نیست. مردا هم یه وقتایی دل نازک میشن. مخصوصاً وقتی راجع به مادرشون حرف میزنن.
دلداریم داد.
-مادر من زنده است. اما وقتی به این فکر میکنم که اگه یه روزی نداشته باشمش... بغض میکنم و دلم میگیره. چه برسه به تو که از کوچیکی مادرتو از دست دادی. من میرم آشپزخونه به کارم برسم. تو هم راحت باش. یادت نره که گریه باعث میشه آدم دلتنگیاشو بیرون بریزه.
و از جا بلند شد. نگاهم روی قالی موند و اشکام چکید. انگار درد شونزده سالهای که سوینه ام رو سنگین کرده بود بیهوا از چشمام فرو ریخت. دست روی چشمام گذاشتم و شونههام لرزید. دلم برای عزیزم تنگ شده بود. برای روزای خوش بچگی. هر چقدر چشمامو پاک میکردم، بازهم ناخودآگاه اشکام میریخت. مخصوصاً بعد از اینکه نجلا بهم اجازه داده بود یه دل سیر با فراغ بال گریه کنم. چقدر زندگی برام سخت بود و نمیدونستم.
چند دقیقهای تو همون حال و هوا موندم تا سرانجام دست و پامو جمع کردم و به سرویس رفتم و صورتم رو شستم. احساس میکردم یه بار سنگین از شونههام کم شده. خیلی وقت بود که دلم اینجوری سبک نشده بود. صورتم رو خشک کردم و از سرویس بیرون اومدم. نجلا توی آشپزخانه مشغول چیدن سفره شام بود. همونجا به در تکیه دادم و نگاهش کردم. نجلا داشت کارهای خونه میکرد. جوری که انگار یه عمره تو این خونه زندگی کرده. راست گفتن که زن خالق بی نظیریه. اگه بهش یه چهاردیواری بدی، میتونه اون رو به یه خونۀ گرم تبدیل کنه، یه مامن آرامش.
نجلا تو کی هستی؟ یه فرشته؟ یه ملک؟ چرا از وقتی پا به این خونه گذاشتی، زندگیم از این رو به اون رو شده؟
و با یاد سارا آهی کشیدم. یک سال بود که سارا رو میشناختم؛ اما حتی قدمی برای رابطۀ صمیمانه تر برنداشته بود. ولی نجلا تنها بعد از چند روز به این خونه جون داده بود. راست میگفت، اینجا رو برام خونه کرده بود.
سری تکون دادم.
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
در رابطه با فرزند تون که گفته بودید بالا میاره
سلام دوست عزیز در رابطه با فرزند تون که گفته بودید بالا میاره احتمال زیاد فرزند شما رودل کرده که شکمش هم کار نمیکنه بهترین
داروی گیاهی گل بنفشه که پنیرک یا ختمی کوچک هم گفته میشه بریزید تو آبجوش بعد 10 دقیقه صاف کنید وبا کمی عسل
بهش بدید بسیار خوبه در ضمن احتمال تب هم باید داشته باشد
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
برای خانمی که گفته شوهرم با یک دختر چت میکنه واسمش را ❤️گذاشته م...
سلام نازگل خانم عزیزودوست داشتنی. خیلی خیلی کانالتون را دوست دارم واقعا بهترین هاست
برای خانمی که گفته شوهرم با یک دختر چت میکنه واسمش را ❤️گذاشته می خواستم بگم این مردها درست بشونیستن ما چندتاشونو تودوست و آشنا مانند شوهرشما داشتیم همشون با 2و3 تا بچه هم جدا شدن تواگه بتونی مهریه اتو بگیری وجدا بشی بهترین کاره عزیزم مردی که این طوری باشه به هیچ وجه درست بشو نیست یا اینکه بترسونیش با برادرش یا با برادر خودت صحبت کن ویک چندروزی قهرکن تا حساب ببره اگه نشد حتما جداشو اینا به درد زندگی نمی خورن
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
برادری که ازدواج کردن عاشق شدن و الان پشیمونن
سلام عزیزان
برادری که ازدواج کردن عاشق شدن و الان پشیمونن
برادر خودم هم درگیر همچین مشکلی هست
ولی میگه دیگه نمیکشه و میخاد جدا بشه یه خونه داره که به نام مادرمون کرده و ایشون هم صلح عمری نوشتن که بعدا دوباره به خودش،بر گرده
شما هم همین کار را انجام دهید البته اگر میخوایید جدا بشید
اگر نمیخوایید که راه های دیگه هم داره
از پیامتون میتونم بفهمم که قلب رئوفی دارید یه کم سختگیر بشید نسبت بهشون ارتباطشون را با خانواده شون محدود کنید
شجاع باشید واز هیچی نترسید و یه مقدار قوانین سخت بزارید براشون
حتما با یه وکیل خوب صحبت کنید در مورد اموالتون و راه حل درست
انشاالله خدا به همه کمک کنه زندگی خوبی داشته باشیم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿