سلام خسته نباشید خدمت شما بانوی عزیزم ودوستان گلم 🙏🙏🌹خدمت آقای ۲۷ساله که ۲ساله باهم کلاسیش در ارتباطه و گفته دختره با نصف بچه های دانشگاه رل زده😱آخه مگه تو مرد نیستی غیرت نداری؟ چطور شوهرای ما وقتی اومدن خاستگاری ما و شناخت کامل از خودمون و خانواده هامون داشتن هنوزم میگشتن تحقیق میکردن که نکنه خدای نکرده این دختره شونزده ساله که فقط تو روستا میره مدرسه چادری و سر به زیره نکنه خدای نکرده تو رو پسر عمویی دایی سر بلند کرده باشه حالا ما از اون دهه پنجاه هیا هم نیستیم که اون موقع همه دخترا سر به زیر بودن نه داداش من منم یه دهه ۷۰ هستم وشوهرمم متولد ۶۵ولی قربون این مروای باغیرت برم مرد هم مردای ما باجنم با غیرت مررررد گردن کلفت جوریکه زن جرعت نمیکنه جلوش بگع یه زمانی فلانی از بابام منو واسه پسرش خاستگاری کرده بود وااااای 😡😱حالا داداش من خودت چطور میتونی با دختریکه نصف همکلاسیهاش باهاش بودن اصلاً میتونی واسه دوست دخترت قبولش کنی؟؟ چه برسه به زنت نکن داداش اینایی که میرن نا.مو.سشونو میزارن پای جوونای غریبه اینا تاوانشو تو زندگی پس میدن نزار این تاوانو تو زندگی تو پس بده تو هم همراش ضربه بخوری بعدهم از قدیم گفتن درختی که خم شد دیگه بلند (راست) نمیشه شوهر من از اون خوشتیپای روزگاره و قبل از من واقعاً روزگاری برا خودش داشته میشه گفت صدتا دوست دختر داشت و خوب ذات اینارو میشناسه همیشه میگه دختری که یبار تونست راحت برا یه غریبه فلان کار رو باهاش انجام بده دیگه تا آخر عمرش به صلیب بکشیش وسوسه داره کار خودشو میکنه بعدم این دختر بهت دروغ میگه این همین الانم با دوسه نفر دیگه هست و داره پیششون تو رو مسخره میکنه میگه یه پسره کلم منو میخواد گور باباش خودمو بهش قالب میکنم و بعدم راحت هرکاری بخوام میکنم امیدوارم این جوون عزیز این نصحیتا رو تو گوشش فرو کنه گول این دخترای ول خیابوتی رو نخوره بره یه دختر نجیب و پاک بگیره مثل شوهرای ما که بقول خودشو باخیال راحت میرن تا یه ماه نیان خونه بعد خیالشون راحته که زناشون پاک و خداشناس دارن زندگي شونو میکنن🌺🌺خدانگهدار
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
یکم از خودم بگم منو همسرم دهه هفتادی هستیم دو تا دختر داریم یکی ۱۰ ساله دومی که خیلیم شلوغه ۴ سالشه پدر من مجتمع رفاهی تفریحی سر جاده کلیبر دارن
ممنون از کانال خوبتون خواننده ی خاموش بودم این دومین پیامه که میفرستم
یکم از خودم بگم منو همسرم دهه هفتادی هستیم دو تا دختر داریم یکی ۱۰ ساله دومی که خیلیم شلوغه ۴ سالشه پدر من مجتمع رفاهی تفریحی سر جاده کلیبر دارن روزی از روزها فک کنم اردیبهشت همین سال بود ما برای دیدن خانوادم رفتیم با خانواده نشسته بودیم دیدم دختر بزرگم نیس زود رفتم بیرون. پدرم جلوی رستورانشون سماور دو شیر گذاشته بود دیدم خانم نشسته مسافرا که میپرسن آبجوش کدومه بهشون میگه سمت چپی قهوه سمت راستی آب جوش بعدشم ریز ریز میخنده طفلی مسافراهم به هم دیگه میگن نوشته بزارن بچه اذیت میشه اینجوری😂دخترم تا منو دیدزد زیر خنده هیچی دیگه بهشون توضیح دادم سر کارتون گذاشته 😂باور نمیکردن دوتا شیر سماور هم زمان باز کردم دیدن .
ممنونم از همه دوستان که فعال بودن و هستن بخصوص آقای امیر جزیره همه سوتیاتونو دو بار میخونم 😂
همسرم میبینه یهویی میخندم میگه زنم خل شد از دست رفت باید یک فکری کنم از بس یهویی میخندم هنگ میکنند.
#مامان دو فرشته ❤️
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🍃🍃🌼🌼🍃🍃 زندگی نجلا.... .
.تا نجلا رو آروم کنم.و دردش رو کم کنم و بهش دلداری بدم؛ اما حق قدم جلو گذاشتن نداشتم. حتی حق نداشتم به حریمش وارد بشم. من یه عمر این زن رو رد کرده بودم حالا با چه رویی میتونستم بهش نزدیک بشم؟ خودم با دستهای خودم نجلای حلالم رو به نامحرمترین زن روی زمین بدل کردم. خودم کاری کردم که نجلا غریبه ترین زن زندگیم شه.
با درد لبخندی زدم.
-پس خیالم راحت باشه؟ برم بخوابم؟
سری تکون داد.
-دستت درد نکنه. کاش به خودم میگفتی تا خیالت رو راحت کنم.
دستهام رو مشت کردم. هرچی بیشتر میگذشت این حس تو من بیشتر میشد. از ته دل میخواستمش
با لبخند تصنعی نیم قدمی عقب گذاشتم. باید مراعات میکردم. باید خیال نجلا رو راحت میکردم. نجلا پرسید:
-چیزی میخوای برات بیارم؟
دست بلند کردم و با شونههای افتاده به سمت اتاقم به راه افتادم. این چه خورهای بود که به دل و جونم افتاده؟ منو چه به نجلا؟
به درگاهی رسیدم و از همون جا نیم نگاهی به نجلا انداختم. لیوان آبی برای خودش ریخت و سر کشید.
نجلا تو چه ساحرهای هستی؟ چطور میتونی با اخلاق خوشت هم فرهاد و هم من رو اسیر خودت کنی؟
دستم چهارچوب در رو مشت کرد و به خودم تشر زدم.
-نگاه بگیر دمیر! تو زن داری احمق! اسم زنت هم ساراست. حق نداری به جز سارا به کس دیگهای نگاه کنی.
سری تکون دادم. نباید خودم رو گول میزدم. همۀ اینها، احساسات دلسوزانۀ من برای نجلا بود.
در رو پشت سرم بستم و سر به در تکیه دادم. حس های مختلفم به نجلا رو کنار گذاشتم و تصمیمم رو گرفتم. با نفرت به پنجره اتاق خیره شدم. فردا دمار از روزگار مردی که این بلا رو سر نجلا آورده بود در میآوردم. کاری میکردم مرغ های آسمون به حالش زار بزنن.
صبح فردا زودتر از همیشه از خواب بیدار شدم. هر چند که تا صبح خوابم نبرده و عملا منگ بودم. نگاهی به نجلا انداختم خداروشکر بهتر بود صبحونه رو آماده کردم و به سرکار رفتم. سر صبر کارهامو تو فروشگاه انجام دادم. با اینکه سرم خیلی شلوغ بود اما سعی کردم همه چیز رو درست و به قاعده انجام بدم. در نهایت ساعت ده صبح بود که به سمت اون شرکت کذایی رفتم.
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
اونایی که فکر میکنن بخاطر خواستگارای قبلیشون زندگیشون خراب شده
سلام به دوستان.اونایی که فکر میکنن بخاطر خواستگارای قبلیشون زندگیشون خراب شده سخت در اشتباه هستند.این حرفا همش چرته .هرکس حق انتخاب داره.من خودم به اولین خواستگارم جواب مثبت دادم،هیچی نداشت،منم تحصیلات و همه چی داشتم،ولی دلم براش سوخت،ازبس که ساده بودم،اما همون آدم بلایی به سر من آورد که مرغان هوا به حالم گریه میکردند.حسابی از مظلومیت و سادگی من سواستفاده کرد.بخاطر آبرو خانوادم طلاق نگرفتم،،اما هیچوقت رنگ خوشی ندیدم .معتاد دروغگو فریبکار و .... بود...حالا برین دلسوزی کنید و بدون تحقیق ازدواج کنید نتیجه ش میشه نابود شدن زندگیتون،دلتون برای کسی نسوزه.به صدنفرم جواب رد دادین اشکال ندارد فقط چشماتونو باز کنید.کارما هم وجود نداره،خدا باید تصمیم بگیره که آدما رو تو آخرت چوب بزنه یا دنیا.من چوب سادگیم رو بدجور خوردم اما شوهرم هیچیش نشد بااین همه ظلمی که درحق من کرد.این حرفا چرت و پرت هست.کارما و اینا.خودتون رو گول نزنید .دنیا خیلی نامردتر از این حرفاست
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
سلام به دوستان.اونایی که فکر میکنن بخاطر خواستگارای قبلیشون زندگیشون خراب شده سخت در اشتباه هستند.این حرفا همش چرته .هرکس حق انتخاب داره.من خودم به اولین خواستگارم جواب مثبت دادم،هیچی نداشت،منم تحصیلات و همه چی داشتم،ولی دلم براش سوخت،ازبس که ساده بودم،اما همون آدم بلایی به سر من آورد که مرغان هوا به حالم گریه میکردند.حسابی از مظلومیت و سادگی من سواستفاده کرد.بخاطر آبرو خانوادم طلاق نگرفتم،،اما هیچوقت رنگ خوشی ندیدم .معتاد دروغگو فریبکار و .... بود...حالا برین دلسوزی کنید و بدون تحقیق ازدواج کنید نتیجه ش میشه نابود شدن زندگیتون،دلتون برای کسی نسوزه.به صدنفرم جواب رد دادین اشکال ندارد فقط چشماتونو باز کنید.کارما هم وجود نداره،خدا باید تصمیم بگیره که آدما رو تو آخرت چوب بزنه یا دنیا.من چوب سادگیم رو بدجور خوردم اما شوهرم هیچیش نشد بااین همه ظلمی که درحق من کرد.این حرفا چرت و پرت هست.کارما و اینا.خودتون رو گول نزنید .دنیا خیلی نامردتر از این حرفاست
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
درمورد دوست عزیزم که پیام داده بودندو گفتند توی سن کم ازدواج کردند
من کاملا درکشون کردم
سلام سایه جان خوب هستین
درمورد دوست عزیزم که پیام داده بودندو گفتند توی سن کم ازدواج کردند
من کاملا درکشون کردم چون خودم هم شرایطی مثل ایشون رو داشتم اما بااین تفاوت که مادرمن ومادرهمسرم خواستند که ماباهم ازدواج کنیم ازدواجی که هیچ عشقی نبود زندگی بهم خیلی سخت گذشت ولی من تلاش کردم و زندگیم رو ساختم بامردی که به هیچ عنوان محبتی نداشت اما من خواستم وبه جای تنفر عشق دادم به همسرم کارخیلی سختی بود اما غیرممکن نبود وحالا بامردی زندگی میکنم که خیلی بامردی که ازدواج کردم فرق داره شاید هنوزجا برای تغییرش هست اما من پذیرفتم که بالاخره باید با کسی ازدواج میکردم همه اخلاق های خوب وبد دارند چه بسا کسی که از نظر من خوشبخت هست شاید داره حسرت زندگی من رو میخوره ومن حسرت زندگی اون شخص رو عزیزم شما باید اول خودت رو تغییر بدی وبادید مثبت به زندگی نگاه کنی فکر نکنی که من از اول همه چی داشتم واگر شوهرم خوب نبود زندگی برام فراهم بود نه من چند سالی رو خونه مادر همسرم زندگی کردم وفوق العاده همسرم وابسته به پدرومادربرای کوچکترین چیزها باید ازشون اجازه میگرفتم و همسرم هم 30سالشون بود همسرم همیشه میگفت من تو رو نمیخواستم اینا رو گفتم که بدونید باچه سختی زندگی کردم اینها چیزهای کوچیک تو زندگیم بودند پس عزیزم سعی کن بزرگ بشی وبزرگ فکر کنی اگر به همسرت عشق بدی همون رو دریافت میکنی شاید زمان بر باشه ولی غیرممکن نیست و هنوز هم فرصت داری واگر تنفر بدی تنفر امیدوارم تصمیم درست بگیری عزیزم وزندگیت رو تغییر بدی خانومها همه کاری رومیتونن انجام بدن اینو یادت باشه عزیزم 😘 در پناه خداوند موفق باشی عزیزم 🌹❤️
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#تجربه_من ۱۲۰۹
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#رزاقیت_خداوند
#حرف_مردم
#سختیهای_زندگی
#تحصیل
#قسمت_اول
من و همسرم متولد ۷۰ هستیم. تو سن ۲۱ سالگی، سال اول حوزه بودم که عقد کردیم. سه ماه بعدم رفتیم سر خونه و زندگیمون، خیلی ساده و معمولی
۶ ماه که از زندگیمون گذشت که بچه خواستیم. نمیدونم چرا فکر کردم بی معطلی باردار میشم اما ماه ها میومد و میرفت و بی بی چکم منفی میشد. انقدر غصه میخوردم که حد نداشت. ۶ ماه گذشت و باردار نشدم انگار ۶ سال گذشت.
مبعث پیامبر بود ما تلویزیون نداشتیم. اینترنتی هم، هی قطع و وصل میشد. تصویر که میرفت رو یکی از اسما رسول الله تصویر میموند روش و آنتن میرفت. زدم زیر گریه و گفتم ای پیغمبر خدا چقدر گریه کنم تو رو خدا به منم بچه بدین...
از خانوادم دور بودم من تهران و اونها کرج
برای امتحانم رفتم کرج، سر کوچه دستمو انداختم رو شونه خواهرم که دوقلوی خودمه، اَدای زنای باردار رو درآوردم گفتم سخته برام راه برم. آبجیم گفت کم اَدا در بیار باز نمیشه غصه میخوری ها اما من بعد از یکسال انتظار سخت باردار بودم.
یکسالی که خودم سخت ترش کرده بودمش با بیتابی هام، خیلی بیشتر گذشته بود.
همسرم سرکار میرفت و ساعات زیادی رو خونه نبود و من به شدت بد ویار بودم بزاق دهانم تلخ تلخ ترشح میشد و منو خیلی آزار میداد. مداوم توی سرویس بهداشتی بودم و بالا میوردم. روزها نمیگذشت انقدر ویارم سخت بود، انقدر بالا آورده بودم گلوم میسوخت از سوزش گلوم نمیتونستم همون دو قاشق غذا رو هم بخورم بجای اینکه وزن بگیرم لاغر تر میشدم...
پسر اولم شهریور سال ۹۴ بدنیا اومد تمام صحنه ها به وضوح روزی که دنیا اومد توی ذهنمه و دلم غش میره براش😍
بچه اول خیلی برای مادر سخته، بیتجربگی سختیش رو بیشتر میکنه همسرم خیلی زیاد خونه نبودن و من خیلی تنها بودم. با اینکه الان خیلی با خانواده همسرم خوب هستیم و صمیمی اما اون موقع با اینکه تو یه محل بودیم اما من خیلی غریب بودم
همسرم تو ارتباط گیری با خانوادم سختگیری میکردن و من با پسر کوچولوم تنها بودیم.
پسرم خیلی بیتاب بود و من تنها. اوضاع مالی مون ضعیف بود. طوری که اومدیم خونه رو تمدید کنیم برای اجاره مجدد دو تا النگویی که سر عقد خریدن رو فروختم و من موندم و یه جفت گوشواره و یه حلقه، به شوهرم گفتم امسال النگو هام رو فروختم سال بعد چیکار کنیم؟
اما با ورود پسرم ما ماشین خریدیم و شغل همسرم تغییر کرد و از لحاظ مالی بهتر شدیم. البته من بخاطر پسرم به ناچار درس رو گذاشتم کنار قصدم نبود کلا کنار بذارم اما شرایط دیگه اجازه ادامه رو نداد
احساس کردم همسرم هم اینطوری راضی
چون به زندگی بهتر میرسیدم.
پسرم دو ساله شد به همسرم گفتم. حالا که بچه رو از شیر گرفتیم اقدام کنیم برای بعدی😉 نمیدونم چرا اون همه سختی رو یادم رفته بود🤦♀ همسرم از خداش بود در واقع کسی از اینهمه ویار شدید من خیلی مطلع نشد و هیچوقت درک نشدم. امیدوار بودم سر بچه بعدی ویاری در کار نباشه
نمیدونم چرا اما امیدوار بودم.
ما از منزلمون جابجا شدیم. اینبار سه ماه طول کشید تا مثبت شدن بی بی چک رو ببینم. همسرم که اومد خونه بهش گفتم یه خبر. گفت چی؟ گفتم داری بابا میشی
کلی ذوق کرد.
رو اَبر ها بودم اما خوشحالیم ۷روز بعد با شروع ویار بسیاااار شدید کوفتم شد. من میگم شدید شما میشنویدا... تو حال و هوای بَدَم بودم که یک روز دیدم آب دهنم زیاده اولش هعی قورت دادم دیدم نه خیلی حجمش بالاس و مجبور بودم با اون حالم برم هی خالی کنم دوباره برگردم.
سریع زدم اینترنت دیدم باید لیوان بگیرم دستم. بخاطر اینکه حرف زدن باعث ترشح بیشتر بزاق میشه حرف هم نمیزدم. حرف نزدن برای خانوم ها سخته، برای من سخت تر... گفتن بعد ۱۶ هفته خوب میشی و ویار کم میشه. اما من اون لیوان کوفتی رو توی سطل آشغال بیمارستان انداختم دور و رفتم زایمان...
پسر دومم سال ۱۳۹۷ دنیا اومد. اما اوضاع من خراب بود مثل پسر اولم نبود که با زایمان همه چیز تموم بشه و من از تخت بیام پایین و وضو بگیرم و به بچه شیر بدم. بعدها دکترم گفت خیلی نادره اما بچت بند نافش خیلی کوتاه بود برای همین اینقدر موندنش تو کانال زایمان...
الحمدالله پسر دومم هم بسلامت دنیا اومد
رابطه منو همسرم صمیمی تر، محبت بین مون بیشتر و اعتمادمون به هم قوی تر، ارتباطم با خانوادم بهتر شده بود. البته همسرم همیشه بهشون خیلی احترام میگذاشت اما با رفتن من مخالفت میکرد میگفت بگو اونها بیان. خلاصه قدم بچه دومم سَبک بود و این ماجرا پنجاه درصد حل شد.
پسرم خیلی بی قرار بود خواب هاش کوتاه، دست تنها بودم و اصلا تو نظرم نمیومد میشه که من کمک هم داشته باشم. فکر میکردم روال زندگی همینه. خیلی سخت بود دوران شیردهی بچه ای که به مادرش مثل یک آنژیوکت آویزون بود.
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075