#دلبروووووون:
#یڪروایتعاشقانہ
یک ماه بعد از عقد جورشد
رفتیم حج عمره .
دوتایی بار اولمان بود که مکه میرفتیم .
میدانستیم اولین بار که نگاهمان به کعبه بیفتد سه تا از حاجت های
شرعی مان برآورده میشود ...
استادمان گفته بود: قبل از دیدن خانه خدا، اول به سجده بروید و بعد از تقاضای حاجات تان از خدا،
سر از سجده بردارید .
او زودتر از من سرش را بلند کرد . .
به من گفت: " توی سجده باش! بگو خدایا من و کل زندگی و همه چیزم رو خرج خودت کن ،
خرج امام حسین! :)"
نگاهم که به خانه کعبه افتاد ، محمدحسین گفت: " ببین، خدا هم
مشکی پوش امام حسینه! "
خیلی منقلب شدم...
حرف هایش آدم را به هم میریخت .
در سعی صفا و مروه روضه میخواند و من هم همراهیش میکردم .
به او گفتم: " باید بگیم خوشبحالت هاجر! اون قدر که رفتی و اومدی،
بالاخره آب برای اسماعیل ات پیدا شد؛ کاش برای رباب هم آب پیدا میشد ... "
با این حرفم انگار آتشش زدم،
بلند بلند گریه میکرد . .🌱'!
بہ روایتِ همسر
شهیدمحمدحسین محمدخانے✨.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
من دوتا خواستگار همزمان داشتم😋😋مثلا من خیلی خاطر خواه داشتم(هر دو معرفی کرده بودن😅😅😅)
با فاصله دو سه روز
خواستگار دومیه، واسطه بهم زنگ زد و اصرار داشت که عصر بیان..عصر که شد یهوو آیفون صداش در اومد فکر کردیم دومیه هست تا نگو خواهر خواستگار اولی بود!!ما هم هول شده بودیم میترسیدیم اونا هم برسن همو ببینن خیلی بد میشد!!دستام میلرزید!!سریع زنگ زدم واسطهه گفتم شرمنده ما مهمون سرزده رسیده برامون دلمون نمیخواد کسی با خبر شه از موضوع خواستگاری..اگه ممکنه شب بیاین
هیچی دیگه جفتش رفتن منتظر جوابم نموندن😒
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
میکِشد کار من
از فکر تو آخر به جنون . . 🔓🌱'!
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عروسی
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
وای اون خانم گفتن از سوتی شب عروسی...
فقط شوهر من که اومد دم آرایشگاه دنبالم
بعد به جای اینکه بیاد دستمو بگیره، در رو برام با کنه، برداشت گفت خانمها بیاید کمک عروس خانم، من تا بحال تجربه نداشتم...
انگار همه صدبار داماد میشن هی مراسم میگیرن
کل مراسم بجای شوهرم دستم تو دست دوستم بود
عکاس هم 2ساعت تموم تو اتاق عقد عکس گرفت
بعد گفت سوخت
دوباره اون همه ژست رو تو نیم ساعت تکرار کردیم......😁
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووووون:...
چه لذتی بالاتر ازاینڪه یہ نفـــــر
بتونه بابـــودنش بهانهی قشنگی باشه
برای خنــدههای ازته دلت♥️'(:
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
مادرم تعریف میکرد یه بار برای عمم اومده بودن خواستگاری
به محض رسیدن ما دیدیم پسره خیلی موجهه ولی شلوارشو تا نصف پاش کشیده بالا مام با قیافه اینجوری 😳😳
بعد که رفتن عمت گفت نه من قبولش نمیکنم خل و چل بود آخه آدم عاقل شلوارشو واسه چی باید بکشه بالا 🤨
بعد این زن عموم میگه اشکال نداره وقتی باهاش ازدواج کردی ۶ تا شلوار و ۴ جفت جوراب بخر هر روز بده پاش که که پاهاش لخت نباشه 😆😆
خلاصه وقتی خانواده پسره جواب رد میشنون و ما علتو گفتیم اونام گفتن پسرمون به خاطر این شلوارشو یکم بالا کشیده بود چون گفتیم روغن موتور به شلوارت نخوره و کثیف نشه بعدشم که اومدیم هم ما یادمون رفت هم داماده بیچاره که انقدر هول بود اصلا حواسش به شلوارش نبود 😁😁 ( موتور های قدیم روغن پس میداده و پایین شلوارو کثیف میکرده )
در آخر بازم عمم جواب رد داده و گفته نه شما بهانه میکنین میخواین غالب من کنین 😂😂
دیگه قسمت نبوده 😄😄
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
در این دنیا برای هرکس بهترینی هست؛
واما تو همان بهترین من هستی
''بهترینم میلادت مبارک''
از طرف منه تو❤️
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
یه بار که یکی از اقواممون فوت کرده بودن من گذاشته بودم ابرو هام پرشده بود پرشده بودا🤨
ازقضا جاریم زنگ زد که بیا بریم بازار برا خرید.منم گفتم باشه رفتیم و جاریم دختر بزرگش ۱۲ سالشه و ۲تادختر دیگم داره ولی زیاد بهش نمیخوره که ۳تا بچه داره.اون روز فقط دختر بزرگش رو آورده بود.
باهم رفتیم تو یه مغازه بعداز پرسیدن قیمت چندتا وسیله من گفتم اگه میخری بپرس اگه نمیخای بریم به کارامون برسیم.😕
آقای مغازه دار که فکر کرده بود منم دختر جارییمم گفت خانم ببخشید دخترتون قصد ازدواج نداره😂😂😂😂😂
من از مغازه اومدم بیرون میخندیدم😂
جاریمم عصبانی😬😤 وایساده بود داشت برا طرف توضیح میداد که ایشون جاریمه و دخترم نیست
حالا دخترش اومده بود خونه داشت برا همه تعریف میکرد😆😅جاریمم حرص میخورد از دست دخترش😤😒😠
منم😎🤩😍
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووون:
عاشقانه ترین سڪانس ِ روزهاے پاییزیست؛
ڪاپشنے مردانه . .
بر دوش هاے ظریف زنانه🌚'💓(:
#توییت
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_نامزدی:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
خاطره از نامزدی مامانو بابام:
بابام همیشه تعریف میکنه میگه نامزد بودیم با کلی ذوق وشوق پولامو جمع کردم که آخر هفته برم دنبال عشقم بریم سینما😍😍
مامانم میگه منم لحظه شماری که کی باهم بریم بیرون😍
همدیگرو میدیدن ها، سینما هم میرفتن 😂 اما چه رفتنی
همین که بابام میرفته دنبال مامانم
مادربزرگم، دایی وسطیم، دوتا از خاله هام☹️
عمو کوچیکم و عمم هم بدو بدو دنبالشون میرن😐😂😂😂😂
ذوقشون کور شد بیچاره ها
وقتی سینما هم میرفتن همه به ردیف مینشستن مامانم این طرف بابامم اونطرف😂😂
به روایتی دیوار چین بینشون بوده
تازه همه پول هاشونم میدادن خوراکی برای اقوام
یه بار که تصمیم میگرن که وقتی اونا سرگرمن بپیچون😜
یواشکی میرن که پسر خالم داد میزنه خالمو ندزد😐😐😐😭😭 نقششون برباد میره
بله دورانه بسی سخت داشتن
الان میگن هیچ وقت برای دوران نامزدی شما سخت نمیگیریم😍😍😍😍😍
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووو.وون:
+دوست دارم
_چیزی گفتی؟
+هیچی میگم دستت نخوره به اینا
_نه حواسم هست
+الان این وسیله ها رو از جلو راه بر میدارم که خلوت بشه
_منم دوست دارم
+ها ؟
_هیچی میگم حواست باشه خودت هم دستت نخوره بهشون
+منم
_ط چی؟
+منم حواسم هست✨
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_نامزدی
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
وای وای هیشکی مثل ما خز نبود یعنی براتون بگم حالتون بد میشه مسافرت رفته بودیم با فامیلای همسرم بعد تو یه پارکی برا صبحانه ایستادیم شوهرم دراز کشید جلو جمع مثلا چون رانندگی کرده بود کمرش درد میکرد به من گفت کمرم و ماساژ بده منم دادم واییییی چه چندشی بودم😂 اگه حالتون بد شد یه خاطره چندش دیگه هم بگم؟😂
باورتون میشه روزای اول نامزدی شوهرم قاشق قاشق تو دهنم غذامیکرد.تا غذام تموم شه؟جلو مامانم...هرچی میگفتم بده خودم بخورم نمیداد....بازم هست😂😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿