eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.8هزار عکس
626 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 یه خواستگار هیز داشتم...از اول که اومدن چشمش به من بود تا برن😕 بابامم بضی وقتا نگاش می افتاد بهش خیلی عصبانی بود😤 خلاصه مامان پسره مارو به زور فرستاد اتاق حرف بزنیم🤦‍♀ مااومدیم تو اتاق این پشت سرش داشت درو کامل میبست😐 که با نگاه بسیارخشمگین بابام روبه رو شد😡...خیلی ترسید،درو کامل باز گذاشت،یه اسباب بازی هم تواتاق رو زمین بود اونم گذاشت جلو در یه وقت بسته نشه🤣 بعد اومد چسبید به در حموم(تنهاجایی که از توهال دیده نمیشه)پادری جلو حمومم مامانم شسته بود نیمه خشک بود که باد و طوفان شد مامانم همونطور آورد انداخت گفت همینجا خشک میشه😱 اینم نشست روش بعد نیم ساعت که پاشدیم بریم بیرون دیدم پشت شلوارش خیسه🤣🤣 من به زور خودمو کنترل کردم تا رفت تو هال داداشم و پسر عموم زدن زیر خنده پسرعموم همو پیش اونا به داداشم میگفت:ازترس بابات خیس کرده خودشو وبلند بلند میخندید 😂😂😂 پسره هم مرد از خجالت😰 حقش بود خاک برسر هیز😕😣🤧 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: أما بعد . . لن أحب أحداً بعدك، أما قبل . . فأنا أساساً لم اعرف الحب إلا بك..! ⟨در موردِ بعد . . بعد از تو هیچ کس را دوست نخواهم داشت؛ در موردِ قبل . . من اساساً عشق را بدونِ تو نمی شناختم..⟩🌱 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 من کلا با خواستگار جماعت(مردا ) میونه خوبی نداشتم واسه همین هرکدوم از خواستگارا رو با ترفندای مختلف دک میکردم دیگه صدای پدرومادرم دراومده بود چون با خواهر کوچیکم یکسال فاصله داشتم میگفتن لگد به بخت خودت که هیچ به خواهرت ضربه میزنی😔 خلاصه واسه خواستگاری آخری کلی میونم باهاشون شکرآب شد وبابام گفت که دیگه کاری بهت ندارم (بااینکه همه میدونستن من چقدر بابایی هستم) خلاصه خواستگار جدید اومد ومنم جرات دک کردن نداشتم ومامان وبابام واسه اینکه روشونو زمین نزارم همچی روازطریق خواهر کوچیکم بهم میگفتن ،منم هیچی نگفتم فقط یه حرف میزدم حالا بگو باشه ولی سرعقد منم که باید بگم بله اونجا میگم نه🙈🙈خلاصه همچی خوب پیشرفت بماند که ازهمون جلسه اول خواستگاری عاشقش شدم به هیچکس هیچی نگفتم😅🙈🙈خلاصه موقع عقد خوندن خطبه عقد سرمو بالا کردم و گفتم با اجازه پدرو مادرم وبزرگترها بله 😍😍😍ولی هرچی چشم انداختم مامان وبابام و خواهرامو ندیدم 🧐🧐🧐😢 بعدا ازشون پرسیدم شما کجا بودین آخه؟خواهرم گفت با تهدیدی که کرده بودی ما گفتیم الانه که بگی نهههههه🙈ومراسم بهم بخوره ماهم توی آشپزخونه قایم شدیم همینکه صدای دست وکللللل اومده گفتیم خطر گذشت واومدیم😅😅😅(نکته:خیلی جدی تهدید نکنید باور میکنن😂😂🙈) @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿 من یه دخترخاله دارم که سنش خیلی بالاس وبنده خداچون قیافه اش خیلی خیلی زشته اصلا خواستگار نداشت تو پنجاه سالگی بخاطرزشتی بیش ازحدش ازدواج نکرده بود😐😐😐یروزهمسری من اومدوگفت یه همکاردارم قیافه اش به دخترخاله تومیخوره ببریم خواستگاری👌🏿👌🏿👌🏿آقا ماشال وکلاه کردیم وبابچه هام که کوچیک بودن رفتیم خواستگاری که نه عروس نه داماد هیچ کدوم هم وپسند نکردن 😏😏😏فرداش بابچه هام رفتم خونه خواهرشوهرم اونجا هم جاری هام بودن من کلی کلاس گذاشتم گفتم دیروز رفته بودیم واسه دخترخاله ام خواستگاری یهو پسرم که هفت سالش بود جلوی همشون گفت عروس شکل هاپو کومار بود 😱😱😱😱😱قیافه من جلوی جمع خانواده همسری 😖😖😖😖🤥🤥🤥🤥قیافه فامیل همسری😏😏😏😏😏😏قیافه پسرم که انگار فتح خیبرکرده 🤣🤣 ‎ ‎ ‎‌‌ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
•قصه‌ای با تو شد آغاز که پایان نگرفت• خیلی مهربون و دست و دلباز بودن . . اونقدر که براشون مهم نبود قیمت چیزی که میخوان بگیرن چقدره اصلا سوال نمیکردن قیمتش چنده؟ فقط کافی بود از چیزی خوشم بیاد یا دلم هوای چیزی کنه، محال بود اونو برام نگیرن! بعضی وقت ها هم اگر میدیدن توی حسابشون به اندازه کافی نیست بهم میگفتن اول ماه دیگه حتما برات میگیرم و میگرفتن( : تمام تلاششون رو میکردن تا با کوچیک ترین چیزا منو خوشحال کنن؛ از یه گل گرفته تا یه شکلات یا خوراکی هایی که دوست داشتم . . فقط نسبت به من هم اینجوری نبودن؛ نسبت به پدرومادر خودشون، پدرومادر من، برادرشون و خواهرم و... با همه مهربون بودن! حتی یه بار که بیرون بودیم و برای من گل گرفتن برای پدرومادر و خواهرمم گل گرفتن و بهشون دادن. یه شب که منو رسوندن گوشیمو پیششون جا گذاشتم. فردای اون روز با اینکه تازه از سرکار تعطیل شده بودن و خسته بودن و ماه رمضون بود، گوشیمو برام آوردن در خونه با یه بسته توت فرنگی تا برای افطار بخورم . . منم همون موقع این ظرف رو که توش کلوچه بود با یه گل دادم بهشون(: ایشون وقتی داشتن برمیگشتن از خوشحالی برام عکسشو گرفتن و فرستادن. کلی هم تشکر کردن... خلاصه‌ که از مهربونی و دست و دلبازی چیزی کم نداشتن. تک و نمونه بودن! خیلی مرد بودن خیلیییی💛((: -به‌روایت‌همسر‌شهید‌محمد‌اسلامی🌿. @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: -درست‌ترین تعریف عشق اینه که میگه: آدم فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی خوب میکنه و فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی بد میکنه! به قول شاعر: ‹‍ از عجایب عشق همین است؛ تنها همانی آرامت می‌کند که دلت را آتش زده :)!🌱'🔓 › @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 عروسی داداشم بود و اون یکی داداشم با عمم میخواستن برن خیاطی و شلوار داداشم ک خیلی براش بلند بود رو خیاط درسش کنه اینا داشتن با موتور میرفتن ک بچه ها گریه میکنن میگن ماهم میاییم و عمه خانم هم عجله ای دیگ چادر خودشو سرش نمیکنه و چادری ک مامانم انداخته بود رو موتور رو عمم سرش میکنه بعدش دختر عمم هعیی میگفته مامان چادرت... عمم حرفشو قطع میکرده میگفته خفه شو😂😂 بعدش عمم بدو بدو میره سوار موتور میشه و میرن عمم میگ توراه همش ب من نگا میکردن و میخندنن😂😂 بله درس حدس زدید عمم چادری ک نصفش نبوده رو سرش کرده 😂🤦‍♀ میگ دیگ رفتیم از خیاط هم یدونع چادر خریدیم سرم کردم😂😂💔💔 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: می گویند تنها یک بار عاشق می شوی، اما من فکر نمی کنم درست بگویند؛ 'هر بار، هر بار که به تو نگاه می کنم دوباره از اول عاشق میشوم.' @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿 من وقتی عروسی کردم ۱۶ سالم بود و بچه بودم. اونم ۱۰ سال پیش.. بعدش خالم میاد پول رو سرم بریزه منم لباس عروسم از این دامن پف دارها... تا پول رو ریخت من دامنمو باز کردم و نشستم همون وسط زمین رو پولها تا کسی برنداره😱😱😱 بعد ک فیلمو گرفتم دیدم چیکار کردم🙈🙈 دیگه غریب و اشنا به بهونه میومدن خونمون و میگفتن فیلم عروسیت رو ببینیم تو هر مجلسی هم ک شاباش میریختن همه به من نگاه میکردن و میخندیدن😂😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 اولین بار ڪ با نامزدم رفتیم بیرون شب بود واس شام چون ارایشم پخش شده بود دیگ قرار شد ت ماشین پیتزا بخوریم تا همسرم برگرده ت ماشین خابم برد😂😐 بعدش من رفتم خونمون یادم رف رژلب پخش شده ت صورتم پاڪ کنم همینجورے رفتم وسط خونه با صداے بلد کش دار خیلے خوشحال سرحال دادزدم شلااااامممم 😐 چشم خورد ب بابام یهو افتاد یادم صورتم پاڪ کنم شانس اوردم بابا پاے تلویزیون خابش برده بود وگرنه ابرو پَرررر🥺 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: ‹ گفتی‌مرا‌به‌عشق‌ك‌باید‌زجان‌گذشت جانم‌توئی‌چگونه‌توانم‌از‌آن‌گذشت:)♥️!› @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 بحث خواستگاری داغه منم یه خاطره یادم افتاد بگم سقف خونمون نم داده بود وچون قدیمی بود روی پشت بومش هم کاه گلی بود؛؛ خلاصه یه مقدار ازگچهای سقف اتاق ریخته بود آجراش پیدا بود خیلی زشت بود میخاست خواستگار بیاد زمستونم بود وقت درست کردن نبود بابام میگفت بزارید تابستون درستش میکنم من دیدم اینجوری بده به برادرم گفتم بیا خودمون درستش کنیم یه چار پایه اودریم وبا کاغذ وچسب اونجارو پوشوندیم مثلا گفتیم اجراش پیدانباشه😅😅😅😅😅 بعد هر وقت بارندگی میشد کمی از ته مونده های گچ واجر کنده میشد ومیریخت تو اون ورقه که چسبونده بودیم خلاصه جلسه خواستگاری شروع شد همه رسمی نشسته بودن که چشمتون روز بد نبینه یه هو اون ورقه هه نگو سنگین شده از بس توش گچ واجر ریخته شده بوده تالاپ افتاد وسط اتاق وهمه چی پخش شد روی میوه ها واستکان وچایی 😂😂😂😂😂😂 وای منو میگی ازیه طرف داشتم از خجالت اب میشدم ازیه طرف دیگه هم خنده م گرفته بود مهموناهم ریز ریز داشتن میخندیدن باور کن رفتن خونه چه قدر تعریف کردن وخندیدن خودمون بعد رفتن مهمونا نمیتونستیم خودمونو جمع کنیم از خنده 😃😃😃😃 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿