#خاطره_نامزدی:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
سلام خوبید😊😊😊بحث خاستگاری نامزدی شد یه خاطره یادم اومد خواهرشوهرم که عقد کرده بوده پدرشون دوست نداشته داماد بیاد خونش راهش نمیداده همسر من هم بااین خواهرش پشت سر همی بودند لج بودن باهم هنوزم لج هستن😐😐
یه شب پدرومادرشون خونه نبودن این شوهر خواهرشون اروم میاد پشت پنجره برادر شوهرم و همسرم که نوجوان بودن میفهمن اروم میرن بالا پشت بوم یه چوب بزرگ هم میبرند که دزد بود بزننش بعد میبینن دامادشونه همسرم اروم چوب رو میبره تا نزدیکه سرش بعد چوب و رها میکنه میخوره توسرداماد اینم ترسو پا میزاره به فرار🏃♂خونه کناری نیمه کاره بوده این داماد میره تو خونه که کسی نبینه ومیوفته تو چاه خونه😂😂😂
دیگه خلاصه برادر زنا درش میارن اما خب پرو بوده همیشه یواشکی میومده😂😂ولی خب همیشه هم با برادر زناش بده شاید عقده همون موقع رو داره😜😜😜
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
+دوست دارم
_چیزی گفتی؟
+هیچی میگم دستت نخوره به اینا
_نه حواسم هست
+الان این وسیله ها رو از جلو راه بر میدارم که خلوت بشه
_منم دوست دارم
+ها ؟
_هیچی میگم حواست باشه خودت هم دستت نخوره بهشون
+منم
_ط چی؟
+منم حواسم هست✨
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
مامانم یبار زنگ زد مرخصی بگیر زود خاستگار میاد 🙄
منم از ترس مامانم مرخصی گرفتم رفتم 😊
طرف اومد افتضاح بود 😤
منم گفتم بخاطر این گفتی مرخصیم حروم کنم اضافه کاریمم نموندم😶😶😶😶
از این به بعد اول خودت ببین طرفو بعد به من زنگ بزن 😆
همه اینارو تو آشپزخونه گفتم اونام انگار شنیدن خواهره بعد تو حرفاش گفت شما شغلتون خیلی براتون مهمه🙄
گفتم بله خیلی الان یه شرکت لنگه منه 😂😂😂😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووون:
.
#دلبریبهسبکادبی
خواستین از زیباییش تعریف کنین
زل بزنین تو چشاش و مثل حافظ بخونین؛
در دست کس نیفتد زین خوبتر نگاری . .♥️
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
زمان ازدواج خواهرم و شوهرش بعد از چند جلسه که اومدن و رفتن،جلسه آخر خواستگاری شد،همه ی عموها و عمه هام و خاله و داییم هم اومده بودن، جلسه تموم شد و ما جواب مثبت دادیم و خانواده داماد خوشحال و پیروز رفتن،ما هم مهمانها(خانواده داماد) رو بدرقه کردیم و با مهمانهای خودمون برگشتیم داخل خونه،پذیرایی خونه مامانم شکل ال داشت و قسمت بالایی توی دید نبود،یکدفعه عمو کوچیکم گفت این کیه... دیدیم دختر خواهر شوهر خواهرم جا مونده...😀😀
خانواده داماد رفته بودن و بچه رو جا گذاشته بودن.... همه زدیم زیر خنده.. 😀😀بچه هم هاج و واج ما رو نگاه می کرد. بعد چند دقیقه مامان بچه اومد دنبالش😃😃
همه گفتن اینقدر خوشحال شدن که یادشون رفته بچه رو ببرن😃😃
اون دختر بچه جامونده حالا خانمی شده برای خودش،خواهرم دو ماهه فوت کرده،شده مونس دخترم😢
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووون:
بعضی ها خودشان دلیل
دوست داشتنشان می شوند . .
آنهایی که می گویند
با هم راه برویم،
با هم درستش می کنیم،
با هم کلا کیف دارد 🌿(:
#یہنمہدلبری
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
برای دختر داییم خاستگار اومده بود
منم همیشه خیلییی دلم میخواست بدونم عروس و داماد میرن تو اتاق باهم حرف میزنن دقیقا چی میگن؟😂😕
واسه همین خودمو زدم به مریضی یک فیلمی بازی کردم همه باور کردن حالم بده😂💔
حالا چون میدونستم میرن تو اتاق و ازقضا خونە داییم فقط یە اتاق داره رفتم اونجا مامانم یە پتو انداخت رومو رفت
همین کە رفت از زیر پتو اومدم بیرون خیلیم خوشحال بودم فک میکردم حالا چە کار خوبی کردم چجوری گولشون زدم😅😂
نزدیک بە دو ساعت منتظر موندم خبری نشد🥺💔
دیگه داشت صبرم بالا میومد که درو وا کردم و رفتم تو پذیرایی
دیدم مهمونا رفتن😐🤦♀
بدجور ضایع شدم😕😂
شیرینیارم خورده بودن😕
دلم شییییککستتت😑😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووون:
حسین نعمت راجب چشم های
معشوق چه دلبر میگه:
نمیدانم چهرازی خفتهدر چشمانزیبایت
که عاقل سمت چشمت میرود
دیوانه میآید . . 🌑
#دلبریبهسبکادبی
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقد:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
زمان عقد از همون ابتدا شوهرم بهم گفته بود که در جمع و مکان عمومی فقط کنار هم میشینیم یا راه میریم.اصلااااا دست همو نمیگیریم 😳
مقید بود و حساس.
همیشه هم حواسش بود.
یک روز از حرم که اومدیم بیرون من سمت خیابون بودم و شوهرم در پیاده رو
طفلی تا اومد دستمو گرفت که برم پیاده رو یک خانم مسن با سرو صدای زیاد از روبرو میومد و دستاشو تو هوا تکون میداد
حالا مادوتا همینجوری خشششک شدیم وسط خیابون
بهمون داشت میگفت خجالت بکشین،حیا کنین،اینهمه جوون دارن شماها رو میبینن😐
از امام رضا خجالت بکشین.شما جوونا همین کارا رو میکنین که گناه زیاد شده،چ معنی داره تو خیابون دو جوون دست همو بگیرن😬😒😡
خلاصه که تا تونست بارمون کردو رفت😳
من و شوهرم نمیتونستیم از جامون جم بخوریم.
احساس کردم کل ماشینایی که حتی اون موقع از زیر گذر اومدن بالا هم میدونن چی شد،چ برسه ب مغازه دارا و مردم توی خیابون😐😂
خدا واسه هییییشکی نیاره
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووون:
دلـم عاشق شدن فرمود و من
بر حسبِ فرمانش . .
در افـتادم بدان دردے
که پیدا نیست درمانـش!🌝✨
#توییت
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
سلام به همه دوستان🤚، غریبه های آشنا😊
بعد مدت ها سال۹۱ اولین سالی بود که از طریق دانشگاه فرهنگیان معلم جذب میکردن البته با کنکور سراسری، خلاصه ما خیلی تلاش کردیم شدیم جز اولین ورودی های دانشگاه فرهنگیان.🤩
طبیعتا به خاطر معلم بودنمون کلی خواستگار برامون میومد و تقریبا هر هفته یه دونه رو داشتیم.
مثلا مورد داشتیم یک بنده خدایی تمام ما ۲۰نفر که اهل یک شهر بودیم و تو یک هفته از هممون خواستگاری کرده بود🤪
ولی طفلی آخرش شوهر هیچکدوممون نشد😜(دلم خنک شد😁)
حالا بگم از یک خواستگار
من کلا دوست داشتم طرف یا کارمند بانک باشه یا طلافروش (که هیچ کدومم نشد😒)
وقتی کسی زنگ میزد میگفت پسرمون کارمند بانکه میگفتم مامان بگو بیان اوکیه😍😌
ولی یک سری خیلی بد خورد تو ذوقم😅😅
طرف اومد و منم کلی به خودم رسیدم و ذوق زده که آره حتما خیلی عالیه ولی وقتی اومد داخل خونه، کاخ آرزوهام به کوخ تبدیل شد🥲
طرف خیلی هیکل بود ما کنار هم مثل فیل و فنجون بودیم😂😂 یعنی یک نفره رو مبل دو نفره نشسته بود.
از لحاظ قیافه هم با تصوراتم اصلا جور نبود.🤪🥸
تازه با ۴تا خواهرش اومده بود🫣😵💫
فقط طوری وانمود کردم که انگار تو ذوقم نخورده🤫
وقتی رفتن مامانم که اصلا اهل گفتن این حرفا نبود یهو گفت من دختر به این پسرِ نمیدم تو به این ریزی چطور باید زیر اون دووم بیاری🤔😁😁😁
داریم بازهم خواستگار تو ذوق بزن🙈😁
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووون:
#یهنمهدلبری
وقتی میخواید بهش بگید چقدرقشنگی ،
مثل مولانا بهش بگید :
- چه جمال جانفزایی که
میان جانِ مایی !
تو بهجانچه مینمایی؛
توچنینشکر چرایی؟🌱:))
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿